eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
سر ظرفشويے بودم. آمد و ايستاد پشت سرم. اين جور وقتها مے دانستم ڪہ براے چہ آمدہ... خودم را محڪم گرفتم. با آهنگ خاصے در گوشم گفت: "يڪ.... دو.... سه" هر چہ قلقلڪم😖 داد از سر جايم تڪان نخوردم و فقط خنديدم. خودش هم خيلے خنديد.😂 آخر سر با طرف راست بدنش بهم تنہ زد. 😕 يڪ جورايے هولم داد و گفت: "برو اون طرف، مے خوام آب بڪشم."☺️ بہ زور خودش را ڪنارم جا داد و همہ ظرف ها را آب ڪشيد. هميشہ در ڪارهاے خانہ ڪمڪم مے ڪرد. 👈 شهيد حاج رضا ڪريمے 📚 هزار از بيست، ص۹۶ @salambarebrahimm
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... 💢 پای تلفن سجده ڪرد ...! بچه که به دنیا آمد،پدرم خبرش را تلفنی به او داد.اول نگفته بود که بچه دختر است. فکر کرده بود ناراحت می شود.وقتی گفته بود،او همان جا پای تلفن سجده شکر کرده بود. برای دیدن من و بچه آمد قزوین .از خوشحالی این که بچه دار شده از همان دم در بیمارستان به پرستار ها و خدمتکارها پول داده بود یک سبد خیلی بزرگ گل گلایل و یک گردنبند قیمتی هم برای من آورد. @SALAMbarEbrahimm
✍حاج‌احمد بہ‌بعضےاز فرماندهان جنگ لقب ماست‌فروش‌داده‌بود! میگفت:اینهاعناصرعملیاتےنیستندفقط بلدند در ستاد بنشینند ودستور بدهند😏 حال و روز برخےمسئولین امروزڪشور😶❗ @SALAMbarEbrahimm
کنار هلی‌کوپترِ 🚁جنگی‌اش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب می‌داد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید⁉️ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم؛ ما برای اسلام می‌جنگیم ،✨ تا هر زمان‌که اسلام در خطر باشد... 👌🏻 این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبان‌های مختلف از هم می ‌پرسیدند: کجا؟!!! 😳خلبان شیـرودی کجا می رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که می‌رفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! 📿دارند اذان می‌گویند...😇💚 🌸 @SALAMbarEbrahimm
چه راه هایی ڪه رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست خلاصم ڪن از عشقایی ڪه گاهی هست و گاهی نیست... باشهدا که رفیق بشی دنبال عشقای بیخودی نمیری چون عشق حقیقی رو درک کردی😉 عاقبت بخیر میشی😊 @SALAMbarEbrahimm
💎آرامش نه عاشق بودن است.. نه گرفتن دستی که محرمت نیست... ❌نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های ...! 💎آرامش؛ حضور خداست، در اوج نبودن ها دستت را میگیرد. 🎯 ناگفته هایت بی آنکه بگویی میفهمد... وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی.. غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری.. وقتی مطمئن باشی با او.. هرگز... تنها... نخواهی بود ...! آرامش یعنی همین. تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری....!! @SALAMbarEbrahimm
خاطرات شهدا عطرهمسرم را در زندگیم‌حس مےکنم!😌 وقتی سر مزارش مےروم، یاد حرفهاش میفتم!😣 که میگفت : _تو بزرگترین سرمایه ے زندگےمن هستی!😍💞 اگر میشد تو را هم باخودم سرکار مےبُردم بزرگترین رنج و غم من این ماموریت هایےاست ڪه باید بدون شما بروم😞 الان که پیش من نیست ، کاسه ی آب براے بدرقه اش ڪه چیزی نیست😔 پشت سرش آب شدم که برگردد😭💔💚 🌹شهیدعلی شاهسنایی 🌹 @SALAMbarEbrahimm
پشت دیوار بلند زندگی مانده ایم چشم انتظار یک خبر یک انا المهدي بگو یابن الحسن تا فرو ریزد حصار غم دگر اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ @SALAMbarEbrahimm
🌷 💠بیاﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﻮﻃﻲ ﻫﺎي ﺑﺎ ﻣﺮاﻡ آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد ، لات هـای محله هم کلی ازش حساب می بردنـد ، خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش ! یـه روز مادر ایـن آقـا حمید ، ایـشون رو از خونه بیرون انـداخـت و گـفت : بـرو دیگـه پـسر ِمـن نیستـی ، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ... همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ... روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون کـه از قـضـا ، دوست حمید بـود جلوی پـای حمید ترمز می زنـه ، ازش می خواد بیـاد باهـاش بـره ، بهش می گه حمیـد تـو نمی خـوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه ، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه ، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ... راه می افتند به طرف جبهه ؛ بین راه توجه حمیـد بـه یک وانت جلب می شه ، پشت وانت , زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود ؛ حمید تـا بـه خودش می یـاد می بینه زن ، نوزاد رو از پشت وانـت پرتاب می کنه بیـرون! حمیـد ؛ غیرتش بـه جوش می یـاد . شروع می کنه به دویـدن دنبـال وانـت ، همین کـه می رسه بـه مـاشین ، می پره بـالا ؛ می پـرسه : چی کار کردی با بچه ت زن....؟؟!!! زن سرش رو می اندازه پایین و مثـل ابـر بهار گریه می کنه و به حمید می گه ، من نزدیک یـازده ماه اسیر عراقی ها بودم این بچه مال عراقی هاست ، حمیـد می افته روی زانوهـاش ، با دست می کوبـه به سرش !! هی مـدام گریه می کنـه ، بـا اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید بـرگردم رفسنجـان ؛ یک کـار کوچیکی دارم ... سید حمید مـا بر میگرده رفسنجـان ، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا ؛ پاشیم بریم ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی ، و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد ، می گفت : اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده ؛ حرمت داره ... و معروف شــد به (سید پا برهنه) اونقدر مونـد تـا آخـر با شهید همت دو تایی سـوار موتـور ، هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء... (عملیات خیبر سال 62) فرمانده دلاور ِ لشگر اسلام ، مسئول ِ اطلاعات قرارگاه کربلا ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ 🌷 شهید سید حمید میر افضلی🌷 .... @SALAMbarEbrahimm
براستی صاحب   .....!!! روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار بهشهر رفته  بودم. دیدم زن و شوهری بر سر پسرم نشسته‌اند و به شدت گریه می‌کنند. رفتم نزدیک شون و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این مزار من است اما در این قبر نیست که شما اینقدر برایش گریه می‌کنید. پسر من است. در ضمن من اصلا شما را نمی‌شناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند. خانمی که گریه می‌کرد در جواب من گفت:  فرزند دارم که از ناحیه دو پا بود. دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد و از سلامتی‌اش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که به سراغش آمده است و به او می‌گوید که از جایش شود. پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. می‌گوید برخیز تو یافته‌ای من از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود. من تمام شهرهای را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر می‌گفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم است ..... هدیه به روح @SALAMbarEbrahimm
💠وصیت کرده بود سنگ مزار براش نذارند و قبری ساده با  یک حلب خالی روغن نباتی کنارش . بعد از گذشت چندین ماه قرارشد که سنگ قبر کلیه شهدا  تعویض کنند  و بر حسب تصادف پیشنهاد شد که یک سنگ قبری هم بر روی قبر این شهید بزرگوار در نظرگرفته و نصب شود مسئول مزار تعریف میکرد بعداز اینکه سنگ قبری بر مزار این شهید گذاشته شد شبش  به خوابم آمد و با ترش روئی گفتتند آقای محترم چرا به وصیت من عمل نکردید به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد اگر این سنگ را بر ندارید . تا صبح خواب به چشممان نیامد و صبح زود سریعا" نسبت به برداشتن سنگ قبر از مزار شهید اقدام کردم ....   @SALAMbarEbrahimm
قبل از اینکه جای پسر منو بخوان مشخص کنم و اینجا دفنش کنن، مادر شهید شهرام زلفی خواب میبینن که پسرشون میاد و عجله داره،بهش میگن: پسر من ،چی شده ؟چرا عجله داری؟میگه: مادر ،من یه مهمون خیلی عزیزی دارم، باید برم خونه ام رو تمیز کنم.یکی از همکارام داره میاد،دوتا خونه اونورتر.میخوام برم به خونه ام برسم.این مهمون خیلی برای من عزیزه و از ساداته .... پنجشنبه همون هفته، مادرشهید زلفی که تشریف میارن بهشت زهرا، میبینن این قسمت رو دارن خاک برداری میکنن. میپرسن چه خبر شده؟ میگن یه شهیدی دارن میارن اینجا دفن کنن. اینجا یاد خوابشون میفتن که پسرش گفته بود مهمون عزیزی دارم دوتا خونه اونور تر. میپرسن این شهیدی که میخواین دفن کنین سیده؟ میگن.آره.... و شهید "سید" محمدحسین میردوستی،با "دو" فاصله،در جوار همکارشون،شهید زلفی،آرمیدند. @SALAMbarEbrahimm
✍ بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب(س) کردمش نذرم قبول شد فرزندم خوب شد... خوبِ خوب آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد عاقبت هم فدائی بی بی شد..😭 🌷شهید رضا کارگر🌷 @SALAMbarEbrahimm
🌷🍃دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... 🌷🍃ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... 🌷🍃سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📚سلام بر ابراهیم2 @SALAMbarEbrahimm
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤️ابراهیم جان؟ آرامش نگاهت بی انتهاست... # @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤
‍ ‍ ♥️ یکی از رزمندگان دلاور ک در محله ما حضور داشت و هم خیلی به او علاقه داشت سردار شهید عبدالله مسکر بود وتنها تصاویری ک با لباس سپاه انداخته ودر روی جلد کتاب دیده میشود لباسی است ک به عنوان تبرک از شهید عبدالله مسگر گرفته وپوشیده بود... یک روز در محل کار بودم ک تماس گرفت وگفت امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگذار میشه تشریف میاری ؟ گفتم انشاءالله میام گفت ضمنا بعد مراسم باهات کار دارم بعد مراسم مرا صدا زد آمدیم تو کوچه یکی دو نفر از بچه های محل وهمکاران فرهنگی داخل کوچه بودند من را به دوستانش معرفی کرد وگفت برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده اینها به خاطر جوّ بدی در مدرسه در موردشخص آیت الله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند من گفتم شما که اطلاعات بیشتری دارید در این موضوع صحبت کنی من مشغول صحبت شدم🤔 تا ساعتها برای آنها دلیل ومدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد وقتی خواستم به خانه بروم خوشحال😊 بودم از اینکه توانستم مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را رفع کنم اما بیشتر از من خوشحال بود 😄 او همینطور از من تشکر میکرد ومیگفت نمیدانی چه کمک بزرگی به من کردی چند روز بعد به من گفت وقتش رو داری به یکی از مغازه های خیابان ناصر خسرو برویم گفتم باشه بریم سوار موتور شدیم ورفتیم جلوی یکی از مغازه های ناصر خسرو ایستادیم داخل یک مغازه رفت وخودش شروع به صحبت کرد من بیرون ایستاده بودم ومیدیدم مودبانه با مغازه دار صحبت میکند🤔 وبعد با مشایعت مغازه دار بیرون آمد آنها خدا حافظی کردند و خوشحال سوار موتور🏍 شد طی مسیر از سوال کردم اینجا چه کار داشتی ؟ یه بنده خدا دیروز آمده بود توی محل میگفت من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم صاحبکار من مرا اخراج کرده😕 وحق وحقوق من رو نمیده من هم آدرس مغازه را گرفتم گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم انشاءالله مشکل شما حل میشه... گفتم جون توهم بیکاری ها ول کن بابا.. ادامه داد آدم هرکاری از دستش بر میاد باید برای بندگان خدا انجام بده🤗 من همین الان با صاحبکارش صحبت کردم سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم الحمد لله خدا کمک کرد ومشکل این آقا هم حل شد ♥️😻 وچه زیبا فرمودند امام کاظم علیه السلام همانا مهر قبول اعمال شما بر آوردن نیاز برادرانتان ونیکی کردن آنها در حد توانتان است والا اگر چنین کنید هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود... @SALAMbarEbrahimm
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم :کار گفت : فردا بیا سرکار باورم نمی شد فردا رفتم مشغول شدم . بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید باکری این درخواست خود شهید بود. او حقوق نجومی نداشت اما روحش به برزگی کهکشان بود و تمام معادلات نجوم را برهم زد کجایند مردان بی ادعا... @SALAMbarEbrahimm
🕊🌷 چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص: قلم مےزنید براے خدا باشد؛ قدم برمےدارید براے خدا باشد؛ حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛ همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ... ♥️ @SALAMbarEbrahimm
یه ســــربندداده بودبه یڪےازرفقاش، گفته بودشهیدڪه شدم ببندیدش به ســـــینه ام جنـــــازه اش ڪه اومد،ســـــرنداشت سربندروبستیم به سیـــنه اش روےسربندنوشته بود "أنازائرالحســـین" @SALAMbarEbrahimm
🌷 شهید داریوش رضایی نژاد🌷 یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا . گفتم: "پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟" گفت: "اینجا ترافیکه ، مردم مرتب به هم دری وری میگن . نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن." راوی:همسر شهید @SALAMbarEbrahimm
مثل یڪ شب دلگیر مثل کلافگیِ عمیقی که نه خوراکی نه موسیقی نه قدم زدن نه درد و دل نه فیلم نگاه کردن و کتاب خوندن هیییییچی تسکین ات نمیده اینجوری کم آوردمت ابراهیم نگاهم کن😔 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
مثل یڪ شب دلگیر مثل کلافگیِ عمیقی که نه خوراکی نه موسیقی نه قدم زدن نه درد و دل نه فیلم نگاه کردن
حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی دستت رابه سوی اهل‌بیت بگیر اگر مشکل نداشتی همیشه وصل باش مخصوصا به مادرت زهراس فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
تا به راهت راهیم من فارق از گمراهیم من غم ندارم در دو عالم چون حسین است مقتدایم❤️ میلاد امام حسين(ع) و روز پاسدار مبارک باد @SALAMbarEbrahimm
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را... #عکس_ارسالی_اعضاکانال_کمیل❤️ #امروز 🌷بهشت زهرا مزار شهید ابراهیم هادی