📌 #روایت_مردمی_جنگ
سکو
یک سوال در فضای مجازی آمد که «دستاورد شخصی شما از این جنگ چه بود؟»
چندتا متن نوشتم از تغییر دیدگاهم، از رشد بچههایم. اما یک گنج شخصی هم دارم. عکسها و کلیپهایی که از مردم دنیا توی فضای ابری ذخیره کردهام.
حالا پس از آتشبس، میروم یزله عراقیها را میبینم و قلبم بالا و پایین میپرد. بوسه مرد مو بور هلندی را به پایین پرچمم نگاه میکنم، پر از حس افتخار میشوم. کلمات کج و کولهی ژاپنیها وقت خواندن سرود ملی ایران به خندهام میاندازد. هنوز با بغض صدای دختر غزهای که «اللهم سدد رمیهم» میخواند گریهام میگیرد. فریادهای آن یوتربر عرب را که نمیدانم کجایی است، تماشا میکنم. وقتی دارد لااله الا آمریکای خلیفههای خلیج را مسخره میکند تارهای صوتیاش در حال پاره شدناند. فوتبالیست قزاقستانی، مادر بوسنیایی، مرد پاکستانی، تماشاگران تیم اسپانیایی که پرچم ما را بالا میگیرند، دلم گواه میدهد در جام جهانی مستضعفین برنده نهایی ماییم. خود حریف هم میگوید ایران تاکتیک اصلیاش را رو نکرده. نیمه اول فعلا مساوی تمام شد. رسیدیم به نیمه مربیها. هرچقدر داوریهای بینالمللی به نفع بگیرد هم همه میدانند «آقای خاص» تمام کننده بازی است.
برای همین است که کسی در استادیوم دنیا سکوها را ترک نمیکند. بازی ایران همیشه تماشایی است.
سمانه بهگام
ble.ir/callmeplz
چهارشنبه | ۴ تیر ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
تبسم
نوای نوحهای در حسینیه پخش شد و همزمان دو آقای جوان گریهی بلند سر دادند. یکیشان نوحه را تکرار میکرد. مونا پر التهاب نزدیکم شد.
- رمضانی!
هول برم داشت.
- چی شده؟!
- الهی بمیرم. صدای برادر شهیدشونه.
تا بخواهم بپرسم نام شهید چیست در سالن باز شد و آقای محمدی که خستگی از همهی وجودش میبارید و چشمان سرخش نشان از کم خوابیاش داشت رو به من اشاره کرد.
- بیایید کمک. شهید زن داریم.
داخل سالن شدیم. آقای قد بلندی نگران کنار پیکری ایستاده بود. ابتدا فکر کردم نگران شهید است. اما با شنیدن حرفش او را نگران حال مادر یافتم.
- خواهش میکنم اگه صورت خواهرم زخم داره پاک کنید که مادرم اذیت نشه.
فشار را روی قلبم حس کردم. برای اولینبار عمدا دست دست کردم تا مونا انجامش دهد. دیگر تابش را نداشتم. تا او گره کفن را باز کند رفتم سراغ نامش.
«شهیده تبسم پاک»
با دیدن نام خانوادگی به دلم افتاد نگرانی برادر بیمورد است. هنوز روی پیکر باز نشده بود که خواهرش وارد شد و پشت سر او مادر و دو خانم دیگر. در این سه روز سابقه نداشت چند نفر با هم برای شناسایی وارد شوند. دلیل حضور جمعیشان را نمیدانستم. دستپاچه پرچم ایران جان را روی پیکر کشیدم. خواهر تا رسید صدایش زد.
- تبسم! تبسمم!
و با مشت به سینه کوبید.
یواش و زیر چشم نگاهی انداختم. نفس عمیقی کشیدم. به برادر اشاره کردم که خیالتان راحت. خواهر دوست داشت بیشتر بماند و جایش را به کسی ندهد. با تمنا پرسید: «میتونم برای آخرینبار ببوسمش؟»
- چرا که نه. گوهر خودتونه. چرا نتونید؟
برقی جهید میان چشمانش. مثل کسی که به گنجی نهان دست یافته. خم شد، صورت روی صورتش گذاشت. مکثش طولانی شد.
طولانیتر.
ترسیدم طوریش بشود. دستم را روی شانهاش گذاشتم.
- خدا صبرتون بده. به حق آه دلتون به زودی شر اسرائیل کنده شه.
با شنیدن حرفم سر بلند کرد و آهی عمیق کشید و پشت بندش آهی عمیقتر. بعد هم آهسته کنار رفت و راه را برای مادر گشود. مادر اما نیامده برگشت. تاب دیدن نداشت. شادی و تبسمش رفته بود و قطعا برای برگشت آن باید خبر نابودی کامل رژیم منحوس را میشنید.
معصومه رمضانی
eitaa.com/baghcheghasedak
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران بهشت زهرا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
فاطمه پ.
این روزها چه روزهای سختی است...
روزهایی که همچنان که از دست میدهیم، باید زیست کرد!
و چه کار دشواری است زیستِ همراه با از دست دادن...
مثل از دست دادن تو!
مثل شهید شدن و فائز شدن تو!
مثل خاطراتی که دیگر قرار نیست با بودن تو در اکیپ دوستانه ۵ نفرهمان (که الان شده ۴ نفره) ادامه پیدا کند...
یادت هست؟!
اولین بار ۱۰ سالت بود که به محلهمان آمده بودی...
نگران بودی دوستهای خوبی پیدا میکنی یا نه، که از قضا من و زینب و فاطمه و زهرا به تورت خوردیم!
کلی چالش داشتیم، کلی خنده و کلی گریه، و کلی خاطره...
خاطراتی که هر کدامشان با خنده خاص تو امضای خاص خودش را داشت.
یادت هست؟
ادامه روایت در مجله راوینا
میترا عابدینی
شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
بماند از پیکر برادرش چه دیده!
شهید مصطفی سوباط. جوان رعنای دزفولیِ متولد ۷۵. از نیروهای یگان ویژه.
برادر و پسرعموش آمدهاند برای تحویل پیکر.
خدام میدوند دور تابوت را شلوغ میکنند که غمِ غربت تلنبار نشود روی داغشان. پسرعمو میگوید: مرز چزابه خادمی میکرد؛ امسال اربعینیها دعوتید موکبش!
برادر شهید حریف لرز پایش نمیشود. خدام تابوت را میگذارند روی زمین. باز دوام نمیآورد. دراز به دراز میخوابد و تابوت را بغل میزند! گویی بخواهد صورت به صورتش بگذارد. گویی بخواهد روضهای مجسم کند. ته دل خدا را شکر میکنم مادرشان نیست این صحنه را ببیند!
محمدعلی جعفری
eitaa.com/m_ali_jafari
جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | #تهران معراج شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
عباس شهید ما
روز تاسوعایی روزیمان شده آمدیم بهشت زهرای تهران عزیز. برای روایت فعالیتهای گروهی خودجوش که در کمک به سازمان بهشت زهرا برای خادمی خانواده شهدا در این روزها مشغول جهادند. آمدیم تا مراحل کارشان را ببینیم.
آمدیم معراج شهدا. جایی که خانوادهها منتظر تحویل گرفتن پیکر شهیدشان هستند. بیشتر شهدا در روزهای گذشته شناسایی و تشییع و تدفین شدند. اما شناسایی تعدادی از پیکرها سختتر بوده است. خانوادههایشان ده، دوازده روز است هر روز صبح میآیند اینجا اما دست خالی برگشتهاند. تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
شهیدی آوردند و غوغایی شد.
شهیدی که ۱۸ ساله است.
شهیدی که سرباز است.
نام کوچک شهید عباس است.
شهید عباس حیدری.
امیر سعادتی
ble.ir/Roonas
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | #تهران بهشت زهرا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #تشییع_شهدای_اقتدار
📌 #حاج_رمضان
سه نسل در یک قاب
از دیدنش قند توی دلم آب شد. بیمقدمه پرسیدم: «چند وقتشه؟»
از شنیدن جواب متعجب پرسیدم:
«واقعا بیست روز!!
اینجا چیکار میکنید. شما؟ تو این هوا؟؟»
گفت:
«تشییع بود باید میآمدیم. آینده برای همین بچههاست. این بچهها یارهای امام زمان هستند. دل رهبر به همین بچهها گرم میشه.»
اجازه گرفتم از "فاطمه" عکس بگیرم. خواست عکس شهیدشان با فاطمه در یک قاب باشد. سه نسل در یک قاب...
زینت خسروی
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار
خشت پنجم؛ روایت سمنان
@kheshte_panjom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #روایت_تصویری
📌 #روایت_مردمی_جنگ
در جستوجوی خودمان
روایتی از بهشت زهرا به قلم سید احمد مدقق و با صدای آقای سایه
سید احمد مدقق
شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران بهشت زهرا
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
سروِ بیسر
روز تاسوعاست. قطعه ۴۲ شهدا، مملو از جمعیت است؛ اما غسالخانه و معراج کمی خلوتتر از روزهای قبل شده. همان روزهایی که حتی برای نماز هر شهید کمتر از پنج دقیقه زمان بود.
خبر رسید که پیکر پاسدار شهید "مرتضی میثمی" در همین صبح تاسوعا پیدا شده. خدا را شکر که مادر و پدرش از چشم انتظاری درآمدهاند.
آنها در راهند تا برای آخرینبار سرو خوش قد و بالایشان را ببینند و با او وداع کنند. مادر میآید تا نوازشگر قد و بالای رعنای پسرش باشد، قربان صدقهاش برود و برایش لالایی بخواند. پدر میآید تا بر پیشانیاش بوسه بزند.
خاک بر دهانم. چه میگویم؟ نوازش قد و بالای ارباًاربا شده؟ بوسه بر پیشانیای که نیست؟ هول و ولایی بر دل همه افتاده است. کاری باید کرد. انجام غسل و کفن سرعت میگیرد. جاهای خالی با پنبه پُر میشوند. در ذهنم سوالی هنوز بیجواب مانده . جای سر را در کفن چه میکنند؟ لحظاتی بعد نفسی راحتی میکشم و میگویم: "خدا را شکر کارشان را خوب بلدند." کسی که بندهای کفن را محکم میبندد، مدام تکرار میکند: "خیلی مراقب باشید موقع وداع کسی بندهای کفن را باز نکند." چند نفری که حضور دارند صدای گریههایشان بالا میرود. یکی روضه میخواند و دیگری محکم بر پیشانیاش میکوبد. نام شهید با خطی خوش روی کفن نوشته میشود.
چند نفر باید زیر پیکر را بگیرند تا فرم تکههای چیده شده بدن بهم نخورد. پیکر در تابوت سه رنگ قرار میگیرد و آماده دیدار وداع میشود.
اما یک چیز فراموش شده، و آن اینکه، او که میآید یک مادر است. مادری شبیه امالبنین (س). سری که حالا بر پیکر شهیدش نیست را از روز اول تولد در آغوش گرفته و بوسیده. بارها با شانه، موهایش را مرتب کرده. حالا هم که میآید اگر سر ناخنی از بدن بچهاش کم باشد حتی از روی کفن خوب میفهمد.
السلام و علیک یا ابالفضل العباس...
پاره به پاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت
پا میشود دوباره زمین می خورَد حسین
دستِ خودش نبود که بیتکیهگاه ریخت
مهربان زهرا هوشیاری
@dayere_minayi
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | #تهران معراج شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند...
