1_859712739.mp3
2.87M
#مولودی🎊
💐 اومد از راه...
💐 ولی الله...
💐 تو شبی پر از ستاره..
🎙حاج مهدی رسولی
#میلاد_امام_جواد
#امام_جواد
#میلاد_حضرت_علی_اصغر
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
🍃@romangandoee🍃
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اے جواد آل طہ نور دنیای منے..😍💫
#میلاد_امام_جواد
#امام_جواد
#میلاد_حضرت_علی_اصغر
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
🍃@romangandoee🍃
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
#استوری
دلم از دست غم آزاده..
بی قراره این شب میلاده..😍💖
#میلاد_امام_جواد
#امام_جواد
#میلاد_حضرت_علی_اصغر
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
🍃@romangandoee🍃
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
🔻😂🔻😂🔻😂🔻😂🔻😂🔻
هی رفیق…
اگه ی روز اومدی سر قبرم…😢
ناموسن فاتحه بخون الکی پیس پیس نکن
من خودم ختم این کارام😑✋😂
🔺😂🔺😂🔺😂🔺😂🔺😂🔺
#لبخندانه😄
#باهم_بخندیم😌
#جوک🤣
🔸🔶به نام خدا🔶🔸
#رمان_عشق_فرمانده
پارت صد و سیزدهم
#مهدیه
تو اتاق بودم که عزیز صدام کرد🗣
داشت با تلفن حرف میزد📞 ازم پرسید
عزیز: پنج شنبه شب کار داری؟🤔
مهدیه: اره شیفتم🤷♀
عزیز: {نه دیگهه این پنج شنبه شیفته😕 ان شاءالله هفته بعد😊.... بله تشریف بیارید....شبتون بخیر✋🏻...خداحافظ}
چشمام گرد شد!😳 ای بابااا عزیز با کی در مورد من حرف میزد!؟😣🤨
مهدیه: کی بود؟😟
عزیز: خواستگار..😌
مهدیه: چییییی!!؟😳😳😨
عزیز: تعجب داره!؟😅 دختر جوون الان باید براش خواستگار زنگ بزنه دیگه مادر!🤷♀
مهدیه: بله خب.. 🙈
یه چند دقیقه چیزی نگفتیم. ذهنم همش قلقلکم میداد که از عزیز بپرسم خواستگار کی بود🙈😩 ولی موقعیتش جور نمیشد😬
عزیز: خودش بهت چیزی گفته؟😎
مهدیه: چیییی!😳 خود کی؟ در مورد چی؟!🤭
عزیز: اصن پرسیدی خواستگار کی بود؟🙄
مهدیه: خب راستش نه.🙃 خیلی دوست دارم بدونم کی بود؟😅🙃
عزیز: والا من نمیشناسم ولی فکر کنم خودتو محمد خوب بشناسیدش.🤗 همکارتون.. آقا داوود.
مهدیه: جدااااا؟َ؟!!😳🤯🤯🤩
عزیز: آره خودش چیزی بهت گفته؟😏
وییییی فکر کنم صورتم گل انداخته بود!😚😍 یعنی داداش بهش گفته بود که بیاد؟😃 یعنی داداشم راضیه؟!🤩 وااااای خداروشکر اصن.. اصن یه حس باحالی دارم😚.. ترکیب استرس و خوشحالی..😖😍 دقیقا مثل وقتی که میخواستم نتیجه آزمون نهایی مو ببینم...😅💔(خواستید دوره کنید میتونید برید پارت ۲۲😁)
عزیز: الو.. کجایی مهدیه!👋🏻
مهدیه: بله بله عزیز!🙊
عزیز: میگم خودش بهت چیزی گفته؟😏
سر مو انداختم پایین
مهدیه: نه. چیزی نگفته.🤭 البته فکر کنم با داداش صحبت کرده..🙃
عزیز: نچ.. اینجوریا نیست..😶 بهم علاقه دارین درسته؟😏😎
مهدیه: ا عزیز!🤭 آخه این چه حرفیه!🙊
عزیز: نه خیرم خود خودشه. فکر کردی من دخترمو نمیشناسم؟🤨😌 حالا بیا کمک کن کلی کار داریم. فرشا رو این هفته باید بدیم قالیشویی.. دیوارا رو هم باید دستمال بکشیم.😙 یادم باشه به محمد بگم وایتکس بخره...🧐
و در همین حال رفت به سمت آشپز خونه...
ادامه دارد...
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️
معیار هام😌
پیداش کردم!🤩
💠نویسنده : سرباز یار💠
نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁
https://harfeto.timefriend.net/16444030352092
کپی ممنوع🚫
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🌱@romangandoee🌱
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🔸🔶به نام خدا🔶🔸
#رمان_عشق_فرمانده
پارت صد و چهاردهم
#مهدیه
اون شبو با همون حس عجیب گذروندم💔(همون حس ترکیب خوشحالی و استرس😅) فردا صبح رفتم سایت. همش میترسیدم تو سایت چه جوری باهاش برخورد کنم؟😖 که قبل از اینکه جوابشو تو ذهنم پیدا کنم رو به روم ظاهر شد و در عمل انجام شده قرار گرفتم!😅
خواستم سلام کنم.. گفتم شاید اون بخواد اول سلام کنه چیزی نگفتم.🙊 اونم چیزی نگفت.😅 فکر کنم اونم منتظر من بود اول سلام کنم!🤭 دیدم سلام نمیکنه خودم سلام کردم.🙃 که اونم همزمان سلام کرد!🤦♀😆 انگار همون تصوری که من تو ذهنم داشتمو داشت بهش فکر میکرده!!!😶
وقتی دیدم بیشتر بمونم بیشتر زایه میشم،🙄 ترجیح دادم رد بشم برم. فکر کنم آقا داوودم همینو ترجیح داده بود🤐😆 چون بدون اینکه ادامه بدیم هرکس راه خودشو رفت.😄 رفتم نشستم پشت میزم.. به آقا داوود فکر کردم🤔.. آیا واقعا مرد زندگی هست... با معیار هام هم خونی داره؟😕 یا فقط به خاطر علاقه میخوام باهاش ازدواج کنم؟...🙈
#سعید
مشخصات عکسی که آقا محمد داده بود رو خیلی راحت پیداش کردم!🤷♂ حمید توکلی ۳۲ ساله بود و لیسانس مهندس کامپیوتری داشت.🖥 ولی طبق برگه انتخاب رشته ش میخواسته همکار ما بشه😯 ولی خب قبول نمیشه!! بعد از تحصیلش احتمالا از طریق دوستاش به یه فرد قاچاق کننده مواد مخدر وصل میشه😬 و میره ترکیه اونجا کارای قاچاقی انجام میده.😤 بعد بر میگرده ایران و دیگه شغل و فعالیتی براش ثبت نشده. تا فیهاخالدون طرفو در آوردم😄 و گزارش نوشتم بردم دادم به آقا محمد📑، اولش که اسمو دید چشماش درشت شده بود.😳 چند بار ازم پرسید مطمئنی درسته؟😟 و گفتم که آره🤷♂.. هرچقدر پرسیدم چطور،🧐 جواب نداد! خیلی کنجکاو شدم ببینم چرا این جوری عکس العمل نشون داد!!😟
#محمد
گزارشو که از سعید گرفتم مشتاقانه میخواستم ببینم اون آدمِ ........🤬 کی بوده که مزاحم مهدیه میشده.😤 اما وقتی اسمو دیدم... باورم نمیشد!🤭😳😳 اسم یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانم بود!😬 که سعی میکرد باهام صمیمی باشه ولی ازش خیلی خوشم نمیومد.🙄 باباش معتاد بود و اخلاق درست و حسابی هم نداشت.😒 اما از اونجایی که سعی میکرد خودشو شبیه من کنه خیلی خوب یادمه..🤨
ولی واسه چی آخه باید مزاحم خواهرم بشه و دنبالش کنهههه😡😡
اصلا چجوری به خودش جرعت دادههههه😡😡
با چه هدفی این کارو کردهههههه😡😡
خیلیییی از دستش عصبانیه م.🤬😤 اگه یه بار دیگه ببینمش حتما حسابش میرسمممم🤬🤬
چشمشو که به ناموسم چشم دوخته در میارممممم🤬🤬
اینجوری بهم میگفت تو بهترین دوستمییییی🤬🤬
پس معلومه اون موقع هم همه رو بلوف میزنههههه🤬🤬
وجدان: محممممممد!😟 این کارا از تو بعیده!🤨 تو آدم منطقی و عاقلی هستی نباید اینجوری عکس العمل نشون بدی و قضاوت کنی!😔
محمد: اههههه دست خودم نیست.😞 پا روی بد جایی گذاشته نمیتونم خودمو کنترل کنم😩
وجدان: تو که ادعا داشتی نقطه ضعف نداری! حالا چیشد پس!🤨
محمد: بکش کنار ببینم الان من اعصابم خورده این دنبال نقطه ضعفه!😩🙄
وجدان: تو خودتی و خودت. خودت باید نقطه ضعفاتو کم رنگ کنی..😌
محمد: الان هیچی نگو..😡😡
ادامه دارد...
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️
قرار ملاقات چیشد؟🤨
از پنجره😎
💠نویسنده : سرباز یار💠
نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁
https://harfeto.timefriend.net/16444030352092
کپی ممنوع🚫
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🌱@romangandoee🌱
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🔮آیندهای را خواهیم ساخت
🌞که زنان برای دیده شدن،
📚 پولشان را صرف کسب دانش کنند
💄 نه لوازم آرایش...
