ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_239 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_240_241
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نزدیکش شدم وگفتم
_جانم
_عکس های کیشتو مرجان فرستاده.
ته دلم لرزید و با خود گفتم الان یه چیزی پیدا میکنه دعوا راه می اندازه.
سپس عکس ها را ورق زد، از صدای نفس هایش متوجه عصبانیت او شدم. خدا خدا میکردم موردی برای گیر دادن نیابد.
صفحه گوشی ام را قفل کردو گوشی را بدستم داد. کمی مکث کردم وگفتم
_من برم بخوابم؟
نگاهش عصبی بود اخمی کردو گفت
_منم میام.
روی تخت دراز کشیدیم ، نگاه فرهاد خیره به سقف بود.
از زبان فرهاد
حسابی عصبی و کلافه بودم. چرا بودن به مرجان را ترجیح داده بود. برای ان سفر من کلی برنامه ریزی کرده بودم اما عسل به راحتی گفت دوست داره با مرجان بره، پیش من مثل مجسمه سردو بی روحه اما کنار اون نیشش تا بنا گوشش بازه، من اینهمه بهش خوبی میکنم،نمیبینه یه بار که عصبیم میکنه یه سیلی بهش میزنم اونها تو چشمشه.
نیمه نگاهی به عسل انداختم خواب بود.
با خودم گفتم
چه زودهم خوابش برد. بی معرفت.
چشمانم را بستم اما خوابم نمیبرد. برخاستم و از اتاق خارج شدم، سیگارم را روشن کردم. صدای زنگ گوشی ام بلند شد.
گوشی را از روی اپن برداشتم شماره مرجان بود.
صفحه را لمس کردم وگفتم
_جانم
_سلام
_سلام مرجان خوبی؟
_مرسی، عسل کجاست ؟
_خوابیده
_از ظهر تا حالا چند بار بهش زنگ زدم
جواب نداد.
_امروز کلاس نقاشی داشته الان خوابیده.چیکارش داشتی؟
_میخواستم حالشو بپرسم. شام می ایید اینجا؟
فکری کردم وگفتم
_نه، امشب قول دادم ببرمش بیرون.
مرجان خندیدو گفت
_پس ماهم می اییم.
اخمی کردم وعلارغم میل باطنی ام گفتم
_باشه تشریف بیارید.
_کجا قراره برید؟
_حالا معلوم نیست، بهت خبر میدم.
گوشی را قطع کردم وگفتم
_عجب سریشیه.
دوساعت گذشت با صدای زنگ ایفن برخاستم ، از دیدن مرجان و ریتا پشت در عصبی شدم. به ناچار در را گشودم ، وارد خانه شدند.
مرجان با لبخند گفت
_دلم براش تنگ شده کجاست؟
_خوابه.
_برم بیدارش کنم؟
_نه، بزار بخوابه سرش درد میکنه.
لای در اتاق خواب ایستادو گفت
_قدرشو بدون عسل یه تیکه از ماهه
ریتا سری به اتاق خواب کشیدو با ذوق گفت
_وای چه خرس خوشگلی.
عسل تکانی خوردو چشمانش را گشود با دیدن مرجان و ریتا لبخندی زدو برخاست سپس گفت
سلام، کی اومدید؟
ریتا به سراغ خرس عسل رفت ، مرجان هم وارد اتاق شدو گفت
پانسمان دستتو باز کردی؟
اره، ظهر رفتیم دکتر گفت باید دیگه باز باشه.
از روی تخت بلند شدو موهایش دورش ریخت.
نگاهم میخکوب عسل بود. همه زیبایی های دنیا در عسل خلاصه شده بود. اندام تراشیده اش را نگاه کردم خرمن موهایش را تکاند و کلیپسش را از روی عسلی برداشت و موهایش را بست.
مرجان دستش را مقابل چشمان من تکاندو باخنده گفت
مال خودته ها
لبخندی زدم و گفتم
بیا بریم بشینیم چرا اینجا وایسادی؟
مرجان رو به ریتا گفت
بیا بریم مامان برات میخرم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#_پارت_369 ❣زبان_ عشق❣ از مغازه بیرون رفتیم خرید هام رو از دستم گرفت دلم میخواست کمی تو پاساز را
#پارت_
❣زبان_عشق❣
_خوشگل
_خودت رو لوس نکن پاشو بشوش ببینم
صدای باز کردن مشمای کفش اومد
_وای دنیا چه با سلیقه ای خودت ست کردی یا سر لباس بود
_مامان
_جانم
_من حوصله ندارم میشه بری
سکوت کرد که بلند شدم و بهش نگاه کردم
_تو رو خدا ناراحت نشو اعصابم خرابه
_امیر چیزی بهت گفته
صدای گریم بلند شد دوست ندارم حرف دلم رو به هیچ کس بگم همین پیش خودم له شدم کافیه
_الان زنگ می زنم به بابات این پسره به چه حقی یه روز در میون میاد حال تو رو خراب می کنه میره
مامان همینطور که حرف می زد از اتاق بیرون رفت
به لباس نگاهی انداختم دیگه دوسش ندارم بی خود پول دادم
_دنیا بیا پایین بابات کارت داره
اه ولم کنید دیگه
_من حوصله ندارم
_بیا دوباره برو
بی میل بلند شدم و از پله ها پایین رفتم
گوشی رو از مامان گرفتم
_سلام
_سلام چی شده
_هیچی
_مامانت چی میگه
_نمی دونم
_امیر ناراحتت کرد
_بابا من حوصله ندارم
_لباست رو خریدی
_بله
_پس چرا اس ام اس نیومده برام
_امیر نذاشت کارت بکشم خودش داد. بابا
_جانم
_میشه پولی که امیر امروز برای لباسم کشید رو بهش پس بدید
_اون وظیفشه برای تو خرید کنه به غیر از این رفتار رو از خوش نشون میداد باهاش برخورد می کردم
_بابا قسمتون میدم جون من پسش بدید
_چی شده مگه ؟
_هیچی فقط دوست دارم پسش بدید
_باشه چقدر پول داده
_نهصد تومن
_باشه همین الان که بیاد بهش میدم فقط بگو ببینم چی شده
سکوت کردم که گفت
_باشه از خودش می پرسم
_کاری نداری بابا
_پایین پیش مامانت بمون
_چشم
_خداحافظ
گوشی رو قطع کردم رو به مامان با بغض گفتم
_بزار من برم بالا
اشک توی چشمم باعث شد تا مامان هم بغض کنه
_برو عزیزم
وارد اتاقم شدم و گوشه ی دیوار کز کردم
نمی دونم چرا گفتم پولش رو پس بده شاید یه جور میخوام خودم رو خالی کنم...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_240_241 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_242
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان و ریتا از اتاق خارج شدند، ارام رو به عسل گفتم
_مرجان میخواست شام دعوتمون کنه، من گفتم ما میخواهیم بریم بیرون که بپیچونمش راه افتاده اومده اینجا، اگر حرفی زد یادت باشه ما قراربوده شام بریم بیرون
_باشه.
از اتاق خارج شدم عسل به اشپزخانه رفت و چای گذاشت.
مرجان برخاست و وارد اشپزخانه شد. بازوی عسل را گرفت و ارام در گوشش زمزمه کرد نگاه نگران عسل چرخید و روی من قفل شد لبخند سردی زدو سپس گفت
_فرهاد یه لحظه میای؟
برخاستم وارد اشپزخانه شدم و گفتم
_جانم
عسل نگاهی به مرجان انداخت و گفت
_بگو دیگه.
مرجان لبخندی زدو گفت
_واسه خودت قلیون میچاقی؟
خندیدم و گفتم
_نخیر من سیگار میکشم.
مرجان هم خندیدو گفت
_زهرمار .
به سراغ زغالهایم رفتم عسل از اشپزخانه خارج شد، ریتا رو به او گفت
_میشه من برم تو اتاق نقاشیت
عسل ارام گفت
_اره اگه دوس داری برو.
ارام رو به مرجان گفتم
_راستشو بگو ، تو کیش عسل چندتا قلیون کشید.
_اگه راستشو بخوای هیچی.
پوزخندی زدم و گفتم
_اره تو راست میگی.
مرجان با قیافه حق بجانب گفت
_دروغ نمیگم به جون ریتا. زهر چشمی ازش گرفتی که وقتی نیستی هم جرأت نداره خلاف میلت عمل کنه.
زغال هایم را روشن کردم و مشغول اماده سازی شدم ، سپس ارام گفتم
_من زهر چشم گرفتم ولی تو باعث شدی، من عسل و سپردم به تو اگرتو مثل یه بزرگتر رفتار میکردی هیچ وقت .....
حرفم را بریدو گفت
_اولا کارهای زشتتو تقصیر من ننداز، دوما شرمنده م نکن.
_تو که میدونی شهرام بدش میاد قلیون بکشی، چرا اینکارو انجام میدی؟
_تاحالا نظر عسل و در مورد سیگار کشیدنت پرسیدی؟
در پی سکوت من ادامه داد
_نه، چون ریه مال خودته دوست داری بترکونیش، اینکه اون از بوی سیگار بدش میاد هم برات مهم نیست، درسته؟
پوزخندی زدم وگفتم
_من مرد م مرجان ولی شماها خانم هستید ، این خیلی فرق داره
_بر اساس منشور حقوق بشر، زن و مرد از حقوق مساوی برخوردارند. شماچون اقایی حق نداری دود سیگارتو پخش کنی تو فضایی که یه خانم داره نفس میکشه و من چون خانمم
حرفش را بریدم و گفتم
_الان قلیونت اماده میشه و تا اومدن شهرام هرچقدر دوست داری بکش.
مرجان پیروزمندانه خندید و گفت
_اینقدر دوست داشتم من خواهر عسل بودم، دهنتو سر*وی*س میکردم.
_خدارو شکر که نیستی.
مرجان از اشپزخانه خارج شدو من هم بدنبالش قلیان را بردم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _خوشگل _خودت رو لوس نکن پاشو بشوش ببینم صدای باز کردن مشمای کفش اومد _وا
#پارت370
❣زبان عشق❣
یعنی امیر دوستم نداره ، پس چرا پریسا میگفت شب تو اتاقش گریه کرده ، علی هم میگفت گفته بدون من نمی تونه
_دنیا بیا نهار بخوریم
_من سیرم مامان
_نهار خوردی؟
_نه
_پس پاشو بیا
_مامان انقدر اذیتم نکن
_من الان زنگ می زنم به بابات میگم
_خیلی خب شما برید پایین الان میام
مامان رفت و من رفتنش رو نگاه کردم
علت این تغییر رفتارم رو نمیفهمم من تا امروز صبح از امیر متنفر بودم چرا تو ماشین دوباره دوسش داشتم
مامان دوباره از پایین صدام زد
_دنیا بیا
وای خدا اشتها ندارم چرا ولم نمی کنه
_زنگ بزنم
_نه مامان اومدم
بلند شدم چقدر کند راه میرم انگار مغزم بهم دستور راه رفتن نمیده
_بیا دیگه
_دارم میام
بالاخره به پایین پله ها رسیدم سرم رو خارروندم و وارد اشپزخونه شدم
مامان نگاهی به سر تا پام انداخت
_کی تا حالا چرا لباست رو در نیاوردی؟
_حوصله ندارم
_در بیار ببینم ادم که تو خونه ی خودش با مانتو روسری نمی شینه
بی اهمیت به حرفش نشستم سر میز
_بلند شو لباست رو عوض کن
دستم رو محکم روی میز کوبیدم
_بسه مامان چی کارم داری
مامان که از فریادم جا خورده بود اروم گفت
_باشه درنیار
بشقاب جلوم رو هول دادم که از روی میز پرت شد پایین
_اصلا من سیرم
بلند شدم و سمت پله ها رفتم قصدم اینه که تند برم اتاقم ولی پاهام یاری نمی کنه. بیشترین تلاشم، کند ترین نوع حرکت برای راه رفتنم شد
وارد اتاقم شدم عذاب وجدان رفتارم با مامان رو دارم چرا بی خودی داد زدم
روی تخت دراز کشیدم
من به هیچ دردی نمیخورم نه همسر خوبیم نه دختر خوبی هیچ کس از من راضی نیست .دنیا چقدر جای بدیه کاش می تونستم به زندگیم پایان بدم به حموم نگاه کردم به سختی وارد حموم شدم تیع رو از داخل جعبه ی روی دیوار برداشتم روی تخت برگشتم کاغذ تیغ رو باز کردم بهش نگاه کردم کمی توی دستم جا به جاش کردم نور لامپ روی تیغ افتاد با انعکاسش روی دیوار بازی کردم با گوشه ی تیغ نک انگشتم رو بریدم کمی سوخت خون از دستم بیرون زد با خونسروی به خون دستم نگاه کردم انگشت شستم رو پایین انگشتم فشار دادم شدت خونروزیم کمی بیشتر شد خون رو روی روتختیم ریختم بدون اختیار با خون روی تختم نوشتم مردن به کلمه ی نوشته شده ی روی تختم خیره شدم و لبخند عمیقی روی لب هام نشست صدای پای مامان باعث شد تا تیغ رو روی زمین بندازم و روی خون ریخته شده ی روتختی بشینم دیدن خون و بازی با تیغ کمی به من نشاط داده بود
_دنیا
با لبخند عمیق گفتم...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_242 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_243
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی کاناپه ها نشستیم، ارام گفت
ریتا کو؟
عسل سرش را بالا اوردو گفت
تو اتاق کار منه.
