📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیام
پرچم فلسطین از دور خودنمایی می کرد. معلوم بود خانواده هستند.
حاج اقا چه خبر اینجا با این پرچم:
«یک ساعت تو راه بودیم تا ۶:۳۰ از قاین رسیدیم و همچنان در خیابون هستیم.
بعد از نذر و نیازمون با شنیدن خبر سنگین شهادت با اینکه دلمون پرو سنگینه، وقت الگوگیری شده.
خیلی از ما مردم قدر رییس جمهور و ندونستیم و در حق ایشون کوتاهی کردیم حیف شد واقعا.
هنوزم خدماتشونو نمی دونیم.
این همه راه رو با عشق همراه پرچم فلسطین اومدیم؛ چون شهید رئیسی یکی از آرمان های اسلام و انقلاب رو مسئله فلسطین نام بردن و سنگ تموم گذاشتن. مقامات مقاومت هم که دیروز اومده بودن گفتن که اقای رییسی هیچ کوتاهی در مسئله فلسطین انجام ندادن.
ما هم به عنوان یک مسلمون باید بگیم که این حق باید گرفته بشه و توی جمعیت ها پرچم شون رو بالا ببریم و یه نمادی هست که باید نشون داده بشه و به فکر مردم مظلوم فلسطین هم باشیم .
اکه کوتاهی کردیم تو این راه ما رو حلال کن رئیس جمهور خوبم.
من فرهنگی هستم اگر وظیفه مون رو تو کار خوب انجام ندادیم حلال کن و دعاگومون باش.»
ادامه دارد...
بهناز کوشکی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۴۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوسوم
میکروفون تازه کارش را شروع کرده بود اما همه چند ساعت قبل منتظر نوحه بودند.
اشکهایشان را جمع کرده بودند تا آخرین دیدار را با اشک وداع کنند.
بعضیها هم در سکوت به جایی نامعلوم خیره بودند. معلوم بود دارند حرف هایشان را بالا و پایین میکنند تا برای آخرین بار با رییس جمهورشان در میان بگذارند. هنوز هم امید داشتند که درخواستهایشان، بی جواب نخواهد ماند.
قرار بود این بار به جای نامه، درخواستها دلی باشد.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوپنجم
خنده میکرد و پر از انرژی بود. نه انگار که پنج ساعت زیر نور خورشید بدو بدو کرده است.
به حالش غبطه خوردم و سریع خودم را بهش رساندم.
گفتم: "میشه بپرسم چرا اینقدر خوشحالی؟ همه نایی برای راه رفتن ندارند اما شما، انگار رو ابرها سواری؟"
خندهاش را ادامه داد و گفت: "خوشحالم چون در مراسم شهید خدمت، تونستم در حد توان خودم، کمک رسانی کنم."
نگاه به لباسش کردم و گفتم: "آخرین حرفت با شهید خدمت چی بود؟"
گفت: "ازش خواستم که بهم قوتی بده تا مثل خودش، سر از پا نشناسم و فقط دغدغهام مردم باشه و بس."
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان قدس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوششم
تازه مراسم تمام شده بود که نظرم جلب شد؛
- چی شد؟ از حال رفته بود؟ نمیدانم. فقط دیدم بطری را روی سر و کولش خالی کردند و زیر بغلش را گرفتند. یک پسر قدبلند لاغر با نیمآستین. چهرهاش گرفته بود و نای راه رفتن نداشت.
بدا به حال خودم که این مردم را نمیفهمم. ببین! پیکر شهدا را بردهاند اما زن و مرد و بچه، هنوز در میدان پاسداران ایستادهاند. دلشان نمیآید فضایی را ترک کنند که تا چند دقیقه قبل پیکر شهدا آنجا بوده.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیونهم
لباس زیبای خدام، توجهم را جلب کرد، اسمش محمدرضا فرهانیان بود؛
- از دیروز ظهر موکب رو با کمک خیرین، اهالی، هیاتها و مساجد بر پا کردیم. مردم تا فهمیدند که قرار هست موکب برای زائرها برپا شود، استقبال کردند. هرکس هرچه در توان داشت در طبق اخلاص گذاشت. با کمکهای جمع شده، تونستیم مواد عدسی و چای رو فراهم کنیم.
از دیشب، بچهها درگیر کار هستند. داربست میزدند و گریه میکردند. باورشان نیست که این آخرین پذیرایی است از رییسجمهورشان.
دیروز هم مثل امروز، گرم بود. یک بنده خدایی وقتی دید داریم موکب رو آماده می کنیم، رفت و بعد از چند دقیقه با آب سرد و بستنی و هندوانه برگشت. بچهها گریهشان بیشتر شد. چون حال و هوای مردم رو میدیدند.
از ساعت ۵ صبح، بچهها توی موکب آماده به خدمت بودند. عدسی و چایی، ساعت ۷ آماده شد و بین زائرها پخش کردیم...
آنقدر سرگرم پذیرایی از مهمانان بودم که فقط یک لحظه ماشین حمل شهید رییسی رو دیدم، امیدوارم که ما رو در حال خدمت مثل خودش، دیده باشه.»
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۵۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلم
دل آسمان بیرجند، مثل مردمانش سرریز شد و نتوانست تاب بیاورد. بغضش را خالی کرد اما بعد از رفتن پیکرها.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند مسیر برگشت به #سبزوار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلویکم
دقیق نمیدانم چند سالم است؛ بیست یا بیستویک، مهم نیست. در عمرم هیچ وقت توی چنین تشییعی نبودهام.
انگار اینجا تنفس کشیدن فرق میکند با همه جا.
آن مرد را ببین، آن زن، آن جوان. انگار خودشان را نمی بینند. فقط محو تابوت اند؛ محو شهید، محو رئیس جمهور. نه، شاید هم رئیس جمهور محو آن هاست!
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان جانباز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلودوم
اول صبح بود و هنوز از پیکرها خبری نبود. مراسم همان ۷ و نیم شروع شد اما خیابانها چیز دیگری میگفت. انگار که مداح، دیر رسیده بود. همه منتظر، توی خیابانها نشسته بودند. مداح با دیدن جمعیت، شستش خبردار شد که امروز گریاندن، کار سختی نیست. دلها بیشتر از همیشه آماده است.
نوحهخوانی شروع شد. گاهی صدای گریهها به قدری بلند بود که صدایی جز حق حق مردم، نمیشنیدم.
در میان سیل جمعیت، یک عده بیتفاوت به اطراف، نشسته بودند و زجه میزدند.
چند بار افسوس خوردم که ای کاش میتوانستم گوشهای را برای زجه زدن انتخاب کنم. اما وقت گریه نبود. مسئولیت ثبت این لحظات بر گردنم بود. گرچه در و دیوار شهر، تمام گریهها، حرفها، راز و نیازها را ثبت میکرد.
با هر بار بغض کردن، یاد شهید خدمت افتادم که چه بغضها فرو برد. چه گریههایی که نکرد.
به جای گریه، گره از کار مردم باز کرد.
اما این بار، مردم به تلافی، گریهها کردن تا دل سبک کنند.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند خیابان پاسداران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
خداحافظ
دستهایش را پشت کمرش حلقه کرده بود و زیر چشمی دلنوشتهها را میپایید. خودکار را برداشتم و رفتم به طرفش.
_بفرمایید شما هم یک چیزی بنویسید.
هول شد و عقب عقب رفت.
_من؟ نه من چی بنویسم. اصلاً خطم خوب نیست.
گفتم:«حرف دل زدن که خط خوب و بد نمیشناسه.»
خودکار را گرفت. بغضش ترکید و خودش را انداخت روی مقوا.
با خط درشت نوشت: خداحافظ
مریم برزویی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
خاک کارخونههای مازندران رو جارو کرد
سینی حلوا را گرفتم به طرفش. تشکر کرد و انگشت لرزانش را چسباند به لبه سینی. بعد گذاشت روی لبهایش و صلوات فرستاد. از لهجهاش پیدا بود، اهل این طرفها نیست.
پرسیدم:«اینجا مهمون هستید؟» گفت: «آره، مازندرانیام. داشتیم میرفتیم مشهد که خبر رو شنیدیم دیگه رمق نموند برامون. اومدیم سبزوار خونه اقوام.» لبخندی زدم و گفتم:«آقای رئیسی چند وقت قبل مهمون شهر شما بود درسته؟» سرش را انداخت پایین.
«خدا منو ببخشه چقدر بدش رو میگفتم قبل این که از کاراش خبردار بشم. بزرگی کرد برا شهر ما.»
پرسیدم: «چطور؟»
بغضش را قورت داد و گفت:«خاک کارخونههای مازندران رو جارو کرد.»
مریم برزویی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوسوم
زن و مرد یکهو هجوم آوردند. مغناطیس پیکر میکشیدشان. همه میرفتند سمت رئیس جمهور. طنین حیدر حیدر، فضا را پر کرد. تابوت روان بود و جسم و جان مردم هم روان. شانه به شانه هم در پی شهدای خدمت میرفتیم. جلویم پسر بچهای یکهو توقف کرد، دولا شد و عکس رئیس جمهور که زیر دست و پا بود را برداشت.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان جانباز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوچهارم
ساعت هفت که رسیدم میدان جانباز، مردِ پرستار داد میزد:
- برید کنار، کنار!
و پیرزنی که چشمهایش بسته بود را روی برانکارد برد توی اورژانس. چشمهایم همین طور تعقیبش میکرد که یک هو پوشش یک زن توجهام را جلب کرد. پرچم فلسطین انداخته بود روی دوشش. یک خانم میان سال بود با شوهر و پسرهایش.
- چرا فلسطین؟
- چون راه رئیس جمهورو ادامه بدم.
جلوتر را که نگاه کردم، پرچم حزبالله لبنان را هم دیدم.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند میدان جانباز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا