eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
274 عکس
106 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز و در هرکجا درحال است... بیش از چهارماه بود که به‌واسطه این قزوین نیامده بودم... نمی‌دانم، باعث شد این قرنطینه طولانی پایان یابد یا اخبار حاکی از مهار نسبی ویروس یا لبریزشدن کاسه صبر خانواده یا... در چندروزی که قزوین بودیم، طبیعتاً پی‌گیری بعضی کارهای زمین مانده جزو اولویت‌ها بود... . چند سالی هست که باید مصرف کند و از همان اولین روزی که دکتر تشخیص داد تا امروز، مشکلات ریزودرشت زیادی را سپری کرده‌است... اما این روزهای کرونایی کار سخت‌تر شده بود، ترس و واهمه فراگیر و در نتیجه خانه‌نشینی از یک‌سو، مشغول‌شدن نظام درمانی به و کم‌توجهی به سایر معضلات ، از سویی و سوءتدبیر و عدم‌نظارت لازم در این حوزه، از سوی دیگر... همه و همه باعث شده بود تا پیرزن برای یافتن چند قلم سرنگ انسولین، سرگردان شود... . برای تهیه سرنگ موردنیاز، باید هرماه به پزشک متخصص مراجعه نماید تا نسخه جدیدی دریافت کند، مبلغ ویزیت پزشک متخصص را احتمالاً اطلاع دارید... . بعد باید به اداره کل مراجعه نماید تا نسخه پزشک را تأیید کنند... . بعد باید کفش پولادین به پا کند و داروخانه به داروخانه، دربه‌در شود تا شاید یکی جوابش را بدهد... . پیرزن تا این مرحله را رفته‌بود... یک‌روز ماشین دربست کرده بود و چندساعت در شهر گشته بود، از تا هر هلال رنگین دیگری... اما موفق نشده بود... وای به حال آنانی که همین پول یا جان ماشین‌گرفتن را ندارند... . اعتبار نسخه‌اش تمام شده‌بود، شبانه دکتر متخصصی از آشنایان را یافتیم و درب منزل نسخه را تجدید کردیم، صبح اول‌وقت بیمه سلامت و بعد هم در به در دنبال داروها... . داروخانه‌های متعددی سرک کشیدیم و هرچه بیش‌تر گشتیم، کم‌تر یافتیم، یکی‌دوجا انسولین Noromix# که با رنگ سرمه‌ای شناخته می‌شود را داشتند، آن هم نه به تعداد لازم، اما هیچ‌کدام انسولین Nororapid# که نارنجی‌رنگ هست را نداشتند... غالب داروخانه‌ها هم ظاهراً ازبس مردم را جواب کرده‌بودند، حال و حوصله پاسخ‌گویی درست‌وحسابی و کم‌ترین راهنمایی نداشتند، عاقبت از زیرزبان یکی از داروخانه‌ها که احتمالاً کمی حالش به دل‌مان سوخته‌بود، فهمیدیم ممکن است داروخانه داشته باشد... وقتی مسؤول داروخانه گفت منتظر باشید تا تأییدیه بیمه را بگیرم، برق شادی در چشمان‌مان درخشید... اما طولی نیانجامید که گفت متأسفانه با قراداد نداریم، عرضه آزاد هم نداریم! خواهش و تمنا که کجا می‌توانیم پیدا کنیم و جواب گرفتیم شاید داروخانه بیمارستان ولایت یا هلال احمر ... بازهم نشد که نشد... . هرچه تلاش کردم از روال معمول به نتیجه برسیم، موفق نشدم، تماس گرفتم با یکی از بزرگ‌ترهایی که هم بهتر از من قزوین را می‌شناخت و هم قزوین او را... کمی درددل کردم و کمی هم گلایه و برای این‌که این تلاش، شخصی نشود، چند خواهش و پیشنهاد و... قرارشد پی‌گیری کند و خبر بدهد... الآن که بیش از بیست‌وچهار ساعت از آن تماس می‌گذرد هنوز نتیجه‌ای حاصل نشده‌است... در راه به یکی از بچه‌های قدیمی هیأت که در کار تجهیزات پزشکی بود زنگ زدم، گفت پی‌گیر می‌شود که ظاهراً او هم موفق نشد... . بعد از کلی چرخ و فلک، خسته و درمانده، دست‌ازپادرازتر راهی منزل بودیم که یاد داروخانه‌ای افتادیم که قبل‌تر توانسته بودیم اسپری‌های آسم را که در شهر پیدا نمی‌شد، از آنجا تهیه کنیم... با ناامیدی سری به آنجا زدیم، از قضا داشت، اما نصف تعداد موردنیاز... چاره‌ای نبود، گفتیم همان‌ها را بدهد، هرچند با این کار نسخه باطل می‌شد و دیگر امیدی برای تهیه باقی انسولین‌ها نبود... . باید از طریق سایت نسخه تأیید می‌شد، بیش از یک‌ساعت منتظر شدیم، اما گفتند اینترنت ضعیف هست و طول می‌کشد! دفترچه را گرفتند، درب داروخانه را بستند و گفتند بروید و عصر سر بزنید! دعایی بدرقه کردیم و برگشتیم منزل... . این داستان ملال‌آور و طولانی، شرح‌حال عادی و جاری بیماران دیابتی است... بیمارانی که نسبت به بیماران‌هپاتیتی وضعیت بسیار بهتری دارند و آنان هم نسبت به بیماران سرطانی وضعیت شاهانه‌ای دارند... . هر روز و در هرکجا درحال است... وقتی و با هم پیوند بخورند، میوه شومی جز این نخواهد داشت... کرونا خر کی باشد تا زمانی که این نودولتان ناز از غلام ترک و استر می‌کنند! سر به‌سلامت که اگر قرار است رگ غیرتی بجنبد، همین‌جا باید دنبالش بگردی و اگر قرار است ابوذری فریاد کشد باز از همین قبیله است... بازهم بچه‌های باید بیایند وسط... بازهم ... کرونا بهانه بود، غیزانیه نیزهم... برای رفع دردهای مردم، نباید منتظر کسی ماند، باید دست بر زانو گذاشت و یاعلی گفت... @qoqnoos2
از می‌گریختند از دکترها نیز هم طبیب بودند نفس‌های‌شان طبابت می‌کرد من برایت چه بگویم! ... تو البته بی‌عرضه‌ای که به هوای جبهه تن ندادی روحت پشت خاکریز ترم‌ها و تزها کُپ کرد و آخر، موانع الکتریکی دنیا تو را گرفت تا این که دکترا گرفتی نه! دکترا تو را گرفت اما به دکترایت قسم -که بیش از خدا دنبالش دویده‌ای- جنون نداشت روان‌شناس بود البته جنون داشت که نان و پنیرش را هم بعد از همه نیروهایش می‌خورد آن‌ها البته جنون داشتند که نماندند کرسی ریاست بگیرند این چیزها می‌خواست و آن‌ها بودند آن‌ها در حقیقت حق ذوب بودند تو گرفتار نمره و آن‌ها از شهیدنشدن وحشت داشتند تو از مشروط‌شدن آن‌ها می‌ترسیدند خدا قبول‌شان نکند تو دلهره داشتنی واحدهایت را پاس نکنی ... @qoqnoos2