یه کار کن همونجا بمونه.
برخاستم زغال ها را اوردم و مشغول شدم مرجان شلنگ قلیان را گرفت تا خواست کامی بگیرد زنگ ایفن به صدا در امد اخمی کردو گفت
چه زود اومد
با خنده برخاستم و گفتم
حقوق مساوی زن و مرد بود الان داشتی میگفتی، اون چی شد؟
تلخ خندید در را به روی شهرام گشودم عسل مانتو و روسری اش را پوشید از اتاق خواب خارج شد به شهرام سلام کردو خوش امد گفت
شهرام جلو رفت وگفت
ببینم دستتو
عسل دستش را بالا اورد شهرام اخمی کردو گفت
خدا چقدر بهت رحم کرده بچه، خدارو شکر تاندوم های دستتو نزدی
عسل دستش را جمع کردو سرش را پایین انداخت.
شهرام نزد مرجان رفت وگفت
این قلیون چیه این وسط؟
مرجان ارام گفت
فرهاد داشت میکشید.
ریتا از اتاق خارج شدو گفت
بابایی خودم دیدم داره میکشه.
مرجان رو به ریتا با غیض گفت
یعنی هرچقدر هم ادم بهت محبت کنه ، بازم به چشمت نمیاد و عاشق دوبهم زنی هستی. چون ژنت این مدلیه.
اخم های شهرام در هم رفت وگفت
با بچه م درست حرف بزن. این چه طرز صحبت کردنه.
مرجان پوزخندی زدو گفت
حالا یه دادهم من بزنم، در مقابل کارهایی که تو باهاش کردی که چیزی نیست.
شهرام نفس صداداری کشید کیفش را زمین گذاشت روی کاناپه نشست وگفت
به ادعا که باشه میگی من تحصیل کرده م ، من پزشکم، اما در عمل این از صحبت کردنت با بچه ت ، اونم از کنایه زدن به مادر مرحوم من.
مرجان ارام گفت
دروغ که نمیگم ، خدا بیامرز عاشق دوبهم زنی و دعوا و خبر چینی بود، هرچی اون گذاشته ریتا برداشته.
مگه مادر نیستی، تربیت کن.
اخه مشکل وقتی ژنتیکی باشه نمیشه کاریش کرد.
اخم شهرام در هم رفت و گفت
احترام خودتو نگه دار ، داری حرفهای نا مربوط میزنی ها.
حرفهام نامربوط نیست، چون حقیقته تلخه تو خوشت نمیاد.
نگاهی به عسل انداختم چهره ش مضطرب شده بود.
روی کاناپه لمیدم وگفتم
بسه دیگه ادامه ندید.
مرجان صاف نشست و گفت
خدابیامرز مادرتون هم تا زنده بود بین من و شهرام جنگ می انداخت، الان ریتا داره جایگزینش میشه،
سپس رو به ریتا ادامه داد
الان اعصاب هممون رو بهم ریختی خوشحالی؟
شهرام صدایش کمی بالا رفت و گفت
تقصیر بچه ننداز ، اگه قلیون راه نمی انداختی این وسط و بعد هم به مادرمن اهانت نمیکردی دعوا نمیشد.
مشکل تو قلیونه؟ سعی کن باهاش کنار بیای، چون من قلیون دوست دارم، تاحالا داشتم ملاحظه تو رو میکردم و احترامتو نگه میداشتم، اما حالا که این طوری با من حرف میزنی بدون و اگاه باش که من قلیون میکشم.
