eitaa logo
مَـذهَبیجٰآت‌بٰـآچٰآشـنيِ‌گـٰآنـدو✨🌿
200 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
207 فایل
༻﷽༺ . . . سـبـزبـآشـیـد؛💚🌱🍏! . . . 400🛫... هَمرآهي‌مون‌کُنىد! ...🛬500 . . . به گوشم جآنآ؛💚🛺! https://harfeto.timefriend.net/16624931961610
مشاهده در ایتا
دانلود
1_859712739.mp3
2.87M
🎊 💐 اومد از راه... 💐 ولی الله... 💐 تو شبی پر از ستاره.. 🎙حاج مهدی رسولی _-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_ 🍃@romangandoee🍃 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اے‌ جواد آل طہ‌ نور دنیای منے‌..😍💫 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_ 🍃@romangandoee🍃 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟☘⸾●●_-_-_-_
🔻😂🔻😂🔻😂🔻😂🔻😂🔻 هی رفیق… اگه ی روز اومدی سر قبرم…😢 ناموسن فاتحه بخون الکی پیس پیس نکن من خودم ختم این کارام😑✋😂 🔺😂🔺😂🔺😂🔺😂🔺😂🔺 😄 😌 🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🔶به نام خدا🔶🔸 پارت صد و سیزدهم تو اتاق بودم که عزیز صدام کرد🗣 داشت با تلفن حرف میزد📞 ازم پرسید عزیز: پنج شنبه شب کار داری؟🤔 مهدیه: اره شیفتم🤷‍♀ عزیز: {نه دیگهه این پنج شنبه شیفته😕 ان شاءالله هفته بعد😊.... بله تشریف بیارید....شبتون بخیر✋🏻...خداحافظ} چشمام گرد شد!😳 ای بابااا عزیز با کی در مورد من حرف می‌زد!؟😣🤨 مهدیه: کی بود؟😟 عزیز: خواستگار..😌 مهدیه: چییییی!!؟😳😳😨 عزیز: تعجب داره!؟😅 دختر جوون الان باید براش خواستگار زنگ بزنه دیگه مادر!🤷‍♀ مهدیه: بله خب.. 🙈 یه چند دقیقه چیزی نگفتیم. ذهنم همش قلقلکم میداد که از عزیز بپرسم خواستگار کی بود🙈😩 ولی موقعیتش جور نمیشد😬 عزیز: خودش بهت چیزی گفته؟😎 مهدیه: چیییی!😳 خود کی؟ در مورد چی؟!🤭 عزیز: اصن پرسیدی خواستگار کی بود؟🙄 مهدیه: خب راستش نه.🙃 خیلی دوست دارم بدونم کی بود؟😅🙃 عزیز: والا من نمیشناسم ولی فکر کنم خودتو محمد خوب بشناسیدش.🤗 همکارتون.. آقا داوود. مهدیه: جدااااا؟َ؟!!😳🤯🤯🤩 عزیز: آره خودش چیزی بهت گفته؟😏 وییییی فکر کنم صورتم گل انداخته بود!😚😍 یعنی داداش بهش گفته بود که بیاد؟😃 یعنی داداشم راضیه؟!🤩 وااااای خداروشکر اصن.. اصن یه حس باحالی دارم😚.. ترکیب استرس و خوشحالی..😖😍 دقیقا مثل وقتی که میخواستم نتیجه آزمون نهایی مو ببینم...😅💔(خواستید دوره کنید میتونید برید پارت ۲۲😁) عزیز: الو.. کجایی مهدیه!👋🏻 مهدیه: بله بله عزیز!🙊 عزیز: میگم خودش بهت چیزی گفته؟😏 سر مو انداختم پایین مهدیه: نه. چیزی نگفته.🤭 البته فکر کنم با داداش صحبت کرده..🙃 عزیز: نچ.. اینجوریا نیست..😶 بهم علاقه دارین درسته؟😏😎 مهدیه: ا عزیز!🤭 آخه این چه حرفیه!🙊 عزیز: نه خیرم خود خودشه. فکر کردی من دخترمو نمیشناسم؟🤨😌 حالا بیا کمک کن کلی کار داریم. فرشا رو این هفته باید بدیم قالیشویی.. دیوارا رو هم باید دستمال بکشیم.😙 یادم باشه به محمد بگم وایتکس بخره...🧐 و در همین حال رفت به سمت آشپز خونه... ادامه دارد... ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️ معیار هام😌 پیداش کردم!🤩 💠نویسنده : سرباز یار💠 نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁 https://harfeto.timefriend.net/16444030352092 کپی ممنوع🚫 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_ 🌱@romangandoee🌱 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🔸🔶به نام خدا🔶🔸 پارت صد و چهاردهم اون شبو با همون حس عجیب گذروندم💔(همون حس ترکیب خوشحالی و استرس😅) فردا صبح رفتم سایت. همش می‌ترسیدم تو سایت چه جوری باهاش برخورد کنم؟😖 که قبل از اینکه جوابشو تو ذهنم پیدا کنم رو به روم ظاهر شد و در عمل انجام شده قرار گرفتم!😅 خواستم سلام کنم.. گفتم شاید اون بخواد اول سلام کنه چیزی نگفتم.🙊 اونم چیزی نگفت.😅 فکر کنم اونم منتظر من بود اول سلام کنم!🤭 دیدم سلام نمیکنه خودم سلام کردم.🙃 که اونم همزمان سلام کرد!🤦‍♀😆 انگار همون تصوری که من تو ذهنم داشتمو داشت بهش فکر میکرده!!!😶 وقتی دیدم بیشتر بمونم بیشتر زایه میشم،🙄 ترجیح دادم رد بشم برم. فکر کنم آقا داوودم همینو ترجیح داده بود🤐😆 چون بدون اینکه ادامه بدیم هرکس راه خودشو رفت.😄 رفتم نشستم پشت میزم.. به آقا داوود فکر کردم🤔.. آیا واقعا مرد زندگی هست... با معیار هام هم خونی داره؟😕 یا فقط به خاطر علاقه میخوام باهاش ازدواج کنم؟...🙈 مشخصات عکسی که آقا محمد داده بود رو خیلی راحت پیداش کردم!🤷‍♂ حمید توکلی ۳۲ ساله بود و لیسانس مهندس کامپیوتری داشت.🖥 ولی طبق برگه انتخاب رشته ش میخواسته همکار ما بشه😯 ولی خب قبول نمیشه!! بعد از تحصیلش احتمالا از طریق دوستاش به یه فرد قاچاق کننده مواد مخدر وصل میشه😬 و میره ترکیه اونجا کارای قاچاقی انجام میده.😤 بعد بر میگرده ایران و دیگه شغل و فعالیتی براش ثبت نشده. تا فیهاخالدون طرفو در آوردم😄 و گزارش نوشتم بردم دادم به آقا محمد📑، اولش که اسمو دید چشماش درشت شده بود.😳 چند بار ازم پرسید مطمئنی درسته؟😟 و گفتم که آره🤷‍♂.. هرچقدر پرسیدم چطور،🧐 جواب نداد! خیلی کنجکاو شدم ببینم چرا این جوری عکس العمل نشون داد!!😟 گزارشو که از سعید گرفتم مشتاقانه میخواستم ببینم اون آدمِ ........🤬 کی بوده که مزاحم مهدیه می‌شده.😤 اما وقتی اسمو دیدم... باورم نمیشد!🤭😳😳 اسم یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانم بود!😬 که سعی می‌کرد باهام صمیمی باشه ولی ازش خیلی خوشم نمیومد.🙄 باباش معتاد بود و اخلاق درست و حسابی هم نداشت.😒 اما از اونجایی که سعی می‌کرد خودشو شبیه من کنه خیلی خوب یادمه..🤨 ولی واسه چی آخه باید مزاحم خواهرم بشه و دنبالش کنهههه😡😡 اصلا چجوری به خودش جرعت دادههههه😡😡 با چه هدفی این کارو کردهههههه😡😡 خیلیییی از دستش عصبانیه م.🤬😤 اگه یه بار دیگه ببینمش حتما حسابش میرسمممم🤬🤬 چشمشو که به ناموسم چشم دوخته در میارممممم🤬🤬 اینجوری بهم میگفت تو بهترین دوستمییییی🤬🤬 پس معلومه اون موقع هم همه رو بلوف میزنههههه🤬🤬 وجدان: محممممممد!😟 این کارا از تو بعیده!🤨 تو آدم منطقی و عاقلی هستی نباید اینجوری عکس العمل نشون بدی و قضاوت کنی!😔 محمد: اههههه دست خودم نیست.😞 پا روی بد جایی گذاشته نمیتونم خودمو کنترل کنم😩 وجدان: تو که ادعا داشتی نقطه ضعف نداری! حالا چیشد پس!🤨 محمد: بکش کنار ببینم الان من اعصابم خورده این دنبال نقطه ضعفه!😩🙄 وجدان: تو خودتی و خودت. خودت باید نقطه ضعفاتو کم رنگ کنی..😌 محمد: الان هیچی نگو..😡😡 ادامه دارد... ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️ قرار ملاقات چیشد؟🤨 از پنجره😎 💠نویسنده : سرباز یار💠 نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁 https://harfeto.timefriend.net/16444030352092 کپی ممنوع🚫 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_ 🌱@romangandoee🌱 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
🔮آینده‌ای را خواهیم ساخت 🌞که زنان برای دیده شدن، 📚 پولشان را صرف کسب دانش کنند 💄 نه لوازم آرایش... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓 _-_-_-_●●⸾💜 ⃟🔮⸾●●_-_-_-_ 🎀@romangandoee🎀 _-_-_-_●●⸾💜 ⃟🔮⸾●●_-_-_-_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🔶به نام خدا🔶🔸 پارت صد و پانزدهم همینجوری تو خودم بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم🤯 که یهو رسول با شدت و نفس نفس زنان وارد اتاق شد.😳🤭 بی توجه به حال من اومد جلو. با اخم سرمو آوردم بالا و نگاش کردم🤨 ولی انگار اونم براش مهم نبود!😧 دستمو کشید. رسول: آقا..هن هن(مثلا نفس نفس زدنه😅).. بدویین😟..هن هن.... بیاید.. هن هن.. محمد: رسووووول!!! نمیبینی تو خودمم؟!😤🤨🤨 رسول: آقا لطفا بیااااااااااید😩☹️ خیلی تعجب کردم!😮 رسول ای جور موقعا عذر خواهی میکرد میرفت!! اما الان اسرار داره برم پایین! یعنی چی پیدا کرده؟!🤔 خودمو جمع و جور کردم و باهاش رفتم پایین. رسول: آقا ببینین منبع مون تو سفارت چی فهمیده!!!😯 (😁) دستور داده بودن تا از نقشه ماریا سر در بیارم.🧐 سعی میکردم بهش نزدیک بشم.. اما اون زرنگ تر از این حرفا بود.😒 نه که به من شک داشته باشه ها!😬 نه!🤭 کلا اجازه نمیداد کسی بهش نزدیک بشه!☹️ تصمیم گرفتم از روش دیگه ای وارد بشم.😏 باید یه جوری شنود توی اتاقش میزاشتم.👂 ولی ما اجازه نداریم داخل سفارت از این جور وسایل ببریم😫.. پس یه فکر بهتر اومد سراغم.💡 اول رفتم از پنجره اتاقش که به حیاط پشتی سفارت باز میشد، داخلو نگاه کردم👀 و وقتی دیدم موقعیت مناسبه یه پرونده رو که میخواستم ببرم تو اتاقش رو بردم📁 و گوشیم رو که در حالت ضبط صدا بود😎 مثلا اونجا جا گذاشتم.😆 اومدم بیرون و منتظر شدم تا چند ساعت دیگه برم گوشیمو بردارم.💪 نیم ساعت بعد آریا صدام کرد. آریا: دختر کجایی تو! دو ساعته دارم دنبالت میگردم.🤨 خانم منبع: برای چی؟🤔 آریا: گوشیتو تو اتاق ماریا جا گذاشته بودی داد به من بهت بدم..🤷‍♂ ای بابااااا😩😩 نقشه م نقش بر آب شد😕 فقط امیدوار بودم تو همون چند دقیقه چیزای مهمی ضبط کرده باشه.😶💔 رفتم تو اتاقم با هنزفیری صدای ضبط کرده رو گوش کردم.🎧 کلیش که خالی بود یا فقط صدای تایپ بود!😑 ولی آخراش که آریا رفته بود پیش ماریا فکر کنم به درد میخورد. گوش دادم ببینم چی میگفتن..🤭 آریا: اینو بخون ماریا: بزارش رو میز بعدا میخونم.😒 از هماهنگی های سایت چه خبر؟ قرار ملاقات شون چی شد؟🤔 آریا: همه چی طبق برنامه س.👌 ایرانیاشون که با پیشنهاد ما خیلی وسوسه شدن🤑 و دارن سرمایه هاشونو کم کم آماده میکنن.😈 عربیا هم دیروز با سفیر مون تو کشوراشون که قرار داشتن اوکی بوده.👍 فقط همین سوال رو هی میپرسیدن که این خرید و فروش ها چه ربطی به انگلیس داره🙄 که سفیر، بیشترشون رو قانع کرده.😏 ماریا: Good.😌 زیر ساخت های سایت رو هم بچه های mi6 آماده کردن.😈 برای تاجرای خودمونم یه جلسه فشرده باید بزاریم که دقیقا باید چی کار کنن و کی وارد عمل بشن💪 آریا: Very good.👍 چه بریزو به پاشی بشه😏 ماریا: قمار بهترین ویروس برای نابود کردن سرمایه ها شونه.😎😈 راستی گوشی همون دختره اسمشو یادم نیست🙄 ولی اتاقش رو به روی پله هاست اینجا جامونده برو بده بهش.. آریا: Ok👍 همه این فایل ضبطی رو.. البته قسمت مفیدش رو!😅 برای مرکز از راه امنم فرستادم..😎 ادامه دارد... ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 آنچه در پارت بعد خواهید خواند❗️ ویس یه زن😱 مثل توپ😐 💠نویسنده : سرباز یار💠 نظراتتون رو حتما تو ناشناس به ما بگید🎁 https://harfeto.timefriend.net/16444030352092 کپی ممنوع🚫 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_ 🌱@romangandoee🌱 _-_-_-_●●⸾💚 ⃟🌺⸾●●_-_-_-_
بریم واسه جواب ناشناس ها👇😉
1. سلام ممنونم اخه دانش آموزم و کلی درس و تکلیف هم دارم ولی هر پارتم طولانیه دیگههه😉☺️ 2. اگه دقت کنید پارتی که میزارم مثل دوپارته نسبت به قبل🌱🌹 3. چشششسمممم شب میزارم