اندیشمندی که به‌هنگام و برحسب تکلیف، هرآن‌جا که لازم بود، حضور می‌یافت، ولو اینکه از دوست و دشمن هم مورد نوازش قرار بگیرد... همان سال‌های دهه هفتاد بود و هجمه‌های بی‌امان به مسأله ولایت فقیه و شبهات نخ‌نماشده دور مقبولیت و مشروعیت و... کتاب پرسش‌ها و پاسخ‌ها، شماره به شماره تا پنج جلد منتشر ‌شد، هر جلدی که به دست ما می‌رسید، حکم مهماتی را داشت که از عقبه به خط مقدم رسیده بود... نمی‌دانید چه حلاوتی داشت، وقتی با زبان شیرین و روان، محکم و منطقی جواب سؤالاتت را می‌خواندی و خیلی‌وقت‌ها پیشاپیش واکسن شبهه را دریافت می‌کردی! این روحیه عجیب تکلیف‌مداری و بی‌اعتنایی به اعتبارات دنیوی، تا آخر عمر پربرکت‌شان امتداد داشت، همین اواخر در دوران بود که کتاب (شرور و بلایا؛ چرایی و وظیفه ما) از ایشان منتشر شد... . مدت‌ها بعد با شکل‌گیری جامعه ایمانی مشعر، یکی از افرادی که احساس می‌کردم وظیفه داریم تا هرچه بیش‌تر از گنج معارف‌شان استفاده کنیم و ارکان هیأت‌های کشور را با ایشان پیوند دهیم، علامه مصباح هستند... یک‌بار افتخار دادند و در جمع مدیران هیأت‌های سراسر کشور، با همان حال کسالت و رنجوری حضور پیدا کردند و چند مرتبه هم توفیق شد و با جمع‌های مختلفی از مدیران هیأت‌ها، هنرمندان هیأتی و... در مؤسسه خدمت ایشان رسیدیم، هر مرتبه هم این افتخار برای حقیر فراهم بود که قبل از برگزاری جلسه، دقایقی خدمت ایشان برسم و توضیحاتی درباره مخاطبان و کم‌وکیف برنامه و اهداف و... عرض کنم... با آینه‌ای از ادب و تواضع، مواجه بودی که برخلاف تمام آن‌چه معاندان گفته بودند و تصویر ناجوانمردانه‌ای که رسانه‌های‌شان از ایشان ترسیم کرده بودند، جز مهربانی و صفا، ادب و اخلاق، منطق و عقلانیت چیزی در آن نمی‌دیدی... از سادگی و نظم اتاق تا انتظام رفتاری و منطق گفتاری، تواضع و فروتنی عجیب و سایر خصلت‌هایی که همه برای طلبه کوچکی مثل من درس‌های بسیاری به همراه داشت... . چه‌قدر دشمنان از این پیرمرد ضربه خورده بودند که تا این حد برای تخریب چهره و ترور شخصیتی او تلاش کردند، تا جایی که علی‌رغم تمام اشارات و تصریحات آقا، باز هم بسیاری از مدعیان سینه‌چاک ولایت راه گم کردند و هرکدام به اندازه توان و امکانات و اختیارات خود در محدودسازی و محروم‌سازی جامعه از چنین شخصیتی تلاش کردند... از بلایی که بر سر آورند بگیرید تا جرم‌انگاری اتکاء به اندیشه‌های ایشان در بسیاری از سازمان‌ها و نهادهای به ظاهر انقلابی! یادم نمی‌رود روزی قرار بود برای ارائه گزارش کارهای صورت‌گرفته، خدمت یکی از آقایان برسیم، قبل از جلسه آن عزیزی که واسط دیدار بود تأکید کرد مبادا حرفی از آقای مصباح به میان بیاوری، وگرنه نه از حمایت خبری هست، نه... این قصه پرغصه مظلومیت مردان بلندقامتی است که در جمع جماعتی کوته‌نظر باید زندگی خود را سپری کنند... و این مظلومیت ادامه دارد... @qoqnoos2
«باز هم حسین(ع) فرزند آدم، نفر اول این انتخابات بود...» قسمت دوم (۲ از ۳) آن‌چه در این میانه باید همه فعالان اربعین، از مسؤولان دولتی تا بزرگ‌ترین موکب‌دار و کوچک‌ترین خادم مورد توجه قرار دهند، در این جغرافیای تاریخی است، همه بدانند و باور داشته باشند که درست در نشسته‌اند و چشم امید به آن‌ها دوخته شده است... و بدانند اگر متفطِّن به این موقعیت خود باشند، سرنوشت تاریخ به دست آنان است که رقم خواهد خورد و اگرنه، باز هم بداء حاصل خواهد شد و باز هم قصه انتظار به درازا خواهد کشید... اگر این‌گونه نگاه کردیم، وضعیت زائران مظلوم نگران‌مان خواهد کرد و شرایط زائران نگران‌ترمان... از این منظر است که شرایط پذیرایی از زائران سیدالشهداء(ع) را متناسب با ام‌القرایی این سرزمین نمی‌دانیم... این‌جاست که حرص می‌خوریم و‌ جوش می‌زنیم که اگر وضع این باشد، باز هم «آقا» نخواهد آمد! شاید یکی از مهم‌ترین نقاطی که باید برای سال‌های پیش‌رو مورد توجه قرار بگیرد و برای اصلاح آن تلاش کنیم، همین وضعیت مهمانان عزیز پاکستانی و افغانستانی باشد، مهمانانی که از شرقی‌ترین نقطه، مسیر پرپیچ‌وخمی را برای زیارت دلدار طی می‌کنند... ✳️✳️✳️ نقطه تمرکز دیگر مرزهای و‌ است و بازه زمانی استراتژیک ده‌ساله، این ده‌سال پیش‌رو که اربعین و تابستان هم‌آغوش گشته‌اند، چه فرصت‌هایی را خلق کرده است، اگر گرمای تابستان برای هرکجای مسیر اربعین، موجب صعوبت و تعب است، برای دو گذرگاه راهبردی تمرچین و باشماق، فرصتی استثنایی است، فرصتی که بیش از ده‌سال هم دوام نخواهد داشت و بعد به یک محاق سی‌ساله سرد خواهد رفت، گردنه‌های برف‌گیر و جاده‌های پرپیچ‌وخم و مرزهایی که دیگر به زائران توصیه نخواهند شد! موکب‌داران و خادمان اربعین جوان امروز اگر نجنبند، با فرض این‌که امروز بیست‌ساله باشند، بعد از گذشت این دوره، اگر تا آن روز آقا نیامده باشد و زنده باشند، باید در شصت‌سالگی عصازنان کنار درب موکب بنشینند و از خاطرات امروز برای موکب‌داران جوان آن روزها بگویند. فرصتی طلایی که با اندکی آینده‌گری، هر سیاست‌گذار کیِّسی را وادار می‌کند با یک بسته جامع سیاستی نهایت استفاده را از آن ببرد؛ امید که چنین شود. ✳️✳️✳️ این فرصت ویژه ده‌سالهٔ تلاقی تابستان و اربعین، نقطه تمرکز دیگری را هم به ما نشان می‌دهد و آن هم جمعیت مهم و دوره تعطیلات تابستانی است که امکان عزیمت حداکثری آنان را به اربعین فراهم می‌آورد... بچه‌های دهه‌هشتادی و دهه‌نودی که امید فردای این سرزمین هستند، جمعی که به‌واسطه فطرت پاک و صفای نوجوانی، آمادگی بیش‌تری برای بهره‌گیری از این سفر و سفره آسمانی را دارند... طبیعتاً تمامی فعالان حوزه تربیت، از نهاد آموزش و پرورش گرفته تا معلمان و‌ مربیان و مبلغان و همه فعالان مردمی این حوزه باید توجه ویژه به این فرصت بی‌نظیر داشته باشند، شاید تقدیر در این باشد که آثار و تبعات تعلیق دوساله نظام رسمی آموزش و پرورش به بهانه ، این‌جا و به برکت اکسیر محبت سیدالشهداء(ع) جبران گردد... خدا را چه دیدی؟! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2