#عاشقانه_شهدا
💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده.
#شهید_مهدی_زین_الدین
📚یادگاران، صفحه ۱۹
@SALAMbarEbrahimm
#زنـدگی_به_ســبک_شهدا 🌸
اول من دیدمش.
با آن کلاه خود روی سرش، و آرپی جی روی شانه اش مثل نیروهایی شده بود که می خواستند بروند جلو. 😳
به فرمانده گردانمان گفتم. صدایش کرد «حاج مهدی!»
برگشت.
گفت«شما کجا می رین؟»
گفت«چه فرقی می کنه؟ فرمانده که همه ش نباید بشینه تو سنگر. منم با این دسته می رم جلو.»
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شادی_روح_پاک_شهدا_صلوات
@Salambarebrahimm
♥️ #خاطرات_شهدا 🌷
💠✨در ستاد لشگر بودیم. #شهیدزین_الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی #خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
💠✨آن برادرم دائم #تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و #ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: « #حرف_حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
💠✨خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم #آقامهدی می خندد. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش #کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
💠✨ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از #همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.
💠✨بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد #فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
#شهید_مهدی_زین_الدین
@SALAMbarEbrahimm
#مهدی! خیال نکن #کسی شده ای
این ها اینقدر به تو اهمیت میدهند
تو #هیچی نیستی🚫
تو خاک پای بسیجیانی...
وقتی #بسیجیان خیلی تحویلش می گرفتند این ها رو باّخود می گفت ومی گریست
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌷
@salambarebrahimm
#زندگی_به_سبک_شهدا
از آن بچه های درس خوان و باهوش بود.
وقتی برای دانشگاههای #فرانسه تقاضای پذیرش فرستاد، همهشان جواب مثبت دادند.
تو هول و ولای آماده شدن برای سفر به فرانسه بود که یکی از دوستانش از فرانسه به ایران آمد.
دوستش که آنجا مشغول تحصیل بود،
گفته بود:
"در اوج مبارزات #انقلاب یکبار در فرانسه خدمت امام(ره) رسیدم.
گفتند: به وجود تو در #ایران بیشتر نیاز داریم.
من هم قید #تحصیل را زدم و برگشتم".
همین یک جمله از #امام (ره) کافی بود که بعد از آن همه تقاضا و پیگیری، قید #فرانسه را بزند؛
همان جایی که دانشجو ها برای رسیدن به آن،سر و دست می شکستند.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#عاشقانه_شهدا
ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده.❤️
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره شهدایی
دست_به_غذا_نزد
ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذاخوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. اینقدر کارش برام زیبا بود که تا الان توی ذهنم مونده.🌺😍
#شهید_مهدی_زین_الدین
منبع : کتاب یادگاران،
شرط رزمندگی - شهید مهدی زین الدین.mp3
5.3M
شرط رزمندگی؛ صحبت های دل نشین 🌹شهید سردار حاج مهدی زین الدین🌹
شرط رزمندگی غلبه بر هوای نفس و .....
#شهید_مهدی_زین_الدین
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻟﺸﮑﺮﻣﻮﻥ و آفتابه آب
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ؛ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯿﻪ، ﺗﺎ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻫﻮﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ. ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻫﻢ ﺁﺏ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.
ﺯﻭﺭﻡ ﻣﯽ ﯾﻮﻣﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﺑﺮﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ. ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﯾﻪ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﻨﻪ، ﻣﯿﺮﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﺭﻭ ﺁﺏ ﮐﻨﯽ؟»
ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺁﺏ ﺑﯿﺎﺭﻩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺩﯾﺪﻡ ﺁﺏ ﮐﺜﯿﻒ ﺁﻭﺭﺩﻩ.
ﮔﻔﺘﻢ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺟﻮﻥ! ﺍﮔﻪ ﺻﺪ ﻣﺘﺮ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺁﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ، ﺗﻤﯿﺰﺗﺮ ﺑﻮﺩﺍ...»
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺁﺏ ﺗﻤﯿﺰ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻤﺶ، خیلی ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﻡ.
ﺁﺧﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ #ﻣﻬﺪﯼ_ﺯﯾﻦﺍﻟﺪﯾﻦ ﺑﻮﺩ #ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ_ﻟﺸﮑﺮﻣﻮﻥ
#قهرمان_من
#شهید_مهدی_زین_الدین
کانال کمیل
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻟﺸﮑﺮﻣﻮﻥ و آفتابه آب ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ؛ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯿﻪ، ﺗﺎ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻫﻮﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ
#شهید_مهدی_زین_الدین
موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. سر که بلند کردم، دیدم آقامهدی زین الدین، فرمانده لشکر هفده علی بن ابیطالب (ع) توی صف ایستاده، به احترامش بلند شدم. خواستم با احترام بیاورمش جلوی صف. اشاره کرد، نیامد و ایستاد تا نوبتش بشود. موقع رفتن، بدرقه اش کردم. بعد به او گفتم: «آقامهدی، وسیله هست تا شما را برسانند؟ » گفت: «آره! » هر چه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم. رفت سمت یک موتورِ گازی تا سوار بشود. رفتم کنارش، گفت: «مال خودم نیست، از برادرم قرض گرفتم»
📚 یادگاران
| چند تا #سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودن
دو ساعت گذشت و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود #عرق از سر و صورتشون می ریخت
یه بسیجی لاغر و کم سن و سال اومد طرفشون خسته نباشیدی گفت و مشغول کار شد.
🔆 ظهر که کار تموم شد
سربازها پی فرمانده می گشتند تا رسید رو امضاکنه...
همون بنده ی خدا، عرق دستش رو با شلوارش پاک کرد، رسید رو گرفت و امضا کرد و بعد هم رفت
#شهید_مهدی_زین_الدین
💔کجایند مردان بی ادعا...
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#سیره_شهدا🍃
#مهدی! خیال نکن #کسی شده ای
این ها اینقدر به تو اهمیت میدهند
تو #هیچی نیستی🚫
تو خاک پای بسیجیانی...
وقتی #بسیجیان خیلی تحویلش می گرفتند این ها رو باّخود می گفت ومی گریست
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اخلاص یعنی به تکلیف الهی ات عمل کنی و منتظر باشی تا خداوند برایت حکم کند.
شهید زینالدین دنبال این بود که به وظیفه اش عمل کند؛ چه شهادت روزی اش شود چه نشود.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند 💔🥀
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌺
🌷یادش با ذکر #صلوات
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند، دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
فرمانده آزاده آمادهایم آماده!
هرکسی هم که دستش به مهدی میرسید
امان نمیداد شروع میکرد به بوسیدن
مخمصه ای بود برای خودش
خلاصه به هر سختی ای که بود
از چنگ بچه هایِ بسیجی خلاص شد
اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی..!
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی
تو خاک پایِ این بسیجی هایی...
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
من آن چیزی را میخواهم و به آن راضی هستم
که خدا دوست دارد و به آن راضی است...
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌷
ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از شن بود! سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم گفت: نه منتظر میمونم تا بیای با هم شام بخوریم وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟ گفتم: نه، آخه خسته ای! سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم!
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
مهدی! خیال نکن کسی شده ای
این ها اینقدر به تو اهمیت میدهند
تو #هیچی نیستی🚫
تو خاک پای بسیجیانی...
وقتی بسیجیان خیلی تحویلش می گرفتند این ها رو باّخود می گفت ومی گریست...
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌷
نزدیک عملیات بود می دانستم دختردار شده
یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون
گفتم :این چیه؟!
گفت: عکس دخترمه
گفتم: بده ببینمش
گفت:خودم هنوز ندیدمش
گفتم: چرا؟!
گفت: الان موقع عملیاته
می ترسم مهر پدر و فـرزندی کار دستم بده
باشه بعد...
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊🌹
#طنز_جبهه
اومده بود مرخصی بگيره ، يه نگاهی بهش کرد ، گفت: ميخوای بری ازدواج کنی؟!
گفت:
بله ميخوام برم خواستگاری
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت :
جدی ميگی آقا مهدی - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصی بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود:
فرمانده ی لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه های مخابرات مرده بودن از خنده! 😂
پرسيده بود:
چرا ميخنديد؟! خودش گفت بيا خواستگاری خواهر من !
گفته بودن :
بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکی دوماهشه !! 😁
#شهید_مهدی_زین_الدین 🕊🌹
اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت، نمیرفت این طرف و آن طرف را بگردد. میگفت: آقا مهدی! بی زحمت اون قرآن جیبیت رو بده.
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊🌹
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند، دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
فرمانده آزاده آمادهایم آماده!
هرکسی هم که دستش به مهدی میرسید امان نمیداد شروع میکرد به بوسیدن مخمصه ای بود برای خودش
خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه هایِ بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی..!
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی
تو خاک پایِ این بسیجی هایی...
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊🌷
🌱ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده.☺️❤️
#شهید_مهدی_زین_الدین🌱
🌷یادش با ذکر #صلوات