eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
245 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 سفرنوشت اربعین قسمت پانزدهم: موکب ترک‌ها از همان ابتدای مسیر قصد کرده بودم به موکب‌های غیرایرانی و غیرعراقی توجه بیشتری کنم. به همین دلیل هم وقتی یک موکب با پرچم ترکیه را دیدم ادامه مسیر را فراموش کردم و به سمت‌شان رفتم. کار خدا بود همان موقع یک سید روحانی اهل تبریز هم آنجا باشد و بتواند حرف‌های من را به ترکی ترجمه کند. موکب ترکیه نسکافه‌ای سرو می‌کرد که به یکباره نیمی از خستگی را از تن انسان بیرون می‌برد! با کمک روحانی مترجم سراغ مسئول موکب را گرفتم. زمین روبروی موکب را نشانم داد و گفت آنجا سراغ "شیخ جعفر" را بگیرم. سید بزرگواری کرد و برای همسر و فرزندش جایی مناسب پیدا کرد تا نسکافه‌ای بخورند و منتظرش بمانند. خودش هم همراه من آمد. شیخ جعفر مشغول نماز بود ولی "سید عباس" و "شیخ فرهاد" قبول کردند با ما صحبت کند. از سید عباس در مورد موکب و خادمینش پرسیدم. گفت ده سال است که در عراق موکب دارند. زمانی که هیچ‌کس در ترکیه از پیاده‌روی اربعین خبر نداشته‌ است. آنها با پخش فیلم‌های مختلف در ترکیه به تدریج آن یک موکب روز اول را به هشت نه‌تا رسانده‌اند. این‌ها هم غیر از حسینه‌های در شهرهای نجف و کربلاست که در طول سال مورد استفاده کاروان‌های زائرین ترک قرار می‌گیرد. برایم جالب بود که تمام زمین‌های این مواکب را خریده‌اند و زمین و موکب‌ها به نام خودشان است! انگار برای ده‌ها سال آینده برنامه دارند. هر سال هم حدود ۲۰۰ خادم از بسیاری شهرهای ترکیه مثل استانبول و ازمیر و... می‌آیند تا در این مواکب خدمت کنند. سید عباس از تمام جزییات مواکب اطلاع داشت. خودش گفت از ترکمن‌های عراق و ساکن نجف است و با شیعیان ترکیه ارتباط زیادی دارد. و تمام هماهنگی‌ها و کارهای مربوط به کشور عراق این دوستان ترک را او انجام می‌دهد. از هزینه‌های موکب پرسیدم. گفت سال گذشته ۴۰ هزار دلار در این مواکب هزینه شده. هزینه‌ی اسکان هرشب ۳۰۰ نفر و توزیع ۲۴ ساعته قهوه و نسکافه و چای و شربت و صبحانه و شام. امسال هم هر روز ۱۰ تا ۱۵ گوسفند قربانی می‌کنند. سید عباس عجله داشت برود و صحبت‌هایم با "شیخ فرهاد" ادامه پیدا کرد. طلبه‌ای اصالتا اهل ترکیه و ساکن کشور اتریش که چند سالی است در جامعه المصطفی قم طلبگی می‌خواند. فارسی را خوب حرف می‌زد و از سال ۲۰۱۶ به جمع خدام موکب پیوسته بود. از او تنها یک سوال پرسیدم: اتریش کجا، اینجا کجا؟ گفت از صمیم قبل اعتقاد دارد که خدمت به زوار اباعبدالله اگر برای مردم عادی مستحب باشد، ولی برای طلبه‌ها عین واجب است... عکس ۱: از راست سید رحیم (مترجم). سید عباس. شیخ فرهاد عکس ۲: زمین‌هایی که برای موکب خریداری کرده‌اند. عکس ۳: نوشته‌های بالای موکب: سمت راست: طلاب مدرسه فاطمه الزهرا نجف وسط: هیهات منا الذله سمت چپ: عمود ۳۱۳. حسینیه ترک‌های امام مهدی سه‌شنبه، ۳۰ مرداد، روایت مسیر ادامه دارد... احمدرضا روحانی‌سروستانی eitaa.com/aras_sarv1990 سه‌شنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 پیکسل حاج قاسم مسیر اربعین که بودیم تقریبا رسیده بودیم به عمودهای ۷۰۰ چند عمود داشتم می‌رفتم دیدم این پسر عراقی همه‌اش جلوی چشمم ظاهر می‌شود. کنجکاو شده بودم که این چی از من میخواهد. یک‌جا ایستادم که شربت بگیرم دیدم چشمش را دوخته به پیکسلی که جلوی چادرم برای محکم ایستادنش زده بودم. یکهو با دست اشاره کرد که این را می‌دهید به من؟.. .با زبان عربی هم بهم گفت. گفتم به شرطی می‌دهم ک خودم بزنم به لباست... عشق و محبت حاج قاسم حرارتی ایست که تو دل بچه‌های کم سن و سال عراقی هم ریشه دوانده، عجب حسی به آدم دست می‌دهد وقتی متوجه می‌شوی که یک پسر بچه عراقی با چه حال التماسانه از تو می‌خواهد که پیکسل شهید را بدهی بهش... منی که گاهی با خودم فکر می‌کردم خدایا چطور می‌توان حاج قاسم را به نسل‌های دهه ۹۰ و ۱۴۰۰ شناساند؟ با این اتفاقات بهم ثابت شد که خدای حاج قاسم خودش امثال سردار سلیمانی را به این بچه‌ها شناسانده... روایت مسیر مدینه دهقان پنح‌شنبه | ۱۵ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 موکب نوه‌ها پاهای ۸۸ ساله‌اش توان رفتن به زیارت ندارد. سال‌هاست که به کمک واکر در خانه‌اش این طرف و آنطرف می‌رود، اما نبض حال و هوای بچه‌ها، به‌خصوص نوه‌ها دستش است. همه‌شان می‌دانند روز آخر صفر، مهمان بی‌بی‌عزیز هستند. با این همه به تک‌تک‌شان زنگ می‌زند: دخترها، پسرها، نوه‌های متأهل. از وقتی خواهر و برادر بی‌بی عزیز هم به رحمت خدا رفته‌اند، بچه‌ها و نوه‌های آنها هم را هم دعوت می‌کنند. همه برنامه آن روز را می‌دانند. مردها پای پیاده به زیارت حضرت رضا می‌روند، خانم‌ها هم با کمک هم آش می‌پزند، دعای توسل می‌خوانند. ظهر هر کس هرجا هست، خودش را به آش بی‌بی‌ عزیز می‌رساند. بی‌بی عزیز کنار سفره روی مبل می‌نشیند و با لذت به جمع نگاه می‌کند. هراز گاهی هم با لبخند نمکینی به نوه‌های کوچکتر نگاه می‌کند و می‌گوید:« الحمدلله، امسال هم عمرم کفاف داد روز شهادت آقا، حرم بروید و مهمانم باشید من هم از دیدن نوه‌هام کیف کنم!» بزرگترها می‌دانند منظور بی‌بی‌عزیز این است که بقیه سال اینطوری دورهم جمع نمی‌شوند تا چشمش به جمع نوه‌هایش روشن شود. بزرگترها این‌ را می‌فهمند اما کاری نمی‌کنند، این تدبیر بی‌بی است که همه را در این روز عزیز در موکب خانه‌اش جمع می‌کند. راوی: ح. نهاوندی به قلم: سعیده تیمورزاده یک‌شنبه | ۱۱ شهریور ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 مهمان داریم همسایه در می‌زند و سکوت نیمه‌شب خانه می‌شکند. او خادم موکب شهید زنجانی است. لباس‌های زائرین امام رضا جان(ع) را برایمان تحفه می‌آورد تا خانه‌مان و ماشین لباسشویی‌مان متبرک شود به گرد و غبار و قطرات عرق لباس زائرین. هیاهوی زائرها توی خانه‌مان پیچیده است ولی فقط من می‌شنوم. این عادت نویسنده‌هاست، چیزهایی را می‌شنوند که بقیه نمی‌شنوند. چیزهایی را می‌بینند که بقیه نمی‌بینند. تحفه‌ها را که تحویل می‌گیرم بغض می‌دود بیخ گلویم. بر هر توری چند بوسه می‌زنم. خوش آمد می‌گویم. خاک پای زائر امام، روشنای چشم ماست. انگار صدای صاحب لباس‌ها می‌شنوم: - عادت دارم با جوراب سفید به حرم بروم. خاکی که در حرم بر جوراب‌هایم می نشیند را دوست دارم. - خوش ندارم با چادر و مانتویی که بوی آفتاب و عرق می‌دهد، راهی زیارت شوم. باید وقت زیارت تمیز و خوش بو باشیم. -کربلا که می‌رویم می‌گویند بهتر است با همان لباس‌های خاکی و تن به عرق نشسته راهی حرم بشوید. اینجا اما مستحب است آراسته محضر امام برسیم. بغض گلوگیر می‌شود! انگار چفیه‌اش را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «دلم نمی‌آید غبار کربلا از رویش شسته شود، اما باید تمیز و با عطر خوش محضر امام رئوف (ع) برسم.» چفیه را می‌بوسم. اشک‌هایم بی‌طاقتی می‌کنند. به همه‌شان می‌گویم: «استراحت کنید و بخوابید. من برایتان این‌ها را می‌شویم.» نیمه‌شب، صدای ماشین لباسشویی سکوت را شکسته است. همه خوابند، حتی زائرهایی که لباس‌هایشان آمده است تا خانه‌ی ما را تبرک کند. انسیه سادات یعقوبی یک‌شنبه | ۱۱ شهریور ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا