eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💕شانس یعنی طرز فکر خودتان! -بارها این کلمات مخرب ناخودآگاه را شنیده‌اید، (شانس، تقدیر، سرنوشت، قسمت و...) -در واقع هیچ کدام از آن‌ها وجود خارجی ندارند. ما باید در عصر نوین بپذیریم که تمام این کلمات زمانی جان می‌ گیرند که ما طرز فکرمان را عوض کنیم. -تمامی این کلمات نادرست، در ضمیر ناخودآگاه تاثیر بسیار منفی می‌ گذارند. -اگر واقعا می‌خواهید خوش شانس باشید، باید درست اندیشیدن را بیاموزید و به آن عمل کنید... -تمام انسان‌های موفق و ثروتمند جهان با مثبت اندیشی همراه با عمل، خوش شانس‌ ترین افراد روی زمین هستند. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت29 چشم هایم را روی هم فشردم تا گنگی و بی حسی از سرم بپرد و پاسخ درستی بدهم.
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 نگفته که پارتیه...امیررایا رو دیدم..یه پیرهن آستین بلند تنم بود که آستین رو جمع کرده بود. پیرهن چهارخونه سورمه ای،قهوه ای،مشکی بود..یه شلوار مشکی هم پاش بود.مدل موهاو هم همون مدل بود. واقعا خوب تیپ شده بود.دمگوو یکی از دخترای خدمتکار یه چیزی گفت و اونم سرو رو تکون داد و رفت.ما رو دید.نه لبیندی نه ذوقی...اومد سمتمون. یه نیمچه لبخندی به زور زد و گفت: خووش اومدین.. من سلام گفتم.جواب نداد ولی وقتی سیما و پگاه سلام گفتن اونم متقابل جواب داد.بعدو هم بهمون گفت که هر چی می خوایم به خدمتکارا بگیم و بعد هم با عرض پوزو رفت!.یعنی بد زد تو برجکم..! من:این امل که از قبل هم بدتر شد!قبلنا سالم میکردا... پگاه خندید و گفت:والا من گفتم الان میاد با لبخند و حتی بهت درخواست ر*ق*صم میده!! سمیما سماکت بود.جلوو دسمت تکون دادم و گفتم:عاشمق شمدی؟حوا ست کو؟؟؟ گیج گفت:ها؟ پ گاه چو چو ن گاهب کرد و گ فت:فد کنم عاشممق شمممده!!!..اونم با یه نگاه؟میگم این امیررایا مهره ی مار داره شما بگین نه!!! سممیما غر غر کرد و به بقیه نگاه کرد.منم رفتم تو فکر...مسیره! اصلا چب شد؟؟والا قبلا یه جوری رفتار می کرد با خودم می گفتم عا شقم شده!! ای خدا...الان که حداقل ده پله رفتم عقب!! رفتم تو زیرزمین...خونه ی اولم نه ها زیر زمیییین!!! یهو با خودم گفتم ول کن بابا به درک!!..جهنم!می خوام صد 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
پروف ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
پروف ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💕در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد: " مسموم کننده ها " : یعنی کسانی که دلسردتان میکنند و خلاقیتتان را زیر پا میگذارند و میگویند که نمیتوانید کاری بکنید. . . "سر به راهها" : یعنی کسانیکه خوش قلبند اما سرشان به کار خودشان است. آنها بفکر نیازهای خودشان هستند. کار خودشان را میکنند و هرگز برای کمک به دیگران پا پیش نمیگذارن. "الهام بخش ها" : یعنی کسانی که پیش قدم میشوند تا زندگی دیگران را غنی کنند، روحیه آنهارا بالا ببرند و به آنها الهام ببخشند. ما باید الهام بخش باشیم و خودمان را با افراد الهام بخش احاطه کنیم و با آنها معاشرت بیشتری داشته باشیم... ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
پروف ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
21.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت190 و با هم خداحافظی کردیم....بهروز ساعت 44 خوابیده بود ......بهنام هم به م
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -مطمئنی نمی خواستی حرص منو در بیاری؟ لبخندی زدم و گفتم: -من اصلا نمی دونستم تو گوش وایسادی و داری به حرفا و درد دالی ماها گوش می دی این حرفا رو داشتم می زدم ولی هیچکدومشون باور نداشتم..می دونستم یه حسی به بهنام دارم ولی سرکشی و لج بازی باهاش همه وجودمو گرفته بود و از کارم راضی بودم...اروم گفت: نه...پسواقعیتو گفتی اره؟ گفتم: -اره.. احساس کردم که شکست...نگاهش سیاه شد.....دستاشو دیدم که مشت شدن..سرش رو بالا گرفت شونه هاشو صاف کرد و گفت: متوجهم و پشتش رو بهم کرد و رفت ساعت 44 و ده دقیقه بود که شیال اومد....بهنام صبح رزود رفته بود و منو بهروز توی خونه بودیم با لبخند در رو باز کردم -سلام عزیزم..خوبی؟خوش اومدی شیال لبخند به لب گفت: -سلام..تو خوبی؟ و با تعارف من وارد خونه شد...با هم به سمت مبال رفتیم و نشستیم....گفتم: -خو ب چه خبرا....سیروس خوبه؟ خندید و گفت: -از دیشب تا حالا که خبر تازه ای نشده..سیروسم خوبه..ت 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت خدافظ عسل :خدافظ از اتاق خارج شد منم به یه خواب عمیق فرو رفتم ۳ماه بعد
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 آقا داماد سرتو بذار روی زانوی عروس خانم ودراز بکش روی مبل ........ عروس خانم دامنتو بزن بالا پاهات بیاد بیرون تا اینو گفت ارشام یدفه به سرفه افتاد منم که از پوزیشن مورد نظر شگفت زده شده بودم نمی دونستم به سرفه ارشام بخندم یا به حال زار خودم گریه کنم این دیگه چه وضعی بود ؟؟ ارشام یه لیوان آب برای خودش ریخت از قیافش معلوم بود میخواس سر به تن عکاس نباشه نمیدونم یدفه چه کرمی به جونم افتاد که تصمیم گرفتم این عکسو بگیرم و ارشام رو حرص بدم نگاهی به چهری برای افروخته ی ارشام انداختم ودرکمال بد جنسی کنار مبل ایستادم همینطور که دامنمو بالا میدادم پای راستمو روی مبل گذاشتم ..... عسل : خیالم از زیر دامنم راحت بود )!( چون شلوار سفیدی پوشیده بودم که تا بالایی رونم بود پوشیده بودم ولی ارشام که اینو نمیدونست، آرنج دست راستمو روی زانوی گذاشتم چونمم روی انگشتام گذاشتم وزل زدم به ارشام به لیوان به دست مبهوت کارای من شده بود !! عکاس همون لحظه یه عکس گرفت با خوشحالی گفت : خیلی عالی بود ...آفرین ...خیلی طبیعی و رمانتیک شد آقای داماد حس اشتیاق و خواستن تو چهرتون کامال مشهود بود تا حالا عکس به این قشنگی نگرفته بودم اگه دوکلمه بیشتر میگفت صدای قش قش من گوش ارشام و کر میکرد ارشام :بعدی چیه ؟؟ -فقط همین عکس مونده عسل : ارشام :بعدی چیه ؟؟ -فقط همین عکس مونده مطمعنم این همون عکسی هست که قاب میکنیم بالایی تختتون آقای داماد دستتونو بندازید دور کمر عروس خانوم .... ساکت شد وزل زد به ما منتظر بود انجام بدیم تا مابقیشو بگه ارشام نگاهی بهم کرد وباهمون قیافه ی سردش اومد طرفم دستشو دور کمرم حلقه کرد اصلا به چشمام نگاه نمیکرد وحواسش همجا بود به من عکاس :عروس خانوم شما از کمر یکم خم شو..... 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💕انعطاف‌پذیری هم لازم است اگر تنها یک بذر در باغ خاطر خود بکارید و آن بذر ضامن موفقیت شما باشد؛ بذر انعطاف پذیری و نرمش است این ویژگی باعث می‌شود همواره بتوانید نظرات و عقاید خود را اصلاح کنید تمام چیزهایی که در نظر شما عواطف منفی تلقی می‌شوند، پیام‌هایی هستند که شما را به انعطاف پذیری دعوت می‌کند انعطاف پذیری، عامل خوشبختی انسان است. همه ما در طول زندگی خود به شرایطی بر می‌خوریم که کنترل آنها از اختیار ما خارج‌اند، در این شرایط، قابلیت انعطاف ما در مورد اصول و باورها، معنایی که به هر چیز می‌دهیم و کردارهای ما تنها ضامن موفقیت مان در درازمدت است، میزان شادمانی ما هم وابسته به همین عامل است در هنگام توفان، درختان سخت می‌شکنند، اما شاخه‌های نرم؛ خم می‌شوند و سالم می‌مانند. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
کسری انوشیروان از بزرگمهر خشمگین شد و دستور داد در سیاهچال به زنجیرش کنند چند روزی از این ماجرا گذشت ، کسری افرادی را فرستاد تا از حال بزرگمهر برایش خبر ببرند. آنان دیدن بزرگمهر قوی و شادمان است و از او سوال پرشیدند که چرا در این حال اینچنین آسوده هستی بزرگمهر گفت : معجونی ساخته ام ار 6 جزء و بکار می برم به این دلیل است که مرا اینگونه نیکو می بینید گفتند : آن معجون را به ما هم بگو تا در زمان گرفتاری استفاده کنیم بزرگمهر گفت : 1 . اعتماد به خدای عزوجل است 2 . آنچه مقدر است بودنی است 3 . شکیبایی برای گرفتار بهترین چیز است 4 . صبر نکنم چه کنم 5 . شاید حالتی سخت تر از این رخ دهد 6 . از این ساعت تا ساعت بعد امید گشایش است زمانی که سخنان بزرگمهر را به کسری رساندند بزرگمهر را آزاد کرد و او را گرامی داشت ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