فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر دکتر عزیزی بسیار زیبا راز شهرت او را بر ملا کرد
آسمون حضرت زهرا رو تو زندگیت پیدا کن
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢توصیههای طبی و تغذیهای استاد مهدوی ارفع
🪴بسیار دلنشین و جالب🪴
سبک_زندگی_سالم
طب_سنتی_ایرانی_اسلامی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت571
با خنده اومدند جلوی آینه تا آرایش غلیظشونو غلیظتر کنن که نگاهش به راضیه افتاد
- عه راضیه تویی ... سلام
راضیه خیلی خشک و جدی سلام کرد
- فکر نمیکردم اجازه داشته باشی پاتو تو عروسیِ این وریا بزاری ؟؟!!
- راضیه: از کی باید اجازه میگرفتم از تو ؟
دوباره نیششو باز کرد
- از من که نه ... از اون خان سالارتون که مثل بابابزرگای عهد دقیانوس رفته یه دختر بقچه پیچو گرفته !
فکر نمیکردم به این زودی بخوام باهاش رو در رو بشم اما گنده تر از دهنش حرف میزد ، دقیقا همین الان جاش بود که جوابشو بدم
برگشتم به سمتشو گفتم : آخه میدونی اون خان سالار حالش به هم میخوره از اونایی که حراج عمومی هستنو هرکی از راه میرسه یه ناخنک بهش میزنه و مثل دستمال کاغذی پرتش میکنه اونور ؛ رفته اون بقچه پیچو گرفته که خصوصی فقط مال خودش باشه نه دست هزارم
- آرام و منیژه و راضیه با دهن باز نگام کردن
- فرزانه : تو دیگه کی هستی که واسه من کاسه داغتر از آش شدی ، مثل قاشق نشسته خودتو انداختی وسط زر میزنی
- زر زدن که هنر شماست نه ما ، بنده همون بقچه پیچه هستم
- اووووو ... پس همون دختر لاله هستی که تا چشمش بهم خورد مثل بید میلرزید
- عهههه ... شناختی ؟؟؟
دقیقا خود خودشم ؛ همونم که حسرت به دل موندی واسه ی اینکه یک لحظه جاش باشی
- عارم میشه بخوام جای یک دهاتیه تازه به دوران رسیده باشم ، من همیشه جای خودمم
چند نفر که تازه تو اتاق پرو اومده بودن با تعجب بهمون نگاه میکردن
- راضیه : بسه دیگه فرزانه زشته مهمونا دارن جمع میشن تو اتاق ؛ دایی این همه خرج نکرده که تو بیای اینجوری آبروشو ببری
- فرزانه : من آبروشو میبرم یا این سگ هار ... حداقل دو تا چیز میمالیدید به صورتش ، رومون بشه بگیم اینم قاطی فامیلمون شده
- دو قدم رفتم جلو که آرام جلومو گرفت
- مریم جان خواهش میکنم به خاطر ما دیگه ادامه نده
خواستم جوابشو بدم که منیژه دستشو گذاشت جلوی دهنم
- مریم زشته به خدا بیا بریم بیرون
دستشو از روی دهنم برداشتمو لبخندی گوشه ی لبم کاشتم
- نمالیدم چون مثل تو عقده ی دیده شدن نداشتم
- راضیه : تو رو خدا مریم این که حالیش نیست ، تو برو بیرون
- مشکلی نیست میرم بیرون راضیه ، تا این دختره که از اون بابابزرگِ عهد دقیانوس دو سال بزرگتره وایسه جلوی آینه یه تغار بَتونه بماله به اون صورتش بلکه بتونه دو تا از اون چروکهای صورتشو قایم کنه
آخه کم شدنی هم نیست که ماشالله اونقدر زیاده
دیگه دود از سرش بلند شد با اون چشمای قرمزش اومد سمتمو با صدای بلند گفت : دختره ی بی ....
که راضیه جلوی دهنشو گرفت و همراهش و چند تا خانم دیگه بردنش عقب
مریم 😠😠
فرزانه 😡🤯😡
مهمونا 🤭🤭😧😧
ما : مریم .. مریم ... هِی هِی 👏👏👏
😁😁😁😁
امیرحسینو که دیگه نگم 🙈
🤣🤪🤣
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
سلام بر آل یاسین
مریم در حال دعوا با فرزانه
😂😂😂
اینو دیشب یکی از دوستان گل کانال فرستادن که خیلی باهاش خندیدم
ممنونم عزیزم از همراهیت
❤️❤️🙏🙏
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام بر آل یاسین
اینم راه حلی که یکی از عزیزان گل فرستادن و گفتن مریم با خواهرای شوهرش اینطوری شر فرزانه رو کم کنند 🤣🤣🤣
سلام بر آل یاسین
حال ِمریم تو تالار عروسی بعد از دعوا
😂😂😂
ممنونم دوست عزیز از فرستادن این گیف ، فکر کنم الان مریم همین جوری باشه
😂😉
🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ممکن است تا صبح زنده نمانیم.» این جملهای از پیام رئیس بیمارستان غزه است که در تجمع پزشکان انگلیسی خوانده شد.
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣سن شناسنامهای برای ازدواج زوجین هیچ اهمیتی ندارد مهم نوع رفتار عاقلانه آن فرد است.
#دکتر_سعید_عزیزی
#ازدواج
#سن_شناسنامه
#سن_شخصیتی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت573
به همراه آرام و منیژه اومدیم بیرون و نشستیم دور یکی از میزها
منیژه یک شربت از سینیِ دستِ خانومی که پذیرایی میکرد برداشت
- بیا مریم بخور یکمی بهتر شی
- دستت درد نکنه
یک مقدار از شربت خوردم و یکم حالم خوب شد
مشخص بود که هر دوشون منتظر تلنگری بودن که بزنن زیر خنده برای همین گفتم : تعارف نکنید اگه خنده تون گرفته بخندید
- منیژه به خنده گفت : مریم اصلا یک درصدم فکر نمیکردم اینقدر تمیز بشوری بزاریش کنار ، ینی اصلا با شخصیتی که تو این چند وقت ازت شناختیم سازگار نبود
- آرام : به جان خودم این آخرش نزدیک بود منفجر شم
- خیلی رو اعصابم بود ، میدونم واقعا در شان من نبود اینطور حرف زدن ، ولی وقتی توهین میشنوی باید جواب طرفو بدی ، بشینی بگی در شان من نیست و جوابشو ندی ، طرف دور بر میداره ، میگه اینکه صداش در نمیاد بزار هر بلایی خواستیم سرش در بیاریم
- منیژه : خوب کاری کردی ، واقعا کیف کردم
- مریم چیکار کرده که جاری جونش کیف کرده ؟
رضوان بود که تازه رسیده بود
زینب به همه سلام کردو خودشو تو بغلم جا داد و روی موهاشو بوسیدم
- من : خوش گذشت با آبجی اینا عزیزم ؟
زینب برای من شروع به تعریف کردو منیژه هم برای رضوان
و وقتی حرفای منیژه تموم شد ، رضوان گفت : نمیدونم چرا اینطور میکنه ، احساس میکنم نمیخواد قبول کنه
- من : مگه دست خودشه ، ی کاری میکنم که قبول کنه
و سه تاشون با این حرفم زدن زیر خنده
یکمی که گذشت ، رفتیم اتاق عقدو هدیه هامونو دادیم و وقتی برگشتیم اونقدر گفتنو خندیدیم که تقریبا یادم رفت اول مراسم چی بهم گذشته .
کم کم سالن شلوغ شد و هر لحظه هوا خفه تر از قبل
با اینکه دور بودیم از محل رفت و آمدها ولی بوی عطرهای تند و زننده شون اذیتم میکرد و دیگه وقتی که صدامون کردند بریم سر میز شام با دیدنِ دیسِ پلو و ماهیچه دیگه نتونستم تحمل کنم و دویدم سمت دست شویی
وارد که شدم با اون حال بدم بازم چشمم به فرزانه افتاد ، پنجره ی دستشویی رو باز کرده بودو داشت سیگار میکشید
درِ یکی از دستشویی ها رو باز کردمو رفتم تو و خدا میدونه که چقدر تلاش کردم صدای عق زدنم بیرون نره
چند دقیقه بعد با حال خیلی افتضاح اومدم بیرون و آبی به صورتم پاشیم
هنوز گوشه ی دستشویی ایستاده بودو نگام میکرد
- کاه از خودت نبود ، کاه دون که از خودته ، مجبور بودی این همه بِلُنبونی که الان همه رو برگردونی ؟ نخورده ای مگه
دوباره صورتمو آب زدم
اونقدر حالم بد بود که نمیتونستم جوابشو بدم
- راضیه : مریم کجا رفتی تو ؟
گریه کردی ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
حیف که ویار داره دخملمون ، و گرنه حرف نمیخورد ازت
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
✍نقل است ...
جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم!
قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! شیخ نخودکی فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.▪️🔸🌿.
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh5.mp3
20.49M
🟣خانواده موفق
#دکتر_سعید_عزیزی
💠قسمت پنجم
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
امام على عليه السلام:
اِرضَ مِنَ الرِّزقِ بِما قُسِمَ لَكَ تَعِش غَنِيّا
به روزى اى كه قسمتت گشته راضى باش تا توانگرانه زندگى كنى
📚غررالحكم حدیث2332
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت574
- راضیه : مریم کجا رفتی تو ؟
گریه کردی ؟
- نه
حالت تهوع شدیدی داشتم که به هیچ طریقی کم نمیشد کنار پنجره هم فرزانه ایستاده بود و نمیتونستم تو هوای آزاد نفس بگیرم
تمام توانمو جمع کردمو گفتم : راضیه جان چادرو کیف منو بی زحمت میاری باید برم بیرون
- راضیه : عِههه ... چرا مریم جان ؟
این دوباره بهت چیزی گفته ؟
- نه ... لطفاً برو بیار حالم بده و دوباره مجبور شدم برم دستشویی
- راضیه : فرزانه تو چه مرگته ؟
چرا دست از سرش برنمیداری یه چیزی گفتی جوابشم خوردی ، بسه دیگه آدم باش ، مدام پشتش راه افتادی که چی بشه مثلا ؟
- فرزانه : برو بابا ... این عقدهای ، خرِ کی باشه که من دنبالش راه بیفتم ! خودش دله ست به من چه
ینی اگه حالم خوب بود ، من ی حالی از این میگرفتم که دیگه یادش بره اینطوری واسه من قُد قُد کنه
وقتی اومدم بیرون راضیه تنها وایستاده بودو نگام میکرد
با بدبختی راضیش کردم کیف و چادرمو بیاره
وقتی آورد گفت : مریم این بیشعوره تو رو خدا ناراحت نشو ، الان امیرحسین بفهمه به هم میریزه
چادرمو سر کردم و جواب دادم : راضیه جان میام ، الان ی ذره حالم خوب نیست و پشت بندش از سالن زدم بیرون
خوشبختانه راهروی ورودی ، پنجره داشت و سرمو کردم بیرون و چند بار نفس عمیق کشیدمو بعد زنگ زدم به امیرحسین
- جانم عزیزم ؟
- امیر میشه چند دقیقه بیای بیرون
انگار ترس برش داشت
- چی شده مریم ؟
- حالم خیلی بده نمیتونم تو سالن بمونم
- باشه باشه ، کجایی الان ؟
- دم در ورودی خانوما
- اومدم عزیزم
به دقیقه نرسید که پیشم بود ، دست سردمو گرفت تو دستاشو گفت چی شدی تو ، فکر میکنم فشارت پایینه اینقدر سرده دستت
کسی چیزی بهت گفته ؟
- بریم بیرون
تو چشمام خیره شد و از جیبش ی شکلات درآوردو گذاشت تو دهنم و آسانسورو زد تا بریم پایین
- از پله ها بریم امیرحسین ، میترسم تو آسانسور بالا بیارم
- ینی تو راه پله بالا نمیاری ؟
- الان وقت مسخره کردنه ؟؟!!
آقای باهوش راه پله پنجره داره
با خنده گفت : خیله خب چرا حالا میزنی ؟
همینطور که راه افتادیم به سمت پایین گفتم : آخه حالم بده
- حال بدیاتم خریدارم
- شما مسخرم نکن ، نمیخواد خریدار باشی
- اوه اوه ... نه مثل اینکه خیلی خیلی حالت بده
- بد جور
روی صندلی تو محوطه ی باز هتل نشستیم ، وقتی بهتر شدم گفتم : دستت درد نکنه برو دیگه شامتو بخور
- نفرمایید مریم بانو ، مگه از گلوم پایین میره زن و بچهام اینجا گشنه باشن
خندم گرفت
- اینقدر بچم بچم میکنی ، هنوز یه نخودم نشده
- فدای همون یه نخودِ کوچولوم بشم که از الان داره نفس مامانشو میگیره
راستی مریم فسنجونم بودا برم برات بیارم ؟
- واییییی راست میگی ندیدم ، ولی فکر نکنم بتونم بخورم
- میرم میارم هر وقت دیدی حالت خوبه بخور
- باشه ، زیاد بیار خیلی گشنمه
بلند زد زیر خنده
- مگه حالت بد نبود ؟
- از فسنجون نمیشه گذشت ، برو بیار تا تموم نشده
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
به من بفروش ناز ای تازه گل چندانکه میخواهی
که تا جان و دلی دارم من و نازت خریدن ها
❤️❤️
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما هم احساس ناامیدی دارین؟!
⁉️ چطوری با این همه مشکل باز #امیدوار باشیم؟
____________________________
🔴 #پرسش_مخاطبان :
⁉️ وقتی تمام دنیا با ما دشمنند؛ چطور میگید که پیروزی از آن ماست؟!!
⁉️ اصلا چرا رهبری اینقدر به آینده امیدوارند؟ مگه اختلاسها و کمکاری مسئولین و... را نمیبینند؟؟!
✅ پاسخ #حجت_الاسلام_راجی را بشنوید...
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چرا تصمیم نمیگیریم جز ۳۱۳ نفر
یار امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) باشیم؟!...
#امام_زمان♥
#استاد_رائفی_پور🌱
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت575
بیست دقیقه بعد با دو سه تا ظرف غذاو مخلفات سالاد و چیزای دیگه برگشت
- اوووها ... جارو کردی همه رو جناب پارسا
- دایی فهمید بیرون منتظرمی ،اینا رو پر کرد و به زور داد دستم
- نهههههه ... ینی متوجه شد حالم بد شده ؟
- نه فکر میکنه ، فرزانه چیزی گفته ناراحت شدی اومدی بیرون
- آهان خدا رو شکر
- چرا ؟؟؟
- خب روم نمیشه ، خجالت میکشم اگه چیزی بفهمند
- چه خجالتی داره عزیز من ؟
مگه خودشون بچه دار نشدن ؟
تازه اگر همه بدونند از نظر من عاقلانه تره ، بیشتر تو برخورداشون مواظبند که ی وقت خدای نکرده نترسوننت یا ی دفعه هلت ندن
- مگه مریضن که اینکارو بکنند ، کی تو خانوادمون ازین حرکتا میزنه ؟!
- اگه یکی ی دفعه خر شد و ی حرکتی زد ، تکلیف منی که این همه منتظر این نخود بودم چی میشه ؟
- امیرررر ... به کسی نمیگیا
- گیر نده مریم ، بیا غذامونو بخوریم
و بلافاصله مشمای غذاها رو گذاشت رو پام و اولین ظرفو باز کرد ، همون باقالی پلو با ماهیچه ای بود که بد جور حالمو به هم زده بود !!!!
خیره به هم نگاه کردیم ، که معنیه نگاهمو سریع خوند و خندش گرفت و گفت :
- نفس نکش ، بردمش بردمش
از ترسش ظرف غذا رو سریع از روپام برداشتو چند تا صندلی اونور تر گذاشت
- بیا عزیزم بهش فکر نکن که حالت بد نشه ، فقط الان به فکر این فسنجونِ توپ باش
بعدیو باز کرد که دیدم کبابه ، با دست زد به پیشونیشو منفجر شد از خنده
- خیلی لوسی که چی مثلا ؟
اومدم بلند شم و برم که دستمو گرفت
- ببخشید مریم جان ، به جان خودت از قصد نبود بشین
- نمیتونم دیگه بخورم ، بوی مضخرفش ...
و دوباره عق زدمو دوییدم سمت باغچه
اومد پیشمو شونه هامو ماساژ داد
تا بالاخره حالم سر جاش اومد
یواش یواش مهمونا از بالا اومدند ، برادراشو آقا حامدو آقا احسان هم اومدند کنارمون تا خانوماشون از بالا بیان
خیلی از فامیلاشون برای عروسیمون نیومده بودند برای همین هر کی بهمون میرسید تبریک میگفت
تا اینکه خاله هاش اومدند به سمتمون و سلام و احوالپرسی کردند
- خاله سوریش (مادر فرزانه) که اصلا انگار نه انگار من آدم بودم که کنار امیرحسین ایستاده بودم ، گفت : امیرحسین خاله جون خوبی ؟ دیگه خاله هاتو فراموش کردی ، ما باید بیاییم به سمتت ؟
خیلی جدی و رسمی جواب داد : سلام خاله جان ، شرمنده حواسم نبود
- حواست نبود یا نزاشتن بیای ؟
نگاهی به اطراف انداختو کلافه نفسشو پر فشار بیرون داد
دیگه حوصله ی حرفای خالشو نداشتم ...
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
وایییی 🤦♀
از دست این مادر و دختر 😕😐
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در صورت امکان، این دعای زیبا را انتشار دهید
تا ما هم در اجابت شدن آن از سوی پروردگار سهمی داشته باشیم.
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401