eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
443 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت ما فقط دلمون خوشه حسین[ع] رو داریم و الّا ڪلاهمون پَسِ معرڪست..! 👤 💖 💧
دودِ این شهـر🌪 مـرا،ازنفس انداختہ است😓✋ بہ هـواے حرمِ 💚🍃 محتاجم😭💔 اللهم ارزقناکربلا
‍ نگاهت هم آنجاست در جست و جوی دوستان . چشم هایت رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً را فریاد می زند. دیگر نباش . قَسَم هایت به شهدا ، کار دستِ دنیا داد و تا قیامت نداشتنت شد. اما تو به رسیدی را خوب آموختی چون ها را در سرزمین رها کردی و رفتی . فرمانده بودی اما پایان ات ، را امضا کردی . کاش بود.تا از تو بنویسید و تا همه ی دنیا خواننده قصه واقعی رشادت ها و دلاوری هایت باشند .من و این شکسته ام برای از تو نوشتن بسیار کوچک ایم. راستی حال که به آرزویت رسیدی و به خیلِ پیوستی. برای دعا کن.. آن هاکه آرزوی دارند. مدتی است راه را گم کرده اند. دنیا شده اند اما به آزادی نفس دارند. دلشان برای یک خالصانه و ندامت لک زده است. برای آنانکه که از دنیا و بازی هایش هستند دعا کن. 🍂به مناسبت شهادت 🖊به قلم منتظر 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۱/۰۱/۰۵ 📆تاریخ شهادت: ۱۳۸۵/۱۲/۰۴ 🗺محل شهادت: جهنم دره خوی.آذربایجان غربی یادبود: تهران.بهشت زهرا @refigh_shahid1
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین… نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی… جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم… . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود… عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا… چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم… . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی… به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم… . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه… آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم… . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران… صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار… حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار… از حال معنوی ام… گذشتم… . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی… هیبت خاصی داشت… مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی … کم آوردم… گذشتم… . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی… انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم… از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم… . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند… انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند… شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد … . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان… . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت… از تا ! فاصله زیاد بود… . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم… خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد… . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت… گاهی،نگاهی 😭🥀💔 محفل رفاقت باشهدا👇👇👇 ══════°✦ ❃ ✦ @refigh_shahid1
‍ ‍ قرار شد از تو، برای تو بنویسم. تقویم را که ورق زدم، فاصله چهار روزه زمینی و آسمانی‌ات، دلم را لرزاند. هشتمین روز قدم به زمین گذاشتی و چهارمین روز بهار قدم به . پروازی به فاصله بیست و اندی سال می‌گویند نام‌ها روی افراد تاثیر گذارند! مثلا خودِ تو؛ نامت سعید، یعنی و سعادت‌مند. عاقبتت هم ختم به شد. خوشبخت شدی. مادرت می‌گوید عاشق جان بودی وقتی به پابوسی حضرت می‌رفت، سفارش دعای شهادت دادی. را که جز به بها لمس نمی‌توان کرد! به قول آ سِد مرتضی، شهادت هم لباس تک سایزی است که اندازه شدنش شرط و شروط‌ ها دارد! پس بگو بهای لمس عشقت چه بود؟ ؟ ؟ ؟ یا اصلا بهای دیدن چیست؟ همین‌که از دست بشوییم کافیست؟ این‌که خاک به کام بکشیم سایز شهادت می‌شویم؟ یا نه، باید مثل تو و امثال تو شد؟ اصلا مگر شما چگونه‌اید؟! اصلا می‌شود مثل شما شد؟! مثل شما بودن چه شکلیست؟! این روزها دلمان عجیب شکل شما بودن می‌خواهد... فقط تازه کاریم، نابلد راهیم، دستی بلند کن و دست‌گیرمان شو می‌گویند جز از آسمانیان، برای زمین کاری بر نمی‌آید. دعا کن برای‌مان، دعا کن با ، را از دست ندهیم برای دعا کن بهای تو، گر بود خریدارم. به مناسبت سالروز تولد ✍نویسنده: 📆 تاریخ تولد : ۸ فروردین ۱۳۶۸ 📆 تاریخ شهادت: ۴ فروردین ۱۳۹۶ حماء سوریه 🗺مزار: گلزار شهدای
‍ دلم حسابی تنگ بود. حال خسته ام را با خودم بردم تا شفا گیرد. پس از خواهر شاه خراسان و دو رکعت نماز، دل آشفته ام پرکشید سوی . سوار تاکسی شدم و آدرس را به راننده دادم . آرام آرام سوی گلزار قدم برداشتم .بطری های کنار درب ورودی، نشان از قرار همیشگی خسته دلانی بود که برای خلوت به این گلزار می آیند. فضای مسقف پیچیده در چپ و راست که متشکل از مزار شهداست و نورهای سبز و سرخ، که حاصل تابش نور خورشید به سقف های رنگ شده شیروانی بود حال خاصی را به انسان هدیه می داد. ناگهان دستور داد و پایم به سمت راست قدم برداشت.تعدادی دور تا دور مزار نشسته بودند.در ظاهر فضا پر از سکوت بود اما، این سکوت شاهد حرف های دلشان با زین الدین بود. شهید فرمانده لشکر علی بن ابی طالب و برادرش ، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر علی بن ابی طالب، در کنار هم آرام گرفته بودند. مهدی، فرمانده ای که همیشه خودش اولین نفر بود برای . می گفت: «اگر فرمانده نیم خیز راه بره،نیروها سینه خیز راه میرن .اگه بمونه تو که بقیه میرن خونه هاشون» آرزوی داشت. عکس دخترش در جیب لباسش بود اما از ترس قرار شد بعد از عملیات آن را ببیند. به رسم حضرت نمازهای اول وقتش حتی در جاده های جنگ هم ترک نشد . به نیت پیروزی در عملیات ها ،نماز شب هایش ، حال خوشش و هایش در باخدا ، هنوز هم از خاطرات زیبای به جا مانده در ذهن و رزمنده هاست.خوش به حالش که خدا را شناخت و چه زیبا او را خرید . لبانم معطر به خواندن ای برایش، چشمانم خیس از حسرت، و صدای که مرا به خود آورد... و خدایی که در این است... ✍️نویسنده: منتظر 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۸. 📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳.سردشت 🗺محل دفن: گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم @refigh_shahid1