#حجاب
#امام_زمان
#ایران_قوی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
_-_-_-_●●⸾💜 ⃟🔮⸾●●_-_-_-_
🎀@romangandoee🎀
_-_-_-_●●⸾💜 ⃟🔮⸾●●_-_-_-_
🔸🔶به نام خدا🔶🔸
#رمان_عشق_فرمانده
پارت صد و پانزدهم
#محمد
همینجوری تو خودم بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم🤯 که یهو رسول با شدت و نفس نفس زنان وارد اتاق شد.😳🤭 بی توجه به حال من اومد جلو. با اخم سرمو آوردم بالا و نگاش کردم🤨 ولی انگار اونم براش مهم نبود!😧 دستمو کشید.
رسول: آقا..هن هن(مثلا نفس نفس زدنه😅).. بدویین😟..هن هن.... بیاید.. هن هن..
محمد: رسووووول!!! نمیبینی تو خودمم؟!😤🤨🤨
رسول: آقا لطفا بیااااااااااید😩☹️
خیلی تعجب کردم!😮 رسول ای جور موقعا عذر خواهی میکرد میرفت!! اما الان اسرار داره برم پایین! یعنی چی پیدا کرده؟!🤔
خودمو جمع و جور کردم و باهاش رفتم پایین.
رسول: آقا ببینین منبع مون تو سفارت چی فهمیده!!!😯
#خانم_منبع(😁)
دستور داده بودن تا از نقشه ماریا سر در بیارم.🧐 سعی میکردم بهش نزدیک بشم.. اما اون زرنگ تر از این حرفا بود.😒 نه که به من شک داشته باشه ها!😬 نه!🤭 کلا اجازه نمیداد کسی بهش نزدیک بشه!☹️ تصمیم گرفتم از روش دیگه ای وارد بشم.😏 باید یه جوری شنود توی اتاقش میزاشتم.👂 ولی ما اجازه نداریم داخل سفارت از این جور وسایل ببریم😫.. پس یه فکر بهتر اومد سراغم.💡
اول رفتم از پنجره اتاقش که به حیاط پشتی سفارت باز میشد، داخلو نگاه کردم👀 و وقتی دیدم موقعیت مناسبه یه پرونده رو که میخواستم ببرم تو اتاقش رو بردم📁 و گوشیم رو که در حالت ضبط صدا بود😎 مثلا اونجا جا گذاشتم.😆 اومدم بیرون و منتظر شدم تا چند ساعت دیگه برم گوشیمو بردارم.💪 نیم ساعت بعد آریا صدام کرد.
آریا: دختر کجایی تو! دو ساعته دارم دنبالت میگردم.🤨
خانم منبع: برای چی؟🤔
آریا: گوشیتو تو اتاق ماریا جا گذاشته بودی داد به من بهت بدم..🤷♂
ای بابااااا😩😩 نقشه م نقش بر آب شد😕 فقط امیدوار بودم تو همون چند دقیقه چیزای مهمی ضبط کرده باشه.😶💔
رفتم تو اتاقم با هنزفیری صدای ضبط کرده رو گوش کردم.🎧 کلیش که خالی بود یا فقط صدای تایپ بود!😑 ولی آخراش که آریا رفته بود پیش ماریا فکر کنم به درد میخورد. گوش دادم ببینم چی میگفتن..🤭
آریا: اینو بخون
ماریا: بزارش رو میز بعدا میخونم.😒 از هماهنگی های سایت چه خبر؟ قرار ملاقات شون چی شد؟🤔
آریا: همه چی طبق برنامه س.👌 ایرانیاشون که با پیشنهاد ما خیلی وسوسه شدن🤑 و دارن سرمایه هاشونو کم کم آماده میکنن.😈 عربیا هم دیروز با سفیر مون تو کشوراشون که قرار داشتن اوکی بوده.👍 فقط همین سوال رو هی میپرسیدن که این خرید و فروش ها چه ربطی به انگلیس داره🙄 که سفیر، بیشترشون رو قانع کرده.😏
ماریا: Good.😌 زیر ساخت های سایت رو هم بچه های mi6 آماده کردن.😈 برای تاجرای خودمونم یه جلسه فشرده باید بزاریم که دقیقا باید چی کار کنن و کی وارد عمل بشن💪
آریا: Very good.👍 چه بریزو به پاشی بشه😏
ماریا: قمار بهترین ویروس برای نابود کردن سرمایه ها شونه.😎😈 راستی گوشی همون دختره اسمشو یادم نیست🙄 ولی اتاقش رو به روی پله هاست اینجا جامونده برو بده بهش..
آریا: Ok👍
همه این فایل ضبطی رو.. البته قسمت مفیدش رو!😅 برای مرکز از راه امنم فرستادم..😎
ادامه دارد...
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️
ویس یه زن😱
مثل توپ😐
💠نویسنده : سرباز یار💠
نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁
https://harfeto.timefriend.net/16444030352092
کپی ممنوع🚫
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🌱@romangandoee🌱
_-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
1. سلام ممنونم اخه دانش آموزم و کلی درس و تکلیف هم دارم ولی هر پارتم طولانیه دیگههه😉☺️
2. اگه دقت کنید پارتی که میزارم مثل دوپارته نسبت به قبل🌱🌹
3. چشششسمممم شب میزارم
#سرباز_یار