eitaa logo
صالحین تنها مسیر
220 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖رمی جمرات سالهاست کودکان و جوانان فلسطینی با پرتاب سنگ به نمادهای انسانی شیاطین رمی جمرات می‌کنند. اینک در این هشت ماه بعد از شروع عملیات کوبنده‌ی طوفان‌الاقصی و نسل‌کشی در غزه‌ی مظلوم، به برکت بیداری حاصل از خون این شهدا، چهره ‌ی روشن حق و حقیقت بر همگان آشکار گردیده و همه آزادگان جهان با اعلام انزجار قلبی و عملی و تحریم همه‌جانبه رژیم غاصب صهیونیستی، همراه مردان جبهه مقاومت و زنان و کودکان فلسطینی رمی جمرات خواهیم کرد، چراکه به فرموده‌ی خمینی کبیر «حاشا که خلوص عشق موحدین، جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین حاصل نخواهد شد.» و قطعا دفاع از خون شهدای غزه و اعلام انزجار و تحریم اسرائیل غاصب و پدرخوانده‌اش آمریکای جنایتکار، صحنه‌ی عملی تبری از شیاطین و رمی جمرات است. 🖋آمنه عسکری منفرد 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
🔴 اگه عاشق ایران هستیم اگه واقعا دنبال آرامش اقتصادی هستیم بیاین همه‌مون بریم سراغ آدم‌هایی که قرار نیست رأی بدن و دعوتشون کنیم به رأی دادن هر نفر حداقل 5 نفر رو دعوت به مشارکت کنیم. خواهر، برادر، عمو، دایی، عمه، خاله و بچه‌هاشون 🔹یعنی برید سراغ آدمایی که تعلق خاطر به هم ديگه دارید. میگم چکار کنید که اثر بذاره ان شاءالله بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
🔴امشب ساعت 22:45 میزگرد اقتصادی دکتر شبکه یک حتما حتما حتما ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 وظایف رئیس‌جمهور طبق 🔴 خودتان به کاندیداها تطبیق دهید بیست و پنج اصل یکصد و سیزدهم پس از مقام رهبری، رئیس‌جمهور عالی‏ترین مقام رسمی كشور است و مسئولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری كه مستقیماً به رهبری مربوط می‏شود، بر عهده دارد. اصل یكصد و بیست و سوم رئیس‌جمهور موظف است مصوبات مجلس یا نتیجه همه‌‏پرسی را پس از طی مراحل قانونی و ابلاغ به وی امضاء كند و برای اجرا در اختیار مسئولان بگذارد. اصل یكصد و بیست و چهارم رئیس‌جمهور می‏تواند برای انجام وظایف قانونی خود معاونانی داشته باشد. معاون اول رئیس‏ جمهور با موافقت وی اداره هیئت وزیران و مسئولیت هماهنگی سایر معاونت‏ها را به عهده خواهد داشت. اصل یكصد و بیست و پنجم امضای عهدنامه‏‌ها، مقاوله‏‌نامه‏‌ها، موافقت‌نامه‏‌ها و قراردادهای دولت ایران با سایر دولت‏ها و همچنین امضای پیمان‌های مربوط به اتحادیه‌های بین‏‌المللی پس از تصویب مجلس شورای اسلامی با رئیس‌جمهور یا نماینده قانونی او است. اصل یكصد و بیست و ششم رئیس‏جمهور مسئولیت امور برنامه و بودجه و امور اداری و استخدامی كشور را مستقیماً بر عهده دارد و می‏تواند اداره آنها را به عهده دیگری بگذارد. اصل یكصد و بیست و هفتم رئیس‏جمهور می‏تواند در موارد خاص، برحسب ضرورت با تصویب هیئت وزیران، نماینده یا نمایندگان ویژه با اختیارات مشخص تعیین نماید. در این موارد تصمیمات نماینده یا نمایندگان مذكور در حكم تصمیمات رئیس ‏جمهور و هیئت وزیران خواهد بود. اصل یكصد و بیست و هشتم سفیران به پیشنهاد وزیر امور خارجه و تصویب رئیس‌جمهور تعیین می‏شوند. رئیس‏جمهور استوارنامه