ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت یازدهم به خودش که آمد با شتاب گوشی را از میان آب بیرو
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل دوم / قسمت دوازدهم
این بودن میان بچههای مدرسه را دوست داشت و حس میکرد اگر فقط خودش باشد و کارش دفن میشود
و دوست داشت تا با بودن کنار بچهها دارایی فکریش را هم به اشتراک بگذارد،
همیشه میگفت اگر فقط برای خودت بخوانی یک روز بیخود میشوی و تمام اما اگر به انتقال اندیشه داشته باشی،
هزاران نفر میشوند امتداد آنچه که تو را زنده کرده و زنده نگاه داشته است.
این روزها هم آنقدر سرش شلوغ شده بود که صبح بوسه مینشاند روی صورت بچههایش در خواب،
شب هم گاهی در خواب بودند و همانجا را میبوسید.
محبوبه حال و هوای این روزهای مهدی را که نه،
این روزهای جوانها را میدید،
ترجیح میداد دل به دل مهدی بدهد تا اینکه سر به جانش بگذارد،
میان هفت روز هفته گاهی دو روزی هم غروب خانه بود و چنان بچهها دلتنگش بودند که حتی روی پای مهدی میخوابیدند.
آن روز مهدی موبایلش را جا گذاشت،
صدایش که در خانه پیچید محبوبه چشم گرداند دنبال مهدی و با تلفن همراهش روبرو شد که در کنار اتاق جامانده بود؛
شمارۀ مدرسه بود:
- قبل از سلام بگم که گوشیت هم که تو خونه جا میمونه ما خوشحال میشیم.
صدای خندۀ مهدی بلند بود:
- اینجوری حرف میزنی دلتنگ میشم.
- سلام آقا!
- اِ تو سلام نکردی، منم؟
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
هدایت شده از افسران پیشرفت کشورم
امام صادق(ع)فرمودند:
ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است.
#بحار_الانوار
قبل از اینکه رای بدی
حتماً برای سلامتی مولا و شادی دلشون صدقه بده🙏
۶۱۰۴۳۳۷۳۳۸۱۴۹۹۰۷
خیریه زمزم کوثر ولایت
@afsaran_pishraft
ساحل رمان
|🌧| آدمیست و رویابافیهایش ... @SAHELEROMAN | #شعریجات
••
نظر تو چیه؟
یکم حرف بزنیم راجع بهش؟ ؛)🤝
[ من اینجام! ]
••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️😔دلها بسوزه برای ایرانیان مقیم خارج
📌اگه امروز ایرانی و هنوز تردید داری یا برات سخته شرکت کنی در انتخابات، اینو ببین...
ساحل رمان
•• نظر تو چیه؟ یکم حرف بزنیم راجع بهش؟ ؛)🤝 [ من اینجام! ] ••
••
آیا اصلا میشه رویا و خیال رو تو قالب خوب و بد گنجوند؟
میشه تو چهارچوب نگهش داشت؟ 🤔
#نظرات_مخاطبین
••
ساحل رمان
•• آیا اصلا میشه رویا و خیال رو تو قالب خوب و بد گنجوند؟ میشه تو چهارچوب نگهش داشت؟ 🤔 #نظرات_مخاطب
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل دوم / قسمت دوازدهم این بودن میان بچههای مدرسه را دوست داشت و حس
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل دوم / قسمت سیزدهم
- جا موند یا جا گذاشتی؟
بلد بود چهطور دل ببرد و با کلام جبران کند ناحضوریها را!
- هر دوتاش لطف شنیدن صدای تو رو داشت.
- پس لطفا فرمایش؟
- عرض کنم خدمت سرور خودم که دیشب انواع پیامها برام اومد نخوندم،
ولی مهم بود،
میتونی بخونی!
محبوبه پیامها را که باز کرد خندهاش گرفت:
- کدوم مخاطبو باز کنم، بیست نفر برات پیام دادند.
- جواد!
محبوبه اول تا آخر پیامهای جواد را در سکوت مهدی خواند و وقتی تمام شد نفس عمیق هر دوتایشان همراه با یک زمزمه بود:
- خدا رحم کنه!
میان همۀ کارهای معمولی مدرسه که موظفی بود،
مهدوی کارهایی میکرد که در هیچ سیر کاری معاونت نبود و تنها از وجود با وجود او برمیآمد،
درگیریهای پسرها نمیگذاشت او بیخیال همهچیز تنها ساعت مدرسه بیاید،
کارهای موظفیاش را انجام دهد و پا بکشد سمت خانه و زیر لب بگوید:
- راحت شدم.
راحتی برایش آرامش بچهها بود اگر دنیا و مردمان و ابزارهایش میگذاشتند.
البته که همۀ بچهها هم خواهان تغییر و قدرت پیدا کردن در سایۀ این تغییر نبودند و مهدی تنها میتوانست عطش را به آنها بچشاند تا طالب آب شوند و برای رسیدن به دریای عمیق دست و پا بزنند.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
هدایت شده از نمکتاب
جناب جمهوری اسلامی ایران
ما همه جوره پای شما هستیم...🇮🇷
#جانم_فدای_ایران
#انتخابات
https://eitaa.com/namaktab_ir
ساحل رمان
•• آیا اصلا میشه رویا و خیال رو تو قالب خوب و بد گنجوند؟ میشه تو چهارچوب نگهش داشت؟ 🤔 #نظرات_مخاطب
••
و ماجرای [رویا] همچنان ادامه دارد! :)🐚☁️
#نظرات_مخاطبین
••
ساحل رمان
•• و ماجرای [رویا] همچنان ادامه دارد! :)🐚☁️ #نظرات_مخاطبین ••
••
با رویا کمی نفَس بگیر، اما نگذار ریهات به آن عادت کند!
اکسیژنِ مورد نیاز تو، واقعیتِ زندگیست نه رویا . . . 🌏
#رویا | #ادمین_جان
••
Mahmoud Karimi - Shabe 02 Moharam 1397 (14) [GisooMusic].mp3
8.96M
••❤️🩹🏴
شیرین ترین عبادت ماهم شروع شد ...
#حی_علی_العزاء
@SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل دوم / قسمت سیزدهم - جا موند یا جا گذاشتی؟ بلد بود چهطور دل ببر
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل دوم / قسمت چهاردهم
میان همه، همهای که تنها برای مهدی سر و دست میشکستند و گاهی آرام و گاهی هیچ حرکتی نداشتند چند نفر برایش سرمایه بودند که میتوانستند هم آیندۀ خودشان را بسازند و هم هزاران نفر را دستگیری کنند؛
جواد اراده داشت و عطش،
علیرضا قدرتطلب بود و متواضع،
آرشام دوستدار ثروت بود و اهل کار،
مصطفی تیز بود و دستش بلند برای یاری،
وحید مهربان بود و حسود نبود،
همه هم اهل درس بود و مغرور نبود...
و البته جسارتهای خاص این سن را داشتند و ادب را هم میپذیرفتند.
با شرایط زندگی هر کدام هم بحرانهایی را رد کرده بودند و حالا میان هیجانات کشف خودشان وسط دریای عمیق زندگی دست و پا میزدند؛
لذت میبردند،
نفس کم میآوردند،
شیرجه میزدند،
بازیگوشی میکردند
و حالا این روزها جواد افتاد بود میان گردابی که داشت میبلعیدش،
بحرانهای سختی را از سر گذرانده بود و توانسته بود بماند،
عجیب هم تنها بود و مصطفی آمده بود به طلب راهحل:
- جواد همیشگی که نیست هیچ، شده مثل یه نهال که اگر کنارش قیّم نذاری با یه باد دیگه حتما شکسته!
مهدوی بنا نداشت که در همۀ امورات زندگی بچهها دخالت کند،
داشت یادشان میداد که فکر کنند،
بررسی کنند و مسیر پیدا کنند و البته که مشورت هم خوب بود و هست اما وابستگی نه!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
May 11
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل دوم / قسمت چهاردهم میان همه، همهای که تنها برای مهدی سر و دست م
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل سوم / قسمت پانزدهم
اگر آن روز تنها نمیماند،
اگر مادرش گوشی همراهش را جا نمیگذاشت،
اگر تلفن زنگ نمیخورد!
کاش تنها نمیماند،
کاش...
میان همۀ تاریکیهای اتاقش که کمد و دکور و لوستر خاموشش و وسایلها داشت خفهاش میکرد،
مثل جنازهای افتاده بود روی تختش و خیرۀ سقفی بود که در تاریکی کوتاهتر به نظر میرسید
و این به قلبش فشار میآورد و نفسش را تنگ میکرد.
دنبال هوا میگشت تا بتواند نفس بکشد،
نه مثل همیشه،
حالا تشنۀ نفسی بود که بدون درد اکسیژن را وارد ریههایش کند و حالش را خوب کند.
یاد مهدوی افتاد،
دلش،
دل خوب میخواست.
دستانش آرام آرام زمین را گشت تا موبایل را پیدا کرد.
دکمه را فشار داد و صفحه که روشن شد، اسمش را تایپ کرد:
- مهدوی!
هنوز باز نشده،
پشیمان صفحه را خاموش کرد و ترجیح داد سکوت اتاقش را حفظ کند،
سکوت دیوانه کننده بود و تمام اتفاقات و اوهام و خیالات و حرفها بودند و سکوت نبود،
سکون نبود،
آرامش نبود.
سرش را از روی متکا بلند کرد و چرخید تا با مهدوی تماس بگیرد که صفحۀ موبایل روشن شد.
اسم مصطفی روی صفحه بود،
پیام داده بود:
- جواد!
با خواندن اسمش انگار حس مصطفی هم جاری شد و همین تب و تاب،
دلی که آمادۀ ویران شدن بود را لرزاند،
نه تنها دلش که انگار سرمایی در سلولهایش پنهان شده بود که بیرون آمد و لرز خفیفی بر تمام بدنش نشاند،
لب گزید تا اشکش نچکد،
دردمند انگشتانش روی صفحه نوشت:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان