eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام حالتون چطوره... دوباره ماه محرم رو بهتون تسلیت میگم🖤
اول بدووید پیج خودمو فالو کنید تا بریم سراق پارت ها...
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_39 عطیه: منم میام.. محمد: کجا میای عزیز من عطیه: نمیتونم محمد باید بیام..
🇮🇷 آوا: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم... چند دقیقه بعد با صدای شلیک دومتر پریدم هوا... محمد بود😍😭 اروم صداش زدم... محمد! محمد: با صدای آوا برگشتم سمتش... خوبی! آوا: با سر جواب دادم... محمد: سریع دستاشو باز کردمو رفتم سمت رسول... چند تا زدم تو گوشش که بیدار شه اما فایده نداشت... عباس کمک کن ببریمش تو ماشین... ــــــــــــــــــ آوا: خیلی نگران بودم... دلیل این همه ناراحتیمو نمیفهمم... تنها چیزی که الان میخواستم فقط سلامتی اقا رسول بود! خیلی برام عجیب بود تاحالا این حسو نسبت به هیچکس نداشتم... ــــــــــــ بیمارستان ــــــــــــ (و بازهم مکالمه ها انگلیسی) محمد: آقای دکتر حالش چطوره! دکتر: حالش خوبه ولی خون زیادی ازش رفته... خیلی باید مراقب باشید... حدودا تا یک ماه نباید کار سنگین انجام بده با دستش... یکی دوروز دیگه میتونید ببریدش خونه اما به موقع پانسمانشو عوض کنید ــــــــــــــــ آوا: محمد رفته بود نماز خونه... از رو صندلی بلند شدمو رفتم پشت شیشه... بی جون رو تخت افتاده بود... خیلی عذاب وجدان داشتم به خاطر من این بلا سرش اومده بود... با صدای زنگ تلفن به خودم اومدم... دستی روی صورتم کشیدم خیس بود... اشکمو پاک کردمو جواب دادم:: +جانم عطیه؟ _رسول... رسول چطوره +خوبن نگران نباش عزیزم _مطمعن! +مطمعن _قربون دستت بگو محمد بیاد دنبال من.. یا اصلا آدرس بیمارستانو بده... اره ادرسو بده +میگم بیاد دنبالت... پ.ن¹:.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_40 آوا: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم... چند دقیقه بعد با صدای شلیک
🇮🇷 آوا: محمد رفته بود دنبال عطیه... دکتر و پرستارا رفته بودن تو اتاق.. روی صندلی نشسته بودمو ذکر میخوندم... با خروج دکتر از جام بلند شدم... (مکالمه، انگلیسی) آوا: خسته نباشید آقای دکتر حالشون چطوره؟ دکتر: مچکرم، خوبه الانم به هوش اومده میتونید ببینیدش.. آوا: ممنونم... آب دهنمو قورت دادم نفس عمیق کشبدمو وارد اتاق شدم.... تا رفتم تو تپش قلب گرفتم... س.. س.. سلا... م رسول: با صدای اوا خانوم چشامو باز کردم... خیلی دستپاچه شده بودم... صدای ضربان قلبمو میشنیدم... تاحالا پیش نیومده بود این حالی بشم... س. ل. ا. م آوا: حا.. لتون... خ.. وبه رسول: با ، بازو بسته کردپ چشام و سرم جواب دادم.. آوا: خداروشکر... ببخشید تروخدا... بخاطر من اینجوری شدید شرمنده... رسول: د. ش. م. ن. ت. و. ن...ش. ر. م. ن. د. ه ـــــــــــــ عطیه: رسوووول😭 رسول: س. ل. ا. م عطیه: سلام قربونت برم😭 خوبی! رسول: خ. و. ب. م گ. ر. ی. ه. ن. ک. ن. د. ی. گ. ه عطیه: اشکامو پاک کردم... ولی هنوز تو چشام پر از اشک بود... لبخند زدمو اشکام سرازیر شد.. پ.ن¹:.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام دخترا... عزیزان فعلا پارت نداریم..ان شاءالله بعد از عاشورا تاسوعا پارت هارو بارگزاری میکنم🖤
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
سلام سلام بریم واسه پارت..
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_41 آوا: محمد رفته بود دنبال عطیه... دکتر و پرستارا رفته بودن تو اتاق.. روی
🇮🇷 شب:: رسول: چشمامو که بستم آوا اومد جلو چشمام.... تمام حرفاش تو سرم اکو میشد... تصویرش تو ذهنم رد میشد... نگرانیش زمانی که چاقو خوردم... نجابتش... خانم بودنش... با اخلاق بودنش... حرفاش... «حالتون خوبه؟» «نباید بخوابیدا» «اگر کاری از دستم برمیومد بگسد حتما انجام میدم» «منو مثل خواهرتون بدونید» «شماهم مثل محمد» ـــــــــــــــــ چند روز بعد:: عطیه: همونطور که داشتم پوست پرتقال رو میگرفتم خندیدمو گفتم: ولی خوب از فرصت استفاده کردیا... نه گذاشت نه برداشت همسرمه😐😂 (قیافشم یکم مسخره کرد عطیه) و همین همسرمه همه کارارو خراب کرد جناب🔪 پ.ن¹:...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_42 شب:: رسول: چشمامو که بستم آوا اومد جلو چشمام.... تمام حرفاش تو سرم اکو
🇮🇷 آوا: باید پانسمان آقا رسولو عوض میکردم.... خیلی برام سخته.. ولی محمد میگه نباید دکتر دیگه ای بیاد.. از همین حالا تپش قلبام شروع شد.... ای خدا...من چمه... با بسم الله در زدم... ــــــــــــ عطیه: با صدای اروم گفتم:: فکر کنم آواست.. اومده پانسمانتو عوض کنه.. رسول: همینکه اسمشو اورد دوباره یه حالی شدم... یکی خودمو جمع و جور کردم... عطیه: رفتمو درو باز کردم... بیا تو عزیزم آوا: سعی کردم دستپاچکیمو پنهان کنم... س.. سلام... اومدم پانسمانو عوض کنم... رسول: اومدم بلند شم که... آوا: بفرمایید... ـــــــــــــــ دوروز بعد:: شب: آوا: رو تخت دراز کشیده بودم که عطیه هراسون اومد تو اتاق... عطیه: رسووول😭 آوا: آقا رسول چی...! عطیه: حالش بد شده😭 آوا بدووو تروخدااا😭 آوا: وسائلو برداشتمو رفتم سمت اتاق... پ.ن¹:...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_43 آوا: باید پانسمان آقا رسولو عوض میکردم.... خیلی برام سخته.. ولی محمد میگ
🇮🇷 آوا: خداروشکر چیزی نیست... وقتی قرصاتونو میخورید نباید حالتون بد بشه! کمی مکث کردمو گفتم: قرصاتونو میخورید دیگه؟ رسول: هیچی نگفتم... آوا: نمیخوریدشون؟ رسول: با نا امیدی سرمو تکون دادم... عطیه: مگه من خودم قرصارو نمی.... نکنه نمیخوریشووون! رسول: بازم چیزی نگفتم عطیه: یکم صدامو بردم بالا:: رسول با کی داری لج میکنی! داری به خودت ضربه میزنی آخه... آخه چته تووو برادر منننن اهههههه محمد: چیشده! عطیه: رسول خان داره با حماقت خودشو به کشتن میده... محمد: سوالی نگاش کردم! عطیه: قرصایی که بهش میدمو میل نمیکنهههه نمیدونم این چه بازیه جدیدیه! محمد: طوری که عطیه بشنوه گفتم: بسه عطیه جان... و سعی کردم هدایتش کنم بیرون... پ.ن¹:.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‌‌‌♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام صبحتون بخیر