#حمله_موشکی_سپاه
#قدرت
💢تا سال ۶۳ #موشک نداشتیم
"کمک سوریه و لیبی به ایران"
#تاریخچه
✅در زمان پهلوی، پس از #سفر نیکسون در سال ۱۳۵۱ سیر جدیدی از خرید ادوات نظامی آغاز شد.
شاه بغیر از سلاح اتمی، اجازه #خرید لیست مشخصی از تسلیحات را داشت، اما هیچ گاه #آمریکایی_ها موشک با بُرد بالاتر از ۶۰ کیلومتر به ایران تحویل ندادند.
✅با شروع تجاوز #صدام تا سال ۱۳۶۳ او براحتی شهرهای ایران را موشک باران میکرد و ایران بدلیل عدم دسترسی به #موشک قدرت بازدارندگی نداشت.
✅در سال ۱۳۶۳ در یک سفر #محرمانه ۱۳ نفر از پاسداران انقلاب اسلامی برای آموزش فشرده با فرماندهی پاسداری جوان به نام #حسن_طهرانی_مقدم به #سوریه سفر میکنند تا در آنجا توسط متخصصان سوری آموزش ببیند و در یک #اقدام دیگر #معمر_قدافی ۸ موشک اسکاد همراه با سکوی پرتات و خدمه به ایران تحویل میدهد.
در همان سال ایران مناطق مهم عراق مانند #پالایشگاه_کرکوک و #باشگاه_افسران را موشک باران میکند.
✅صدام که باور نمیکرد ایران چنین توانایی داشته باشد، از طریق مصر و اردن، #قذافی را متقاعد میکند تا به ایران موشک نفروشد.
افسران لیبیایی به دستور #قدافی ۱۶ قطعه اساسی موشکها را خارج کرده و به سفیر خود در تهران تحویل میدهند.
صدام مجددا زمانیکه خیالش از خالی بودن دست ایرانی ها راحت میشود، مجددا بمباران موشکی شهرها را #آغاز میکند.
✅ #حسن_طهرانی_مقدم بهمراه ۱۳ جوان شروع به مهندسی معکوس میکند و با #کره_شمالی به توافق میرسند با این تفاوت که اینبار ایران دیگر #آماتور نیست، در مدت کوتاه کمتر از یک ماه به موفقیت بزرگی دست پیدا میکنند و مجددا صدام مجبور میشود جلوی حملات موشکی را بگیرد.
حالا امروز، قدرت موشکی ایران در دنیا #ثابت شده است این قدرت بازدارندگی مانع بزرگی برای بدخواهان است که از #نقطه_زن بودن موشکها با خطای کمتر از ۱۰ متر اطلاع دارند.
@salambarebrahimm
مومن کم حرف و پرکار است و منافق پرحرف و کم کار.
#امام_کاظم علیه السلام
تحف العقول ص۳۹۷
@salambarebrahimm
#خاطرات_شهدا
🌹 فرزند شهید مدافع حرم حسن رجایی فر می گفت :
🔹پدرم در فتنه ۸۸ جانباز شده بود . روزی از پدر خواستم که به همراه جانبازان به دیدار رهبر انقلاب برویم .
🔸پدر قبول نکرد و به دنبال کارهای اداری خودش رفت . وقتی با اعتراض من مواجه شد گفت :
🔹من هم عاشق دیدار آقا هستم اما وقت رهبر انقلاب بیش از این ارزش دارد که ما بخواهیم برای دیدار ایشان وقتش را بگیریم .
🔸بعد ادامه داد : شهیدی بود به نام ابراهیم هادی . روزی دوستانش از جبهه به دیدار امام خمینی رفتند . اما ابراهیم نرفت .
🔹وقتی به او اعتراض شد گفت : ما رهبر را برای اطاعت کردن می خواهیم نه مشاهده و دیدار ...
هدایت شده از سلام برابراهیم
4_6019142330265633053.mp3
3.38M
@salambarebrahimm
بارون، بارون، دوباره بارون می باره
چشمهام گریون از عمق جون میاد صدایی دوباره...
مهدی رسولی
#التماس_دعا
@salambarebrahimm
#آسمانيها_خاكى_ترند!
🌷ساعت یڪ و دو نصف شب بود. صدای شُرشُر آب می آمد. یڪى ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود و خیلى آروم، به طوری که کسى بیدار نشود، پای تانکر آب مى شست...
🌷جلوتر رفتم، دیدم حاج ابراهیم همتِ! فرمانده ی لشڪره. انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند؛ خاڪى تر می شوند! این خصوصیت مردان خداست.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#راز_سالم_ماندن_جنازه_محمدرضا
🌷مجروح که شد، به اسارت دشمن درآمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد، هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه محمد رضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما....
🌷....امّا جنازه محمد رضا سالم مانده، سالم سالم.... صدام گفته بود این جنازه اینطوری نباید تحویل ایرانی ها داده بشه.... اونو سه ماه زیر افتاب سوزان گذاشتند، اما تفاوتی نکرد. روی پیکرش آهك و اسد پاشیدند ولی باز هم بی تاثیر بود.
🌷مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت: می دونین برای چی جنازه ش سالم موند؟؟؟ گفت راز سالم موندن جنازش چند چیزه: اهتمام جدی به نماز شب داشت. دائما با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت. هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی شد. هر وقت برای امام حسین (ع) گریه مى كرد، اشک هایش رو به بدنش می مالید.