تنها آمده بود. آرنجش را گذاشته بود روی زانویش. سرش را چسبانده بود به دستش.
هر بار که در سردخانه باز میشد سرش را بلند میکرد. نگران و مضطرب چشمهایش را میچرخاند و منتظر بود کد شهیدش را بخوانند.
نوبتش که شد راه افتاد سمت در سردخانه.
هنوز قامتش راست بود وقتی رفت.
از سردخانه که بیرون آمد خم شده بود.
پدر بود آخر...
پسرش تا همین دو روز پیش راست راست پیش چشمهایش راه میرفته و چه لحظهها که بابا توی دلش قربان صدقهی قامت پسرش رفته بوده.
چه میدانسته باید روی سنگ سرد سردخانه، پیکر جوانش را غرقه به خون ببیند.
چه میدانسته امسال محرم شب هشتم
پا به پای اربابش جان میدهد از بیپسری...
آن هم پسری که به دست اشقی الاشقیا به شهادت رسیده!
۱۶ سال برای جوانش پدری کرده و حالا باید یک عمر قلبش آب بشود از داغ!
آب روی آتش این داغ فقط یک چیز است:
نابودی اسراییل!
زهرا کبریایی
eitaa.com/raavieh
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | #تهران بهشت زهرا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #حضرت_آقا
📌 #محرم
کمینگاه
«یاحفیظ من لا حفیظ له»
سلام سرورم!
بار اولم نیست که می آیم «حسینیه امام خمینی(ره)»، هرسال از شب هفتم به بعد محرم را، من با همین حسینیه امام، رفتنش است که عزادار میشوم.
اصلاً اگر شبی حسینیه امام که -بین تهرانیها به بیت رهبری معروف است- نروم محرم من محرم نمیشود. عزاداریهایم عزاداری نمیشود. امسال هم مثل سالهای پیش سیاهپوش آمدم سمت بیت رهبری. میخواستم بروم توی ساختمان اصلی حسینیه، گوشیام را تحویل دادم. کیف دستی کوچکم را، بعد از سه تا گیت بازرسی بدنی مفصل بالاخره عبور کردم. بعد هم تحویل کفشها، در گیت بازرسی نهایی از دستگاه رد شدم. همه چیز مثل هرسال، خدا را شکر هیچ کجا، زنگی برایم به صدا در نیامد. به محض ورود نفس راحتی کشیدم. خودتان که بهتر میدانید در شبهای مراسم محرم، کسی که بتواند داخل حسینیه، همان جلو، دقیقا پشت میلهها بنشیند یعنی اینکه کمِ کم، سه ساعت زودتر از شروع مراسم آنجا نشسته و جاگرفته که جمال مهگون شما را چند متر نزدیکتر تماشا کند و حضّ بیشتر ببرد. بعد از نماز جماعت و تلاوت قرآن جمعیت به یکباره از جا بلند شد: «این همه لشگر آمده به عشق رهبر امده»
شعر خواندیم. شعار دادیم. اما شما نیامدی. ما عادت کرده بودیم مثل همیشه اینجور موقعها پرده مخمل آبی موج بردارد، کنار برود و شما با لبخند وارد شوی. چند ثانیهای را مقابل دلدادههایت بایستی. از دور دست بالا ببری و ما روی پنجه بایستیم و غرق تماشایت شویم. کف دستهایمان را نشانتان بدهیم که: «جانم فدای رهبر»
اما این بار هرچه گردن کشیدیم نیامدی.
