eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌸🍃 🌱 ‏عارفی را پرسیدند : زندگی به جبر است یا به اختیار ؟ گفت:امروز را به اختیار است. تا چه بکارم ... اما فردا جبر است،چرا که به اجبار باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ام . 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ✅ ادامه درمان بیماری یا درمان اصلی این بیماری شامل موارد زیر هست: 🔹 صبحانه هر روز یک لیوان شیر تازه گاو کم چرب مخلوط با عسل گون میل کنید. 🔸 یک قطعه نان سبوس دار همراه با مربای گل بهارنارنج به عنوان صبحانه میل بشه. 🔹هر روز ساعت 10 یک قاشق چایخوری گل همیشه بهار (کالاندولا) مخلوط با یک قاشق غذاخوری عسل طبیعی گون بخورید. 🔸 شب ها ساعت 21 یک قاشق چایخوری روغن فندق تازه بخورید و محل رو هم با روغن فندق ماساژ بدید. 🔹 شب قبل از خواب مخلوط آب سیب رسیده شیرین با یک قاشق عسل گون میل کنید. 🔸 مغز فندق رو بسوزونید و خاکسترش رو با روغن بزرک مخلوط کنید و روی نقاط پوستی مشکل دار به صورت ضماد قرار بدید. 🔹 در صورت امکان هر روز 10 عدد شاه توت میل کنید. ترشک هم هر روز مقداری بخورید که ضد کبد چرب و ضد پسوریازیس هست. 🔸 همراه با ناهار و شام کاهوی بدون سس و یک عدد پرتقال با ناهار میل کنید. 🔹 فقط دقت کنید که پرتقال تامسون نباشه. 🔸 همراه با شام یک عدد لیمو شیرین میل کنید ✅ ان شالله بعد از دو هفته درمان صورت میگیره 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی کاش می توانستم از او بگریزم، او خطرناک بود و من ساده ... چادر را بی دقت روی سرم
🍃🍃🍃🌸🍃 چخبرا عمران؟ با دستی که از میان شانه ی من و مهسا رد شد، از جا پریدم. عمران استکانی برداشت و به طرف سماور رفت . -خبرا که پیش شماست، آلمان و دخترای خوشگل و عکسای دو نفره و ...! یک نگاهم به کلافگی سامان بود و یک نگاهم به لرزیدن لب های مهسا ... عمران باز هم زبان نیش دارش را به کار انداخته بود . قابلمه را از دست مهسا بیرون کشیدم. با سیم ظرف شویی به جان قابلمه ی تفلون افتاده بود . -اون عکسا ناقص بودن جون داداش . صدای پوزخند عمران آمد . -ناقص و کاملیش مهم نیست که، مهم اون دخترست . این بار مهسا علناً اشک هایش روان شد . ظرف ها تمام شدند که کناری ایستادم. عمران کمرش را به اپن تکیه داده و چایی اش را می نوشید . سامان درمانده به نیم رخ مهسا نگاه می کرد. بالاخره دوام نیاورد و جلو آمد . -آخه گریه ت برای چیه؟ تو که گفتی منو نمی خوای... مهسا پرخاشگرانه به سوی سامان رفت من گفتم نمی خوام، چه بلایی سر خواستن تو اومد؟ با دو تا دختر فرنگی تب داغ عشقت یخ کرد؟ عمران جلو آمد . -بسه تمومش کنید . مهسا ابرویی بالا داد . -چرا چون می ترسی به سامان بگم کی عکسارو نشونم داد؟ استکان را به شدت روی اپن کوبید. -من نشونت دادم؟ مهسا لب هایش کج شد . -تو نه، برادرت عماد برام فرستاد . نا باوری سامان از آن که آن گونه نام عماد را زمزمه کرد، آشکار شد . عمران می دانست و همین دانستن کلافه اش کرده بود . مهسا لبه ی شالش را روی شانه اش انداخت . -مهم نیست پسر عمو، مهم این که اون ارتباط تموم شده همون موقع که عکس ها رو برام فرستادن به بابا گفتم تمومه ... تمام کلمات را با بغض به زبان آورد و خیلی نتوانست نگاه ترحم انگیز را تحمل کند، با قدم هایی بلند بیرون رفت . سامان مشتش را به دیوار کوبید لعنتی... خشم از فریادش زبانه می کشید. عمران دست روی شانه اش گذاشت. سر و گردنی از او بلندتر بود . -برو اگه راضیش کردی به داداش علی میگم با عمو حرف بزنه . سامان کلافه دستش را پشت گردنش کشید . -دو هفتس زبونم مو در آورد بس گفتم و نشنید، انگار واقعاً منو نمی خواد . عمران با خنده به شانه اش کوبید . -اگه تو رو نمی خواست وقتی شما دوتا رو صدبار تو کافه و خیابون و دانشگاه دست تو دست دیدم نمیومد التماس کنه که کاری به کارت نداشته باشم قضیه تون جدیه ... مردمک های آبی سامان درشت شد . -تو ما رو دیده بودی؟ عمران دست به کمر شد و عضله هایش قد کشیدند . تا به حال آن همه دقیق آنالیزش نکرده بودم، من در کنار او مانند فیل و فنجان جلوه می کردیم . -من حواسم به ناموسم هست که هیچ بی غیرتی دستش کج نره سمتش... مهسام ناموس منه، اگه الان میگم برو دنبالش دیدم حالشو فکر و خیال برت نداره... حرف هایش را گفت اما من در همان قسمت اولش جا ماندم. زمانی که حرف می زد نگاهش به من بود و پوزخند کنج لبانش بود. چطور فراموش کرده بودم این مرد مرا ادامه دارد.... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_زندگی_اعضا #سمیرا #قسمت_ششم بعد قطع کردن گوشی مادرم گفت ساعد میخواد بیاد خواستگا
🍃🍃🍃🌸🍃 دوباره پسر عموی بابام زنگ زد من سمیرا رو میخوام برای احمد رضا و فلان و فلان،مادر سرتق من هم لج کرد ک تا الان کجا بودید،وضعییت منو سمیرا رو میدونستید یکی پا جلو نذاشت حالا یادتون افتاده. خلاصه ما با مخالفت برادر ،خواهر،فامیل ،داماد،و خانواده پدری رفتیم برای آزمایشات عقد،وقتی سر کلاس عقد بودیم نمیدونم چرا ساعد شبیه ب میمون ب نظرم رسید،همش هم بهش میگفتم دوست ندارم و اون هم با حالت شوخی منو کتک میزد ک باید دوست داشته باشی،(اولین نشانه ها) گفته بودم ساعد با دوستش اومده بود خونمون؟ ی روز قبل از گرفتن مراسم عقد دوستش و خواهر دوستش بهم زنگ زدن،دوستش گفت سمیرا من میخواستم بیام خواستگاریت ولی چون برادرت دوست ساعد بود خواستم ساعد رو در جریان بزارم ک من بیام خواستگاریت و خودش و خواهرش گفتن ی واقعییت رو بهت بگیم ولی پای حسادت نزار،اونا دارن میان با قفل زبان بند و جادو جنبل،و از اونجا ک من اعتقادی نداشتم و سنم هم پایینتر از این حرفا بود،و مثل الان گوشی و اینترنت و اینا نبود ،سر در نمی اوردم(اگر الان بود ک با ی سرچ ته و تو همش رو دراورده بودم😜) 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خانم عزیز لطفا از هم گروه های عزیز بخواهید برا مریض ما دعا کنن ممنون از لطف همگی انشالله حاجت روا بشین سلام برا اون خانمی که گفتن شوهرم خسیسه وبهم پول نمیده روزی. صدتا بگو الهی به حرمت الله صمد انشالله که مشکل حل میشه منم باشم مامان طهورا ممنون از کانال خوبتون❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه جان دخترم پنج سال و نیمه ش هست خیلی به من وابسته هست حتی شب هم میگه پیش من بخواب اینقدر گریه میکنه تا بیام پیشش بخوابم. تو رو خدا یه راه حلی برا من پیدا کنین تا مشکلم حل بشه ممنون از شما عزیزم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس با عجز گفتم تو فقط باعث ناراحتی همسرت و صد
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک هرچه ما اصرار کردیم فایده‌ای نداشت و آخرشم حاج خانوم به خونه خودش رفت آیناز گفت دیدی محمد تو انتظار داری با این وضعیت من برم شهرستان اگه من اینجا نبودم و مامان حالش بد می‌شد کی می‌خواست به دادش برسه حرفش حق بود ولی انصافم نبود که آیناز از زندگی خودش بیفته حتی به فکرش رسیده بود که به امیر بگوید به تهران اسباب کشی کنند ولی می‌دونستم این کار شدنی نیست شغل امیر باغداری بود از اون گذشته امیر مردی بود که علاوه بر زن و بچه‌اش به خانواده‌اش هم اهمیت می‌داد و این چند وقته به خاطر من و البته آیناز شکایتی نکرده بود ولی می‌دونستم که قلباً راضی نیست اگر در گذشته راضی بوده حالا دیگر نیست دلش می‌خواهد این وضعیت تمام شود صحبت‌های من با آیناز هم بی‌فایده بود لحظه‌ها به کندی می‌گذشت چندین و چند بار با ابوالفضل تماس گرفته بودم و خوشبختانه بودن ساسان تو منزل قاضیان به اثبات رسیده بود اثر انگشت حتی قطره خون و چند تا مدرک دیگه مربوط به ساسان تو منزل قاضیان نشون از اتفاقاتی می‌داد که هیچ کدوممون حس خوبی نداشتیم بالاخره روز موعود رسید و جواب آزمایش آماده شد به محض تماس آزمایشگاه با سرعت به سمت آزمایشگاه رفتم آیناز طاقت نداشت و با اصرار با من اومده بود و فاطمه پرستاری از حاج خانم رو به عهده داشت به محض پارک ماشین هردو بی‌قرار و با قدم‌های بلند به آزمایشگاه پا گذاشتیم آیناز رنگ به رو نداشت و مشخص بود که از استرس و نگرانی رو به غش کردن بود از پذیرش که جواب سوال کردم گفتند که دکتر فتاحی در اتاق خصوصی خودش منتظر من است با آسانسور به طبقه دوم رفتیم آیناز زیر لب آیت الکرسی می‌خوند صلواتی تو دلم فرستادم و با بسم الله در رو باز کردم.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ ❇️ درمان خب حالا راهکار برای درمان این بیماری چیه؟ اولا یه سری پرهیزاتی داره که باید رعایت بشه. 🚫 غذای مونده و فست فود ها به طور مطلق ممنوع. 🚫 خوردن پوست هلو، پوست کیوی و پیتزا، مرغ کنتاکی، سرخ کردنی، میوۀ موز، گوجه فرنگی و رُبّ آن، پوست بادام زمینی، ظروف پلاستیکی (چه موادّ اوّل، چه موادّ دوّم)، روغن جامد و مایع، انبه، تخم مرغ، ته دیگ همگی ممنوع یک درمان موقت داریم و یک درمان اصلی. شما ابتدا درمان موقت رو انجام بدید و بعد درمان اصلی. درمان موقت: 🔸 ساعت 10 صبح با شامپو یا محلول "کل تار" محل ابتلاء پوست رو به مدت یک ساعت ماساژ بدید. 🔹 بعد با دمکرده کتیرا بشورید و با پارچه نخی پنبه ای خشک کنید. 🔶 بعد هر 6 ساعت با یکی از این قطرات، محل رو ماساژ بدید: ساعت 8 صبح با قطره اکالیپتوس ساعت 2 بعد از ظهر با قطره گل بابونه ساعت 8 شب با قطره آویشن 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_زندگی_اعضا #سمیرا #قسمت_هفتم دوباره پسر عموی بابام زنگ زد من سمیرا رو میخوام ب
🍃🍃🍃🌸🍃 نمیدونم قسمت جادو جنبلش چقدر موثر بود،واقعییت داشت یانه،ولی الان ک میچینم کنار هم میبینم نه من راضی ن خانواده ها و فامیل راضی،اون قسمت لجبازی مامانم و ریسکش تو این وصلت.... خلاصه در شرایطی ک داداش بزرگم تو زندان بود و همه فامیل قطع رابطه کردن سر این وصلت با خواهری ک پر چشماش اشک ب حال من و مادری ک کلی کلاس گذاشته بود،و تنها فامیل حاضر دوتا خاله و دختراشون،مراسم عقدم برگزار شد.و من خالی از حس،بعد از عقد ساعد ی سر رفت شهرشون،توی دوران عقد س روز شهرشون بود ی ماه خونه ی ما،ماه اول بعد از عقدمون داداش بزرگه از زندان آزاد شد و دعوا راه انداخت ک بدون اطلاعش منو چرا عقد کردن،و ساعدی ک انگار مهره مار داشت و دهن همه رو میبست.س ماه گذشت و ما تصمیم گرفتیم ی جشن در حد ماه عسل داشته باشیم،همون شب ک قرار بود مهمونا فردا بیان ما مشغول تمیز کردن خونه بودیم،برادر بزرگم طبقه بالا زندگی میکرد،از صبح ازش صدایی در نمیومد،مادرم ب دختر نه ساله برادرم گفت برو ببین چرا بابات صداش در نمیاد(ما فکر کردیم چون عقدمون نبوده قهره) یهو دختر داداشم با گریه از پله ها پایین اومد 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