🌷مادرش هم مى گفت: به امام زمان (ع) ارادت خاصی داشت و هر وقت به قم می اومد، رفتن به جمکران را ترک نمی کرد...
📚 کتاب قصه ستاره ها و ساکنان ملک اعظم، جلد ٢، صفحه ٧٦
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از سلام برابراهیم
4_5920470829644120408.mp3
11.34M
@salambarebrahimm
خبر کن ای دل همین امشب تمام غم های عالم را
که غرق خون در افق دیدم هلال ماه محرم را...
میثم مطیعی
#التماس_دعا
هدایت شده از ﷽
مداحی+محمود+کریمی+شب+اول+محرم+.mp3
2.51M
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه
با دستای یه پیر غلامت پیرن سیا بپوشه
🎤حاج محمود ڪریمی
#اهمیت_خدمت_به_خلق...
🍃ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت . رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده!؟
🍃اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد؟
@SALAMbarEbrahimm
♥️الـهـــــــے ...
🌷⇦•هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختیام را نگیر.
🌷⇦•هنگامی که تواناییام دادی، عقلم را نگیر.
🌷⇦•هنگامی که مقامم دادی، تواضعم را نگیر.
🌷⇦•آنگاه که تواضعم دادی، عزتم را نگیر.
🌷⇦•وقتی قدرتم دادی، عفوم را نگیر.
🌷⇦•هنگامی که تندرستیام دادی، ایمانم را نگیر.
🌷⇦•و آنگاه که فراموشت کردم، فراموشم نکن …
✨❣" آمین یا رب العالمین"❣✨
✍🏻خدای من مرا ببخش بابت سهل انگاری هایم خودت خوب میدانی من بی توهیچم این روزها بیشتر هوایم را داشته باشه این روزها بیشتر حواست ب من باشد....من به جز هوای تو چیز دیگری نمیخواهم...
مصـطفـــی
مےدانست ڪہ چه راه سختے
در پیش دارد، خستہ نمی شد!
همیشہ بہ دوستانش مےگفت:
ظهـور اتفاق مے افتد!
مهـم این است ڪہ
#ماڪجاےاین_ظهـورباشیم ...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
1_25618018.mp3
7.49M
🎶 بشنـــوید
می میرم از صــدای تو
ســر میزارم بہ پای تو
مردن عشقہ برای تو
رو خاڪِ ڪربلای تو
@SALAMbarEbrahimm
#خط_عاشقی
🌷شهید اسماعیل حیدری🌷
دو سال مانده بود بازنشست بشود که فیلش یاد هندوستان کرد. گفت: می خوام برم جنگ، می خوام برم سوریه.
ناله کنان گفتم "کی بازنشسته میشی من راحت بشم؟"
گفت: "خانم وقتی دنیا پر از جنگه ، بازنشستگی چه معنایی می ده؟
تازه من فردای قیامت جواب حضرت زهرا س رو چی بدم؟اگر گفت چرا فرزند من رو تنها گذاشتی؟ امام زمان امروز سرباز می خواد ما اهل کوفه نیستیم که علی تنها بمونه."
زبانم را بست با ایت حرف هایش و رفت سوریه.
@salambarebrahimm
#معادله_اى_كه_رتبه_یک_رشته_تجربی_کنکور_٦٤_مطرح_كرد!
🌷یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. پرسیدم: احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد! گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور را كسب کرده ای.
🌷من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد. یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی. می گفتم: احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! مى گفت: می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!
🌷شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است!: «بسم الله الرحمن الرحیم، فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین»
🌷قسمتی از آخرین دست نوشته این شهید بزرگوار قبل از شهادت: «چه كسى مى تواند اين معادله را حل کند؟ هواپيمايى با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده مترى سطح زمين، ماشين لندکروزى را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت مى نمايد، مورد اصابت موشک قرار مى دهد؛ اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مى سوزد؟ کدام سر مى پرد؟ چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟ چگونه بايد آنها را غسل داد؟ چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟ چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
🌷....چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلماتِ کهنه کتاب لانه بگيريم؟! کدام مسئله را حل مى کنى؟ براى کدام امتحان درس مى خوانى؟! به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟ از خيال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت در كيفت مى گذارد؟؟ کدام اضطراب، جانت را مى خورد؟ دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکترا. صفايى ندارد ارسطو شدن! خوشا پر كشيدن پرستو شدن!....»
🌹راوى: مادر شهيد احمدرضا احدی دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران
@salambarebrahimm
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سیره_شهدا
🌷شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یکی داشتیم که نوبتی از آن استفاده می کردیم. عراقی ها هم راه به راه، سنگرِ کمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های کار را برایش گفتم. گفت: حالا که اینطور است من هم می آیم.
🌷گفتم: فرمانده لشکر که نباید بیاید جلو! وظیفه ماست که برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم می بینی اسم و رسم برای ما درست کرده اند، فقط برای راحتی کار است وگرنه من و تو و آن بسیجی یکی هستیم. آمدنش خطرناک بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود...
🌹 شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ٣١ عاشورا🌹
📚 منبع: پا به پای شهدا
❌ مسئولين!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات