eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.4هزار دنبال‌کننده
557 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده خواست پرواز کند دید پرش افتاده می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست بس که شلاق به جان کمرش افتاده آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد چند تاری مژه از پلک ترش افتاده هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد پسرش نیست ببیند پدرش افتاده آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست سر پیری به چه جایی گذرش افتاده ! به جراحات تنش ربط ندارد اشکش حتم دارم که به یاد پسرش افتاده @raziolhossein
  در میان هلهله سوز و نوا گم می شود زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود  بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم در گلویم گریه های بی صدا گم می شود  در دل شب بارها آمد نمازم را شکست در میان قهقهه صوت دعا گم می شود  چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود  تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش راه مادر در میان کوچه ها گم می شود بین تاریکی شب چون ضربه خوردم آگهم آه در سینه به ضرب بی هوا گم می شود  لا به لای پنجه هایش مشتی از موی سرم بین این تصویر ها دیگر حیا گم می شود  از یهودی ضربه خورده خوب می داند چرا ؟ گوشوارِ بچه ها در کربلا گم می شود @raziolhossein
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی در سینه دگر جز نفس مختصری نیست تا بال و پری بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست @raziolhossein
باز شد موقع افطار خدا رحم کند من و سندی جفا کار خدا رحم کند باز شلاق به دست آمده بر دیدارم به من زار وگرفتار، خدا رحم کند بین تاریکی این حبس دگر با سیلی هر دو چشمم نشود تار خدا رحم کند نوک شلاق که بر زخم رسد میسوزد زخمهایم شده بسیار خدا رحم کند کند و زنجیر و غل و سیلی و شلاق و لگد یک تن و این همه آزار خدا رحم کند تازه فهمیدم در کوی یهودی چه کشید دختر حیدر کرار خدا رحم کند یک محل پر زیهودی و همه خصم علی چه شود عاقبت کار خدا رحم کند دختران علی و چشم حرامی ای وای به اباالفضل علمدار خدا رحم کند (ظرف خاکستر یک عده هنوز آتش داشت آتش افتاد به گلزار خدا رحم کند) رفت بر بام زنی سنگ دل و سنگ به دست بر سر زخمی دلدار خدا رحم کند شب و روز است دعایم ،که پس از من نبرند دخترم را سر بازار خدا رحم کند @raziolhossein
هرکس که "یا باب الحوائج" را صدا کرده موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده غیر از خدا که شان او را خوب میداند هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده در شان او نازل شده "والکاظمین الغیظ" موسای کاظم جای نفرین هم دعا کرده هر بی حیایی که به آقا بی حیایی کرد با دیدن روی خوش آقا حیا کرده با دوستان خود نمی دانم چه خواهد کرد وقتی که قرض دشمنش را هم ادا کرده* در کنج زندان نیست او در وادی طور است اینجا کلیم الله خلوت با خدا کرده با او زنی در سجده افتاده در این زندان یعنی زلیخایی به یوسف اقتدا کرده از کهکشان او گرفتند اخترانش را این چند وقت اصلا ندیده دخترانش را @raziolhossein
آسمان را به روی تخته ی در می بردند تاج سر بود که باید روی سر می بردند سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود پا به یک سوی ، سر از یک طرف آویزان بود او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت بدنش روی دری بود که مسمار نداشت جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت همره اهل و عیالش سر بازار نرفت کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود سر سجاده و در حال سجودش نزدند هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن @raziolhossein
یا موسی بن جعفر بر روی دریا تخته پاره هست اما بر روی تخته هیچکس دریا ندیده @raziolhossein
ای جان به لب آمده بگذار بمیرم واکن گره ی کور من از کار بمیرم راضی به‌ چه هستی به سرم آر بمیرم داد از تو بدادم برس ای یار بمیرم ای مرگ بیا راحتم از اینهمه غم کن بال و پر‌ من باز از این بند ستم کن خورشید لب بامم و در حال افولم من نور دل حیدر و زهرای بتولم در سلسه از سلسه‌ ی پاک رسولم از سلسله و سیلی و سلول ملولم در هیچ قفس نیست گرفتار تر از من کی دیده فلک دیده ی خونبار تر از من جز خالق دادار مرا دادرسی نیست نالیده ام آنقدر که دیگر‌ نفسی نیست تنها نه گرفتار چو من هیچ کسی نیست بر هیچ گرفتار هم اینسان قفسی نیست برشرح سرا پام که نیلی و کبود است این‌ بس که نگهبان من از قوم یهود است زاندم که سپردند به این کافر گبرم لبریز شد از خون دلم کاسه ی صبرم دلتنگ در این تنگ تر از خانه ی قبرم بر راه بود  دیده ی گریانتر از ابرم تا پیش تر از قاتلم آید به سر من یا پیک‌ اجل ، یا پدرم ، یا پسر من ایکاش که می کشت مرا خصم‌ یهودم میکرد جدا کاش سر از جسم کبودم ایکاش ‌که آتش زده و سوخته بودم آنسان که‌ نمی ماند نشانی ز وجودم می کشت ولی نام دل آرام ‌نمی برد می کشتم و از مادر من نام ‌نمی برد بی رحم تر از او همه بغداد ندارد بغداد نه تنها که جهان یاد ندارد دارد دلی از سنگ که جلاد ندارد از اوست که تن قدرت فریاد ندارد ایکاش غریبی به چنین حال نیفتند راهش به چنین چاه و سیه چال نیفتد سخت است شب و روز کسی گم شده باشد در سینه مسیر نفسی گم شده باشد فریاد کسی در قفسی گم شده  باشد از طایفه ای دادرسی گم شده باشد یا رب نه فقط دور بود ، دوست از این چاه حتی نبود دشمن من هم به چنین چاه @raziolhossein
خبر سازید دیگر دخترم را که آید در بغل گیرد سرم را تنی دیگر نمانده بهر تشییع به تخته در چه حاجت پیکرم را ................. به در ماند عاقبت چشم تر من نیامد از مدینه دختر من تنم گرچه یکی شد با عبایم نشد پامال مرکب پیکر من @raziolhossein
منم آن گل که در گلشن حزین و پرپر افتادم در این کنج سیه چالم که با چشم تر افتادم اگر خون میچکد دائم ز زخم کند وزنجیرم به یاد سینه مجروح و مسمار در افتادم به استقبال من آمد در اینجا سندی بی دین چنان سیلی به رویم زد که درجا باسر افتادم مرا در یک نمد پیچید به حال و روز من خندید لگد زد تا به پهلویم به یاد مادر افتادم دگر چشمی به سمت و سوی ناموسم نمی چرخید به یاد غارت خیمه به یاد معجر افتادم نباشد دخترم تا که ببیند حالت بابا به یاد حال زار یک سه ساله دختر افتادم خراشیده،چواین زنجیرها زیر گلویم را به یاد خنجر بران و نازک حنجر افتادم @raziolhossein
شبیه پیر کنعان نه... که من یوسف دو تا دارم غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است شده رنگین کمان، رویم... خزانِ رنگ ها دارم شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم میان هر نمازم خوانده ام "عجل وفاتی" را تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟! @raziolhossein
ناله ای سوخته از سینه ی سوزان آید یا نوایی است که از گوشه ی زندان آید آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید آی هارون که گرفتارتوشد موسی عصر شب و روز تو و او هردو به پایان آید سال ها این پسر فاطمه مهمان تو بود هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید همدم  آن  پدر پیر  ز چندین  اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید کند وزنجیر ازآن جان به زندان مانوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد بانگ مظلومی اش از سینه یاران آید مرحوم @raziolhossein