eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
246 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت قم بخش چهل‌وسوم همراه دوستم بعد از یک ساعت معطلی در میدان برای شروع مراسم، تصمیم گرفتیم برویم جمکران. می‌دانستیم اگر به شلوغی برخورد کنیم دیگر نمی‌شود با ماشین رفت. جان اینکه پای پیاده این شش کیلومتر راه را برویم نداشتیم. بار اول بود که سه‌شنبه شب می‌روم مسجد جمکران. موبایلم به زحمت به اینترنت وصل شد و اسنپ گرفتم. خیابان شلوغ بود. بعد از کنسل کردن یک راننده، راننده‌ی بعدی ما را گرفت. می‌دیدم چجور به زحمت دارد خودش را به شلوغی خیابانی که ایستاده‌ایم می‌رساند. با او تماس گرفتم: - ببخشید ما مقابل مسجد جامع‌الکلمه هستیم، شما کجایید؟ - ببخشید خانم، امکانش هست تا کوچه سمیه یازدهم بیایید جلو، واقعا نمیشه بیام جلوتر. ماشین‌ها قفل شدند. به سرعت خودمان را دو کوچه آن طرف‌تر به او رساندیم. از کوچه پس کوچه‌هایی که مثل کف دست بلد بود ما را برد توی جاده اصلی. توی بزرگراه ماشین‌ها سوبله پارک کرده بودند. یاد اربعین عراق افتادم. راننده نگاهی به ماشین‌ها انداخت و گفت: «اینها رو می‌بینید؟ خیلی نمیشه رفت جلوتر» این حرف از دهانش بیرون نیامده صدای ترکیدن لاستیک ماشین آمده، لنگ زدن ماشین را به خوبی حس کردیم. ماشین را زد کناری و نگاهی انداخت به لاستیک؛ بله پنجر شد. مشغول پنچرگیری بود. جالب اینکه خم به ابرو نیاورد و هیچ غرولندی نکرد. کارش که تمام شد، با احترام سوار شدیم. کنجکاو بودم ذهنش را زیر آن سکوت معنادار بخوانم. به نظر نمی‌آمد از محبین رئیس‌جمهور باشد. مشغول حرف زدن با او شدیم. - آقا! اصلا فکر می‌کردید این همه جمعیت بیاد تشییع؟ - نه اصلا فکرشو نمی‌کردم. مردم از شهرهای مختلف اومدند. - ما هم از کاشان اومدم. - خوش اومدید. با اینکه به قیافه‌اش نمی‌خورد ادامه داد: - من خودم خادم حضرت معصومه‌ام. یه موکب نزدیک جمکران زدیم، امشب هم اونجا پذیرایی داریم و به عزاداران خدمت می‌کنیم. نزدیک ایستگاه صلواتی‌شان که شدیم، آنجا را به ما نشان داد و با افتخار گفت: «حالا که داشتم می‌اومدم اینجا، گفتم آنلاین بشم اگر کسی هست ببرمش.» مسیرها مسدود بود. اما او کوچه پس کوچه‌های جمکران را عین کف دستش می‌شناخت. ما را از یک میانبر رساند تا صد متری مسجد جمکران. با احترام عذرخواهی کرد و ادامه‌ی مسیر را نشانمان داد. ادامه دارد... آسیه سادات حسینیان | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تهران بخش نهم کیان هم آمده بود. سردار ایرانی مختار هم روی ویلچر آمده بود؛ جلویش که ایستادم تا عکس بگیرم گفت: «بذار موهامو درست کنم.» گفتم: «آقا رضا شما هم اومدی! گفت: «باید میومدم، آقای رئیسی تنها رئیس‌جمهوری بود که به ما هنرمندها احترام میذاشت و معیشت ما براش مهم بود. امروز طاقت نیوردم و هر جوری بود خودم رو کنار مردم رسوندم تا بگم ما هم کنار مردم عزادار رئیس‌جمهوریم.» خانمی که کنارم ایستاده بود یکدفعه گفت: «الحق که کیان لایقت بود.» برگشت طرفش و گفت: «من کی باشم؟ این شهدا لایق این القابن، نه من...» ادامه دارد... مسلم محمودیان | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
چارهشت.mp3
4.61M
📌 📌 چارهشت آخرین باری که خیلی همه چیز با هم جور بود ۸۸/۸/۸ بود. تقارن عجیبی بود. چارتا «هشت» پشت سر هم که حتی والدینی تصمیم گرفتند فرزندشان را زودتر یا دیرتر از موعد مقرر تولد، به دنیا بیاورند تا به‌عنوان اولین هدیه به او، یک تاریخ رند داده باشند. بعضی دیگر به یُمن این تقارن، پیوندشان با یکدیگر را این تاریخ قرار دادند. همه از تقارن این چارتا «هشت‌» جشن‌ها به‌ پا کردند. چهار «هشتی» که در جانمان به امام رضا (ع) پیوند داشت‌؛ همه‌اش حول محور آقاجانمان بود؛ هشتمین خورشید آسمان ولایت. 📃 متن کامل ✍ زهرا شطّی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
دیگر نیازی به تیم حفاظت نیست.mp3
5.87M
📌 📌 دیگر نیازی به تیم حفاظت نیست گالری گوشی‌ام را بالا و پایین می‌کنم. جایی حوالی پایان اکتبر 2021 می‌زنم روی ترمز. با دوربین گوشی چندتا ویدیو ضبط کرده‌ام. مال وقتی است که توی ارتفاعات صعب العبور اندیکای زلزله زده شارژ دوربینم تمام شد و مجبور شدم با گوشی تلفن همراهم آنچه را که می‌بینم ثبت و ضبط کنم. 📃 متن کامل ✍ سید علی‌محمد حسینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
رای ما حلالت دکتر جان.mp3
4.62M
📌 📌 رای ما حلالت دکترجان آقای رئیس جمهور! همین امروز ظهر با رفقا نشسته بودیم و داشتیم درباره انرژی کلمات حرف می‌زدیم. عده‌ای موافق بودند و عده‌ای مخالف. نمی‌دانم آنهایی که مخالف بودند حالا که فیلم دوربین مخفی سقوط بالگردت را می‌بینند نظرشان فرق می‌کند یا نه؟ 📃 متن کامل ✍ زینب عطایی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مقصد تهران، تشییع شهدای خدمت ۳، ۴ نفری بودیم که این یکی دو روز از بلایی که به سرمان آمده غمگین بودیم و مدام خاطرات سفر رییس جمهور و هیئت همراهش به استان را با هم مرور می‌کردیم. - بی‌بی گل را یادته خونه دار شد. - پیرمرد روستایی را یادته چه راحت رفت جلو و باهاش صحبت کرد. - جلسه‌اش تو سیاه چادر عشایری را یادته ... و بغضی بود که با این خاطرات در گلویمان بالا و پایین می‌رفت. علت ناراحتی‌مان از این بود که نتوانستیم حتی بخشی از این خدمات را جبران کنیم. تا اینکه پیامی در فضای مجازی دست به دست شد، اعزام به تشییع شهدای خدمت... با خودم گفتم این همه حاجی در پست‌های مختلف آمد یک‌بار هم ما برویم. تا پایان اتمام زمان ثبت‌نام یک ساعتی بیشتر زمان نبود، دوستان را خبر کردم و از طریق سایت ثبت نام کردیم ... می‌دانید که سفر برای دختران نیاز به هماهنگی و آمادگی از یکی دو روز قبل را لازم دارد، اما این بار فرق می‌کرد. جنس سفر متفاوت بود، دیگر خبری از ساک با وسایل و لباس‌های رنگانگ نبود. روسری و چادر مشکی را پوشیدیم و راه افتادیم. مقصد، تهران تشییع شهدای خدمت.... زینب رحیمی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش پنجاه‌ونهم سال ۱۴۰۰ در اوج اغتشاشات با تعدادی از جوانان دانشجوی عراقی در دانشگاه تبریز صحبت می‌کردم. یکی‌شان گفت: «به قدری نگران جمهوری اسلامی هستیم که تا حالا در هیچ یک از فتنه‌های عراق این‌جور دل‌نگران نبودیم، چون معتقدیم اگر ایران بماند، همه مظلومان یاور دارند ولی اگر... امروز وقتی حس و حال همان جوانان را در تشییع سید مظلومان در تبریز دیدم که با پرچم عراق خودنمایی می‌کنند، فهمیدم چقدر آن حرف‌هایشان حساب شده بود. آنها شهید رئیسی را یاور و حامی مظلومان نه فقط ایران، بلکه عالم می‌پندارند. ادامه دارد... میثاق سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 نان روز عزا مادرم می‌گوید آن سالها که نانوایی نبود، وقتی مراسم عزا بود، صاحب جلسه آرد و هیزوم را پشت در خانه‌ی چند خانواده توانمند روستا می‌گذاشت تا به قدر توان برای روز برگزاری مراسم نان بپزند. حالا امروز زنان بیرجندی نشسته‌اند پای تنور و آرد خمیر می‌کنند. گرچه نانوایی زیاد است، اما... می‌خواهند نان مراسم را خودشان خمیر کنند. لا‌به‌لای هر مشت آرد غم بتکانند و دل سبک کنند. بعضی زن‌های ما عادت دارند اشک روز عزا را پای تنور موقع پخت نان در سکوت، با کنج چارقد پاک کنند. و امروز در عزای شهید جمهور، زنان پای کارند. .. امروز زن‌ها نان می‌پزند و اشک می‌ریزند؛ اما نمی‌گذارند کار بر زمین بماند... زهرا بذرافشان چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه |ایتــا
📌 روایت قم بخش چهل‌وچهارم به شوق دیدار یار به هرسختی که باشد، مادر روی ویلچر و کودکی بر کالسکه، کشان‌کشان، همه میشتابند... علیرضا امین سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش شصتم شانه‌هایم را جمع می‌کنم تا از میان جمعیت راحت‌تر عبور کنم. خودم را به زور از میان جمعیت به پل عابر پیاده می‌کشانم و دستم را به کمرم می‌گیرم؛ با صدای هق‌هقی به سمت شانه چپم برمی‌گردم، چادرش را از بالا تا نصف چارچوب عینکش کشیده و زیر گلویش با دست راست گره کرده است. تندتند دماغش را می‌کشد و نم اشک هایش را از زیر عینکش می‌گیرد. کمر خم شده‌اش را مدام تا می‌کند: «یر تاپبیرام بیراز اوتورام کی؛ جا پیدا نمی‌کنم بشینم که» _حاج خانم چقدر خوبه با این سن و سال اومدین! معلومه ارادت خاصی به شهدا دارین ها! نفس عمیقی می‌کشد و دوباره از پشت چارچوب عینکش اشک‌ها روان می‌شود: «بالا! از اولِ انقلاب، کار ما همینه...» ادامه دارد... فائزه ولی‌پور سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 من دوست دارم اسمم ابراهیم باشه چند ماه پیش آمد نشست و گفت: «من دوست دارم اسمم ابراهیم باشه.» گفتم: «ابراهیم که خیلی قشنگه، اسم خودت هم قشنگه؛ محمدصالح!» گفت: «اسمم قشنگه اما من دوست دارم ابراهیم باشه.» آنقدر اصرار کرد که برای اینکه دلش نشکند، گفتم: «باشه بعضی وقت‌ها به جای محمدصالح بهت می‌گیم محمدابراهیم!» خوشحال شد، و موقتا از صرافت افتاد. باباش که آمد با خوشحالی گفت: «از این به بعد قراره گاهی به من بگین محمدابراهیم!» به بابایش با چشم علامتی دادم و بابا قبول کرد. و دیگر این موضوع در خانواده فراموش شد ... . تا اینکه دیروز، وقتی کنار تلویزیون سرم روی زانویم بود و نمی‌توانستم اتفاق پیش آمده را بپذیرم. وسط بازی‌هایش آمد، چند ثانیه کنارم نشست، مثل همیشه که آرام صحبت می‌کند، گفت: «مامان حالا فهمیدی چرا می گفتم اسممو بذار ابراهیم؟» و دوید و رفت... . تازه فهمیدم دلیل ابراهیم دوستی‌اش چه بوده... 💔😭 روایت از گفتگو با فرزندم 👆 مریم درانی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا