🔴بحث تاریخی امام خمینی و آیتالله حکیم
این بحث تاریخی سال ۴۴ انجام شد. آن زمان آیتالله حکیم، مرجع اول جهان اسلام بود، امام موافق قیام بود و آیت الله حکیم مخالف، استدلالهای امام جالب توجه است
... امام (ره)به آیت الله حکیم(ره) فرمودند: شنیدم کسالت دارید. خوب است به ایران برای مداوا تشریف ببرید و در ضمن قضایای ایران را از نزدیک لمس کنید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه میگذرد. در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت میکردم و میگفتم: مطالب را به ایشان نمیرسانند. نسبت به جنابعالی هم این طور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمیرسانند والا شما هم ساکت نمیماندید.
آیت الله حکیم (ره): من از تمام قضایا کاملا واقف هستم.
امام خمینی(ره): گمان نمی کنم که از همه قضایا مطلع باشید. چه اگر مطلع بودید در قضایای اخیر ایران شما کوتاه نمی آمدید.
آیت الله حکیم(ره): آنچه وظیفه شرعی بود بهجا آوردم، و شما هنوز از اوضاع سیاسی جهان باخبر نیستید. یک عده افراد سودجو این قضایا را ایجاد می کنند که خود سود ببرند، و باید خیلی متوجه و بیدار باشیم.
امام خمینی (ره): شاید مطلع نباشید که آمریکا و انگلستان میخواهند دولتهای اسلامی را محو و نابود کنند و فعلا از ایران شروع کردند. تمام منافع ایران را میبرند و میخواهند خون این ملت ها را بمکند. باید متوجه بود و بیدار شد و ما بدین جهت قیام کردیم، و محمد رضا شاه پهلوی اصلا معتقد به اسلام نیست.
آیت الله حکیم(ره): بلی آن طور که شما می گویید صحیح است، ولی راه ایستادگی و مقاومت با آن ها آن طور که شما اقدام کردید درست نبود. چون ما که سلاح و قدرت نداریم. سلاح و قدرت ما همین مردم هستند. اینها هم حرکتشان از طرف باد است (یعنی با باد می آیند و با باد می روند.). ما تجاربی از انقلاب 1920 عراق داریم و می دانیم که چگونه با ما انگلیسی ها رفتار کردند و نتیجه قیام و انقلاب ما به کجا منتهی شد. خیلی محتاطانه باید حرکت کرد و به اندک غفلت ممکن است مسلمانها ذلیل و نابود گردند؛ و من خود را در مقابل این مسائل مسئول می دانم. بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیم آن طور نیست.
امام خمینی (ره): البته من بدون تحقیق و تتبع اقدام نکردم و من مدارک مستدل دارم.
آیت الله حکیم(ره): وانگهی چه میشود کرد چه اثر دارد؟
امام خمینی(ره): قطعا اثر دارد. ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد اگر علما اتحاد داشته باشند قطعا موثر است.
آیت الله حکیم(ره): اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد خوب است.
امام خمینی(ره): قطعا تأثیر دارد چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیر عاقلانه اصلا مورد بحث نیست. مقصود اقدام علما و عقلای ملت است.
آیت الله حکیم(ره): اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمیکنند، آنها برای دین سینه چاک نمیکنند.
امام خمینی(ره): چطور مردم دروغ میگویند، این مردم جان دادند، زجر دیدند، حبس کشیدند، تبعید شدند، اموالشان به غارت رفت. چطور مردم بقال و عطار سرمحل که سینه جلو گلوله دارند دروغ میگویند؟
حکیم(ره): تبعیت نمیکنند، مرید اغراض مادیه هستند.
امام خمینی(ره): عرض کردم که مردم در پانزده خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.
حکیم(ره): اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سر و صدایی بشود مردم به ما ناسزا میگویند و سر و صدا راه میاندازند.
امام خمینی(ره): ما که قیام کردیم از احدی به جز مزید احترام و سلام و دستبوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بیارادتی مردم واقع شد. در تبعید ترکیه، به یکی از دهات ترکیه اسمش یادم نیست رفتم اهالی آن ده گفتند: وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند، آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علمای ترکیه به قتل رسانید. من شرمنده شدم. پیش خود فکر کردم که آنها سنی میباشند، وقتی خطر را به دین اسلام نزدیک میبینند، چهل نفر کشته میدهند، ولی علمای شیعه در این خطر عظیمی که [به] دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد. واقعا جای خجالت است.
حکیم(ره): چه باید کرد؟ بایستی احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد.
#ادامه👇
#ادامه
امام خمینی(ره): عملیات ضد دینی دو جور است: یکی مثل رضاخان بیدینی میکرد و میگفت: من میکنم و نسبت به شرع نمیداد، البته موضوع اقدام علیه او از باب نهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عملی ضد قرآن و مذهب میکند و میگوید: از دین است. نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم میگویم، این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد میکند قابل تحمل نیست، باید جانبازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عدهای از علمای شیعه قیام کردند و دستههایی از آنها کشته شدند.
آیت الله حکیم(ره): تاریخ چه فایدهای دارد باید اثر داشته باشد
امام خمینی(ره): چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین بن علی (ع) به تاریخ خدمت مؤثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت میگیریم؟
حکیم(ره): شما جواب خدا را در این خون ریزی چه می دهی
امام خمینی (ره): امام حسین (علیه السلام) که قیام کرد و خود و عده ای شهید شدند برای چه بود؟ برای حفظ اسلام بود. پس باید این اعتراض را هم به او بنماییم.
در این بین آیت الله حکیم(ره) عصبانی شده و با عصبانیت فرمودند: ای آقا! شما خود را با امام حسین قیاس می کنید؟ امام حسین(علیه السلام) امام مفترض الطاعه و عالم و مأمور از جانب خداوند بود. شما چرا امام حسن (علیه السلام) را نمی گویید. هر کاری که می خواهید بکنید و هر خونی که می خواهید ریخته شود امام حسین(علیه السلام) را در میان می آورید. ریختن یک قطره خون بی گناه در نزد خداوند مسئولیت عظیم دارد.
.
امام خمینی(ره): اگر امام حسن (ع) هم به اندازه شما مرید داشت قیام میکرد. در اول امر قیام کرد دید مریدها فروخته شدهاند، لذا فتح نکرد، اما شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید.
.
آیت الله حکیم(ره): من که نمیبینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیم تبعیت نماید.
امام خمینی(ره): شما اقدام کنید و قیام نمایید، من اولین کسی خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد.
آیت الله حکیم(ره): لبخند و سکوت.
چند لحظه بعد امام خمینی (ره) بلند شدند و آیتالله حکیم(ره) تا در اتاق از ایشان مشایعت کردند و از منزل خارج شدند و به منزا آیتالله خویی و سپس به منزل آیتالله شاهرودی. این دیدار حدود بیست دقیقه به طور انجامید. در خلال این مدت آقای سید یوسف حکیم(ره) و بعضی از آقازادگان و حواشی آیتالله حکیم(ره) حضور داشتند.
منابع
کتاب کوثر ج ٢ – ص١٢۵
(شرح این ملاقات را از جمله محمد سمامی حائری و مرحوم سید صادق طباطبایی نقل کردهاند.)
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز 🍃🍃
#بی_تو_هرگز
#قسمت1⃣
🚫این داستان واقعی است🚫
همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه
آدم #عصبی و بی حوصله ای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
می گفت: #دختر درس می خواد بخونه چکار؟
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم #درس بخونم، برم سر کار و از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت #خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین #نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
هر چی درس خوندی، کافیه ...
بالاخره اونروز از راه رسید ...موقع خوردن صبحانه،همونطورڪه سرش پایین بود ...باهمون اخم و لحن تند همیشگے گفت: هانیه...دیگه لازم نڪرده از امروز برے مدرسه...
تااین جمله رو گفت،لقمه پریدتوے گلوم و حشتناڪ ترین حرفے بود ڪه مے تونستم اون موقع روز بشنوم ...بعدازڪلے سرفه،درحالےڪه هنوز نفسم جا نیومده بود ...به زحمت خودم رو ڪنترل ڪردم و گفتم ...ولےمن هنوز دبیرستان ...
خوابوند توے گوشم...برق ازسرم پرید ...هنوز توے شوڪ بودم ڪه اینم بهش اضافه شد
- همین ڪه من میگم ...دهنت رومے بندے میگے چشم...درسم درسم...تاهمین جاشم زیادے درس خوندے ...
ازجاش بلندشد ...باداد و بیداد اینها رو مے گفت و مے رفت اشڪ توےچشم هام حلقه زده بود اما اشتباه مے ڪرد،من آدم ضعیفے نبودم ڪه به این راحتے عقب نشینے ڪنم ...
