#رمان_راز_درخت_کاج ...🌲🍃
#قسمت_سه
آشوبی به دلم افتاد. هوا تاریک تاریک بود و باد سردی می آمد. یعنی زینب کجا رفته بود؟زینب دختری نیست که بی اطلاع من جایی برود و خبری ندهد.
بدون اینکه متوجه باشم، خیابان های اطراف #مسجد و خانه مان را جست وجو کردم.اما مگر امکان داشت که زینب توی خیابان ها مانده باشد؟ او باید تا آن ساعت به خانه برمی گشت.مادر و دختر بزرگترم،شهلا و پسر کوچکم شهرام، در خانه منتظر بودند.
به خانه بر گشتم .مادرم خیلی نگران بود اما نمیخواست حرفی بزند که #دلهره ی من بیشتر شود. او مرتب زیر لب دعا می خواند.
شهلا گفت:"مامان باید به خانه ی خانم دارابی برویم و از آنجا با چند نفر از دوستان زینب تماس بگیریم ؛شاید آنها خبری از زینب داشته باشند.
" آن زمان، ما تلفن نداشتیم و برای تماس های ضروری به خانه ی همسایه می رفتیم .
من و شهلا به خانه ی دارابی رفتیم. سفره ی هفت سین خانواده ی دارابی وسط پذیرایی پهن بود و همه دور هم تلویزیون نگاه می کردند و صدای خنده و شادی آنها بلند بود.
خانواده ی دارابی با شنیدن خبر تاخیر زینب خیلی ناراحت شدند خانم دارابی گفت:"راحت باشید و خجالت نکشید.با هر کجا لازم است تماس بگیرید تا ان شاالله از زینب خبری بگیرید."
#نویسنده: #معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد
#رمان
🌸 @rkhanjani
💠 بنیانهای روانی زن و مرد
🔅 سطح و عمق🌊
🔴 دو چیزی که خیلی سطح و عمق ایجاد میکنه: خوراک🍱 و لباس 👕 هست.
🔵 خانمها در لباس👗 چقدر تنوع دارن؟ در نوعش، شکلش، فرمش، رنگش، مُدِش.
🔶 آقایون چقدر؟ آقایون همین قدر را هم از قِبَل زن دارند.
🔷 اگر زن در عالم نبود مرد به لباس 👕 نمیرسید. گونی تنش میکرد، راه میرفت.
فکر نکنید اینو دارم ادعا میکنم. دو سال آقا🧔 تو سربازیه، چی تنش هست؟ چیزی شبیه گونی.
سربازی تموم شده مامانه میگه لباست👕 رو عوض کن داریم میریم مهمونی. میگه همین خوبه، مگه این چشه؟
❇️ لذا مرد به خانم 🧕 میگه بریم مهمونی. میگه لباس👗 ندارم.
_ خانم این کمد که پر لباسه که؟!!!
_ نه اینا رو پوشیدم نمیشه.
_ خب من چی که ۱۰ ساله با همین راه🚶 میرم؟!
🔴 آخه شما که برید تو جلسه آقایون کسی به لباستون نگاه نمیکنه که؟! اون خانمه که وقتی میره اول لباسش 👗 را می بینن. بعد شاید خودش را هم ببینند.
💠 رفته مهمونی میگه: وای علی پرده هاشونو دیدی؟
_ نه، چطور؟
_ چه مبلایی داشتن!!!
_ مگه مبل داشتن؟!
لذا اینا تفاوتهایی را ایجاد میکنند.
🔶 تو خوراک:
آقایون شما فکر میکنید خانمها سفره می اندازند؟ غذا جا میکنند؟❓❓❓
نه عزیزم، سفره تزیین میکنند، غذا🍲 آرایش میکنند.
خانم غذا🍱 رو کلی تزیین کرده آورده، آقاهه دستشو میبره وسط ظرف برمیداره میخوره، همه تزیین رو به هم میزنه.⭕️
خانم: علی خب از یک کنار بخور.
آقا:چه فرقی میکنه؟
🔵 خانمی میگفت اول ازدواج مون بود دوست داشتم هی به زندگیم شور و طراوت بدم.♥️
یک روز سالاد 🥗 را آرایش کردم؛ با هویج🥕 وسط کاهوها لکلک درست کردم. گفتم اینو ببینه میگه وای کار تویه؟😲 همچین هنری داشتی؟ دوربین 📷 رو بیار یک عکسی بگیریم، بذار کنار مامانم بیاد ببینه ...
سالاد 🥗 رو گذاشتم منتظر واکنش آقا بودم.
آقا چنگال زد به گردن لکلک، گذاشت به دهان.☹️
گفتم احیانا نمیخوای راجع به هویج🥕 اظهار نظری بکنی؟🤔😡
گفت: چرا. بیکاری؟!!!😶
اینه که سطح و عمق آثار دارد.
