eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
391 عکس
125 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
لبیک‌یا‌امام 🚩اولین گردهمایی فعالان عرصه هیأت‌ها (منبری‌ها،ستایشگران و مدیران) و فعالان مردمی اربعین‌حسینی 💠 باحضور: 🔹حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین 🔹برادر 🕌 مسجد‌الرضا(ع)|دماوند| 📅 ۴شنبه(امشب)|بعدازنمازمغرب‌وعشاء| 🚩جامعه‌ایمانی‌مشعر|شرق‌استان‌تهران ▫️@mashare_shargh ▫️@jarbaein ▫️@www1542org ▫️@qoqnoos2
«یحیی‌شدن...» اسطوره شد، به هیأت افسانه پر کشید شجاع بود و شجاعانه پر کشید که تا دقیقۀ آخر پرنده، ماند که در محاصرۀ مرگ، زنده ماند آنان که زنده‌زنده در آتش فدا شدند افسانۀ تولد ققنوس‌ها شدند ظلمت چگونه راه ببندد سپیده را امواجِ سهمگینِ به ساحل رسیده را در پشت خط بمان! کف میدان چه‌ می‌کنی؟ فرمانده! در میان شهیدان چه‌ می‌کنی؟ از آن عصا که پرت شد و شد گدازه‌ای برپا شده‌است هفتم اکتبر تازه‌ای پیغام انقلاب فرستادن است این درس مقاومت به جهان دادن است این چشم جهان چه خیره نظر کرد کوه را تا دید آن مبارزۀ پرشکوه را موسی! بیا که لشکر فرعونیان همه از هیبت عصای تو دارند واهمه فرجام ترس، خانه به تاراج دادن است تسلیم و سازش عاقبتش باج‌دادن است دنیا دو روز بود و چه‌زیبا شمرده بود آن جمله از که به خاطر سپرده بود از مرگ تاجرانه نترس و رشید باش! تا آخرین گلوله بجنگ و شهید باش! بی‌صلح و بی‌مذاکره پیروز می‌شویم یا کربلای هرشب و هرروز می‌شویم بر زندگان خاک، حقیقت عیان شده‌است یحیی شدن دومرتبه یک آرمان شده‌است فرعونِ شب زمان شکستش رسیده است موسی عصای تازه به دستش رسیده است کاری بزرگ در شُرُف روی‌دادن است حجّت تمام؛ چارۀ کار ایستادن است آن‌کس که دل به یاری مستضعفین گذاشت کِی پرچم مبارزه را بر زمین گذاشت رفته‌است لشکر دگری را به خط کند فرماندهان بیشتری تربیت کند ای عشق! ای مقاومت! ای جنگ! ای جهاد! پیروز، آن‌که بر سر عهد تو ایستاد طوفان نوح می‌چکد از غیرت غیور اینک سرِ بریدۀ یحیاست در تنور فردا که انتفاضه جهانگیر می‌شود میان معرکه تکثیر می‌شود ✍🏻 🏷 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
32.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«آوینی از یحیی می‌گوید...» (تلفیقی فوق‌العاده از متن‌گفتارهای روایت فتح با روایت یحیی) «تانک‌ها صف کشیده‌اند و‌ پیش می‌آیند و سربازان دشمن هم در پناه تانک‌ها... و این تمثیل وابستگی انسان به آهن است... دشمن با خیل عظیمی از آهن به مصاف ایمان آمده است، این‌جاست که باید ما را شناخت و رمز پیروزی ما را دریافت... و این‌ها... این منادیان ایمان و طلیعه‌داران عصر تازه بشریت در برابر تمامیت کفر و جنود ابلیس ایستاده‌اند و می‌جنگند... دیگر چه کسی می‌تواند این مؤمنین را از راه حقی که پیش گرفته‌اند، باز دارد؟ و به‌راستی که دشمن حیرت‌زده است! چگونه ممکن است کسی از مرگ نهراسد؟...» متن کامل را این‌جا بخوانید... ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«آوینی از یحیی می‌گوید...» (تلفیقی فوق‌العاده از متن‌گفتارهای روایت فتح با روایت یحیی) «تانک‌ها صف
«آوینی از یحیی می‌گوید...» (تلفیقی فوق‌العاده از متن‌گفتارهای روایت فتح با روایت یحیی) «تانک‌ها صف کشیده‌اند و‌ پیش می‌آیند و سربازان دشمن هم در پناه تانک‌ها... و این تمثیل وابستگی انسان به آهن است... دشمن با خیل عظیمی از آهن به مصاف ایمان آمده است، این‌جاست که باید ما را شناخت و رمز پیروزی ما را دریافت... و این‌ها... این منادیان ایمان و طلیعه‌داران عصر تازه بشریت در برابر تمامیت کفر و جنود ابلیس ایستاده‌اند و می‌جنگند... دیگر چه کسی می‌تواند این مؤمنین را از راه حقی که پیش گرفته‌اند، باز دارد؟ و به‌راستی که دشمن حیرت‌زده است! چگونه ممکن است کسی از مرگ نهراسد؟ وقتی زخم ترکش بر تن او نشست، چیزی نگذشت که بر درد غلبه کرد... با کمال آرامش به دوربین نگاه کرد... کجا از مرگ می‌هراسد آن‌کس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟! و این‌چنین اگر یک دست تو نیز هدیه راه خدا شود، باز هم با آن دست دیگری که باقی‌است به جبهه‌ها می‌شتابی... ترکشی که آن روز بر تن او نشست و جای زخمی که بر پیکرش باقی مانده، سند افتخار او در پیشگاه رسول‌الله است... نقطه‌ای هست که در آن‌جا او با سیدالشهداء علیه‌السلام وعده ملاقات دارد... آن‌جا کربلای اوست... پیام او پیام مقاومت است، او شهید شد تا به ما بیاموزد که در برابر ظلم به هیچ قیمتی نباید سکوت کرد و این راهی است که اگر همه ما هم شهید آن شویم، می‌ارزد... او نشان داد که بسی بیش‌تر از آن‌چه از او می‌دانستیم، اهل توکل و شجاع است... او می‌گفت ما خسته نشده‌ایم، بلکه همه هستی خود را خواهیم داد تا به قدس برسیم... در دنیا جز نامی و چند عکسی و یک مشت یادگار، ظاهراً چیزی از شهید باقی نمی‌ماند، اما با چشم سِرّ در منظر حقیقت، این خون شهید است که در شریان‌های حیات تاریخی انسان جریان دارد و هیچ فیضی نیست مگر آن‌که با وساطت شهید نزول می‌یابد... دشمن رمز پیروزی ما را نمی‌داند و از همین است که هنوز شکست کامل خویش را باور ندارد و می‌پندارد که توان ایستادن در برابر رزمندگان ما را داراست... گذشت آن‌که دهر بر مراد سفلگان می‌چرخید... اکنون جهان رو به صبح عدالت آورده است و عاقبت کار در اراده شکست‌ناپذیر مؤمن صبور تقدیر شد...» ▫️@qoqnoos2
🌷هوالشهید🌷 🔻«روایت نصر»🔻 (گرامی‌داشت مجاهدت مبارزان فلسطینی) باحضور: ▫️الدکتور الحاج هشام سالم (از فرماندهان جبهه مقاومت؛ از ) ▫️حجت‌الاسلام دکتر محمد امیری‌طیبی (استاد حوزه و دانشگاه) ▫️حجت‌الاسلام سیدمهدی خضری (امام جمعه موقت قزوین) ▫️مهندس حاج امیر دیزانی 📅 جمعه(امشب)|۲۵مهر|ساعت۱۹| 📌 قزوین|مسجدالنبی(ص)|شبستان‌امیرالمؤمنین(ع)| 🚩 هیأت شهدای گمنام ▫️@Heyat1342 ▫️@qoqnoos2
ققنوس
🌷هوالشهید🌷 #شبی‌_با_شهیدان۴۱ 🔻«روایت نصر»🔻 (گرامی‌داشت مجاهدت مبارزان فلسطینی) باحضور: ▫️الدکتور ا
«شهیدستان قزوین...؛ هم‌چنان شهیدان بر این شهر حکومت دارند...» (سیاهه‌ای به بهانه چهل‌ویکمین مراسم شبی‌باشهیدان) این‌که در کنار یک رویداد فرهنگی، عدد ۴۱ بنشیند، یعنی که... چه سفرها كرده‌ایم... چه خطرها كرده‌ایم... خون دل‌ها خورده‌ایم... رنج دوران برده‌ایم... یعنی که... ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دل‌ها خورده‌ایم، خون دل‌ها خورده‌ایم ما برای جاودانه‌ماندن این عشق پاک رنج دوران برده‌ایم، رنج دوران برده‌ایم یعنی که... اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم یعنی که... ▫️▫️▫️ و امروز شبی‌باشهیدان ایستگاه چهلم را رد کرده و به ایستگاه چهل‌ویکم رسیده... چهل‌ویک شب، با شهیدان، چهل‌ویک شبِ شهیدانه... آن هم نه به هرکیفیت و به هر قیمتی... نه چهل‌ویک مجلس ختم و مراسم ترحیم... «شبی‌باشهیدان» یک فناوری بوده در عرصه فرهنگ جهاد و شهادت و مقاومت... چهل‌ویک «شبی‌باشهیدان» که هر شبش به‌مثابه یک یادواره و بزرگ‌داشت بوده... نسلی‌نو، زنده و پویا، با تکیه بر میراث و گنجینه گذشته، سینه‌سپر، روبه‌جلو، نگاه به آینده داشته... موضوعات روز جهان اسلام و جبهه مقاومت را بر دست گرفته و پرچم مبارزه با ظلم و نبرد دائمی حق و باطل را به اهتزار درآورده‌اند... «شبی‌باشهیدان» خودش را در امتداد همین مبارزه ازلی، در خطه مأموریتی خود تعریف می‌کند... خودش را نبض حیات شهرش می‌داند که تا می‌زند، یعنی مردمان این شهر زنده‌اند، یاد شهیدان را زنده نگاه می‌دارند و با تکیه بر میراث شهادت، پرچم مقاومت را در دستان‌شان بالا نگاه داشته‌اند... تا این پرچم بالاست، یعنی شهر ما شهر شهیدان است... یعنی هم‌چنان شهیدان بر این شهر حکومت دارند... یعنی قزوین را به شهیدانش بشناسید... یعنی شهیدستان قزوین، دیار است، شهر ، شهر ، دیار ، و ... شهر «پرواز تا بی‌نهایت...» شهر ، شهر ... شهر «یادت باشد...» شهر ، ، ... ▫️▫️▫️ حال، امشب جمع ارزشمندی از خوبان روزگار راویان ایستگاه چهل‌ویکم هستند... که سر جای خود... یکی از فرماندهان اسطوره‌ای فلسطین، حافظ کل قرآن است، باسواد و اهل فضل، از دو کشور جهان، مدرک دکترا دارد... خطابه‌ای قرآنی دارد که طنین صدایش خطبه‌های غراء سیدحسن را به یاد می‌آورد... کاش نیازی به ترجمه نبود تا حلاوت و صلابت کلامش را مستقیم نوش می‌کردید... برادر فاضلم حجت‌الاسلام هم همین‌طور... طلبه‌ای که تسلطش بر نظام اندیشه حضرت آقا و تبیین و تدریس منظومه فکری ایشان در دانشگاه‌ها و مراکز علمی، نامش را بر زبان‌ها انداخته... روحانی فاضلی که دکترای اقتصاد دارد و قطعاً نام او را بر منبرها بیش از این خواهید شنید... این عزیزان که مقام‌شان منیع، سرجای خود، به کنار... اما برای مثل منی، دو نام دیگرِ این فهرست، از جهاتی مهم‌تر به نظر می‌رسند... حجت‌الاسلام و حاج ... به نظرم حرف‌های بسیاری در سینه این عزیزان هست که برای اهلش قابل استفاده و حیاتی است... سیدی که در این سال‌ها به‌واسطه زمان‌شناسی به‌موقع و حضور مؤثر در سنگر مقاومت، پرچم جهانی‌اندیشی را میان جامعه متدین و انقلابی شهر، بالا نگه داشت و موجب حضور گسترده و نقش‌آفرینی بچه‌های جبهه فرهنگی انقلاب در خطوط مقدم جبهه مقاومت شد... و استاد دانشگاه کاربلدی که علمش را در خدمت اعتقاداتش درآورده و سال‌ها حضورش در حلب و دمشق و بیروت، او را به یکی از ستون‌های خدمت‌رسانی و بازوان بازسازی جبهه مقاومت بدل کرده... شاید خیلی‌ها ندانند که طراحی مدفن، سرداب و بارگاه سیدمقاومت، توسط او و دوستانش به ثمر نشسته و بسیاری از طرح‌ها و اتفاقات بزرگ دیگر... اگرچه ترسم بر این است حجاب مجاورت و هم‌شهری‌بودن ما را از این ظرفیت عظیم، غافل و محروم سازد و بعد برپشت‌دست‌زنان با خود زمزمه کنیم: سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد اگرچه خناسان و بدگهران خواسته‌اند اهالی نجیب این دیار را غریبه‌پرست معرفی کنند، اما قطعاً حق‌شناسی و قدردانی مردم، در مواقع مختلف، نشان‌دهنده رشد فهم و تعالی درک و عقبه فرهنگی و تمدنی این خطه پربرکت و زرپرور است... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«بخوان به نام یحیی...» بخوان! بخوان به نام یحیی... بخوان به نام یحیی، آیه‌های صبر و استقاومت را، آ
«بخوان به نام یحیی...» بخوان! بخوان به نام یحیی... بخوان به نام یحیی، آیه‌های صبر و استقاومت را، آیه‌های عزت و شرافت را... شعر بلند غیرت و شجاعت را... بزن! بزن به نام یحیی... بزن به نام یحیی، سکه جهاد و شهادت را... سکه شهامت و‌ شجاعت را... سند غربت بی‌نهایت را... بنویس! بنویس به نام یحیی... بنویس به نام یحیی، قصه شهادت را، داستان بلند راه سعادت را... زندگی‌نامه شرافت را... بشکن! بشکن به نام یحیی... بشکن به نام یحیی، بت بزرگ جهالت را، بت‌های خباثت و رذالت را... لات و عُزّیٰ و هُبَل را... بت‌های صهیون و ارتجاع و نخوت و نکبت را... بشمار! بشمار به نام یحیی... بشمار به نام یحیی، زخم‌های تن جبهه مقاومت را... گل‌زخم‌های جانِ خسته دختران شهادت را... گلوله‌های برجان‌نشسته مردانِ میدانِ عزت را... بسپار! بسپار به نام یحیی... بسپار به نام یحیی، جمجمه‌ات را به خدای یحیی، به حیّ لایموت... به حیّ الذی هو یُحیي و یُمیت... به حیّ الذی لاحیَّ قبله... بساز! بساز به نام یحیی... بساز به نام یحیی، بنای بلند مقاومت را... بساز و بساز و دوباره بساز سازه‌های مقاوم سعادت را... بنوش! بنوش به نام یحیی... بنوش به نام یحیی، شراب طهور شهادت را... بریز! بریز به پای یحیی... بریز به پای یحیی، تمام میراث مقاومت را... تمام تاریخ اسطوره‌های شجاعت را... 📌 زینبیه؛ کنج حرم؛ ۴ آبان ۱۴۰۳ ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«از سیدبشیر و سیدرضا تا حاج علیرضا و پوشاک معراج، همه در یک موکب» (اربعین‌نوشت۱۶؛ روزنوشت‌های سفر ار
«یک روز در موکب، همراه با یک موکب‌آرتی» (اربعین‌نوشت۱۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۱مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷| خنکای نسبی ابتدای صبح کم‌کم جای خودش را به گرمایی طاقت‌فرسا می‌دهد، چشمانم را نیمه‌باز می‌کنم و می‌بینم بیش‌تر جماعت رفته‌اند و جز زیر باد مستقیم کولرهای آبی، باقی چادر خالی شده... تعجب می‌کنم جماعت در این گرما، کجا رفته‌اند؟! مثل مرغ پرکنده در جای خودم، پهلوبه‌پهلو می‌شوم... اما فایده‌ای ندارد... می‌روم و در موقعیت بهتری نسبت به کولر، سعی می‌کنم در مسیر باد دراز بکشم... نمی‌شود، عاقبت از گرسنگی هم که شده برمی‌خیزم و سری به اطراف موکب می‌زنم... از ساعت صبحانه گذشته و بساطش جمع شده، خورشید دارد بالا می‌آید... خبری از چادر خانم‌ها می‌گیرم... چادرها را دارند یک‌به‌یک جمع می‌کنند و خانم‌ها را در یک چادر تجمیع کرده‌اند... هُرم گرما، نفس‌گیر است، انگار از آسمان آتش می‌بارد... فعلاً خبر خاصی از غذا نیست... بچه‌های موکب تازه دارند بساط شاورمای‌شان را برپا می‌کنند، راحت رفت دوسه‌ساعت دیگر آماده شود... چند ظرف آب، از همین یک‌نفره‌های عراقی که برای ما نشانه و خاطره اربعین شده است، برمی‌دارم و برمی‌گردم به چادر... ▫️▫️▫️ یک حاج‌آقای تپل و بامزه که همراه همسر و فرزندش وسط گرما به جاده زده‌اند، می‌رسند به موکب، لپ‌های حاج‌آقا از گرما گل انداخته... اشتباه کرده‌اند و کم آورده‌اند... دنبال موکبی بوده‌اند که معلم تک‌پسرشان گفته آن‌جا حضور دارد... خب، امامِ نماز جماعت‌مان را هم پیدا کردیم، حاج‌آقا را می‌اندازیم جلو و باقی‌مانده لشکر ساکن در چادر هم پشتش قامت می‌بندیم... ▫️▫️▫️ بعد از نماز به امید پیداکردن غذا، مانند شیری که برای خانواده‌اش دنبال شکار می‌رود، از چادر بیرون می‌زنم... از قضا را می‌بینم که سینی‌غذادردست، سمت چادر خانم‌ها می‌رود... خوش‌حال می‌شوم... نه از دیدن غذا... از دیدن ! این چهره استخوانی و تکیده را دوست دارم، شاید خیلی با هم نبوده باشیم، اما حس مثبتی که از دیدنش در درونم ایجاد می‌شود را انکار نمی‌کنم... هنرمند نیست که هست، متواضع نیست که هست، بداخلاق هست که نیست! پرسروصدا هست که نیست! دود دارد که ندارد... آرام و صبور، ساده و صمیمی، بی‌غل‌وغش، خوش‌فکر و خلاق، اربعینی و امام‌حسینی... دیگر چه می‌خواهی؟ شجره مبارکه «هیئت‌هنر»، مجموعه «موکب‌آرت»، استودیو «سه‌درچهار» و... هر جا نام هیأت و هنر کنار هم نشسته، ردی از را هم می‌بینی، هرچند به ظاهر آرام است و بی‌سروصدا... البته این محبت، یک وجه دیگر هم دارد... آن روزهای ابتدایی شکل‌گیری جریان جبهه فرهنگی انقلاب، دانشجوی اهل ذوق و هنرمندی بود که محل مشورت و دوستانش بود... همان روزها، نام «مشعر» پیشنهاد بود... ▫️ از سینی غذا چند ظرف نصیب خانم‌ها می‌شود و خیالم از غذای خانم‌ها راحت می‌شود، با مهدی می‌رویم و از یکی‌دو موکب آن‌ورتر دو سینی غذای دیگر می‌آوریم، این‌بار برای آقایان... ▫️ مهدی، فاطمه و حسینش را همراه خود آورده، اما علی، دیگر مرد شده و با کاروان هیأت هنر راهی شده است... بعد از رفتن خانم پزشکی، قطعاً روزهای سختی بر این خانواده گذشته... امتحانات الهی عجیب است، ابتلائاتش نیز هم... قصه، قصه بزم است و تقرب و جام و بلا... که البلاء للولاء... و در این میانه خداوند آزمون سختی را به جهت ِ گداخته‌کردن و از پسِ آن، آهن‌آب‌دیده درآوردن و زبرالحدید ساختن، برای مهدی و خانواده‌اش ترتیب داد... می‌گوید چندسالی هست که دیگر با کاروان هیأت هنر نمی‌آید... برای این امر هم استدلال‌هایی می‌آورد که به عقلانیت و تقوا و دقتش حسودی‌ام می‌شود... ▫️ در شرایطی که از فرط گرما نمی‌شود به جاده زد و نه می‌شود خوابید و طبق برنامه قرار بر این بوده تا نشستن هُرم گرما، ما هم در موکب نشسته باشیم، دیدار و مجالست و هم‌صحبتی با مهدی عنایت الهی بود... فکرمی‌کنم گفت‌و‌گوی‌مان که گرم می‌شود، چندساعتی ادامه می‌یابد... از هر دری گفت‌وگو می‌کنیم، از خاطرات مشترک اندک تا یاد دوستان مشترک بسیار تا نقد و بررسی عملکرد دستگاه‌های فرهنگی و جریان‌های فکری و... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
بیچاره آن‌کسی که به پیمان وفا نکرد... با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد بیچاره آن‌کسی که به پیمان وفا نکرد خوشبخت آن‌که بر سر پیمان شهید شد تسبیح و عطر؛ قمقمهٔ آب پس کجاست؟ حدست درست، با لب عطشان شهید شد چند اسکناس، پول زیادی نمی‌شود اما کسی نگفت که ارزان شهید شد! آن‌کس که هم کتاب دعا، هم تفنگ را با هم به جبهه برد، مسلمان شهید شد بی‌عشق و بی‌حماسه و بی‌شوق و بی‌امید بی‌جنگ و بی‌مبارزه نتوان شهید شد من بی‌حسین ماندم و بَل‌هُم‌أضل شدم! او عاقبت‌به‌خیر شد، انسان شهید شد ✍🏻 🏷 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«یک روز در موکب، همراه با یک موکب‌آرتی» (اربعین‌نوشت۱۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۱مرداد۱
«کاش حاج‌آقای هوایی خواب بوده باشد!» (اربعین‌نوشت۱۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۱مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷| خاطرتان باشد در موکب «مدینةالإمام‌المهدی‌»، مشغول گفت‌وگو با آقا بودیم که دیگر تعداد کاراکترهای مجاز ایتا به پایان رسید و ادامه روایت به قسمت بعدی موکول شد... ▫️ هرچند از عقب‌افتادن این اربعین‌نوشت‌ها خودم از جهاتی اذیتم، اما از این‌که بهانه‌ای شده است دوباره بروی در گالری گوشی و عکس‌ها را مرور کنی تا سیر خاطرات یادت بیاید... بروی مشایه و عمودبه‌عمود بین موکب‌ها قدم برداری خوش‌حالم...، برای امتداد حال‌وهوای اربعین تا این روزها خوش‌حالم... برای وقتی که هوس چای عراقی می‌کنی و قیمه عربی... برای نوای «هلبیکم یا زائر»... برای وقتی که دلی به کربلا محتاج می‌شود، وقتی «هوای شهر نفس‌گیر می‌شود»... برگردیم به موکب... ▫️ در تمام طول مدت گفت‌وگو که فاطمه و حسین با دوستان‌شان می‌رفتند و می‌آمدند و... شیرین‌زبانی می‌کردند... یک پیرمرد سپیدمو، با چهره‌ای متین و موقر هم کنار ما استراحت می‌کرد، موقعیت‌مکانی و ترکیب و چینش به نحوی بود که گمان می‌کردی قطعاً نسبتی با دارد، حالا یا پدرش باشد یا پدربزرگ بچه‌هایش... اواخر صحبت‌های‌مان بود، بعد از این‌که حسابی یک‌دور دستگاه‌های فرهنگی کشور را سه دست شستیم و آب کشیدیم (به سبک در «لیسانسه‌ها» یادآوری می‌کنم تا به مدیران دستگاه‌های فرهنگی برنخورد! بدیهی است که تمثیل و تشبیه و استعاره، از صنایع ادبی و ابزارهای مورد استفاده در نوشتن متن در ادبیات پارسی است؛ بدیهی است که از این واژگان در عبارت اخیر، معنای دقیق عقلی اراده نشده است؛ بدیهی است اصلاً فرصت رسیدگی به یک‌دور کامل دستگاه‌ها وجود نداشته؛ اگر هم فرصت بوده، آب و آفتابه کافی نبوده؛ اگر هم آب و آفتابه می‌بود، اسراف حرام بود؛ قطعاً عملکرد بسیاری از دستگاه‌های فرهنگی آ‌ن‌قدر تمیز و بی‌نقص است که اصلاً احتیاجی به شست‌وشو ندارد و... پس امیدوارم به جایی برنخورده باشد...) بله، ببخشید... عرض می‌کردم... بعد از شست‌وشو، مشغول پهن‌کردن بودیم که این پیرمرد نورانی از جا برخاست و همین‌طور که مهیا می‌شد، فقره آخر بحث را همراه ما شد و شروع کرد از خاطرات و مخاطراتش گفتن و... همان ابتدا کاشف به عمل آمد نسبتی با ندارد... بعد از چند نکته نغزی که گفت، با خودم گفتم اطلاعات و اشرافش برای یک پیرمرد صرفاً نورانی و معمولی نیست، کم‌کم که آماده می‌شد و لباس بر تن می‌کرد... هیبتش مشخص‌تر شد... کنج‌کاوانه پرسیدم «حاج‌آقا معرفی نفرمودید!» - «هوایی» هستم... بله! حجت‌الاسلام ، معاون سابق پژوهشی آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی کشور در دوره ... این‌که چه‌قدر از گفت‌وگوی ما را بیدار بوده یا خواب نمی‌دانم... اما دعا کردم تمامش را خواب بوده باشد! ▫️▫️▫️ هُرم هوا که می‌نشیند، وقت ایستادن و رفتن ماست... هنوز شاید یک‌ساعتی تا مغرب مانده که باروبُنه را جمع می‌کنیم و به جاده می‌زنیم... در مسیر سطل آشغال‌هایی که پرچم اسرائیل روی‌شان نقش بسته، چشمک می‌زنند... احساس می‌کنی جاذبه بیش‌تری برای جمع‌آوری زباله‌ها دارند! به‌ویژه وقتی آن‌طرف‌تر پرچم ایران را باشکوه در اهتزاز ببینی... عکس‌های آقا را روی کوله‌ها... پرچم‌های فلسطین را در دست زائران... ▫️ این مسیر بهشتی را مست و مدهوش نه با پای گِلین که با پای دل سلانه‌سلانه می‌رویم... این افتان‌وخیزان رفتن‌مان طبیعت ترکیب جمعیت‌مان است... دست خاله را گرفته و شادمانه، لی‌لی‌کنان در عوالم خودش سیر می‌کند؛ حالِ را که می‌بینم، ناخودآگاه یاد شعر معروف مرحوم غروی‌اصفهانی می‌افتم... دختر فکر بکر من، غنچه لب چو وا کند از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند... که تازه سن تکلیف را رد کرده، اگرچه نحیف و نازک است، اما با حجاب کاملش متانت و وقاری یافته که می‌دانم فردای قیامت، خداوند او و دوستان همانندش را مقابل بسیاری از آنانی خواهد آورد که سختی و صعوبت و... را بهانه رهاشدگی خود کرده‌اند و حجت را بر آنان تمام خواهد کرد... اما در این بین حال از همه دیدنی‌تر است، نمی‌دانم چه میزان از این صحنه‌ها و تصاویر در خاطرش خواهد ماند... اما کالسکه‌اش شده مَحَطّ محبت محبین سیدالشهداء(ع)، از در و دیوار نعمت است که بر تخت روان او نازل می‌شود... نمی‌داند کدام را کنار بگذارد و کدام را در دهان! اما که دیگر عدد اربعینش از ده گذشته، قاعده سفرش فرق می‌کند، با هر قدم دارد قد می‌کشد، اطراف و اکناف را حکیمانه و گاه منتقدانه می‌نگرد، برای خودش مبنا و قاعده و اصول و اسلوبی یافته... عصای دست باقی هم‌سفران هم هست، به‌وقتش عکس می‌گیرد و به هنگامش دست... بار سنگین‌تر را برمی‌دارد و هوای باقی را هم دارد... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞️ اربعین‌نوشت۱۸ وقتی می‌گویم هُرم گرما، باید این ویدئو را ببینید... بعضی بودند که خدمت‌شان خنک‌کردن جانِ زائران بود... ▫️▫️▫️ در تصویر سازه‌ای که در قسمت ۱۶ به آن اشاره کرده بودم را می‌بینید، همان که گفت «باز هم این مهندس‌های عمران پول مفت پیدا کرده‌اند و دارند سازه‌های عجیب و غریب هوا می‌کنند!» ✍️ ▫️@qoqnoos2