eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
295 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
681 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 توی ماشین نشست برگشت سمتم و گفت: - خوش ندارم با بادیگارد ها حرف بزنی تهدید زور تقاضا هر چی می خوای اسم شو بزار بار بعدی که این اتفاق بیفته عواقب ش پای خودت فهمیدی؟ اخه مگه من چی گفتم به اون بادیگارد؟ لب زدم: - به خدا فقط اش رو اورد و من بهش گفتم بره از داخل قاشق و بشقاب بیاره. دستشو بالا برد و گفت: - هیسس من نگفتم چیز بدی گفتی گفتم بدم میاد با مردای دیگه همکلام بشی فهمیدی؟ سری تکون دادم و باشه ی ارومی گفتم. محمد به هر دوتامون نگاه کرد و با لبای برچیده ای گفت: - دعوا می کنید؟ سری به عنوان منفی تکون دادم و گفتم: - نه عزیز دل من حرف می زنیم. روی یه پام نشوندمش و در قابلمه رو باز کردم براش ریختم بقیه وسایل و گذاشتم عقب. قاشق و پر کردم و سمت دهن ش بردم با هیجان دهنشو باز کرد و خورد بهش نگاه کردم تا بیینم خوشش اومده یا نه. یهو دستاشو محکم دور گردنم حلقه کرد و گفت: - واییی مامانیییی خیلی خوشمزه است. لبخندی زدم و ارباب زاده هم نگاهی بهش انداخت و حرکت کرد. دو تا کاسه خورد و بعد توی بغلم لم داد و گفت: - خوابم میاد مامانی قصه بگو. دستمو دورش حلقه کردم و با اون دستمم موهاشو نوازش کردم و گفتم: - خوب یکی بود یکی نبود ... براش قصه تعریف کردم که خیلی زود خواب ش برد. ارباب زاده زد کنار بهش نگاه کردم بیینم چی شده! خم شد سمتم محمد و بغل کرد و بعد خم شد روی صندلی عقب خوابوندش. لب زدم: - توی ساکم چادرم هست در بیارید بندازید روی محمد هوا سوز داره. همین کارو کرد بعد نشست و دوباره حرکت کرد. یکم که گذشت با سوال یهویی ش جا خوردم: - هر چی بخوای به نام ت می کنم می خوام بشی مادر رسمی محمد. به بیرون نگاه کردم و گفتم: - می شه لطفا این بحث و فعلا کنار بزارید چون من اگه دوباره بگم نه شما عصبانیت الان تونو روی من خالی می کنید. لب زد: - سر تو خالی نمی کنم چرا قبول نمی کنی؟همه ارزوشونه جای تو باشن زن من بشن کلی ثروت گیرشون میاد خانومی می کنن توی اون عمارت! لب مو جویدم و گفتم: - من مثل بقیه نیستم!شاید اونا با مادیات خوش باشن اما مادیات خونه انچنانی پول و ثروت و طلا و این چیزا منو خوشحال نمی کنه! نفس شو فوت کرد و گفت: - اها بعد ویژگی های تو چیه؟ دستامو توی هم گره زدم و گفتم: - کسی که باهاش ازدواج می کنم مذهبی باشه مهربون باشه خوش اخلاق باشه منم دوست داشته باشه که شما هیچ کدومو نداری! با مسخرگی گفت: - عشق و اینا که همش کشکه اما درباره مهربونی خیلی خوب قول می دم باهات مهربون برخورد کنم. به جلو نگاه کردم و گفتم: - عشق کشک نیست یعنی شما همسر اول تونو دوست نداشتید که باهاش ازدواج کردید؟ پوزخندی زد و گفت: - معلومه که نه!من یه خانزاده ام طبق رسم باید با دختر عموم ازدواج می کردم اون موقعه خیلی جوون بودم فکر می کردم مثل این سریال ها با هم عاشقانه زندگی می کنیم اما بعد ازدواج نه من علاقه ای به اون داشتم نه اون به من هیچی مون مثل هم نبود گفتیم بچه باشه همه چی حل می شه البته من گفتم شیدا موافق نبود اما برای اینکه از دست من خلاص بشه و بتونه راحت به گند کاری هاش برسه باردار شد محمد بی مادر بزرگ شد به محمد شیر نمی داد می گفت هیکلم خراب می شه و از این مزخرفات یاد ندارم اصلا بالای سر محمد بوده باشه کل زندگیم دنبال این بودم دایه برای محمد پیدا کنم اما هیچ کدومو محمد دوست نداشت چون مثل مادر باهاش برخورد نمی کردن و از قضا از تو خوشش اومده و من می خوام از خوشی همیشگی باشه برای پسرم! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - من گفتم که دایه پسرتون می مونم اما همسر شما نمی شم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷﷽🌷 ☪️💟 🤲🏻 9️⃣ خوب جایی اومدی 👌 🌷اللّٰهُمَّ أَنْتَ الْقائِلُ وَقَوْلُكَ حَقٌّ وَوَعْدُكَ صِدْقٌ : ﴿وَ سْئَلُوا اللّٰهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً ﴾ لَيْسَ مِنْ صِفاتِكَ يَا سَيِّدِى أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤالِ وَتَمْنَعَ الْعَطِيَّةَ وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِيَّاتِ عَلَىٰ أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ ، وَالْعائِدُ عَلَيْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِكَ🌷 🔺 خدایا، تو خود گفتی و گفتارت بر حق و وعده‌ات درست است [فرمودی]: از فضل خدا بخواهید که خدا به شما مهربان است، ای آقای من در شأن تو این نیست که دستور به درخواست دهی و از بخشش خودداری کنی، تو با عطاهایت بر اهل مملکتت بسیار کریمی و بر آنان با محبّت و رأفت بسیار احسان کننده‌ای🔺 🤔فک کن یه آدم خیلی مهم بیاد در گوشت بگه : فلانی من خیلی می خوامت ، خاطرت برام خیلی عزیزه ، هر وقت کاری داشتی بیا به خودم بگو . چه حالی پیدا میکنی ❓ 🔔حالا یه آدم مهم نه ، بلکه خدای عالم داره بهت این حرفو میزنه . خدا وکیلی کیف نمیکنی❓ 🔶بعد خدایی که اینجوری بهت گفته میزنه زیر قولش ؟! مگه تا حالا برات کم گذاشته ؟ 👋هرچی میخوای به خودش بگو ! 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋❤️ با هرنفسۍ‌سلام ڪردن عشق اسٺ آقا به تو احترام ڪردن عشق اسٺ اسم قشنگٺ به میان چون آید از رو؁ادب قیام ڪردن عشق است 🌺🤲 ┅┄🌸┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄🌸┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙دعای ماه رمضان التماس دعا🤲🏻 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
16.mp3
3.95M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی قرآن کریم ⏯ 🎙/ زمان: ۳۲:۵۰ 🎤 استاد معتز آقایی ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 زیباترین پنجرهٔ دنیا🌙 قــاب چـادر توسٺـ🌈 وقتے چادرت را♥️ کمے روے صورتت مےڪشے🎐 و با غرور تمام از انبوه نگاهـ😌 نامحـرمان عـبور میڪنے🍃 آنگاه تو میمانی و نورُ العلیٰ نور.✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
گَنگِ خونتون نیفتہ ؛🕶✨"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 با صدایی که عصبی تر شده بود گفت: - دقیقا چرا؟ منم با عصبانیت گفتم: - من چطور می تونم همسر کسی بشم که هیچ علاقه ای بهش ندارم؟ گفت: - شاید علاقه به وجود اومد. منم گفتم: - خوب ما می گیم من به شما علاقه مند شدم اما شما که نیستی فردا شاید شما به یکی دیگه علاقه مند شدی راحت منو کنار می زارین. یکم فکر کرد و گفت: - من توی محضر توی دفترنامه ازدواج رسمی ثبت می کنم هیچ زنی رو بعد از تو نمی گیرم اگر من زن گرفتم تو می تونی طلاق بگیری خوبه؟ دستمو به سرم گرفتم و گفتم: - نه بازم جواب من منتفیه. نفس شو فوت کرد و عصبانیت شو روی پدال گاز خالی کرد. خیلی زود رسیدیم شمال جلوی یه ویلا که دقیق کنار دریا بود. ارباب زاده بوقی زد که در توسط بادیگارد ها باز شد و عده ی زیادی بادیگارد اینجا بود. چه خبره؟ ماشین و نگه داشت و گفت: - پیاده شو محمدم برو داخل. سری تکون دادم و پیاده شدم. در عقب و باز کردم و محمد و بغل کردم و سمت عمارت رفتم. وقتی خواستم برم داخل شنیدم که یکی از بادیگارد ها گفت: - ارباب زاده پیداش کردیم. داخل رفتم و دیگه نفهمیدم چیو گفتن. محمد و روی مبل خابوندم و خودمم روی مبل نشستم. کاری نداشتم انجام بدم پس یکم تی وی نگاه کردم اما همش فکرم پیش حرف های ارباب زاده بود. من واقعا نمی تونستم باهاش ازدواج کنم!
🌙 استفاده از قرص زیر زبانی هنگام روزه 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترک زبونا کجای مجلس نشستن!؟ 😂👌🏼😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📣با ما همراه باشید ☆🌹🌸☆
🌱 تو سن دبستان و راهنمایی برای بچه ها کتاب های زندگینامه زیاد بخرید و بخونید (زندگینامه آدمای خوب) برای پسرها به خصوص در کلاس چهارم و پنجم به بعد خیلی سازنده است. ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
یکی از بهترین دسر های 😋 🌀 از دیدگاه پزشکان حکیم ایران، غذایی لطیف شمرده می‌شود و هضم آن برای معده و کبد آسان است و فرآورده‌های هضمی مفید آن، به آسانی در رگ‌ها و بافت‌ها توزیع می‌شود. در فرآیند گوارش، پسماندهای غیرمفید زیادی بجا نمی‌گذارد و آن پسماندها به آسانی از بدن خارج می‌شوند. همچنین نیرو و قوّت آن به سرعت به اعضای بدن می‌رسد و سیری می‌آورد(البته سیری را بمدت طولانی نگه نمی‌دارد). ♻️ شله زرد عملکردهای دستگاه گوارش را بهبود می‌بخشد ♻️ مقوی مغز و کبد ♻️ غذای مقوی برای زنان باردار و شیرده ♻️ این دسر حاوی انواع ویتامین های A,C,D,B1,B2,B6 ، پروتئین، کلسیم، فیبر، کربوهیدرات، آنتی اکسیدان، آهن، اسید فولیک، منیزیم، پتاسیم، فسفر و … است. همچنین این دسر رژیمی برای دردهای روماتیسمی بسیار می تواند مفید باشد و به دلیل وجود آنتی اکسیدان نیز خاصیت آنتی بیوتیکی دارد. 🍏 🍊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈
«و‌کأن‌وجودك‌وسلیهء‌لحُب‌الحیاة» وانگارك‌بودنت‌راهیست‌برای‌دلبستن‌به‌زندگی: )!🤍'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 دو ساعتی گذشته بود و خدا خدا می کردم محمد بیدار شه حداقل با اون سرگرم بشم توی این ویلای درندشت. اما نه محمد خواب خواب بود. حیاط خیلی با صفایی داشت این ویلا حالا مگه برم بیرون می خواد چیکارم بکنه؟ تهش دو تا داد بزنه. بلند شدم و اروم در ویلا رو باز کردم. تا بادیگارد ها مشغول بودن من اروم سمت ته عمارت راه افتادم. با دیدن درخت ها و سرسبزی حیاط دلم باز شد. چند تا میوه هم از درخت ها چیدم وای که چقدر خوشمزه و شیرین بود. ای کاش بشه شب اینجا موند و این همه راه اومدیم تا دریا بریم. البته بعید می دونم ارباب زاده با این اعصاب خراب ش و اون نه گفتن من موندگار بشه یا حداقل ما رو دریا ببره! اون وقتا که بابا زنده بود همیشه منو میاورد شمال می دونست دریا دوست دارم می گفت بادیگارد ببرم دریا و هر وقت دلم خواست برگردم اون موقعه چه فکر می کردم روزی قراره این بلا سرم بیاد. کجایی بابا جون چقدر دلم برات تنگ شده نفس غزال. تا تو بودی غزال هیچ غمی نداشت از وقتی رفتی غزال ت تنها و بی کس شده. چقدر دلم می خواد بیام سر مزارت اما حیف که داداشم کاری کرده که فکر کنم تا اخر عمر نتونم بیام پیشت. با شنیدن صدای زد و خورد و ناله های یکی سر جام میخکوب شدم. رد صدا رو دنبال کردم و جلو رفتم که رسیدم به یه در قهوه ای رنگ. نگاهی به اطراف انداختم و درو باز کردم پله ها رو اروم اروم پایین رفتم که رسیدم به یه اتاق بزرگ ارباب زاده و بادیگارد ها اینجا بودن یکی هم به ستون بسته بودن و صورت ش خونی بود. یکم که دقت کردم دیدم داداشمع!فرهاد. نفسم بند اومد سریع پله ها رو دیدم پایین بادیگاردی که داشت مشت توی صورت فرهاد می زد و به عقب هل دادم و جلوی فرهاد وایسادم و جیغ کشیدم: - چیکار می کنی نامرد داغون ش کردی برو عقب خدا لعنتت کنه. متعجب بهم نگاه کرد. برگشتم سمت فرهاد که با چشای درشت شده داشت نگاهم می کرد. با گوشه لباسم خون لب و بینی شو پاک کردم و اشکام ریخت روی صورتم: - داداشی قربونت برم حالت خوبه؟فرهاد خوبی؟ زدم زیر گریه و تند تند خون های صورت شو پاک می کردم. برگشتم سمت ارباب زاده و با گریه گفتم: - تو چقدر ادم نامردی هستی چون بهت گفتم نه رفتی داداش مو گیر اوردی کتک ش می زنی که من بگم اره،؟ واقعا برات متعسفم عوضی. فرهاد با صدای دردناکی گفت: - تو..تو کجا رفتی؟اینجا چیکا..ر می کنی؟ ارباب زاده ابرویی بالا انداخت و گفت: - تو خواهر فرهادی؟ برگشتم سمت ش و گفتم: - الان داری وانمود می کنی نمی دونی اره؟ برگشتم و دستای فرهاد و باز کردم سر خورد و نشست. فرهاد سرفه ای کرد و گفت: - تو پی..ش این مردک بودی؟...این همون..یه که توی قما..ر تو رو برند..ه شد. خشک شدم! حس کردم قلبم نمی زنه. از جا بلند شدم و عقب عقب رفتم. برگشتم سمت ارباب زاده و بعد فرهاد. باورم نمی شد خودم با پای خودم رفته بودم توی دهن شیر؟ به دیوار تکیه دادم اشکامو پاک کردم و ناباور گفتم: - راست نمی گی مگه نه؟ی..عنی من فرار کردم اما رفتم پیش کسی که دنبال من بود؟فرهاد بگو شوخی می کنی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷﷽🌷 ☪️💟 🤲🏻 🔟 هیچکس کسی رو غیر تو نداره 🌷أَدْعُوكَ يَا سَيِّدِى بِلِسانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ ، رَبِّ أُناجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ ، أَدْعُوكَ يَا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِياً خائِفاً ، إِذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبِى فَزِعْتُ ، وَ إِذا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ فَإِنْ عَفَوْتَ فَخَيْرُ راحِمٍ ، وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظالِمٍ 🌷 🔺 ای آقایم تو را به زبانی می‌خوانم که گناهش او را ناگویا نموده و با دلی با تو مناجات می‌کنم که جرمش او را هلاک ساخته، تو را می‌خوانم ای پروردگارم در حال هراس و اشتیاق و امید و بیم، مولای من هرگاه گناهانم را می‌بینم بی‌تاب می‌گردم و هرگاه کرمت را مشاهده می‌کنم، به طمع می‌افتم، پس اگر از من درگذری بهترین رحم‌کننده‌ای و اگر عذاب کنی ستم نکرده‌ای🔺 🔶با اینکه حقش این بود که برم یه گوشه بشینم و سرمو بندازم پایین و از خجالت آب شم 😓، ولی دیدم هیچ چاره ای ندارم جز اینکه دوباره بیام با خودت حرف بزنم . آخه من غیر از تو کسی رو ندارم . هم به خاطر بدی هایی که کردم می ترسم جوابمو ندی و تنبیهم کنی که حقمه . هم امید دارم که دوباره دست محبت به سرم بکشی و بغلم کنی . آخه تو خیلی خوب و مهربونی . من فقط تو رو دارم ☺️ 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🌷 🌷 ✨مثل خورشید که از روی تو رخصت گیرد با سلامی به شما روز خود آغاز کنم ✨السلام ای پسر فاطمه عادت کردم صبحها چشم دلم رو به شما باز کنم... 🤲💚🤲 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