eitaa logo
صالحین تنها مسیر
223 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✘ حالت اشتیاق یک قلب سالم به خداوند در نشاط و لذت، با زمان شدت و محنت فرق می کند! • توجه به خدا در هنگام شدت، اگر بعد از برطرف شدن مسئله قطع شود؛ راه انسان را بسمت اُنس و قرب مسدود می‌کند. • و همینطور چنانچه رابطه قلبی انسان با خداوند در زمان رویارویی او با نعمات نیز به غفلت تبدیل شود نشانه‌ی مستی او در نعمت و فراموشی ولیّ نعمت است.
یاد خدا ۶۹.mp3
9.9M
مجموعه ۶۹ | صدق اهل ذکر، در دو حالت آزموده میشه: 1- وقتی که مشکلات و مصائب‌ ازشون برداشته میشه! 2- وقتی که با نعمت بزرگ و شادی‌بخشی روبرو میشن! حالت یک ذاکر صادق در این دو موقعیت چگونه است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
gereftaram-abalfazl-finaببl (1).mp3
6.74M
این حرف دل یه ارمنیه 💔 دلم به غمش وصله🔒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_24🌹 #محراب_آرزوهایم💫 وقتی که می‌شینیم نگاهی می‌چرخونم. همه هستن
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 روش رو برمی‌گردونه و از خاله خداحافظی می‌کنه. مشغول پوشیدن کفش‌هاش که میشه آروم بهم میگه: - خیالت راحت، باهم در ارتباطیم. کفش‌هاش رو که پاش می‌کنه، بلند میشه و صداش رو بالا می‌بره. - حاج خانم هانیه خدافظ. نگاهم به داخل کشیده میشه که هانیه با سرعت از اتاق بیرون میاد. - خداحافظ دایی. دایی چه خوب توازن رو رعایت می‌کنه! بعد از اینکه همه رفتن، شب بخیر میگم و میرم داخل اتاق جدیدم، اگه قرار باشه تو پذیرایی و کنار خاله بمونم، باید تا صبح بشینم و به حرف‌های خاله گوش بدم. روی تخت دراز می‌کشم و منتظر خاموشی مطلق می‌مونم تا برم سراغ سوژه، تقریبا پنج دقیقه بعد از اینکه خاله چراغ‌ها رو خاموش می‌کنه و صدای بسته شدن در اتاقش میاد، پاورچین پاورچین میرم توی اتاق بقلی که اتاق هانیه‌ست. اول که وارد میشم متوجه‌م نمیشه، تا اینکه می‌رسم بالای تختش و تا می‌خواد جیغ بزنه جلوی دهنش رو می‌گیرم. - ساکت باش! الآن خاله بیدار میشه. دستم رو از روی دهنش برمی‌دارم، هندزفری رو از توی گوشش برمی‌داره و میگه: - چرا یهو میایی؟ آدم سنگ کپ می‌کنه. هلش میدم سمت دیوار و کنارش زیر پتو می‌خوابم. - نرگس تخت یک نفره می‌دونی چیه؟ - هیس هیچی نگو، سریع اطلاعات بده می‌خوام برم بخوابم. دستش میره سمت گوشیش و چیزی که پخش میشه رو خاموش می‌کنه. - تو روانی نمیشی دائم مداحی و سخنرانی گوش میدی؟ - تو این همه آهنگ گوش میدی روانی میشی؟ بعد هم من به جای اینکه روانی بشم، آرامش می‌گیرم. چند ثانیه‌ای مبهم نگاهش می‌کنم و وقتی که می‌بینم حرفش منطقیه‌ سعی می‌کنم چیزی نگم و برم سمت اصل مطلب. مشتاق نگاهش می‌کنم و میگم: - خب، از این شاهزاده سوار بر اسب سفید بگو. یکم سر جاش تکون می‌خوره و چشم توی چشم می‌شیم، آروم می‌زنه توی سرم و میگه: - چی میگی تو نرگس؟ - زود باش هانیه بگو کی هست؟ چی کاره‌ست؟ از کجا شناختیش؟ توی تاریکی شب بازهم می‌تونم لپ‌های گل انداخته‌ش رو ببینم. - یکی از پسرهای هیأته. - همین هیأتی که همه‌تون می‌ر‌‌ین جز من؟ لبخند تلخی می‌زنه و ادامه میده. - خب از اونجا از طرف دایی وارد میشه. چند ثانیه‌ای میرم توی فکر دایی که یهویی صدای هانیه از غرق شدن توی افکارم نجاتم میده. - تازه یکی از دوست‌های امیرعلی هم هست. چشم‌هام رو گرد می‌کنم و با تعجب میگم: - واقعا؟ با باز و بسته کردن چشم‌هاش تأیید می‌کنه. - حالا دایی چی گفته؟ نگاهش رو ازم می‌گیره و آروم زیر لب میگه: - دایی تأییدش کرد. گفت از همه لحاظ پسر خوبیه. خودم رو بهش نزدیک تر می‌کنم و زل می‌زنم توی چشم‌هاش که متعجب یکم خودش رو عقب می‌کشه. - دوستش داری؟! تعجبش دو برابر میشه که باعث میشه تیر خلاص رو بزنم تا راحت اطلاعات رو کامل کنم. - به من که خواهرتم دروغ نگو. دوباره از خجالت نگاهش رو ازم می‌گیره. - من تو رو خوب می‌شناسم، هانی به من نگاه کن و راستش رو بگو. از قیافه‌ی هیجان زده‌م و لحن صحبت‌هام خنده‌ش می‌گیره که این موضوع به منم سرایت می‌کنه. - خب...شاید نسبت به پسرهای دیگه بیشتر به چشمم اومده ولی فقط به چشم اومدنه و هیچ عشق و علاقه‌ی خاصی نیست، از این موضوع مطمئنم! - از کجا می‌دونی؟ - خب رفتارهاش به چشمم اومده، اینکه اصلا به خانم‌ها نگاه نمی‌کنه و نگاه پاکی داره، چند باری که اومده بود توی بخش خانم‌ها فقط نگاهش به جلوی پاش بود و اصلا سرش رو بلند نمی‌کرد...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 نگاهم رنگ شیطنت می‌گیره و لبخند کوچیکی‌هم روی لب‌هام می‌شینه. - خوب می‌پاییدیش‌ها! با پاش می‌زنه توی شکمم و میگه: - دفعه‌ی آخرت باشه‌ از این وصله‌ها به من می‌چسبونی. - خیلی خب حالا تو بقیه‌ش رو بگو. - چند باری هم که با ما سر دستگاه‌های صوت و چراغ‌ها صحبت می‌کرد یکبارهم نگاهم نکرد. خیلی پسر مؤدب و متینیه. راستش رو بخوایی اون روزهم از طریق آقا امیرعلی در مورد شغلش پرس و جو کردیم، گفتن تو سپاه کار می‌کنه و دایی هم تأییدش کرد. اما نرگسی اینا اصلا کامل نیست فقط مقدمه‌ایه برای اجازه‌ی اومدن. با خوشحالی بغلش می‌کن، جیغ خفه‌ای می‌کشم و میگم. - آخ جون! خواهر گلم داره عروس میشه. با وجود لپ‌های سرخش می‌خنده و حرفم رو رد می‌کنه. - دیوونه! هنوز هیچی معلوم نیست انقدر نگو عروس، اه. در حالی که می‌خندم از کنارش بلند میشم و با شب بخیری کوتاه توی اتاق خودم میرم. روی تخت می‌خوابم و باعث میشه صداش بلند بشه، قبل از اینکه خاله جویای حال بشه و سرکشی کنه‌، سعی می‌کنم زودتر فضا رو صحنه سازی کنم. - خدایا ممنون که هانیه رو بهم دادی، واقعا برام مثلِ یک خواهره. حالا چرا این خواستگاره باید دوست اون باشه؟ آخ! یادم رفت اسمش رو بپرسم، باید فردا مفصل باهاش حرف بزنم هنوز خیلی سوال‌ دارم که باید بپرسم. همینطور که توی فکر هانیه‌م، کم‌کم چشم‌هام گرم میشه و به خواب میرم... *** از دانشگاه به خونه میام، خاله رو می‌بینم که داره میره. - سلام، خِیره خاله. کجا می‌رین؟ - سلام عزیز دلم، میرم خونه‌ی نسرین خانم نوه‌ش به‌دنیا اومده. - مبارکه. خداحافظی می‌کنه و میره. تا یاد دیشب می‌افتم، سریع کفش‌هام رو در میارم و توی اتاق هانیه میرم. سر راه، نگاهم به میوه‌های توی دیس بلوری می‌افته و یک سیب قرمز از داخلش برمی‌دارم، دوباره مسیر مقصدم رو پیش رو می‌گیرم و سراغ شکارم میرم. پشت میز مطالعه‌ش نشسته و تا گردن توی لپ‌تاپشه. توی چارچوب در وایمی‌ایستم و در حالی که سیب رو با حرکت انگشت‌هام به بازی درمیارم میگم: - هانی، کی می‌خوان بیان حالا؟ اصلا حواسش بهم نیست و غرق کارش شده. - اولا که سلام، دوما کیا؟ - اه چقدر تو شوتی همین خواستگارت دیگه! راستی اسمش چیه؟ کمی سرش رو بالا میاره و از بالای لپ‌تاپش نگاهم می‌کنه. از قیافه‌ش خنده‌م می‌گیره و خودش‌هم می‌خنده. - نمی‌دونم کی می‌خوان بیان ما دو روز رو مشخص کردیم، قراره خبر بدن. - کی مشخص کردین؟ - دیروز. - آخ جون پس امشب خبر میدن. - نگفته بودی علم غیب داری! بعد هم اینجوری که مشخصه تو از من هول تری. سیب رو سمتش پرت می‌کنم که با دو دست مهارش می‌کنه، دست‌هام رو جلوم حلقه می‌کنم و با حالت خاصی میگم: - حالا ببین کی گفتم. نگفتی اسمش چیه؟ دوباره مشغول کارش میشه و زیر لب میگه: - مهدیار هاشمی. - آهان. وقتی که می‌بینم هیچ توجهی بهم نداره، کلافه میرم سمتش و روی میز می‌شینم، لپ‌تاپش رو به سمت خودم می‌چرخونم. - چیکار می‌کنی دو ساعته کله‌ت رو تا گردن این تو کردی؟ به صفحه‌ی مانیتور نگاه می‌کنم و عکس یکی از مدافعان حرم رو می‌بینم که زیرش یک متن بلند بالایی نوشته شده. - عه اینا! - مگه تو می‌شناسیشون؟ دوباره لپ‌تاپ رو سمتش برمی‌گردونم و میگم: - اسمشون رو که نه، ولی می‌دونم چیکار می‌کنن...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 رنگ نگاهش مهربون میشه و بهم خیره میشه. - حالا از روی این چی داری می‌نویسی؟ این مدافعِ حرمِ اسمش چیه؟ یک دفعه ذوق می‌کنه و با هیجان میگه: - برای بسیج دارم می‌نویسم، تازه قراره فردا بعد از ظهر بریم خونه‌شون با مادرشون مصاحبه کنیم. سیب توی دست هانیه رو می‌گیرم و گازی بهش می‌زنم. - خب برای چی با خودشون مصاحبه نمی‌کنین؟ سرش رو پایین می‌ندازه و آروم زیر لب میگه: - آخه شهید شدن. - اسمشون چیه؟ - شهید حسین هریری. یکدفعه یاد امتحان فردا می‌افتم، با صدای بلند میگم: - وای هانیه! - چته ترسیدم؟ - بلندشو بریم درس بخونم فردا امتحان دارم. - تو امتحان داری، به‌ من‌ چه؟! دستش رو می‌کشم، همراهش با عجله کتاب و جزوه‌هام رو زیر بغل می‌زنم و توی حیاط می‌ریم. سمت تخت چوبی قدیمی کنار حیاط میرم. برگ گل شکوفه‌ها رو با دستم از روی گلیم قرمز_آبی کهنه‌ی‌ پهن شده‌ی‌ روش کنار می‌زنم، دمپایی‌هامون رو در میاریم و می‌شینیم. شاخه‌های بیدمجنون بالای سرمون به رقص در میان و مانع گرمای خورشید میشن. چند ساعتی می‌گذره که مامان و خاله درحالی که دارن باهم حرف می‌زنن، میان داخل. - به‌به خواهران عزیز تر از جان همدیگه. سلام علیکم، حال شما؟ احوال شما؟ خوش گذشت؟ مامانم با لبخند مهربونی میره سمت خونه و میگه: - سلام عزیز دلم الآن براتون چایی و شیرینی میارم، حتما خیلی خسته شدین. خاله‌هم بدون هیچ حرفی میره بالا، تقریبا نیم ساعت بعد دوباره باهم از پله‌ها میان پایین. آروم دم گوش هانیه میگم: - مشکوک می‌زنن‌ها. شونه‌ای بالا می‌ندازه و در جوابم میگه: - شاید نسرین خانم چیز خورشون کرده. دوتایی خیلی آروم می‌خندیم. مامان سینی چایی رو می‌زاره روی تخت و خودش‌ هم لبه‌ی تخت می‌شینه. می‌تونم خنده و خوشحالی رو از چهره خاله تشخیص بدم. درحالی که لب حوض می‌شینه. ابرویی بالا می‌ندازم و ازش می‌پرسم. - اتفاقی افتاده به ما نمی‌گین؟ - آره خاله جان همین چند دقیقه‌ی پیش خانم هاشمی زنگ زد. - خانم هاشمی کیه؟ سقلمه‌ی هانیه توی پهلوم فرود میاد و درجا حرف‌های ظهرش توی ذهنم تلنگر می‌زنه. در حالی که دستم رو می‌زارم روی پهلوم، ماساژش میدم و ادامه میدم. - آهان یادم اومد، چی گفتن؟ - گفتن فردا شب ساعت شیش میان خواستگاری... *** روی صندلی کنار آشپزخونه می‌شینم و پا رو پا می‌ندازم، در صورتی که هانیه داره کابینت‌ها رو برق می‌ندازه و غر می‌زنه. - نمیری تو از دیروز دست به سیاه و سفید نزدی، یک وقت النگوهاتون نشکنه. منم که از دیروز مثل کوزتِ بدبختِ بیچاره همه جا رو تمیز کردم، بعد تو به بهانه‌ی درس همه‌ش کله‌ت توی گوشیته. خدایا این چه زندگی‌ایه واقعا؟ خودم رو کنترل می‌کنم که نخندم، یک صدای کوچیک ممکنه که هفت نسلم رو بسوزونه. اون لحظه تنها چیزی که از نخندیدن نجاتم میده، صدای آیفونه که توی کل خونه پخش میشه و همه خشکشون می‌زنه. بخاطر شناخت قبلی خانواده‌ها از هم، آقا داماد رو هم با خودشون آورده بودن. هانیه چندتا نفس عمیق می‌کشه، استکان‌های چایی رو پر می‌کنه و زیرلب با خودش چیزی زمزمه می‌کنه. - هانی؟ - هوم؟ - چی میگی زیر لب؟ داری ورد می‌خونی که عاشقت بشه؟!
کَران و کورانِ آخرالزمان.mp3
11.87M
🚫 در دنیا اتفاقات مهمی در حال وقوع است! چرا عدّه‌ای اصلاً توان ادراک آنرا ندارند؟ انگار نه می‌بینند، و نه می‌شنوند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| کسی که توان درک «تغییرِ وضعیت اضطراری جهان»، و «ورودِ آن به تمدن جدید» را در این روزها ندارد، به «سلامت قلب» خود شک کند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ آیا مقایسه ی همسر یا خودمان با دیگری کار درستی است ⁉️ چرا ⁉️ استاد_تراشیون
هیچ کس‌غیرتومارا‌به‌خدا‌راه‌نداد ما‌پناهنده‌به‌دربار‌تو‌هستیم‌حسیـن! ♥️ ):
‌‌فـرزنـدم چهار چيز را بـہ خاطر بسپار كـہ چون كارهايت را بـہ آنها بـہ انجام رسانے، هرگز زيانے بـہ تو نرسـد: ۱- بالاترين سرمايـہ‌ها، عقل است. ۲- بزرگترین فـقر، نادانے است. ۳- بـدترین وحشت، خودپسنـدے است. ۴- گرامے ترین جایگاه خانوادگے، اخلاق نیکوست. - برگرفـتـہ از حکمت ۳۸ - ✍🏻 🌹✨
ذکر توصیه شده امام زمان ارواحنا فداه برای توسل به علیه السلام ❣ - آیت الله مرعشی نجفی (ره) فرمودند: یکى از علما می گفت من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر امام عصر عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود. براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم. روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: مولاجان، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به کربلا قمربنى هاشم (ع ) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم؟! از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ( عجل الله تعالى فرجه الشریف ) مواجه شدم. بدون تامل به حضرتش سلام کردم. حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى. چون خواستى از علیه السلام بخواهى، این چنین بگو: " یا ابا الغوث ادرکنى " ( اى آقا پناهم بده ) 📚 لاله هاى رنگارنگ، ص ۱۱۴ _ من غرق حاجتم و تو باب الحوائجی ♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ جمالت را نمی‌بینم؛ خیالت می‌کُشد، ما را... ⛅️ 💚
غدیر کربلای عوام بود. و کربلا، غدیر خواص در غدیر با آنکه بیعت گرفته شد. ‹ جفا › شد؛ و در کربلا با آنکه بیعت برداشته شد ‹ وفا › شد. 💚
‹ انتقاد از‌ خویشتن‌ راجزء برنامه‌های‌ خود‌ قراردهید ›
▫️فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي عِلْم لاَ يَنْفَعُ، وَلاَ يُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ 🟤زيرا بهترين سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خيرى نيست و دانشى که (زيان بار است) سزاوار فراگرفتن نيست سودى نمى بخشد»; ✍دانش هاى مفيد، علومى است که انسان را در مسير قرب الى الله يارى مى بخشد; خواه در زمينه اعتقادات باشد يا عبادات و اخلاق و...، دنياى او را به صورت آبرومند تأمين مى کند و از فقرى که مايه کفر و روسياهى است رهايى مى بخشد. علوم بيهوده دانش هايى است که نه خير دنيا در آن است و نه خير آخرت و گاه از آن براى سرگرمى و يا تفاخر استفاده مى شود; 📘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 تولد دختر کاپشن صورتی با حضور پدرش در جشن «دختران آرمانی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استقبال دختران ایران از رئیس‌جمهور به مناسبت روز دختر در ورزشگاه ۱۲ هزارنفری آزادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهمیت چله ذی القعده تنها چله ای است که خدا در قرآن به حضرت موسی وعده داه اند،در این چله موسی علیه السلام کتاب آسمانی دریافت کرده است این چله از اول ذی القعده  تا روز عید قربان می‌باشد خدایا توفیق درک این ایام را نصیب مان بگردان . در ماه ذی القعده سه عمل تاکید شده غسل توبه و نماز آن در اولین روز یکشنبه ماه که در مفاتیح آمده است چله گرفتن برای تقرب به خدا، انتخاب یک ذکر متناسب با حال و هوای خود و تکرار آن ۱۰۰۰ مرتبه در طول این چهل روز مانند استغفار، یام انتخاب یکی از نامهای خدای مثل یا لطیف، یا مسبب، یا ارحم الراحمین و.... و سوم مشخص کند که مشکل سلوک و رشد الی الله خودش کجاست روی آن کار کند و از بین ببرد التماس دعا @jahadetabeen8
در بین چله های مختلف، یک مورد خاص و مهم وجود دارد، به نام «چله کلیمیه» که از اولین روز ماه ذی القعده که امسال از جمعه ۲۱ اردیبهشت ماه آغاز می شود.  حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین می فرماید: «از اول ذی القعده تا دهم ذی حجّه که اربعین موسای کلیم است، این یک فصل مناسبی است؛ بهار این کار است. این اربعین گیری، این چله نشینی همین است! وجود مبارک موسای کلیم 40 شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود: *و واعدنا موسی ثلاثین لیلهً فاتممناها بعشر فتمّ میقات ربّه اربعین لیله.* به او وعده دیدار و ملاقات خصوصی دادیم؛ آمد به دیدار ما. اوّل 30 شب بود؛ بعد 10 شب اضافه کردیم، راهش باز بود؛ جمعاً شد40 شب.» از جمعه۲۱  اردیبهشت که اول ذی القعده هست تا روز عید قربان که 40 روز متوالیه بهترین زمان برای گرفتن حاجاته و بهش چله ی ذی القعده  یا چله کلیمه گفته میشه که به اصطلاح علما بهار حاجت هاست! یعنی اگه کسی چله ذی القعده داشته باشه و تو این چهل روز دعا کنه محاله دست خالی برگرده. تو هم مثل من این روز را به دوستات یادآوری کن؛ به این امید که از باغ دعاشون، یه گل استجابت هدیه بگیرى!!! 👈بهترین پیشنهادها یکی از اذکار و سوره های زیره(یکیش که به دلتون می افته): ❤️ چهل روز روزی یکبار سوره  فجر ❤️چهل روز ذکر لااله الاالله ❤️صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه ❤️چهل روز ذکر یابصیر ۳۰۳ مرتبه ❤️ چهل روز زیارت عاشورا ❤️چهل روز سوره یاسین ❤️چهل روز آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی۱۰۰ مرتبه خیلی ها گرفتارن و خیلی ها مشکلات کوچیک و بزرگ دارن. لطفا به همه یادآوری کنید و حقیر عاصی را از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید.