رمـانکـده مـذهـبـی
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم
#فصل_دوم🌻
تشهد و سلامم رو دادم و سجاده رو برداشتم و گوشه ای گذاشتم .
- بی بی خوابید ؟!
آنالی در حالی که سرش رو میخاروند گفت :
+ اوهوم .
- لپ تاپ من رو آوردی ؟!
+ بلی .
به طرف پنجره اشاره کرد و ادامه داد.
+اونجاست .
به سمت پنجره رفتم و لپ تاپ رو برداشتم .
کف اتاق دراز کشیدم ، که همراه با من آنالی هم دراز کشید با خنده گفتم :
- سرت توی کار خودت باشه بچه ، برو اون ور .
با خنده گفت :
+ اون تو چی داری ؟!
لبخندی زدم و لپ تاپ رو ، روشن کردم .
- چیزای خوب !
یکی از فایل های صوتی رو پلی کردم .
[ استاد محمودی _ شناخت امام زمان (ع) ]
آنالی سریع گفت :
+ امام زمان کیه ؟!
کلافه گفتم :
- آنالی خواهشا سکوت رو رعایت کن !
منم مثل تو هیچی نمیدونم .
فکر کنم همون امامیه که غایبه .
حالا چیزی نگو تا گوش کنیم .
کاغذ و خودکار رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن ...
[ حضرت میان یه چند ماهی جنگ میکنن ، فرشتگان به یاری حضرت میان ، انسان های خوب که آماده شدند به یاری حضرت میان ، برخی از اجنه میان ، توفیق یاری حضرت رو دارند .
امام پیروز میشن ، ظاهرا هشت ماه بیشتر جنگ طول نمیکشه .
بعد از این پیروزی در روایات آمده که آسمان به شدت باران های نافع میفرسته ، تمام زمین آباد میشه .
امام باقر (ع) میفرمایند : هیچ جای خرابی باقی نمی ماند مگر اینکه آباد بشه .
گنج های زیر زمین رو امام و یارانش استخراج میکنن ، به مردم میدن ، بین مردم تقسیم می کنند ... ]
بعد از گوش دادن فایل صوتی اول ، نگاهی به بقیه فایل ها انداختم .
نُه قسمت داشت ، که باید همش رو گوش میدادم .
رفتم سراغ فایل های صوتی استاد پناهیان .
[ نماز درمان درد های بی درمانه ! ]
بعد از گوش دادن به چند تا فایل صوتی به سمت آنالی برگشتم ..
&ادامـــه دارد ......
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_شصت_و_نهم
#فصل_دوم🌻
- میگم آنالی یکم منطقی حرف بزنیم ؟!
نگاهی به صفحه لپ تاپ انداخت و گفت :
+ آره بگو .
از روی زمین بلند شدم و به سمت پنجره رفتم .
- ببین آنالی ، ما خیلی از عمرمون تلف شده ، خب ؟!
تا حالا از خودت پرسیدی هدفت از زندگی چیه ؟!
هدفمون واقعا چیه !
خوردن و خوابیدن فقط ؟!
خب اگر خوردن و خوابیدنه پس تفاوت چندانی با حیوونا نداریم که .
می دونی مدتیه دارم فکر میکنم ، درس میخونم ، درست ! خب گریم موفق هم شدم توی رشته تحصیلیم ، بعدش چی ؟!
نه واقعا بعدش چی ؟!
هدفمون از زندگی چیه !
آنالی خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که ما پوچیم !
فقط میخوریم و می خوابیم !
همینه !
میتونی انکار کنی ؟!
نگاهی بهم انداخت و زانوهاش رو توی آغوشش گرفت .
حرفی نزد که باعث شد من ادامه بدم .
- می دونی حاج آقا پناهیان میگه ، ما برای اینکه در زندگی موفق بشیم آفریده نشدیما ، میگه به هر موفقیتی برسی ، به هر کمالی برسی ، غم دلت رو میگیره .
می گفت یکدفعه آدم به موفقیت که می رسه میگه که چی ؟!
میگه ما اصلا برای این چیزا آفریده نشدیم و به هیچ کدوم از این ها هم راضی نمیشیم .
دعوای اصلی دین ، سر اون مرزهایی که خدا تعیین می کنه .....
سرم رو به عقب برگردوندم و متوجه شدم داره گریه می کنه ، نگاهم رو از پنجره گرفتم و به سمتش رفتم .
- چی شد آنالی ؟!
ناراحتت کردم ؟
ببخشید هدفم این نبود ...
معذرت میخوام دیگه ادامه نمیدم .
با صدایی پر از بغض گفت :
+ م ... من .
- تو چی آنالی ؟!
+ م ... ن آنالی نیستم !
لبخند هیستریکی زدم .
- جمع کن خودت رو بابا !