سخنران آمد، صحبت کرد، روضه خواند، ما گریستیم و شما باز هم نیامدی. حاج میثم که میخواند من های های گریه میکردم. از شما چه پنهان اصلاً نمیفهمیدم روضه که بود؟ کنار دستیام هی التماس دعا میگفت. اما من دلتنگ ندیدنت بودم آقا. نمیدانم نوشتهام را خواهی خواند یا نه؟
اما یقین دارم شما هم دلتنگ همین مراسم و همین حضور هستی. حسینیه روزهای تلخ دیگری هم به یاد دارد دوران کرونا که شما غریبانه مینشستی با قاب عکسی از سرداردلها و «مهدی رسولی» در پله پایینی منبر نشسته بود و برایت روضه میخواند و شما عاشقانه میگریستی و سینه میزدی. اما این روزها با آنکه حسینیه از جمعیت لبریز است، اما جای خالی شما خیلی به چشم میآید. نذری به دست از بیت بیرون آمدم. گمان دشمن این است که در تعقیب شماست، حال آنکه شما مطمئن و متوکل در کمینگاه خویش، تحرکات دشمن صهیون را رصد میکنی. تا وقت وعده صادق ۴ انشالله.
و زمزمه میکنم:
«هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
شیدا سادات آرامی
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | ساعت ۰۴:۰۰ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
📌 #حضرت_آقا
📌 #محرم
بزرگترین مانور حماسه برای تاریخ ایران
شاید برای نسلها بتوانیم روایت کنیم امشب را وقتی شور حسینی با حماسه ملی ترکیب میشود
چنین صحنهای خلق میشود.
اصلا انگار صدها کتاب و هزاران خط نوشته هم نمیتوانست توضیح دهد چطور ایران در پناه حسین است.
و چطور روح اسلام حسینی ایران را ایران کرده.
شاید قرنهاست تاریخمان تشنه چنین صحنهایست که روح ایران درش نهفته باشد.
امشب حسینیه امام خمینی بار تمام تاریخ ایران را در یک صحنه حمل کرد.
رهبر ایران در میان تهدیدات و خطرات بعد از دوازده روز نبرد عاشورایی به حسینیه آمد.
در چه شبی در شب عاشورا.
و خواست برایش ای ایران بخوانند از وطن بگویند.
خواست بفهماند مفهوم حرف حاج قاسم را «ایران امروز حرم است»
ایران امروز حرم است، مقدس است، چون پرچمدار یک تحول تاریخی است.
ایستاده تا تمام تاریخ را عوض کند.
سالها برنامهریزی برای ایجاد شکافهای اجتماعی با یک مانور بینظیر اقتدار، تبدیل شد به صحنهای که تاریخ ایران را ورق میزند.
گوارایتان باد مقاومترین ملت تاریخ.
مردمانی که به قول امامتان از همه مردمان تاریخ بهترید.
به نظر آقا امشب در صحنه ابر قهرمانان ایران تصویری ساخت که قرنها به یادگار میماند.
امشب آقا تبلور رئیس علی دلواری، ستار خان و باقر خان، میرزا کوچک خان، امیر کبیر، شیخ فضلالله و... بود.
زاده نسل حیدر در شب عاشورا تصویری از همه تاریخمان ساخت.
علی قشقایی
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | #تهران #ورامین
پاراگراف؛ روایت مردم ورامین
eitaa.com/paaraagraaf
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
🔖 #راوینا_نوشت
📌 #جای_خالی_رئیسی
اعلام نتایج مسابقه «جای خالی رئیسی»
در پویش «جای خالی رئیسی» تعداد ۱۴۹ اثر به مرحله داوری راه پیدا کردند
هیئت داوران متشکل بود از:
سرکار خانم شبنم غفاریحسینی از اصفهان،
سرکار خانم طیبه فرید از شیراز،
و سرکار خانم ملیحه خانی از کاشان
پنج اثر برگزیده این پویش عبارتند از:
• ریسپریدون | سمانه بهگام | #تهران
• بیتوته در حرم | مریم صفدری | #تهران
• مردی از بهشت دوم | مولود سعیدیاطهر | #تبریز
• من هم او را یکبار از نزدیک دیدهام | محمدسبحان گودرزی | #قم
• از وقتی رئیسی آمده | مریم غلامی | #آشخانه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها