🌷#قسمت_پنجاه_نهم
سریع چادرم رو که کنار رفته بود درست کردم و موهامو داخل دادم...
چشم درشت کرد
_ماهی دیگه شورش رو در آوردی...
سر به زیر گفتم _خوب زشته.. .
نزدیکتر آمد _زشته!...
دستشو بند بازوی من کرد و من جلو کشید
_کی گفته...
با ترس نگاهش کردم
_تو رو خدا امیر ما بهم نامحرمیم...
با بُهت گفت _نا محرم....
کلافه نگاهم کرد و سینی چای رو برداشت به پذیرایی رفت...
از اون شب تو کل اون یک هفته من رو میگرفتم و
اون حرص می خورد و خط و نشون میکشید ...
حتی واسه چیدن خونه مامان یا سمانه رو دنبال خودم می کشوندم...
حتی وقتی توی آرایشگاه دنبالم اومد...
چادرم رو محکم گرفته بودم ...تا صورتم دیده نشه ...و حرصش رو که روی پدال گاز ماشین خالی میکرد میدیم...
و من لذت می بردم از این بازی که راه انداخته بودم.
شراره کنارم نشست:
_خوشحالم که خوشبخت شدی...
نگاه قدر شناسانه ای بهش کردم
_از آرمان چه خبر ...شوهرت شکایت کرد ازش ؟ لبخند زد:
_نه ....نمی خواستم از من کینه به دل بگیره ...منم فراموشش کردم ...بخشیدم شاید اونم آدم بشه...
سمانه دست دور گردنم انداخت
دست اون ارایشگر طلا که تومیمون رو اینقدرعروسک کرده....
بعد دستی روی موهای شنیون شدم کشید
-دلم می سوزه واسه امیرحسین توروباموهای مصنوعی قالبش کردیم...
دستشو پس زدم:
بهتراز توهستم که لنگ شوهری...
چشم ریز کرد
-ماهی تو این فک و فامیلای آقای دکترپسرمسرندارن من برم تو مخ زدن ماماناشون بلکه بیان خواستگاری....
یکدفعه صدای مریم سادات روازپشت سر شنیدم....
-وای سمانه تولب ترکن....نگاه کن اون مادرشوهرمنه خیلی ماهه....برادرشوهرکوچیکم مهندس عسلویه است...واسش دنبال
عروسیم...سمانه سرخ شده سربه زیر انداخت نه ...نه من شوخی میکردم به خدا مریم جون....
مریم سادات لبخند گله گشاد زد
ولی من جدی میگم...و رفت به طرف همون خانم که اشاره کرده بود شراره بُهت زده گفت:
واقعا رفت بهش بگه...
سمانه نیشش باز شد و بشکنی زد:
جونم جون ...مام داریم شوهههرمیکنیم...
حاج خانم با کت و دامن زرشکی و موهای
سشوارکرده نزدیک شد مادر حجاب کن عاقد داره میاد....
خودش چادر رنگی گل برجسته ای سرش کرد و روشو محکم گرفت....
باکمک شراره حجاب کردم.....
امیر حسین هم با ده من اخم و سربه زیر کنارم نشست...
دایی طاهر و آقابزرگ و بهادر و عمو جواد هم بودن...
بالاخره خطبه عقد خونده شد...
و من ایندفه با رضایت خودم و برای اولین بار دست امیر حسین رو گرفتم لبخند قشنگ و ملیحی رو روی لبش دیدم...
درست انگار برام همون حسی رو داشت که وقتی توی جاده از سر بی پناهی برای اولین بار به آغوشش پناه اوردم ....
وقتی برای اولین بار قلب من و دل اون زیر و رو شد....
و من برای این ارامش تاوان ها داده بودم...
دردهایی کشیده بودم ...ولی یاد گرفتم ببخشم ...تمام اون سایه هایی که توی کابوس هام بود
...حتی پدرم...
توماه منی ماهی این برکه کاشی...
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی....
تمام ....یاحق....
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
سلام طاعات وعبادات قبول حق رمان به پایان رسید امیدوارم خوشتون اومده باشه حلال کنید واسه این مدت من و ادمین ها عزیز تلاش کردیم رمان ویرایش کنیم خیلی نامرتب بود اما خدا روشکر تونستیم تا آخر ارسال کنیم رمان جذاب وخوندنی روتشکر فروان از نویسیده میکنیم واسه دست نوشته اش ان شاءالله با رمانها جذاب وخوندیش درخدمتتون هستیم🙏🙏❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺁﺭﻭﻡ... ﺁﺭﻭﻡ... رمضان داره به آخرش نزدیک میشه🌙
████████████▒98/5%
این دعاهای زیبا
در آخرین روزهاو شبهای رمضان تقدیم بہ شما ♡
الهی اونقدر بخندید که صدای خنده هاتون بشه زیباترین موسیقی کائنات
الهی از شادی اونقدر پر بشید که سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه.
الهی روزیتون اونقدر زیاد بشه که امیدی باشید برای رسوندن روزی خیلیا.
الهی همیشه بهترین افکار به سراغتون بیان و درست ترین تصمیمات رو بگیرید
الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید که تا عمق بی انتهای رضایت برسید
الهی همیشه تنتون سالم باشه و عاقبت به خیر بشید
الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشید
و الهی که خدا همیشه هواتونو داشته باشه
♡
پیشاپیش عید فطر مبارک🌼🍃
این دعا تقدیم به همه اعضای محترم #کانال_مجمع_الذاکرین🍃🌼
زنده و پاینده باشید🌸🍃
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 قدر سرمایه عمر را بدانید. 🍂
🍂میدونین چرا بعضیها از آفرینش خودشون ناراضین؟! 🍂
🔶يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً
(نبأ/۴٠)
💥در روز قيامت، كفار بعد از آن كه اعمال تمام عمر خود را در برابر خويش حاضر مى بينند، آن چنان در اندوه و حسرت فرو مى روند كه مى گويند:
اى كاش خاك بوديم و اصلا آفریده نمی شدیم!
🍁معمولا وقتی انسان ضرر می کند و سرمایه اش را به باد میدهد، آرزو می کند که کاش اصلا سرمایه ای نمی داشت!
⚡️ پس معلوم می شود کسانی هم که در این دنیا می گویند:
کاش خدا مارا نمی آفرید!
يا می گویند:
اصلا چرا خدا مارا آفرید!
سرمایه عمرشان را به باد داده و ضرر کرده اند.
💫مثل دانش آموزی که پس از گرفتن کارنامه سیاه خود، به پدر و مادرش می گوید:
اصلا چرا مرا به مدرسه فرستادید؟!
#سبک_زندگی_قرآنی
🌺نگاهی به دعای روز بیست و نهم ماه رمضان :🌺
🍂 اَللَّـهُمَّ غَشِّني فيهِ بِالرَّحْمَةِ، وَارْزُقْني فيهِ التَّوْفيقَ وَالْعِصْمَةَ وَطَهِّرْ قَلْبي مِنْ غَياهِبِ التُّهَمَةِ يا رَحيماً بِعِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ.
1⃣خدایا تمام وجودم را با رحمتت بپوشان و فراگیر تا بهره ام از رحمتت کامل و تمام باشد.
2⃣خدایا با رحمت فراگیرت، به من توفیق بندگی عطا فرما و چنان از گناه و نافرمانی حفظم کن که در عصمت قرار گیرم.
3⃣خدایا رفتارهای ظاهری، نشان از پاکی یا ناپاکی قلب دارد.
پس؛ بعد از عطای توفیق و عصمت، قلبم را نیز از تیرگیهای تهمت و خواطر منفی پاک فرما.
🍃ای کسی که به بندگان مؤمن، رحمت خاص و ویژه داری.🍃
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
🌺نکته ای از جزء بیست و نه:🌺
#سطر_بیست_ونهم
🔸إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَلَا شُكُوراً
إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً
(انسان/١٠ و ٩)
⚡️ترجمه :
(ابرار مى گويند:) ما براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم و از شما پاداش و تشكّرى نمى خواهيم.
همانا ما از پروردگارمان، به خاطر روزى عبوس و سخت، مى ترسيم.
🔴 مشخصات انسان های نیک و مقرب خداوند :
🍃اعمالشان را خالص برای خدا انجام می دهند.
🍃توقع تشکر و پاداش از کسی ندارند.
🍃از عذابهای روز قيامت، خائف و ترسانند.
#جزء_بیست_ونه
#مسطورا