بی جنبه ، خوب که گفتم منطقی حرف بزنیم .
به سمت لپ تاپ رفتم و خواستم خاموشش کنم که مانعم شد .
+ وایسا همه چیز رو برات توضیح بدم .
اما قول بده عصبانی نشی ، اما میشی ، مهم نیست .
از قدیم گفتن ماه همیشه پشت ابر نمی مونه .
گنگ نگاهی بهش انداختم و کنارش نشستم .
+ اسم اصلی من ف ... فاطمست .
هین بلندی کشیدم و با تعجب بهش نگاه کردم .
+ م ... من خیلی خبط کردم تو زندگیم ، راه رو خیلی اشتباه رفتم .
از خدا دور شدم ، از آقام حسین دور شدم ...
چندین سال پیش ، قبل از آشناییمون من چادری بودم .
متوسطه اول که تموم شد و رفتم دبیرستان چون خیلی جوون بودم برام شبهاتی راجب همین امام زمان و خدا پیش اومد خیلی رفتم دنبالشون و سوال کردم .
اما هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد .
چادر رو هم به اجبار عموم سرم می کردم و هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی امام حسین (ع) رو یه علاقه ی خاصی بهش دارم .
فین فینی کرد و ادامه داد .
+ خلاصه هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد .
چند تا از بچه ها راجب عقایدم ازم سوال میپرسیدن که اصلا نمی تونستم جوابشون رو بدم .
بهم میگفتن دین دار تقلیدی !
بهم میگفتن چادر دست و پا گیره ، اصلا با مانتو هم میشه حجاب داشت .
چادر نمیزاره آدم موفق بشه تو عرصه های مختلف همش باعث دردسره .
من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و کم کم چادر رو در آوردم ، شدم مانتویی.
همون مانتو هم کم کم کوتاه شد که کلا شدم یه آدم بی حجاب و یه آدم بی دین ...
بعد از فوت عموم هم به کلی فاطمه رو فراموش کردم و اسمم رو عوض کردم .
شدم یه آدم جدید با زندگی و اهداف پوچ .
مثل گوسفند فقط خوردن و خوابیدن رو بلد بودم .
هق هقش بلند شد که به سمتش رفتم و در آغوشش گرفتم .
خدای من ، چطور ممکنه؟!
آنالی ...
فاطمه ...
غیر ممکنه ، امکان نداره !
چادری ؟!
حسابی شکه شده بودم .
&ادامـــه دارد ......
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هفتاد_ام
#فصل_دوم🌻
نزدیک بیست دقیقه ای میشد توی اتاق در حال گریه کردن بود .
واقعا چه جوری میشه خدا به اون مهربونی رو ول کنی بیای سمت این کارا !
مغزم داشت سوت می کشید و اصلا نمی تونستم هضمش کنم.
خیلی ازش دلخور بودم ، خیلی ...
توی این هشت ، نه سال حتی به این موضوع کوچک ترین اشاره ای نکرده بود ، اما من تمام چیک و پوک زندگیم رو در اختیارش گذاشتم .
به اتاق بی بی نگاه کردم ، جاش رو ، روی زمین انداخته بود و روسریش رو توی صورتش انداخته بود .
این عادت همیشگیش بود .
غرق نگاه کردن بهش بودم که در اتاق کناری باز شد و آنالی با چشمایی قرمز از اتاق بیرون اومد .
به سمتش رفتم و مچ دستش رو گرفتم .
- کجا ؟!
دستی به چشماش کشید .
+ مروا من نمی تونم بیام شمال .
- یعنی چی نمی تونم بیام ؟!
درخواست انتقالی دادم !
+ نه ، اینجوری نمیشه !
میدونی باید برم فاطمه رو پیدا کنم .
با بغض ادامه داد .
+ نمی دونم فاطمه کجاست !
خاکش کردم ، چندین سال پیش ...
باید برم پیداش کنم ، باید برم خود اصلیم رو پیدا کنم.
اشک توی چشمام جمع شد و از ته دلم از خدا خواستم بهش کمک کنه و دستش رو بگیره .
نمی تونستم مانع رفتنش بشم .
- ک ... کجا میخوای بری !؟
+ پیش مامانم .
میرم خونه .
در آغوش کشیدمش و کنار گوشش گفتم :
- میدونم میتونی .
تو میتونی ، بهترین راه رو انتخاب کردی آنالی .
برو دنبال فاطمه !
خدا خیلی بهت کمک میکنه .
فقط با من در ارتباط باش .
در حالی که اشکاش سرازیر می شد گفت :
+ هیچ وقت این لطفتت رو فراموش نمی کنم .
هیچ وقت مروا ...
اگر تو نبودی هیچ وقت نمی رفتم دنبال فاطمه .
در حال گریه کردن لبخندی زدم .
- خدا خواسته ، باید از خدا ممنون باشی .
برو به سلامت .
&ادامـــه دارد ......
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا نام دیگ
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #بیست_ویک
✨قدم نو رسیده
اسمش رو گذاشت آرتا …
وقتی فهمیدم آرتا، یه اسم #زرتشتیه خیلی ناراحت شدم …😔😐
– چطور تونستی روی پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتی بزاری؟ … یعنی اینقدر #بی_هویت شدی که برای ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانی می گردی؟ … یا اینکه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدی که به جای خدا … که به جای افتخار به چیزهایی که داری … یه مشت سنگ باستانی، هویت تو شده؟ …
دلم می خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم ... و اعتراض کنم اما فایده ای داشت؟
… عشقی که در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل می شد …
و فقط آرتا بود که من رو توی زندگی نگه می داشت …
غریب و تنها …
در کشوری که هیچ آشنا و مونسی نداشتم …
هر روز، تنها توی خونه …
همدم من، کتاب هام📚 و یه بچه👦🏻 یه ساله بود …
کم کم داشتم با همه چیز غریبه می شدم…
و حسی که بهم می گفت … ایران🇮🇷 دیگه کشور من نیست … و #انتخابات۸۸، تیر خلاص رو توی زندگی ما زد …
اون به شدت از #موسوی حمایت می کرد …
رویاهایی رو در سر داشت که به چشم من کابوس بود …
اوایل سعی می کردم سکوت کنم …تحمل می کردم اما فایده نداشت …
آخر، یه روز بهش گفتم …
– متین تو واقعا متوجه نمیشی یا این چیزهایی که میگی انتخاب توئه؟ …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا نام دیگ
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #بیست_ودو
✨قتلگاهی به نام ایران
دیگه هیچ چیز برام مهم نبود … با صراحت تمام بهش گفتم…
– اونها با #حزب_سبزآلمان ارتباط دارن … واقعا می خوای به افرادی رای بدی که #بادشمن_کشورشون هم پیمان شدن؟… کسی که به خاکش #خیانت می کنه … قدمی برای مردمش #برنمیداره … مگه خون ایران توی رگ های تو نیست؟ … من با تمام وجود نگران بودم …😐😨 ایران، خاک من نبود که حس وطن پرستی داشته باشم … اما ایران، و مرزهای ایران برای من حکم #مرزها و #آخرین_دژهای_اسلام رو داشت …
حسی که با مشت محکم متین،😡👊 توی دهن من، جواب گرفت …
دهنم پر از خون شده بود …😭😣
این مشت، #نتیجه_حرف_حق من بود … پاسخ #صبر و #سکوت من در این سه سال …
به تمام رفتارهای زشت و بی توجهی ها …
پاسخ تلخی که با حوادث بعد از انتخابات، من رو به یه نتیجه رسوند …
باید هر چه سریع تر از ایران می رفتم … وقتی آلمان ها به لهستان مسلط شدن، نزدیک به دو سوم از جمعیت لهستان رو قتل عام کردند …
یکی از بزرگ ترین فجایع بشر …
در کشور من رقم خورد …
فاجعه ای که مادربزرگم با اشک و درد ازش تعریف می کرد …
‼️و حالا مردم ایران، داشتند با دست های خودشون درها رو برای دشمن قسم خورده شون باز می کردن …😕‼️
مطمئن بودم با عمق دشمنی و کینه اونها …
این روزها …
آغاز روزهای سیاه و سقوط ایرانه …
و این آخرین چیزی بود که منتظرش بودم …
باید به هر قیمتی جون خودم و پسرم رو از این قتلگاه نجات می دادم …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا نام دیگ
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #بیست_وسه
✨ رویای طوفانی
برای فرار زمان بندی کردم ...
و در یه زمان عالی نقشه ام رو عملی کردم …
وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت …
تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم …
من متاهل بودم و نمی تونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک کنم …
شرایط خیلی پیچیده شده بود …
مسائل دیپلماتیک،
اغتشاش های ایران،
عدم ثبات موقعیت دولت در ایران که منجر به تزلزل موقت جهانی اعتبار دولت شده بود و …
دست به دست هم داده بود …
هر چند من دخالتی در این مسائل نداشتم اما #احساس_گناه می کردم …
که در چنین شرایطی دارم ایران رو ترک می کنم …
هر چند، چاره دیگه ای هم نداشتم … هیچ چاره ای …
متین خبردار شده بود …
اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن …
دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود که بخواد به خروج بی اجازه یه تبعه عادی رسیدگی کنه …
و من با کمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم …🇲🇨🛫
پام که به خاک لهستان رسید ...
از شدت خوشحالی گریه ام😍😭 گرفته بود …
برام هتل🏬 گرفته بودن و اعلام کردن تا هر زمان که بخوام می تونم اونجا بمونم …
باورم نمی شد …
همه چیز مثل یه رویا بود …
اما حقیقت اینجا بود …
یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت …
جایی که بالاخره یه نفر صدات کنه و تو از خواب بیدار بشی …
مثل رویای کوتاه من، رویایی که کمتر از یک ماه، طوفانی شد …
‼️کم کم سر و کله افراد عجیبی پیدا شد …
افرادی که ازم می خواستن علیه #اسلام، #حقوق_زنان، #حقوق_بشر و … در ایران🇮🇷😕صحبت کنم …‼️
هنوز ایران درگیر امواج شدیدی بود اما اونها می خواستن #بااستفاده_ازمن … طوفان دیگه ای راه بندازن …🌪😑
افرادی که می خواستن من رو به اسطوره #آزادی خواهی
👈در تقابل و مبارزه با #جامعه_ایرانی تبدیل کنن ...
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا نام دیگ
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #بیست_وچهار
✨دوربین های زنده
روز اول یه زن مسلمان اومد سراغم …
لهجه اش شبیه مردم خاورمیانه بود … خودش رو معرفی کرد …
نشست و شروع کرد به صحبت کردن … راست یا دروغ، از زندگی و سرگذشتش تعریف می کرد …
بعد از چند ساعت حرف زدن، #بخش_اصلی حرف هاش شروع شد …
– ما باید به عنوان زنان شجاع و مبارز ، حرف مون رو به گوش دنیا برسونیم … ما باید به دنیا بگیم توی کشورهای #مسلمان داره چه بلایی بر سر زن ها میاد … چطور مردها، زن ها رو به بند می کشن و استثمار می کنن … ما باید …
با هیجان تمام و پشت سر هم حرف می زد …
و ازم می خواست بیام جلوی دوربین های تلوزیون و ماهواره بشینم و حرف بزنم …
و از حق خودم و زن هایی مثل خودم #دفاع کنم…
نمی دونستم از این کار چه #نیتی داره و چه افرادی پشت این حرکت هستن … برای همین خودم رو زدم به اون راه …
– شما از کدوم کشور مسلمانی؟
– چه فرقی می کنه … مهم سرنوشت های یکسان ماست … سرنوشتی که گریبان گیر تمام دختران و زنان مسلمانه …
– ولی شوهر من، مسلمان نبود …
– مگه شوهر شما #ایرانی نبود؟ …
– چرا … #ایرانی بود …
– مگه شوهر شما #مسلمان نبود؟ …
– نه، پدرشوهرم مسلمان بود …
گیج می خورد نمی فهمید چی دارم بهش میگم …
– من اصلا متوجه منظور شما نمیشم … میشه واضح حرف بزنید …
– فکر می کنم این شما هستی که باید واضح صحبت کنی… من به خاطر سرنوشت تلخ شما واقعا متاسفم … اما واقعا ما تلخ ترین سرنوشت زنان دنیا رو داشتیم؟ … چیزی که من متوجه نمیشم اینه … ⁉️چرا ازم می خوای برم جلوی دوربین تلوزیون و حرف بزنم؟ … زنان زیادی توی دنیا، سرنوشتی مشابه یا بدتر از من دارن …
⁉️چرا #بااونهاحرف_نمیزنید؟ …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا نام دیگ
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #بیست_وپنج
✨مرزهای آزادی
.
.
کلافه شده بود …
از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول …
اون از من می خواست #حقیقت❗️ رو بگم …
ولی مهم این بود که #چه_کسی و برای #چه_اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه … .
.
چیزی که اون روز،
من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم …
.
.
چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن …
بین تمام حرف های اونها یه چیز مشخص بود …
🏹اونها #اسلام رو #هدف گرفته بودن … موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان #نبود…❗️❗️
.
.
اونها می خواستن....
من بیام جلوی دوربین ها و تمام اتفاقاتی رو که برای من افتاده بود رو #به_اسلام نسبت بدم …
.
.
همین طور که داشتن حرف می زدن … با آرامش به پشتی صندلی تکیه دادم …
.
– متاسفم … من نمی تونم با شما همکاری کنم …
.
.
با تعجب بهم نگاه کردن ….
.
.
– چرا خانم کوتیزنگه؟ …
.
.
– چون کسی که مسلمان بود … من بودم، نه همسرم … من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولی اون نبود …❗️
.
.
– اما #درایران،🎯زنان زیادی مثل شما هستن … زنانی که از حق مسلم #آزادی برخوردار نیستن …❗️
.
.
خنده ام گرفت … .
.
⬅️– و اتفاقا زنانی هم هستن که اونقدر آزادن که به خودشون اجازه میدن … خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن … مهم آزادی نیست … #مهم_مرزهای_آزادیه … مرزهای آزادی شما کجا تعریف میشه؟ …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