یه وقت فکر نکنی این طرز حرف زدنت و جرو بحث کردنت با من ، اونم در حضور ریتا باعث ایرادات تربیتیش شده ها، مدام به این فکر کن که مشکل از مادر من بوده.
عسل نزدیک مرجان شدو ارام و ملتمسانه گفت
بس کن دیگه، چیزی نشده که.
مرجان اخم هایش را در هم کشیدو گفت
چرا بس کنم؟ من دوست دارم قلیون بکشم، به این ربطی نداره.
شهرام که حالا رنگش سرخ شده بود با لحن تهدید گفت
شما به قلیون دست بزن و بعد ادامشو تماشا کن.
مرجان برخاست کیف و سوئیچش را برداشت و گفت
من میرم.
شهرام هم برخاست و گفت
بشین سرجات، هیچ جا حق نداری بری.
مرجان رو به شهرام پوزخندی زدو گفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت370 ❣زبان عشق❣ یعنی امیر دوستم نداره ، پس چرا پریسا میگفت شب تو اتاقش گریه کرده ، علی هم می
#پارت_
❣زبان_عشق❣
_بله
کمی به چهرم نگاه کرد با حسی که نمی فهمیدمش گفت
_خوبی؟
_ممنون
اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد لبخند مصنوعی لبش رو حفظ کنه
_زن عموت داره میاد اینجا پاشو بیا پایین
_چشم شما برید منم الان میام
نگاه مردد مامان برای رفتن و نرفتن رو حس کردم
_زود بیا
_چشم
رفت چند لحظه صبر کردم به کندی بلند شدم تیغ رو برداشتم جلوی میز ایستادم به رگ های دستم نگاه کردم تیغ رو روی دستم گذاشتم
اگه زخمیش کنم خیلی خون میاد چشم هام از شعف تا اخر باز شد
_چی کار میکنی؟
صدای مامان باعث شد تا تیغ از دستم بیافته ترسیدم و جیغ زدم
با خشم به مامان نگاه کردم و فریاد زدم
_برای چی یهو میای تو
مامان بدون اهمیت به صدای بلندم اومد جلو تیغ رو برداشت و نگاهش به دست های خونیم افتاد
_چی کار کردی تو ؟
_به خودم مربوطه
_بیا برو پایین ببینم
_ولم کن مامان برو بیرون
چشم های اشکی مامان من رو به خودم آورد
_وای مامان ببخشید غلط کردم معذرت میخوام
گریه کرد و اشک هاش تند تند پایین ریختن
_چرا اینجوری میکنی؟ دستت رو چرا بریدی؟ بیا برو تو حموم بشور بیا پایین برات پانسمان کنم
_چشم
دشتم رو شستم و پایین رفتم مامان روتختیم رو برد داخل حموم و توی لگن خیسش کرد روی مبل نشستم و به دیوار خیره شدم
_با یه دستمال دستت رو خشک کن الان بتادین میارم
صداش رو شنیدم ولی حوصله نداشتم تا کاری رو که گفته بکنم دلم نمیخواد نگاهم رو ار نقطه ی فرضی روی دیوار بردارم
مامان جلو اومد دستمال کاغذی از روی میز برداشت روی دستم گذاشت
احساس کردم از اون نقطه روی دیوار دارم انرژی میگیرم اصلا قصد چشم برداشتن ازش رو ندارم لبخند روی لب هام از اون همه انرژی نشست
_دنیا مامان سلام کن
سلام کن مامان انگار دیوار صوتی بین من و اون نقطه رو شکست احساس کردم کسی کنار گوشم جیغ کشید
_چیه مامان چرا جیغ می زنی ؟
خیلی مظلوم گفت
_من کی جیغ زدم؟
با سر اشاره کرد به رو به روش
_زن عموت اومده
کند سرم رو چرخوندم به زن عمو نگاه کردم از دیدن چهرم کمی ترسید
_سلام
_سلام عزیزم خوبی
دیگه حوصله ی جواب دادن نداشتم دوباره به نقطه ی روبروم نگاه کردم زن عمو با مامان حرف میزد و من فقط صداهای نا واضحی می شنیدم...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_243 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_244
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان رو به شهرام پوزخندی زدو گفت
_بتو ربطی نداره.
برخاستم دست شهرام را گرفتم وگفتم
_تو بشین. من نمیزارم بره
شهرام من را پس زدو گفت
_به کی ربطی نداره مرجان؟
ما بین اندو ایستادم مرجان با قاطعیت گفت
_به تو ربطی نداره.
عسل هم برخاست دست مرجان را گرفت اورا به کناری کشاندو گفت
_تو روخدا مرجان تمومش کن، جوابشو نده.
_چرا جوابشو ندم؟
عسل با خواهش و تمنا گفت
_ادامه نده دیگه.
دست شهرام را گرفتم و او را به حیاط بردم.
از زبان عسل
مبهوت مانده بودم، من در مقایسه با مرجان چقدر مظلوم و بی زبان بودم.
سرجایش نشست وگفت
_از روزی که اومد شمال من و اونجا دید ، فکر کرده چه خبره، هر روز گیر میده به من، دعوا درست کنه .
با اخم به ریتا نگاه کردو گفت
_بیشتر مقصرش هم تویی.
ریتا بغض کردو گفت
_ببخشید مامان
_ببخشم؟ دیروز هم بردمت مطب اومدی خونه تا بابات اومد پریدی وسط ....
ریتا با گریه گفت
_ببخشید مامان
_اینکارهارو کنی و بین ما دعوا بندازی دوباره ولتون میکنم میرم ها.
ریتا با هق و هق گریه گفت
_نه مامان نرو
برخاستم دست ریتا را گرفتم و روی کاناپه نشاندمش ، دستمال دستش دادم وگفتم
_گریه نکن.
مرجان پوزخندی زدو گفت
_زن عموتو میبینی ، چند بار تاحالا بابت فضولی ها و خبرچینی ها و گاهی تهمت های تو ازاون عموی وحشیت کتک خورده، اما دل بی کینشو میبینی؟ دوقطره اشک تو دلشو سوزوند. اما تو اشک مادرتم در میاری...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
#پارت_ ❣زبان_عشق❣ _بله کمی به چهرم نگاه کرد با حسی که نمی فهمیدمش گفت _خوبی؟ _ممنون اب د
#پارت371
❣زبان عشق❣
یاد یه شعر افتادم ک زیر لب شروع به خوندن کردم
_که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته همه شاحه های وجودم به خشم طبیعت شکسته
تکون های دست مامان عصبیم کرد
_چی میگی
_یکم اروم تر بخون داریم حرف می زنیم
_من که اروم میخونم
_نه داری بلند میخونی
_خوشت نمیاد بزار برم بالا
_بالا نمی شه بری
گلدون رو از روی میز برداشتم و پرت کردم سمت دیوار بدون نگاه کردن به کسی دستم رو روی سرم گداشتم روی مبل دراز کشیم چشم هام رو بستم
با احساس سوزش دستم بهش نگاه کردم پانسمان شده کی اینو پانسمان کرد من اصلا نفهمیدم انگار کسی دستم رو گرفت و من رو از اون حالت بیرون اورد
زن عمو گفت
_از کی اینطوری شده؟
_از ظهر که اومد خونه مثل اینکه میره شرکت اونجام اقا رضا می گه باید با امیر برگرده سر راه میرن یه لباس و یه کفش میخرن بعد که اومد اینجوری بود
_یعنی باز امیر ناراحتش کرده
_چی بگم به خدا با باباش هم که تلفنی حرف زد گفت پول امیر رو پس بده
_چه پولی؟
_پول همون لباس ها که براش خریده بود
_چرا امیر وظیفشه برای دنیا خرج کنه هر چند دست بچم خیلی خالیه چند شب پیش علی به باباش اعتراض کرد که بابا حقوق ما رو ببر بالا اونم گفت شما با بقیه ی اعضا شرکت هیچ فرقی ندارید
من گفتم خب باید پسر هاتو حمایت مالی کنی گفت مگه اقاجون ما رو حمایت کرد تو این خونه فقط به مریم خونه داد ما خودمون اینجا رو خریدیم باید یاد بگیرن رو پای خودشون بایستن
_خدا از سر تقصیرات اقاجون بگذره کار های خوب یاد بچه هاش نداده همیشه سخت گیری میکرد الانم ناتوان شده وگرنه حرفش سر همه ی حرف ها بود
_بچم امیر چند طرفه تحت فشاره دفاعش رو نمی کنم خیلی رفتارش با دنیا بد بوده ولی از این ور دنیا رفته از اون ور باباش هر شب یه برنامه ای درست می کنه باهاش دعوا میکنه از یه طرف دیگم اقا رضا تو شرکت بهش سختگیری میکنه من تا دیشب نمی دونستم همه که میخابیم میره تو اتاق پریسا میخوابه
_امیر خیلی دنیا رو اذیت کرده .فریبا، بچم اصلا تعادل رفتار نداره گاهی میخنده گاهی گریه می کنه گاهی هم به دیوار خیره میشه می ترسم از حالش...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_244 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_245
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس شلنگ قلیان را برداشت وگفت
_بدو برو فضولی کن.
کامی از قلیان گرفت و سکوت کرد.
صدای زنگ گوشی من بلند شد متعجب برخاستم، با دیدن شماره فرهاد گوشی ام را وصل کردم وگفتم
_بله
_عسل جان، لطف کن اون قلیون و از اون وسط جمعش کن.
_چشم.
به سراغ مرجان رفتم وگفتم
_میگه قلیون را جمع کن، مرجان شلنگ را انداخت قلیان را به اشپزخانه بردم.
شهرام و فرهاد وارد خانه شدند.
شهرام روی کاناپه لمید، فرهاد وارد اشپزخانه شدو گفت
_تو چرا رنگ و روت پریده؟
دستی به صورتم کشیدم وگفتم
_من خوبم.
_مرجان و با یه بهانه ایی ببر تو اتاق خواب.
تعللی کردم وگفتم
_خودت گفتی ها، بعد نگی چرا باهم صمیمی شدید.
_نه برو .
به اتاق خواب رفتم، مرجان را صدازدم وارد اتاق من شدو گفت
_بله
_بیا اینجا بشینیم.
مرجان روی تخت نشست وگفت
_تو زندگیت ارومه
_خداروشکر
_دیگه وحشی نشد؟رم کنه، جفتک بندازه؟
از لحن مرجان خنده م گرفت و گفتم
_نه
_اره، یه مدت که چین بود. بعدهم دعوا ، خودکشی تو ، کیش رفتنت ، فعلا یه مدت کاری باهات نداره و از در مهربونی میاد، سیر که شد دوباره همون فرهاده.
با حرف مرجان مضطرب شدم، مرجان ادامه داد
_من هم اگه رو بدهم شهرام از فرهاد بدتره. اینقدریه که من وا نمیدم.
لباس چینی ام را از داخل کمد در اوردم و با اشتیاق گفتم
_ببین چقدر قشنگه.
مرجان که حسابی عصبی بود گفت
_الان حوصله ندارم، بعدا نگاش میکنم، برو اون دهن لق فضول رو بیار اینجا الان هردوتامونو به باد میده.
لای در را باز کردم وگفتم
_ریتا جان بیا مامانت کارت داره
ریتا برخاست وارد اتاق خواب شدو گفت
_بله مامان
_بتمرگ همینجا، دهن لق فضول، همیشه کارت همینه که جمع های دورهمی و بپاچونی.
ریتا ارام روی صندلی ارایش من نشست.
مرجان ادامه داد
_تاوان کاری و که کردی پس میدی، منم میشم لنگه خودت، دست از پا خطا کنی میزارم کف دست بابات، حیف من که اون همه گند کاری هاتو ماست مالی کردم. تاچشم منو دور دیدی گند بالا اوردی،رفتارهایی که بابات باهات میکنه حقته، از این به بعد هر غلط بیجایی که کنی میزارم کف دستش.
چهره ریتا را ترس گرفت وگفت
_مامان ببخشید.
_عمل بینی هم کنسل شد ریتا خانم، عمرأ بابارو راضی کنم، اگر میتونی خودت برو راضیش کن.
من گنگ و مات گفتم
_عمل بینی دیگه چیه؟
_از دیروز تاحالا رفته تو مخ من بابارو راضی کن من بینی م را عمل کنم.
اخم کردم وگفتم
_چرا؟
_زیبایی عمل کنه.
اشک روی گونه ریتا لغزیدو گفت
_مامان غلط کردم.
_خفه شو...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