بهبعضیامیگنبچههایدهههفتاد
بهبعضیامدهههشتاد
اماخوشبحالاوناییکهبهشونمیگن
بچههایدههظهور:))
•┈•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
#بیوگرافی_مذهبی
#کنیزالزهرا
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_34 آوا: وارد کافه شدیم... خیلی استرس داشتم... همش حس میکردم قراره یه اتفاق
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_35
رسول: یا خدا...
هی.. هیچی خانوم...
آوا: بدو بدو رفتم بالا...
شارلوت:؟!
آوا: اومدم لیوانارو ببرم
شارلوت رفت نشست..
دستمو دراز کرد که اقا رسول متوجه شدو میکروفن رو بهم داد... رفتمو لیپانارو گذاشتم تو سینی... اومدم پشت صندلی شارلوت... دستمو روی صندلی گذاشتمو میکروفن رو وصل کردم..
داشتیم میرفتیم پایین که:::
شارلوت: شما دوتا نسبتی دارید باهم؟
آوا: وایی خداااا
ــــــــــ
محمد: وااااای
ــــــــــ
آوا: خواستم بگم برادرمه ولی فامیلی هامون یکی نیست...
چاره ای نبود گفتم: بر.....
رسول: پریدم وسط حرفش:: همسرمه...
آوا: با تعجب به اقا رسول نگاه کردم...
شارلوت: حالا برید پایین سرریع
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_35 رسول: یا خدا... هی.. هیچی خانوم... آوا: بدو بدو رفتم بالا... شارلوت:
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_36
رسول: گیر دادن که بیا مچ بنداز...
بابا من دستم درد میکنه....
حرف نمیفهمن که...
رفتم جلو تا انجام بدم...
دستم داشت خرد میشد...
بعد از کلی تلاش اون برنده شد و دستمو خوابوند.. احساس میکردم استخوانای دستم شکستن...
دوباره خون ریزی شروع شد...
آوا خانوم با نگرانی نگاه میکرد و باند میخواست...
آوا: با هزار بدبختی یه باند پیدا کردم...
خواستم ببندم که..
یکی از گارسون ها (الکس): شما دوتا رو چرا من ندیدم!
آوا:من الان آوا حسنی نیستم لونا نیلکم پس باید مول خودش حرف بزن...
یکم بیشتر دقت کن تا ببینی!
الکس: نکنه شماها لونا و ویلیام نیستید!؟
آوا: اهوم😐😂
الکس: به نشانه اینکه حواسم بهتون هست چشامو ریز کردمو برگشتم... داشتم میرفتم ولی با چیزی که به ذهنم رسید برگشتم سمتشون...
آوا: هوووف
(عطیه و محمد هم نفس راحت کشیدن)
آوا: یا خدا دوباره برگشت!
الکس: ویلیام و لونا که زن و شوهر نبودن😳
محمد: یا خداااا
عطیه: وااااااییی
آوا: خواستم توضیح بدم ولی امان نداد...
الکس: بیاید این دروغگو هارو ببرید!
آوا: یکی از اون قولا اومد نزدیکم..
رسول: دستت بهش بخوره...
_پرید وسط حرفش:: مثلا چه غلطی میکنی!
رسول: نذاشتی ادامه شو بگم... خرد میکنم دستتو
آوا: بعد از این حرف با کاردی که تو دستش بود کرد تو بازو اقا رسول...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#استوری_پندار_اکبری
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بچه ها پیج خودمه بدوووید فالوش کنید🏃🏻♀
عزیزایی که روبیکا دارن، بدووید قشنگای من💫
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_36 رسول: گیر دادن که بیا مچ بنداز... بابا من دستم درد میکنه.... حرف نمیفهم
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_37
آوا: تو زیر زمین کافه بودیم...
عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره!
معلوم بود آقا رسول چقدر درد داره...
همشم تقصیر منه...
با نگرانی پرسیدم:: خ... خوبید..!
رسول: قدرت تکلم نداشتم... با سر جواب دادم...
آستین لباسم کاملا خونی شده بود...
خیلی درد داشتم...
(چند دقیقه بعد)
آوا: ای بابا من که میکروفن ندارمم...
رو به اقا رسول گفتم:: میکروفنتون کجاست؟
رسول: ی. ق. ه. ل. ب. ا. س. م
آوا: چون میدونستن اقا رسول توان انجام کاری رو نداره دستاشو باز گذاشته بودم... ولی دستای من بسته بود..
میکروفنشو بهم داد...
ا.. ای.. این که.. کار نمیکنه😫
اینا هیچجوره خراب نمیشن پس این چشه!
رسول: به سختی دستمو روی بازوم گذاشتم تا مانع خون ریزی بشه... ولی فایده نداشت...
خونی که از لای انگشتام میریخت رو حس میکردم...
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#استوری_علی_افشار
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_37 آوا: تو زیر زمین کافه بودیم... عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره!
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_38
آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود...
رسول: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم...
آوا: با وحشت و نگرانی گفتم: نباید بخوابیدا...
سعی کنید بیدار بمونید
رسول: نفس نفس میزدم... سعی کردم چشامو نبندم.. اما نشد... حالم اصلا خوب نبود..
ــــــــــــــ
محمد: گریه نکن عطیه جان...
عطیه: معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده😭
محمد: اروم باش... داریم پیگیری میکنیم...
ــــــــــــــــ
آوا: حتما میخوان مهمونی رو تموم کنن بعد بیان سراغ ما...
خدایا خودت کمک کن عملیات لو نره....
ــــــــــــــــــــ
علی سایبری: آقا محمد
محمد: جانم علی بگو
علی سایبری: آقا ردشونو زدم... تو زیرزمین همون کافه هستن...
محمد: مطمعنی!؟
علی:بله آقا ردیاب میکروفن رسول که همینو نشون میده...
با اینکه میکروفن خراب شده..ولی هنوز ردیابش کار میکنه...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_38 آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود... رسول: سرمو به دیوار تکیه دا
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_39
عطیه: منم میام..
محمد: کجا میای عزیز من
عطیه: نمیتونم محمد باید بیام..
محمد: عزیزم تو بمون همینجا من باهات درارتباطم... بمون اینجا... اینجا بیشتر بهت نیاز داریم...
ــــــــــــــــــــ
محمد: رسیدیم به مقصد... قرار بود بدون سرو صدا کارو انجام بدیم تا سوژه رو از دست ندیم..
رفتیم سمت زیرزمین.. درش قفل بود..
عباس در...
عباس: آقا خیلی قفلش پیچیدس نمیشه راحت بازش کرد... حداقل چهل دقیقه 1 ساعت طول میکشه
محمد: وقتمون کمه...
تفنگمو برداشتمو یه خفه کن وصل کردم بهش...
با سر علامت دادم که کنار وایسید...
شلیک کردمو در باز شد...
رفتیم تو...
ولی خبری از اوا و رسول نبود...!
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#استوری_اشکان_دلاوری
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بسمربالحسین
سلام عزیزان وقت بخیر...
عزاداریهای شما مورد قبول درگاه حق انشاءالله🖤
#بسیجی🦋
این پویش به دلایلی حذف میشه...
اجر همگی با آقاحسین(ع)
#بسیجی🦋