ازخونه ڪه رفت بیرون ...منم وسایلم رو جمع ڪردم و راه افتادم برم مدرسه...مادرم دنبالم دوید توے خیابون ...
-هانیه جان، مادر...تو رو قرآن نرو پدرت بفهمه بدجور عصبانے میشه براے هردومون شر میشه مادر ...بیا بریم خونه ...
امامن گوشم بدهڪار نبود ...من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ...به هیچ قیمتے ...
👈#ادامه دارد...
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز🍃🍃
#قسمت2⃣
#ترک_تحصیل
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه . پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت…
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد…
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
👈#ادامه دارد
📱 نشر دهید📡
══•✼✨🌷✨✼•══
📌
🔴بحث تاریخی امام خمینی و آیتالله حکیم
این بحث تاریخی سال ۴۴ انجام شد. آن زمان آیتالله حکیم، مرجع اول جهان اسلام بود، امام موافق قیام بود و آیت الله حکیم مخالف، استدلالهای امام جالب توجه است
... امام (ره)به آیت الله حکیم(ره) فرمودند: شنیدم کسالت دارید. خوب است به ایران برای مداوا تشریف ببرید و در ضمن قضایای ایران را از نزدیک لمس کنید و مشاهده کنید که بر این ملت مسلمان چه میگذرد. در زمان مرحوم بروجردی عدم اقدام ایشان را علیه دولت جابره حمل بر صحت میکردم و میگفتم: مطالب را به ایشان نمیرسانند. نسبت به جنابعالی هم این طور معتقدم که فجایع حکومت ایران را به سمع شما نمیرسانند والا شما هم ساکت نمیماندید.
آیت الله حکیم (ره): من از تمام قضایا کاملا واقف هستم.
امام خمینی(ره): گمان نمی کنم که از همه قضایا مطلع باشید. چه اگر مطلع بودید در قضایای اخیر ایران شما کوتاه نمی آمدید.
آیت الله حکیم(ره): آنچه وظیفه شرعی بود بهجا آوردم، و شما هنوز از اوضاع سیاسی جهان باخبر نیستید. یک عده افراد سودجو این قضایا را ایجاد می کنند که خود سود ببرند، و باید خیلی متوجه و بیدار باشیم.
امام خمینی (ره): شاید مطلع نباشید که آمریکا و انگلستان میخواهند دولتهای اسلامی را محو و نابود کنند و فعلا از ایران شروع کردند. تمام منافع ایران را میبرند و میخواهند خون این ملت ها را بمکند. باید متوجه بود و بیدار شد و ما بدین جهت قیام کردیم، و محمد رضا شاه پهلوی اصلا معتقد به اسلام نیست.
آیت الله حکیم(ره): بلی آن طور که شما می گویید صحیح است، ولی راه ایستادگی و مقاومت با آن ها آن طور که شما اقدام کردید درست نبود. چون ما که سلاح و قدرت نداریم. سلاح و قدرت ما همین مردم هستند. اینها هم حرکتشان از طرف باد است (یعنی با باد می آیند و با باد می روند.). ما تجاربی از انقلاب 1920 عراق داریم و می دانیم که چگونه با ما انگلیسی ها رفتار کردند و نتیجه قیام و انقلاب ما به کجا منتهی شد. خیلی محتاطانه باید حرکت کرد و به اندک غفلت ممکن است مسلمانها ذلیل و نابود گردند؛ و من خود را در مقابل این مسائل مسئول می دانم. بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیم آن طور نیست.
امام خمینی (ره): البته من بدون تحقیق و تتبع اقدام نکردم و من مدارک مستدل دارم.
آیت الله حکیم(ره): وانگهی چه میشود کرد چه اثر دارد؟
امام خمینی(ره): قطعا اثر دارد. ما با همین قیام تصمیمات خطرناک دولت را متوقف کردیم، چطور اثر ندارد اگر علما اتحاد داشته باشند قطعا موثر است.
آیت الله حکیم(ره): اگر احتمال عقلایی نیز داشته باشد خوب است.
امام خمینی(ره): قطعا تأثیر دارد چنانچه اثر هم دیدیم و منظور ما از اقدام، اقدام عاقلانه است و اقدام غیر عاقلانه اصلا مورد بحث نیست. مقصود اقدام علما و عقلای ملت است.
آیت الله حکیم(ره): اقدام حاد کنیم مردم از ما تبعیت نمیکنند، آنها برای دین سینه چاک نمیکنند.
امام خمینی(ره): چطور مردم دروغ میگویند، این مردم جان دادند، زجر دیدند، حبس کشیدند، تبعید شدند، اموالشان به غارت رفت. چطور مردم بقال و عطار سرمحل که سینه جلو گلوله دارند دروغ میگویند؟
حکیم(ره): تبعیت نمیکنند، مرید اغراض مادیه هستند.
امام خمینی(ره): عرض کردم که مردم در پانزده خرداد جوانمردی و صداقت خود را نشان دادند.
حکیم(ره): اگر قیام کنیم و خونی از بینی کسی بریزد، سر و صدایی بشود مردم به ما ناسزا میگویند و سر و صدا راه میاندازند.
امام خمینی(ره): ما که قیام کردیم از احدی به جز مزید احترام و سلام و دستبوسی ندیدیم و هر که کوتاهی کرد حرف سرد شنید و مورد بیارادتی مردم واقع شد. در تبعید ترکیه، به یکی از دهات ترکیه اسمش یادم نیست رفتم اهالی آن ده گفتند: وقتی آتاتورک مشغول عملیات ضد دینی خود شد علمای ترکیه جمع شدند و به اتفاق مشغول فعالیت علیه تصمیمات آتاتورک شدند، آتاتورک ده را محاصره و چهل نفر از علمای ترکیه به قتل رسانید. من شرمنده شدم. پیش خود فکر کردم که آنها سنی میباشند، وقتی خطر را به دین اسلام نزدیک میبینند، چهل نفر کشته میدهند، ولی علمای شیعه در این خطر عظیمی که [به] دیانتمان وارد آمده خون از دماغمان نیامد. واقعا جای خجالت است.
حکیم(ره): چه باید کرد؟ بایستی احتمال اثر بدهیم، کشته دادن چه اثر دارد.
#ادامه👇
🔵 بحث تاریخی امام خمینی و آیت الله محسن حکیم (قسمت دوم)
#ادامه
امام خمینی(ره): عملیات ضد دینی دو جور است: یکی مثل رضاخان بیدینی میکرد و میگفت: من میکنم و نسبت به شرع نمیداد، البته موضوع اقدام علیه او از باب نهی از منکر بود ولی شاه فعلی هر عملی ضد قرآن و مذهب میکند و میگوید: از دین است. نظر قرآن چنین است، من از قرآن کریم میگویم، این بدعت عظیم که بر اساس دیانت لطمه وارد میکند قابل تحمل نیست، باید جانبازی کرد، بگذارید تاریخ ثبت کند که وقتی دین مورد حمله واقع شد عدهای از علمای شیعه قیام کردند و دستههایی از آنها کشته شدند.
آیت الله حکیم(ره): تاریخ چه فایدهای دارد باید اثر داشته باشد
امام خمینی(ره): چطور فایده ندارد؟ مگر قیام حسین بن علی (ع) به تاریخ خدمت مؤثری نکرد؟ و چه بهره بزرگی از قیام آن حضرت میگیریم؟
حکیم(ره): شما جواب خدا را در این خون ریزی چه می دهی
امام خمینی (ره): امام حسین (علیه السلام) که قیام کرد و خود و عده ای شهید شدند برای چه بود؟ برای حفظ اسلام بود. پس باید این اعتراض را هم به او بنماییم.
در این بین آیت الله حکیم(ره) عصبانی شده و با عصبانیت فرمودند: ای آقا! شما خود را با امام حسین قیاس می کنید؟ امام حسین(علیه السلام) امام مفترض الطاعه و عالم و مأمور از جانب خداوند بود. شما چرا امام حسن (علیه السلام) را نمی گویید. هر کاری که می خواهید بکنید و هر خونی که می خواهید ریخته شود امام حسین(علیه السلام) را در میان می آورید. ریختن یک قطره خون بی گناه در نزد خداوند مسئولیت عظیم دارد.
.
امام خمینی(ره): اگر امام حسن (ع) هم به اندازه شما مرید داشت قیام میکرد. در اول امر قیام کرد دید مریدها فروخته شدهاند، لذا فتح نکرد، اما شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید.
.
آیت الله حکیم(ره): من که نمیبینم کسی را داشته باشم که اگر اقدامی کردیم تبعیت نماید.
امام خمینی(ره): شما اقدام کنید و قیام نمایید، من اولین کسی خواهم بود که از شما تبعیت خواهم کرد.
آیت الله حکیم(ره): لبخند و سکوت.
چند لحظه بعد امام خمینی (ره) بلند شدند و آیتالله حکیم(ره) تا در اتاق از ایشان مشایعت کردند و از منزل خارج شدند و به منزا آیتالله خویی و سپس به منزل آیتالله شاهرودی. این دیدار حدود بیست دقیقه به طور انجامید. در خلال این مدت آقای سید یوسف حکیم(ره) و بعضی از آقازادگان و حواشی آیتالله حکیم(ره) حضور داشتند.
منابع
کتاب کوثر ج ٢ – ص١٢۵
(شرح این ملاقات را از جمله محمد سمامی حائری و مرحوم سید صادق طباطبایی نقل کردهاند.)
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
💛🥀💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀
🥀
❤#قسمت_سی_و_دو❤
.
#دست_و_پا_چلفتی
.
مینا رو رسوندم و تو راه برگشت من موندم و کلی فکر و خیال
اینکه ازکجا باید شروع کنم و چیکار باید کنم
اینکه چجوری باید مستقل بشم
چجوری باید شوهر ایده آل مینا بشم و تو دلش خودم رو جا کنم
خودم رو گذاشتم جای مینا
واقعا من هم اگه همچین پسر بی عرضه ای میومد خواستگاریم بهش اعتماد نمیکردم😞
گیج گیج شده بودم😕
رفتم سمت دانشگاه خودم و دیدم رو برد آگهی مسابقه ی بین المللی ای رو زده
یه فکری به سرم زد
شاید با اول شدن تو این مسابقه که خیلی هم معتبره بتونم یکم برا مینا خود نمایی کنم
.
سریع رفتم ثبت نام کردم
چون مسابقه سختی بود از دانشگاه ما کسی ثبت نام نکرده بود به جز من و زینب که قاعدتا باید یک تیم میشدیم
اصلا این قضیه رو دوست نداشتم ولی مجبور بودم
به خاطر مینا و به خاطر نشون دادن استقلالم مجبور بودم
.
به خاطر اینکه نشون بدم بی عرضه نیستم
این مسابقه برام خیلی مهم بود و به خاطر همین آزمایشگاه دانشگاه رو با التماس فراوان گرفتیم و شروع کردیم به ساختن نمونه ها...
روزهای اول تنهایی میرفتم به زینب خانم چیزی نمیگفتم تا اینکه یه روز اومد و گفت:
-آقا مجید ببخشید میتونم یه چیزی بگم؟
-بفرمایین؟
-شما از من بدتون میاد؟ یا از حضورم ناراحتید؟
همونطور که در حال ور رفتن با نمونه ها بودم گفتم:
-نه چرا باید همچین چیزی باشه؟
-نمیدونم...ولی حس میکنم اضافی هستم😕
-نه...اینطور نیست😦
-اخه همه کارها رو دارید بدون اطلاع تنها انجام میدید😞
.
فهمیدم داره راست میگه و جوابی هم نداشتم...راستش نمیخواستم زیاد دور و برم باشه و حتی لحظه ای فکرم از مینا دور بشه...
شمارشون رو گرفتم تا ساعتهای کارگاه رو باهاشون هماهنگ کنم...
زینب دختری آروم و منطقی بود و گاهی اوقات حس میکردم با مینا دارم این پروژه رو انجام میدم
توی ذهنم میگفتم الان اگه مینا اینجا به جای زینب بود چی میشد😞
روزهای اول به جز خوندن فرمول ها و عددها با هم حرفی نمیزدیم
ولی بعد چند هفته که راحت تر شدیم یه فکری به ذهنم زد
.
آخه زینب تنها دختری بود به جز مینا که میتونستم باهاش حرف بزنم
به ذهنم زد ماجرای مینا رو براش تعریف کنم و ازش مشاوره بخوام
بالاخره اونم دختره و بهتر میدونه چطور باید با دخترا رفتار کرد
مشغول کار بودیم که گفتم:
-خانم اصغری
-بله؟
-میخواستم در مورد یه قضیه ای ازتون سئوال کنم..
-بفرمایین 😊
-والا راستش نمیدونم چجوری بگم...
-راحت باشین 😊😊
.
#ادامه دارد
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
┄┅┄┅┄❥♥️•.❀.•♥️❥┄┅┄┅┄
🥀
💛🥀
🥀💛🥀
💛🥀💛🥀