❇️ بزرگترین اثر عمقی نگری سکوته، در حالیکه سطحی نگری در زن میل شدید به گفتگو درست میکند. زن🧕 حرف نزند میمیرد، از خورد و خوراک و نفس براش واجب تره. ایراد نمی گیرم دارم ویژگی میگم.
🔴 اما خانمها، اگر آقایون صحبت نمیکنند مال این نیست که دوستتون ندارند، درکتون نمیکنند، میلی ندارند.
نخیر، نمیتوانند.
✳️ همه ی حرفایی که آقایون میزنند اولا دیدین جمله نمیگن کلمه میگن:
باشه، نه، ببینم، بعد، اصلا، حالا، که چی؟.
جمله نمیگه یا همه ی حرفایی که آقایون🧔 تو محاوره هاشون میزنن؛ به اون بحثای سیاسی_اجتماعی و مباحثه هاشون نگاه نکنید. همه ی حرفایی که می زنند 5جمله بیشتر نیست. سلام خوبين؟ خانواده چطورن؟ کار و بارا چطوره؟ چه خبر؟ ⬅️ تموم شد.
♦️ دو تا مرد🧔 رو یک ساعت بزار کنار هم، هر 10دقیقه یکبار به هم میگن خب چه خبر؟
و وقتی میگه چه خبر یعنی اخبار بده؟❓ نه.
اون طرفم میگه: هیچ؛ شما چه خبر؟
اونم میگه: هیچ.
بعدم دیگه راحت می شینن کنار هم. تازه شروع کنه به دادن اخبار میگه این چقدر
حرف میزنه؟!!🤔
❇️ آزرده میشه ولی خوشحال نمیشه.
🔴 پس خانم بیمیلی به شما، بی توجهی به زندگیش، عدم شور زندگیش نیست این حرف زدن نمیتواند.
ادامه دارد...
#دکتر_حبشی
#اقتدار_مرد
💞 @rkhanjani
🤔⏰⏳ چه چیزهایی مانع مدیریت زمان برای ما میشود؟
✅ هرگاه اجازه دهید کسی یا چیزی مانع انجام کارتان شود. 👀
✅ هرگاه ندانید انجام چه کارهایی برای شما اولویت دارند. 🤯 📝
✅ هرگاه دچار تنبلی شوید. 😴
✅ هرگاه بخواهید چندین کار را که بیش از توان شماست، در یک زمان انجام دهید. 😯
✅ هرگاه برای استفاده از زمان برنامه ای نداشته باشید. 📆🗓🔖
✅هرگاه انگیزهٔ خود را از دست بدهید و به خود تلقین کنید که هر چه تلاش می کنم، بی فایده است.
@rkhanjani
پرسش؛
فرق استغفار با توبه چيست؟
پاسخ:
توبه در لغت به معناى رجوع و در اصطلاح به معناى پشیمانى از گناه و برگشتن از معصیت است، ولى استغفار در لغت به معناى طلب پوشاندن و
مستور کردن و در اصطلاح به معناى درخواست آمرزش از خداست.12 پس این دو از نظر معناى لغوى و اصطلاحى، کاملاً متفاوتاند.
اما کار برد این دو واژه در آیات و روایات: بعضى از آیات قرآن، بیانگر جدایى و ناهمگونى معناى توبه و استغفار مىباشد، مانند: « وَیا قَوْمُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَیْهُ »13 اما در مواردى، استغفار به جاى توبه به کار رفتهاست که چه بسا وحدت معنایى و همگونى را نشان مىدهد، انند: « وَلَوْأَنَّهُمْ اًّذْظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جائُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِیماً »14. سخن اصلى آیه درباره استغفار است، ولى از آخر آن، توبه استفاده مىشود، زیرا اگر استغفار به معناى توبه نبود، در آخر آیه مىگفت: « لَوَجَدُوا اللهَ غَفُاراً رَحِیماً » اما این مورد را مىتوان این گونه توجیه کرد: اگر استغفار به جاى توبه به کار رفته، به خاطر آن است که استغفار گونهاى از اظهار توبه و ندامت مىباشد، یا از آن جهت است که انسان پس از پشیمانى کامل، از خداوند درخواست بخشش و عفو مىکند، پس این دو ملازم یکدیگرند یا یکى از دیگرى پیش مىافتد، مقدّم ولى یکى نیستند.15 پس به حسب کاربرد هم مىتوان گفت که استغفار و توبه دو مقوله جدا از هم مى باشند.
تفاوتهاى اساسى استغفار و توبه
1- بین توبه و استغفار، نسبت عموم و خصوص مِنْ وجه است، زیرا از جهت اینکه عزم برترک گناه از ارکان یا شرایط توبه است، اما شرط استغفار نیست، پس استغفار اعم از توبه است. از سوى دیگر استغفار وابسته به لفظ است اما در توبه نیاز به لفظ خاصى نیست، پس توبه اعم از استغفار است. در جایى که توبه و ندامت با استغفار اظهار شود و با عزم برترک گناه توأم گردد، هم استغفار است و هم توبه.
2- استغفار نوعى دعا است، چنانکه امام صادق(ع) فرمود: « استغفار جامعترین دعاها است» .16 در حالى که توبه، از مقوله دعا به شمار نمىرود.
3- توبه تنها از شخص تائب (توبه کننده) صورت مىگیرد و نیابت بردار نیست اما استغفار (طلب آمرزش) از طرف دیگرى به نحوه نیابت نیز ممکن است، همانطور که یعقوب براى فرزندانش استغفار کرد و یا فرشتگان براى مؤمنان و پیامبر و اولیاى الهى براى پیروان خود طلب مغفرت و بخشش مىکنند.
4- استغفار یک عمل مستحبى محسوب مىشود، اما توبه واجب و فریضه است.
@rkhanjani
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃
#قسمت_چهارم
شهلا به خانه ی چند نفر از دوستان زینب زنگ زد. شهلا خجالت می کشید که بگوید زینب #گم شده است؛ آخر دوستانش چه فکری می کردند؟ اما چاره ای نبود.
شاید بالاخره کسی او را دیده باشد و یا دوستانش خبری از او داشته باشند . من گوشهایم را تیز کرده و به شهلا زل زده بودم .
شهلا باید برای تک تک دوستهای زینب، اول توضیح می داد که چه اتفاقی افتاده و بعد از آنها کسب خبر می کرد؛
اما در واقع آنها بودند که یک خبر جدید می شنیدند و آن #خبر_گم_شدن زینب بود.
خانم دارابی برای ما چای و شیرینی آورد، اما من احساس خفگی می کردم. انگار کسی به گلویم چنگ انداخته بود و فشار می داد.
شهلا گفت:مامان ، دیگر نمی دانم با چه کسی تماس بگیرم . هیچ کس از زینب خبری ندارد.
شهلا یکدفعه یاد مدیر مدرسه شان افتاد. خانم کچویی، مدیر دبیرستان 22 بهمن، زینب را خوب می شناخت.
زینب در دبیرستان فعالیت #تربیتی داشت و برای خودش یکپا مربی پرورشی بود و خانم کچویی علاقه زیادی به او داشت.
از طرفی خانم کچویی خیلی وقت ها برای نماز به مسجد المهدی می رفت و در کلاسهای عقیدتی جامعه ی زنان هم شرکت می کرد.
زینب مرتب با خانم کچویی ارتباط داشت شهلا به خانه رفت و شماره ی تلفن خانم کچویی را آورد.
در این فاصله خانم دارابی سعی می کرد با حرف زدن، مرا مشغول و تا اندازه ای آرام کند.
اما من فقط نگاهش می کردم و سرم را تکان می دادم. حرفهای او را نمی شنیدم و توی مغزم غوغایی از افکار عجیب و غریب بود.
شهلا به خانم کچویی زنگ زد و چند دقیقه ای با او حرف زد. وقتی تلفن را گذاشت ، گفت: خانم کچویی امشب به مسجد نرفته و خبری از زینب ندارد.
شهلا با حالتی مشکوک ادامه داد که خانم کچویی از گم شدن زینب وحشت زده شده و با نگرانی برخورد کرده است.
وقتی از تماس گرفتن با دوستان زینب #ناامید شدیم، با خانم دارابی خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم.
در حیاط خانه را که باز کردم، چشمم به بوته ی گل رز باغچه ی گوشه ی حیاط افتاد. جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه زدم.
بلندی بوته به اندازه ی قد زینب و شهلا بود. از بالا تا پایین بوته، گلهای رز صورتی خودنمایی می کردند.
آن درختچه هر فصل گل میداد و انگار برای آن بوته، همیشه فصل بهار بود.
زینب هر روز با علاقه به درختچه ی گل رز آب میداد تا بیشتر گل دهد. او در این چند روز باقی مانده به سال تحویل، در تمیز کردن خانه خیلی به من کمک می کرد.
البته همانطور که مشغول کار بود به من می گفت: مامان،من به نیت عید به تو کمک نمی کنم؛ ما که #عید نداریم. توی جبهه رزمنده ها می جنگند و خیلی از آنها زخمی و شهید می شدند،آن وقت ما عید بگیریم؟ من فقط به نیت تمیزی و نظافت خانه کمک می کنم.
کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم و به حرف های او فکر میکردم که مادرم به حیاط آمد و گفت: کبری ،ننه ،آنجا نایست . هوا سرد است. بیا توی خانه. شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو را ندارند.
#ادامه_دارد
نویسنده #معصومه_رامهرمزی
بدون لینک اجازه کپی برداری نیست 🍃
@rkhanjani
#حدیث✨
🌸پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
🍃یکدیگر را ببخشید؛ زیرا که گذشت، جز عزّت به انسان نمی افزاید.
📖 کافی، ج۲، ص۱۰۸
@rkhanjani