سفیران را امضاء می‏كند و استوارنامه سفیران كشورهای دیگر را می‏پذیرد. اصل یكصد و بیست و نهم اعطای نشان‏های دولتی با رئیس ‏جمهور است اصل یكصد و سی و سوم وزرا توسط رئیس‏جمهور تعیین‏ و برای‏ گرفتن‏ رأی‏ اعتماد به‏ مجلس‏ معرفی‏ می‌‏شوند. با تغییر مجلس‏، گرفتن‏ رأی‏ اعتماد جدید برای‏ وزرا لازم‏ نیست‏. تعداد وزیران‏ و حدود اختیارات‏ هر یک‏ از آنان‏ را قانون‏ معین‏ می‏‌کند. اصل یكصد و سی و چهارم ریاست هیئت وزیران با رئیس‌جمهور است كه بر كار وزیران نظارت دارد و با اتخاذ تدابیر لازم به هماهنگ ساختن تصمیم‏های وزیران و هیئت دولت می‏‌پردازد و با همكاری وزیران، برنامه و خط مشی دولت را تعیین و قوانین را اجرا می‏‌كند. در موارد اختلاف نظر و یا تداخل در وظایف قانونی دستگا‏ه‏های دولتی در صورتی كه نیاز به تفسیر یا تغییر قانون نداشته باشد، تصمیم هیئت وزیران كه به پیشنهاد رئیس‏جمهور اتخاذ می‏شود لازم‏‌الاجراء است. رئیس ‏جمهور در برابر مجلس، مسئول اقدامات هیئت وزیران است. اصل یكصد و سی و هفتم هر یك از وزیران، مسئول وظایف خاص خویش در برابر رئیس‌جمهور و مجلس است و در اموری كه به تصویب هیئت وزیران می‏‌رسد مسئول اعمال دیگران نیز هست. - - - - - - - - - همچنین مطابق با سندهای توسعه و سایر اسناد بالادستی، ریاست شوراهای عالیِ متعددی چون امنیت ملی، انقلاب فرهنگی، فضای مجازی، استاندارد، اشتغال، انرژی، انقلاب فرهنگی، آموزش و پرورش، بانک‌ها، برنامه‌ریزی و ... با رییس‌جمهور است. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردم کوفه ابتدا از نائب امام عبور کردند و سپس از خود امام شهادت حضرت مسلم علیه السلام‌فرصت مناسب مرور تاریخ خیانت است. 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: اين، مرا شادمان مى‌سازد كه هر شخص در طول سال، خودش را در چهار شب [ براى عبادت،] فارغ سازد: شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب نيمه شعبان و شب اوّل ماه رجب. 📚 به نقل از مصباح المتهجّد: ص ۸۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌✨🌙بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد اللهم عجل لولیک الفرج اگر پرده ڪنار برود و به حقایق واقف شویم بیش از آنڪه خدا را برای دعـــــاهایی ڪه اجابت ڪرده شـــــاڪر باشــــیم برای دعاهایی ڪه  نڪرده شـــــاڪریم! 🤲 .✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_69🌹 #محراب_آرزوهایم💫 بعد از رفتن مامان، آهی از ته دل می‌کشم و ر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 راست میگن، درست یک هفته‌ست منم ندیدمشون تا به خواسته‌ی آقای علوی درباره‌ی پرونده‌ی اون قاچاقچی‌ها باهاشون حرف بزنم. خاله خانم با خوشحالی حرف هانیه خانم رو تأیید می‌کنن. - ملیحه جان فکر خوبیه‌ها. بابا که چهره‌ی مردد و ناراحت ملیحه خانم رو می‌بینه میگه: - ان‌شاءالله که خیره خانم، پایگاه مسجدم مطمئنه. هانیه خانم با ذوق از جاشون بلند میشن و به سمت پله‌ها میرن. - پشیمون نمی‌شین! ☞☞☞ پشت میز مطالعه‌م نشسته‌م و حسابی غرق کتاب جدیدی که دایی بهم داده شدم«سه دقیقه در قیامت» لحظه‌ای نگاهم رو به پنجره‌ی اتاق میدم و توی فکر میرم. واقعا چیزی دارم که با خودم ببرم؟ در اتاق که باز میشه با ترس، جیغ خفه‌ای می‌کشم و دستم رو روی قلبم می‌زارم که مثل قلب یک گنجشک داره می‌زنه. درحالی که دارم از شدت ترس نفس نفس می‌زنم بهش میگم: - هانیه ازت خواهش می‌کنم توی اتاق من آروم بیا. - ببخشید فکر نمی‌‌کردم بترسی. کتابم رو می‌بندم و با صندلی چرخدارم به سمتش برمی‌‌گردم. - چیکار داشتی؟ حرفش که یادش میاد با ذوق روی تختم می‌شینه و میگه: - نرگسی فردا باهام میای پایگاه؟! بی‌توجه به تمام ذوق‌هاش خیلی سرد میگم: - مگه چه خبره؟ بی‌توجهی و سردی رو که از چهره و صدام حس می‌کنه شور و ذوقش کور میشه و کمی جدی میشه. - خبر خاصی نیست، یکم کمک لازم دارم. راستی نگرانم نباش با ماشین مهدیار می‌ریم. لحظه‌ای فکر می‌کنم و سعی می‌کنم جوانب کار رو بررسی کنم. دیگه از این اوضاع خسته شدم، از خستگی‌ها و محرور کردن خودم از زندگی، دوری کردن از همه چیز. نه میلی به ادامه دادن این روند دارم و نه میلی به رفتن، از همه مهم تر دلم نمی‌خواد ذوقش رو از بین ببرم. بدون رغبت حرفش رو قبول می‌کنم و با خوشحالی میره...                                   *** همین‌طور که به سمت پایگاه می‌ریم با چشم‌هام مسیر رو دنبال می‌کنم، تمام درخت‌ها شکوفه‌هاشون ریخته و جاشون رو به میوه‌های کوچیک و بزرگ جوونه زده داده. همین‌طور که محو منظره‌ی اطراف شدم به مسجد محل می‌رسیم. از مهدیار خداحافظی می‌کنیم و به سمت مسجد می‌ریم، کنار در مسجد راه پله‌ای وجود داره که به طبقه‌ی بالا میره. پله‌های سنگی زیر پام رو دونه دونه طی می‌کنم تا به یک در چوبی کرم رنگ می‌رسم، تقه‌ای بهش می‌زنم و در رو هل میدم که باز میشه، فضایی بزرگ به چشم می‌خوره که در گوشه‌ای چند نفر حلقه زدن و یک نفر صحبت می‌کنه. در این سمت اتاق خانمی پشت میز نشسته و به همراه خانم دیگه‌ای درحال برنامه ریزی و صحبتن. هانیه که میاد فشاری به پشم میده و میگه: - برو دیگه. اون دو خانم به محض دیدن هانیه با لبخند مهربونی به سمتمون برمی‌گردن و سلام و احوال پرسی گرمی صورت می‌گیره. خانم پشت میز بهم اشاره می‌کنه و میگه: - هانیه جان، معرفی نمی‌کنی؟ - ببخشید انقدر که خوشحالم فراموش کردم. ایشون دختر خاله‌ی بنده، نرگس خانم هستن که خیلی ازش تعریف کردم. از پشت میزش کنار میاد و دستش رو به سمتم دراز می‌کنه که سعی می‌کنم با گرمی ازش استقبال کنم. - ایشون خانم مهشوری، فرمانده‌ی پایگاه هستن. لبخندی می‌زنم و زیر لب اظهار خوشحالی می‌کنم. هانیه دستم رو می‌کشه و میگه. - بیا بریم که باهات کلی کار دارم. دستم رو می‌کشه، به سمت اتاقی می‌‌ریم که ستا سیستم کنار هم گذاشته شدن. با اشاره به یکی از صندلی‌ها می‌شینم و چندتا برگه‌ی نقاشی شده به سمتم می‌گیره. - تو که تو کار فتوشاپ واردی بی‌زحمت طبق این چیزی که بچه‌ها کشیدن اینا رو درست کن. تا چند دقیقه دیگه میام ببینم چیکار کردی...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 اتاق رو ترک می‌کنه و با چند نفر شروع می‌کنه به حرف زدن، سعی می‌کنم تمرکزم رو روی کار خودم بزارم. چندتا پوستر که درست می‌کنم کش و قوصی به بدنم میدم و لبخند رضایتی رو لب‌هام می‌شینه، همین‌طور که داخل پرینتر می‌زارم هانیه از راه می‌رسه و نگاهی به کارهام می‌ندازه. - دمت گرم چقدر خوب شد! با ذوق می‌بره به همه نشون میده و بقیه هم تأیید می‌کنن. بی‌قراری خاصی توی دلم بی‌داد می‌کنه، انگار دلم برای اتاق و خلوت خودم تنگ میشه. عادت کردم به تنهایی و گوشه نشینی. زمان می‌خوام تا دوباره بشم همون نرگس گذشته. هانیه رو یک گوشه می‌کشم و به بهانه‌ی خستگی ازش می‌خوام که برگردیم خونه اما، پیشنهاد می‌کنه بریم نماز که حرفش رو رد نمی‌کنم، بلکه با استقبال حرفش رو قبول می‌کنم...                                      *** تقریبا یک هفته‌ای می‌گذره، حسابی درگیر کارهای مختلف بسیج میشم  و با محیط و افراد گرم و صمیمش خو می‌گیرم. به لطف هانیه باعث شده کمتر به یاد گذشته بی‌اوفتم و بتونم دوباره به زندگی عادیم برگردم. هفته دوم از اومدنم به بسیج می‌گذره و مثل همیشه پشت سیسم مشغول درست کردن بنر و پوسترم، هانیه هم بالای سرم وایستاده تا شاید بتونه چیزی یاد بگیره که خانم ناصری میاد داخل اتاق و هانیه رو مورد خطاب قرار میده. - هانیه جان شوهرت دم در کارت داره. چند دقیقه‌‌ای طول می‌کشه که با شور و شوقی مضاعف حال همیشگیش برمی‌گرده. با شنیدن همهمه نظرم جلب میشه و به جمعشون اضافه میشم که می‌بینم وسط پایگاه معرکه گرفته. - حدس بزنین چی شده. بچه‌ها که دورش جمع شدن دونه دونه شروع می‌کنن به حدس زدن. - مربوط به پایگاهه؟ با لبخند سری تکون میده و میگه: - بله. - کسی قراره بیاد؟ اینبار دست به کمر میشه و سرش رو به دث طرف تکون میده. - خیر. - قراره ما جایی بریم؟ - آره. یکی از بچه‌ها با ذوق از بین جمعیت میگه: - راهیان درست شد؟ هانیه با خوشحالی جیغ خفه‌ای می‌کشه و میگه: - آره، همه چیش حاضر شد. همدیگه رو محکم بغل می‌کنن که گنک تر از قبل بهشون خیره میشم. خانم مهشوری با حالت مهربون همیشگیش میگه: - شماهم میای؟ با گیجی به سمتش سر می‌چرخونم و میگم: - کجا؟ من هنوز نفهمیدم چی شده! هانیه که تازه متوجه‌م میشه با خنده میگه: - عیبی نداره می‌ریم خونه برات توضیح میدم. نگاهش رو ازم می‌گیره و ادامه حرفش رو به خانم مهشوری می‌زنه. - این نرگس خانم ما عزیز دردونه‌ست؛ همه باید رضایت بدن تا خانم بتونه بیاد. اما حرفش رو رد می‌کنه و از من دفاع می‌کنه. - ببخشید هانیه خانم، خودتونم تا دیروز که مجرد بودین وضعت همین بود. همه علیه‌ش بلند میشن که سعی می‌کنه عقب بکشه و مثل همیشه نمی‌تونه اذیتم کنه. توی راه برگشت شروع می‌کنم تا ازش اطلاعات بگیرم. - قراره کجا برین؟ لبخندی می‌زنه و میگه: - شاید دوست نداشته باشی اما ما بهش می‌گیم راهیان نور، مناطق جنگی جنوبه. سری تکون میدم و توی فکر میرم، شاید فرصت خوبی باشه تا بتونم با کسایی که جونشون رو برای کشورم دادن بیشتر آشنا بشم...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 سفره‌ی ناهار رو که جمع می‌کنیم، با هانیه ظرف‌ها رو می‌شوریم. انقدر شوق و ذوقش برای رفتن بالاست که کنجکاو میشم اونجا کجاست و چرا انقدر خوشحاله. آخرین ظرف رو که داخل جا ظرفی می‌زاره به سمتم سر می‌چرخونه و میگه: - من برم درس‌هام رو بخونم که برای رفتن عقب نیوفتم. با صدای دایی به سمت پذیرایی راه کج می‌کنم. - نرگس جان یک بالشت و پتو بیار بخوابم که باید زود برم. - چشم دایی جان. گوشه‌ی پذیرایی جاش رو می‌ندازه، خیلی دلم می‌خواد از اونجا ازش سوال کنم اما چشم‌های خسته و وقت تنگ مانعم میشه. چهره‌ی ناراحتم رو که می‌بینه خودش سر بحث رو باز می‌کنه - خوش می‌گذره دانشگاه نمیری؟ خنده‌ای می‌کنم و حرفش رو تأیید می‌کنم. - پس فقط منتظر بودی که بهانه جور بشه نه؟ تا یاد اتفاق توی دانشگاه می‌اوفته قبل از اینکه بخوام جوابی بدم مسیر صحبت رو تغییر میده. - از پایگاه چه خبر؟ خوبه؟ راضی هستی؟ - آره، جَوِش رو دوست دارم. سرش رو روی بالشت می‌زاره و میگه: - خدایا شکرت. پتو رو که روش می‌کشه و قصد خواب می‌کنه، اما دلم رو به دریا می‌زنم و حرفش رو پیش می‌کشم. - راستی دایی هانیه گفت می‌خوان برن راهیان نور. چند لحظه‌ای به فکر میره و حرفم رو تأیید می‌کنه. - آره، امیرعلی بهم گفته بود. دوست داری بری؟ - بدم نمیاد برم ولی چون مسافرته یکم دست و دلم می‌لرزه. با کلافگی سر جاش می‌شینه و میگه: - نمی‌دونم این ترس تو یهویی از کجا سر و کله‌ش پیدا شد. سکوت می‌کنم و مسیر نگاهم رو تغییر میدم تا نتونه حس و حالم رو از چشم‌های ترسیدم بفهمه. - به‌نظر من برو دایی جان. هیچ کسی نمی‌تونه کمکت کنه ولی شهدا چرا، اصلا ترس به دلت راه نده. تنها که نیستی، هم مهدیار و هانیه هستن هم امیرعلی. - شما نمیاین؟ - نه دایی جان کارم تموم شد باید برگردم پیش زنداییت تنها نباشه. با لبخند محوی سرم رو تکون میدم و میگم: - من میرم پیش مامان شماهم خستگی در کنین. دوباره می‌خوابه و پتو رو روی سرش می‌کنه. - دستت درد نکنه دایی جان. پیش مامان هم قضیه رو بازگو می‌کنم. مخالفت که نمی‌کنه هیچ خیلی هم ازم استقبال می‌کنه و برای عوض شدن حال و هوام تشویقم می‌کنه به رفتن. اذون رو که میگن سجاده ترمه دوزی شده‌م رو پهن می‌کنم و عطر داخلش رو به لباس‌هام می‌زنم، چادر گلدار رنگیم رو به سر می‌کنم و به نماز می‌ایستم. -ﷲ اکبر. وسط نماز هانیه توی اتاقم میاد و روی تختم منتظر می‌شینه تا نمازم رو تموم کنم. سلام که میدم سجده شکری بجا میارم و سرم رو به طرف هانیه می‌چرخونم که با لبخند مهربونش دستش رو روی شونه‌م می‌زاره و میگه: - قبول باشه نرگس خانم. - قبول حق باشه. همین‌طور که سجاده‌م رو جمع می‌کنم می‌پرسه. - توام میای؟ - آره، کی قراره بریم؟ با خوشحالی از جاش می‌پره و میگه: - ان‌شاءﷲ تا یکی دو روز دیگه می‌ریم، آقایون باید خبر قطعیش رو بدن. سجاده‌م رو که روی طبقه‌ی کمد می‌زارم چشمم به لباس‌هام می‌افته و با حالت گنگی میگم: - راستی هانیه من نمی‌دونم چه چیزهایی باید بردارم. به طرفم میاد و همین‌طور که توی کمدم نگاهی می‌ندازه میگه: - چیز خاصی لازم نیست برداری، خیلی سبک، در حد وسایل ضروریت و دو دست لباس مناسب آخه شبا یکم سرده ولی روزها هوا تقریبا مناسبه. سرم رو به نشونه‌ی اینکه متوجه شدم تکون میدم و بعد از اینکه کمی درباره سفر توضیح میده از اتاق خارج میشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌸اسعدالله ایامکم ✨عید قربان آمد و عید فرج هم می‌رسد ✨صاحب قرآن و دیندارانِ حج هم می‌رسد ✨میشود آخر جهانی دست بر دامان او ✨عید می‌آید یقیناً عیدها قربان او 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 ─┅═༅𖣔🌸🍃🌸𖣔༅═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🔸تنهامسیری شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا