eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 ملاقات در آخرین منزل در بحبوحه طوفان‌الاقصی که حاج‌رمضان به شدت مشغول بودند، پیشنهادی خدمتشان مطرح شد که جلسه و گفتگویی با فعالان هنری و رسانه‌ای‌ در حوزه فلسطین داشته باشند. با آغوش باز استقبال کردند. بزرگتر آن جمع، استاد مسعود نجابتی بودند و در آن جلسه، با امید و رو به جلو، از اهتمام هنرمندان تجسمی به مسئله فلسطین و اثر فعالیت آنها بر فضای فکری جهانی صحبت کردند. و ناباورانه شنیدند که حاج رمضان با فعالیت‌های آنها و تاثیر آن آشناست. اعتقاد عمیق استاد نجابتی به انقلاب و مقاومت و نگاه متعالی ایشان به قضیه فلسطین، در کنار آن تخصص و مهارت بی‌مانند در هنر، چیزی بود که احترام و علاقه خاص حاج رمضان را جلب کرد. و چندین بار سعی کردند تا جلسه و دیداری مجدد با ایشان داشته باشند؛ که قسمت نشد، تا شهادت. و حالا استاد، آخرین منزل حاج رمضان را به نام مبارک اباعبدالله زینت می‌دهند... گمنام جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | کانال اطلاع‌رسانی حاج رمضان ble.ir/haajramezan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 مهمان قم حاج رمضان وقتی شنیده بود هر هفته، جمعه‌ها، گوشه‌ی صحن امام هادی و کنار مزار میرزا اسماعیل دولابی بساط روضه‌ برپاست، گفته بود: «خوش به حال اونایی که اینجا دفن می‌شن...» آن‌شب که در منزل حاجی، همسر شهید ایزدی را دیدم، درگوشی از بغل‌دستی‌ام پرسیدم: «کجایی‌ان؟» شاید به دنبال ردی از حاج رمضان در خاطرات رزمنده‌های قمی می‌گشتم که با جواب «سنقری‌ان» پیش‌فرض‌ها را پاک کردم. برای منی که یک سال و نیم است به شهر اهل بیت مهاجرت کرده‌ام، «سنقر کجا، لبنان کجا و قم کجا؟» عجیب نبود. همسر شهید می‌گفت: «ببخشید وسایلمان جور نیست، یک هفته نیست که به اصرار حاجی آمدیم قم ساکن شویم.» البته کسی از خانهٔ مقتل حاجی خبر نداشت و نمی‌دانستند حاجی هم قم است. ۲۰ سال است که خانواده به دوری عادت کرده‌اند و از اول طوفان الاقصی این دوری شدت گرفت. همسر حاجی با صلابت حرف می‌زد. شیرزن به قم که رسید صدایش لرزید. - عقدمان توی حرم بود. قم به هم رسیدیم و همینجا از هم جدا شدیم... محمدصادق رویگر جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 طلعتی دیگر هرچند برای رفتنش سینه می‌زنیم و این جمعیت مشتاق به شوق دیدنش آفتاب ظهر تیر را به جان خریده‌اند؛ اما جوان و نوجوان در میدان نوید طلعت دیگری سر می‌دهند که هرچند حاج رمضان رفت اما شکوفه‌هایش به ثمر خواهد نشست. علیرضا امین جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 خشم مقدس لا اله الا الله الله‌اکبر شنیدن این اذکار از مشایعت‌کنندگان هر میتی امری معمول و طبیعی است. تا الآن ده‌ها بار در حرم مطهر حضرت معصومه علیهاسلام در تشییع درگذشتگان آشنا و ناآشنا شرکت کرده‌ام و همیشه این اذکار را شنیده‌ام. امروز وقتی پیکر مطهر شهید ایزدی وارد مضجع شریف بانو شد چند نفر سعی کردند با صدای بلند این اذکار معمول را دم بگیرند. اما جمعیت... جمعیت خشم مقدس فروخورده‌ای داشت که با این اذکار فرونمی‌نشست. مرگ بر اسراییل مرگ بر آمریکا مرگ بر منافق نمی‌دانم تاریخ شنیدن این اذکار کنار ضریح متبرک حضرت معصومه علیهاسلام را تجربه کرده است؟ سید طاهر جوادیان جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 گوشه‌نشین فقط یک اسم بود. کسی نمی‌دانست حاج رمضان کیست. اما ردپای او در تمام پرونده‌های مربوط به سرزمین فلسطین دیده می‌شد. بی‌آنکه دنبال شناخته شدن باشد روابط بین جمهوری اسلامی ایران و گروه‌های مقاومت فلسطینی را تنظیم می‌کرد. «معمار صادق مقاومت فلسطین» بود. در دیدارهای رسمی گوشه‌نشین بود. کمتر کسی می‌دانست حاج رمضان کیست و چه مسوولیتی بر عهده دارد. الان هم گوشه‌نشین شده است: گوشه‌ی دنجی از حرم مطهر حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها. با این تفاوت که این‌بار در آسمان و زمین شناخته شده است. رد پایش روی سجاده‌‌ای ساده، نشان می‌دهد که در آسمان چه اندازه شناخته شده است؛ و حجم جمعیت مشتاق شرکت کننده در تشییع پیکر پاکش نشان می‌دهد که چه اندازه بین مردم شناخته شده است. همان اندازه که در گوشه‌نشینی دوران مسوولیتش اسرائیل را آزار می‌داد، گوشه‌نشینی الآنش هم اسرائیل را آزار خواهد داد. تازه، دستش بازتر شده است: شهید ایزدی قطعا قدرت بیشتری از حاج رمضان دارد. سید طاهر جوادیان جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 به فدای لب خشکیده‌ات اولین روز که خبر شهادت حاج آقا را شنیدم توان تلفنی صحبت کردن با همسر بزرگوارشان را نداشتم. فقط بدون تعلل عازم قم شدم. چهره قوی و محکم ایشان هر میهمانی را آرام می‌کرد. وعده نصرت می‌دادند. حاج خانم اکثر وقت‌ها آرام بودند به جز زمانی که چشم‌شان به آب و غذا می‌افتاد. بغض می‌کردند و در گریه مونس دیرین‌شان را صدا می‌زدند و می‌گفتند: «فدای لب‌های خشکیده‌ات سعید...» گمنام شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 سه نسل در یک قاب از دیدنش قند توی دلم آب شد. بی‌مقدمه پرسیدم: «چند وقتشه؟» از شنیدن جواب متعجب پرسیدم: «واقعا بیست روز!! اینجا چیکار می‌کنید. شما؟ تو این هوا؟؟» گفت: «تشییع بود باید می‌آمدیم. آینده برای همین بچه‌هاست. این بچه‌ها یارهای امام زمان هستند. دل رهبر به همین بچه‌ها گرم می‌شه.» اجازه گرفتم از "فاطمه" عکس بگیرم. خواست عکس شهیدشان با فاطمه در یک قاب باشد. سه نسل در یک قاب... زینت خسروی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار خشت پنجم؛ روایت سمنان @kheshte_panjom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 📌 از حاجی حاجت بخواهید اسمع، افهم، یا محمدسعید ابن فرج‌الله. هَلْ أَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ؟ کف دستم را گذاشتم پشت پیراهنم. خیسی مشمئزکننده‌ای لباس را به کمرم چسبانده بود. توی صحن آیینه حرم حضرت معصومه(س)، پشت رواقی که قرار بود دفنش کنند، هُرم آفتاب چنان کاشی‌های حرم را سوزانده بود که گرما جورابم را رد کرد و از مسیر استخوان‌هایم تا مغز سرم را حرارت می‌داد. چند ساعت سر پا ایستادن در هوایی که گزارشگر آب‌و‌هوای گوشی‌ام درباره‌اش نوشته بود: "دمای بعدازظهر امروز بسیار بالاتر از میزان عادی خواهد بود"، وسط ازدحام چندده هزار نفر آدم‌هایی که برای تشییعش آمده بودند و تن‌هایی که چند بار کوبانده بودم به در و دیوار، بی‌تابم کرده بود. ادامه روایت در مجله راوینا محمدحسین عظیمی @ravayat_nameh شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 روضهٔ زیرنویس پای روضه زار می‌زد؛ حتی اگر از تلویزیون می‌شنید. تلویزیون روشن بود و شانه‌هایش تکان می‌خورد. خبری از روضه و مداحی نبود. زیرنویس دربارهٔ گرسنگی بچه‌های غزه بود... همسرش می‌گفت. محمدصادق رویگر شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 عمو از کودکی آرزو داشتم کاش اجازه می‌دادند به همه بگویم عموی من کیست! و این حس غرور را فریاد بزنم، درحالی که خودم هم نمی‌دانستم دقیقا چه باید بگویم، فقط می‌دانستم شخصیت مهمی هستند و برای ما بچه‌ها که فقط در طول سال چند روز با خبر آمدنشان در منزل پدربزرگم جمع بودیم و عشق می‌کردیم. همه چیز بود از سوغاتی و هدایای‌ دوست داشتنی تا شخصیت کاریزماتیک خودشان که در عین پایبندی به یکسری اصول آنقدر جذاب بود که هیچوقت از دیدنش و از بودنش سیر نشدیم. و روزی که آسمانی شد آرزو کردم کاش هیچوقت کسی متوجه نمی‌شد عموی مهربان من چه کسی‌ست ولی در عوض دلم خوش بود که باز هم می‌توانم در آغوش مهربانش آرام بگیرم. محمدجواد ایزدی شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 یک داغ دل بس است برای قبیله‌ای! دکتر مهدی مدام توصیه می‌کرد که گزارش دقیق و جزئی باشد. رونوشت اولیه گزارش را که دید گفت: خوبه اما کافی نیست! این گزارش حاجی رو قانع نمی‌کنه! در همان فضای دوستانه و صمیمی که دکتر سجاد هم نشسته‌بود به طعنه گفتم: آقا جون می‌دونی که ما کارمون رو انجام دادیم. این گزارش هم گزارش مسئول پسنده! بفرست بره دیگه، اذیتمون نکن تو رو خدا! اون بنده خدا که نمی‌شینه این‌همه صفحه رو بخونه! چهره خندانش جدی شد و گفت: حاجی ما از اون مسئولا نیست... ادامه روایت در مجله راوینا سجاد محقق farsnews.ir/Sajjad_Mohaghegh چهارشنبه | ۱۱ تیر ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 قدرِ روایت را می‌دانست در ایران امروز، روز بزرگداشت خبرنگار است. به همین بهانه، می‌خواهم برای نخستین‌بار پرده از اتفاقی کم‌نظیر در جنگ ۶۶ روزه بردارم. تنها چند روز از شهادت سید مقاومت گذشته بود. ما در چند خط مختلف، مشغول پوشش تحولات پیرامون جنگ بودیم؛ در همان روزهایی که همه در بهت و حیرت به سر می‌بردند. همان روزهایی که امام خامنه‌ای عزیز فرمودند: «روایت‌گری شما در زمان حیرت دیگران، موجب محبت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به شما خواهد شد.» بر اثر شوک‌های ناشی از شهادت سید، و استنشاق برخی مواد ناشناخته پس از حمله دشمن به ضاحیه، به‌همراه نبود تغذیه‌ی مناسب، دچار عفونت شدید روده شدم. وضعیت جسمی‌ام طوری بود که ناگزیر، در طول روز باید دقایقی می‌نشستم و استراحت می‌کردم. در آن روزها، ما محل اسکان ثابتی نداشتیم و هر روز مجبور به جابه‌جایی بودیم. برای کمی استراحت، همراه با عزیزی به روضه‌الحوراء رفتیم. همان‌جا بود که تلفن همراهم با شماره‌ای ناشناس زنگ خورد. صدای آشنایی پشت خط بود. گفت: «تا نیم ساعت دیگر خودت را به فلان نقطه در ضاحیه برسان.» بی‌درنگ راه افتادم. خودرو را پارک کرده و وارد ساختمان مورد نظر شدم. عزیزی از ما استقبال کرد و گفت: «کمی منتظر بمانید.» دقایقی بعد، عزیز دیگری وارد شد؛ تا او را دیدم، انگار خون دوباره در رگ‌هایم جاری شد. با لحنی قاطع گفت: «اگر تلفن همراه دارید، همین‌جا بگذارید. باید جایی برویم.» تلفن‌ها را تحویل دادیم. با چند جابه‌جایی، از آن ساختمان به مکانی دیگر منتقل شدیم و سرانجام، خود را در اتاقی دیگر یافتیم؛ اتاقی که همه چیزش، نشانه‌ی اتفاقی مهم بود… در آن اتاق، چشم به در دوخته بودیم و منتظر ورود هر کسی که ممکن بود بیاید. ناگهان، کسی وارد شد که حتی تصورش را هم نمی‌کردیم. بغضِ رفتن سید، و دوستانم از جمله هادی بوزید، آن روزها داشت خفه‌ام می‌کرد. فکر می‌کردم شاید آغوشی پیدا شده تا خودم را خالی کنم. اما او، آن‌قدر باصلابت وارد شد که از گریه کردن خجالت کشیدم. نشستیم. همه ساکت بودند و تنها به احوال‌پرسی‌های معمول اکتفا کردند. اما من، در درون، در آستانه‌ی انفجار بودم. بالاخره طاقت نیاوردم و پرسیدم: «حاجی! شما چطور در این شرایط به این‌جا آمدید؟ نمی‌بینید دشمن دارد فرماندهان را یکی‌یکی می‌زند؟» خندید و گفت: «پسرم… خدا من را برای چنین روزهایی خلق کرده. من نمی‌توانم از میدان دور بمانم. این جنگ، جنگِ ما هم هست.» در همان لحظه، بی‌معرفتی برخی‌ها مثل فیلمی از مقابل چشمانم گذشت؛ همان‌ها که این روزها مدام می‌گفتند: «ایران، حزب‌الله را تنها گذاشته است!» دقایقی گذشت. حاجی گفت: «کاغذ و قلم بیاورید. می‌خواهم با شما صحبت کنم.» من شروع کردم به نوشتن و شنیدن. او گفت: «من کار شما را می‌بینم. می‌خواهم واقعیت‌ها را بدانید.» ساعاتی وقت گذاشت. مسیر روایت را برایمان روشن کرد. من هنوز آن دست‌نوشته‌ها را دارم… بی‌نظیرند. آن مرد کم‌نظیر، در سخت‌ترین روزهای جنگ، ساعت‌ها برای روایت و خبر وقت گذاشت. روزهایی که او، صله‌وصل فرماندهان حزب خدا بود؛ همان‌ها که پس از رفتن سید، دل‌شکسته شده بودند. اما همین‌که او را در ضاحیه می‌دیدند، دوباره برخاسته، به میدان می‌رفتند و دشمن را مجازات می‌کردند. «حاج رمضان» عزیز، آن روز خیلی خوش‌روحیه بود. اما وقت نماز، در قنوت، دعای عجیبی خواند: «اللهم ألحِقنی بالصالحین…» و او، در أم‌المعارکِ حق و باطل، به دوستان و یاران شهیدش پیوست. امروز، بیش از همیشه، به کسی نیاز داریم که در سخت‌ترین شرایطِ جنگ، قدر روایت را بداند… حسین پاک t.me/hossein_pak69 جمعه | ۱۷ مرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها