#خاطرات_آقاي_اروجعلي_طبقي همرزم شهيد
يك روز صبح حدود ساعت
#10 - 9 صبح بود كه ديدم
#شهيد بزرگوار
#جليل سليمي دارد اجاق سنتي مي سازد. كنجكاو شدم و سؤال كردم:
- برادر سليمي، حتماً مي خواهي بيكاري خود را جبران كني و وقت بگذراني؟!
#شهيد عزيز در جواب فرمود:
- نه، چند روز است مي بينم برادران با آب سرد حمام مي كنند. مي خواهم خدمتي كرده باشم.
بالاخره پس از گذشتن ساعتي اجاق را درست كرد و آن را روشن نمود. يك ديگ مسي بزرگ را كه از آشپزخانة منطقه تحويل گرفته بود روي اجاق گذاشت و
#حمام سنتي را ساخت. آن روز گذشت،
خلاصه آفتاب طلوع كرد.
بعد از صرف صبحانه از سوي فرماندهي منطقه عملياتي برادر #«حاج احمد متوسليان» پيام رسيد تعدادي از برادران جهت مقابله با حزب دمكرات آماده باشند.
دلم به تپش افتاد. اين پيام مثل يك
#نسيم ملكوتي تمام روحم را نوازش كرد. مثل بقية بچه ها با التماس از فرمانده گروهانمان خواستم مرا هم به منطقه اعزام كند ولي
#توفيق نصيب بچه هاي ديگر از جمله
#شهيد سليمي شد.
دلم گرفت😔ولي تكليف حرف فرمانده بود و من مجبور به اطاعت،
#غروب همان روز پيام رسيد تعداد ديگري نيز براي اعزام به منطقة ذكر شده لازم است. اين بارديگر
#توفيق نصيبم شد تا به منطقه اعزام شوم.
❤️قلبم از شوق مي لرزيد و با هر قدمي كه بر مي داشتم بوي
#خدا را بيشتر حس مي كردم تا اينكه به منطقه رسيدم. انگار خداوند آن منطقه توي قلب ها جا مي گرفت.
#شيطان راهي به دل انسان نداشت. بدون شك آن منطقه خدايي بود. محو تماشاي آن سرزمين عشق بودم تا اينكه كسي را ديدم. تمام تنم را لرزش فرا گرفت.
#نگاه پاك و مطهر
#شهيد_جليل_سليمي از پشت پردة خون روي چشمهايش تا عمق جانم نفوذ مي كرد. درست روي
#پيشاني شهيد، همان قسمت كه اكثر
#شب ها تا صبح سحر روي مُهر مي ماند با
#گلولة تفنگ قناسه سوراخ شده بود و آن سوراخ برايم مثل راهي بود به
#بهشت عظمي. 🌷و آن وقت بود كه دريافتم
#اجاق و
#آب گرم را براي
#غسل_شهادت مي خواهد و چه زيبا در
#خون خود غسل كرده بود و روح پاكش به
#معبود رسيده بود.🌷
#تپه اي را كه اكنون شهيد سليمي در آن به شهادت رسيده بود به نام او نامگذاري كردند و من هر گاه نام آن تپه را مي شنيدم ناخودآگاه به ياد نگاه
#خونين و
#معني دار شهيد مي افتادم و مهرباني بي مرزش كه حتي نمي توانست
#سرما را بر جان بچه ها تحمل كند.
والسلام عليكم
🌷روحش شاد و يادش گرامي باد🌷
🕊
#شهدای_شهرستان_خوی
@Shohadaye_khoy