#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
هرکس که "یا باب الحوائج" را صدا کرده
موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده
غیر از خدا که شان او را خوب میداند
هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده
در شان او نازل شده "والکاظمین الغیظ"
موسای کاظم جای نفرین هم دعا کرده
هر بی حیایی که به آقا بی حیایی کرد
با دیدن روی خوش آقا حیا کرده
با دوستان خود نمی دانم چه خواهد کرد
وقتی که قرض دشمنش را هم ادا کرده*
در کنج زندان نیست او در وادی طور است
اینجا کلیم الله خلوت با خدا کرده
با او زنی در سجده افتاده در این زندان
یعنی زلیخایی به یوسف اقتدا کرده
از کهکشان او گرفتند اخترانش را
این چند وقت اصلا ندیده دخترانش را
#آرش_براری
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
آسمان را به روی تخته ی در می بردند
تاج سر بود که باید روی سر می بردند
سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود
پا به یک سوی ، سر از یک طرف آویزان بود
او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت
بدنش روی دری بود که مسمار نداشت
جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت
عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت
بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت
همره اهل و عیالش سر بازار نرفت
کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد
گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد
کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود
دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود
سر سجاده و در حال سجودش نزدند
هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند
تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد
تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد
بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن
گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن
#سعید_خرازی
@raziolhossein
یا موسی بن جعفر
بر روی دریا تخته پاره هست اما
بر روی تخته هیچکس دریا ندیده
#محسن_عربخالقی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
شبیه پیر کنعان نه... که من یوسف دو تا دارم
غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم
از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم
در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم
امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون
در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم
به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش
خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم
برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند
دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم
زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک
به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم
هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم
هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم
کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است
شده رنگین کمان، رویم... خزانِ رنگ ها دارم
شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است
نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم
میان هر نمازم خوانده ام "عجل وفاتی" را
تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم
لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم
اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم
به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد
گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم
تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر
کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟!
#محمد_جواد_شیرازی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
خبر سازید دیگر دخترم را
که آید در بغل گیرد سرم را
تنی دیگر نمانده بهر تشییع
به تخته در چه حاجت پیکرم را
.................
به در ماند عاقبت چشم تر من
نیامد از مدینه دختر من
تنم گرچه یکی شد با عبایم
نشد پامال مرکب پیکر من
#علی_سلطانی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
منم آن گل که در گلشن حزین و پرپر افتادم
در این کنج سیه چالم که با چشم تر افتادم
اگر خون میچکد دائم ز زخم کند وزنجیرم
به یاد سینه مجروح و مسمار در افتادم
به استقبال من آمد در اینجا سندی بی دین
چنان سیلی به رویم زد که درجا باسر افتادم
مرا در یک نمد پیچید به حال و روز من خندید
لگد زد تا به پهلویم به یاد مادر افتادم
دگر چشمی به سمت و سوی ناموسم نمی چرخید
به یاد غارت خیمه به یاد معجر افتادم
نباشد دخترم تا که ببیند حالت بابا
به یاد حال زار یک سه ساله دختر افتادم
خراشیده،چواین زنجیرها زیر گلویم را
به یاد خنجر بران و نازک حنجر افتادم
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
بدنش را به روی در به کجا می بردند
چار حمال غریبانه چرا می بردند
پایش از یک طرف افتاده، سرش از طرفی
لااقل کاش تنش بین عبا می بردند
کاش معصومه خبردار نگردد، او را
باهمان سلسلهء بسته به پا می بردند
بدنش ماند روی خاک، ولی بعد سه روز
بر روی دست، چو قرآن و دعا می بردند
جسر بغداد، چو بازار گل و لاله شده
چقدر گل به هوایش به هوا می بردند
کاش آنها که بر او هفت کفن آوردند
یک کفن هم که شده کرببلا می بردند
کوفیان. بر تن صد چاک حسین ابن علی
عوض شاخهء گل سنگ جفا می بردند
بدنش روی زمین بود و به روی نیزه
سر او را به سوی شام بلا می بردند
یا اباالفضل: ببند بر سر نی چشمت را
دختر فاطمه را بزم حرامی بردند
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
ناله ای سوخته از سینه ی سوزان آید
یا نوایی است که از گوشه ی زندان آید
آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت
شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید
آی هارون که گرفتارتوشد موسی عصر
شب و روز تو و او هردو به پایان آید
سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود
هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید
همدم آن پدر پیر ز چندین اولاد
طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید
امشب از غربت او سلسله هم می نالد
کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید
کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس
نکشد دست اگر بر لب او جان آید
گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد
بانگ مظلومی اش از سینه یاران آید
مرحوم #سیدرضا_موید
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید
تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید
مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى
یاد از مردن زندانى بغداد كنید
چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید
از عزیز دل زهرا و على یاد كنید
كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ
زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید
چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید
تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود
گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید
پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش
پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید
نگذارید كه معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید
"خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید
تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید
#خوشدل_تهرانی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر
شور عبادات همه موسی بن جعفر
عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر
مهرت مباهات همه موسی بن جعفر
با مهر تو ایمانمان را پروراندیم
بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم
ای خانه ات آباد یا باب الحوائج
کارم به تو افتاد یا باب الحوائج
از دست دل فریاد یا باب الحوائج
داد آبرو بر باد یا باب الحوائج
اهل گناهیم و نکردیم اعترافی
بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی
تو عاشق خلوت نشینی با خدایی
تو روح بخش رویش سبز دعایی
در سجده هایت مست ذکر ربنایی
وقت عبادت از همه عالم جدایی
هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت
در کنج زندان هستی و عالم اسیرت
تو در سیاهی های عالم نور هستی
در کنج زندان نه میان طور هستی
دُرّ امام صادقی مستور هستی
یک عمر هست از خانواده دور هستی
آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند
یک عمر با گریه به پای تو نشستند
آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد
آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد
حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد
جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد
هر چند غرق جلوه های دوست مانده
از او فقط یک استخوان و پوست مانده
آقا بگو با ما از آن زندان آخر
شد دیده ها دریا از آن زندان آخر
خون شد دل زهرا از آن زندان آخر
خون می چکد از پا از آن زندان آخر
با تو چه کرده دشمن پست یهودی
خورده به روی صورتت دست یهودی
در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد
با تازیانه روزه ای افطار می شد
آزارها دادند هر مقدار می شد
در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد
دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی
یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی
آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد
اول برای شیعیان خود دعا کرد
معصومه را با گریه های خود صدا کرد
افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد
ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است
اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است
روح تو را تا درگه محبوب بردند
هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند
جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند
بد بود اما عاقبت شد خوب بردند
هر چند بر روی زمین مانده تن تو
غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو
آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی
در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی
آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی
در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی
گرچه عزادار شهید کاظمینم
امشب پریشان پریشان حسینم
آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟
چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟
یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟
آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟
قربان آن قامت که بر روی زمین خورد
قربان آنکس که عمود آهنین خورد
#مجتبی_شکریان
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
رسن بر پنجه ی تقدیر بستند
دو دست آیه ی تطهیر بستند
به گردن شال مشکی باید انداخت
که دور گردنش زنجیر بستند
#میثم_مومنی_نژاد
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
مشکل گشای کارها باب الحوائج
ذکر توسّل های ما باب الحوائج
دارد هوای شیعه را باب الحوایج
پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»
پر می کشد دل های ما تا کاظمینش
امشب عجب دارد تماشا کاظمینش
عیسای اهل البیت موسای کلیم است
مانند بابایش کریم ابن الکریم است
بین دعاهایش غریبه هم سهیم است
بابای سلطان خراسان از قدیم است
دارد دمی مثل مسیحا کظم غیظش
عبد خدا می سازد او با کظم غیظش
از هر بلایی شیعه ها را حفظ کرده
زیر عبای خویش ما را حفظ کرده
در سینه اش علم خدا را حفظ کرده
اعجازهای انبیا را حفظ کرده
با یک نگاهش زیر و رو شد بُشر حافی
مجذوب حُسن خُلق او شد بُشر حافی
آری وقار او وقار دیگری بود
اکسیر علم او عیار دیگری بود
هر احتجاجش افتخار دیگری بود
تیغ کلامش ذوالفقار دیگری بود
مانند زینب، عمّه اش، مرد سخن بود
در هر سؤالی پاسخش دندان شکن بود
آقای ما در کنج زندان چارده سال
محروم از خورشید تابان چارده سال
آزرده، زخمی، مو پریشان چارده سال
مثل هزاران سال بود آن چارده سال
«خلّصنی یارب» گفتنش از حد گذشته
پیداست در زندان به آقا بد گذشته
#محمد_فردوسی
@raziolhossein