eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
299 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
701 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من به دنبال کسی میگردم که دلش پنجره ی بازِ نگاهم باشد و بدانم که حواسش به من است عاشقی رسـمِ نگاهش باشد و من آرام آرام محوِ زیبایی روحش بشوم دل ببندم به دلش و دل انگیز ترین عشـق و نگارش بشوم 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به غیر از دیدنت هر حاجتی آورده‌ام رد کن پس از دیدار، هر چیزی که لطفت داد می‌گیرم
خدایااااااا... تکراری ترین"حضور" زندگی منی ومن عجیب به آغوشت خو گرفته ام خوگرفته ام؛ به آبی آسمانت، به اجابت های بیشمارت، به بخشش های سخاوتمندانه ات خو گرفته ام به تماشا کردن و بوییدن گلهایی که هر بهار برایم می فرستی، به آفتابی که هر صبح به من هدیه میدهی خدایا! وقتی ازمن گرفتی و بخشیدی، فهمیدم که معادله ی زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست ونه شاد بودن برای داشته ها خدایا دوستت دارم ...❤️
«📿📌» - - عِشق‌رآزِۍست‌کِہ‌تَنھـٰابِہ‌خُدا♥️ بـٰایَدگُفت؛🌱 چِہ‌سُخَن‌هـٰاکِہ‌خُـدابـٰامَـن‌☝️🏼 تَنھـٰاداࢪَد..🙂 - - 🍫⃟📕↝| 🍫⃟📕↝| 🍫⃟📕↝|
مریض، مصلحتِ خویش را نمی‌داند به تلخ و شورِ طبیبِ زمانه، قانع باش! ‌‌C᭄ᥫ᭡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانمها بدانند یک لبخند ساده تاثیر فوق العاده‌ای روی مردان می‌گذارد! اشتباه بسیاری از زنان این است که دوست دارند همواره جدی به نظر برسند! سعی کنید همیشه یک لبخند کوچک به لبان خود داشته باشید. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━
❤️🍃❤️ رگ خواب شوهر... ❌شوهرتو با مردای دیگه مقایسه نکن ✅بهش بگو تو برای من بهترین همسر دنیایی😍 ❌باهاش دستوری حرف نزن امر نهی نکن بهش نگو برای خانوادت چرا اینکار میکنی برای من نمیکنی از این حرفا متنفرن ✅بجاش درکش کن و بگو مادرت فلان چیز نیاز داره بریم براش بگیریم ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━
⚠️ اینا چقدر جالب هستن! برای سگ و گربه‌شون لباس می‌گیرن، اون وقت خودشون می‌خوان لخت بشن!
﮼رفت و غزلم چشم بہ‌راهش نگران شد دل شوره‌ۍ‌‌ما بود ؛ دل‌آرام جهان شد:)📼'♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 امروز چهلم شیدا بود. کسی بجز مادرش سر قبرش نبود! اصلا تشیع جنازه ای در کار نبود! بی سر و صدا خاک ش کردن. فقط فرهاد بود که هر روز می یومد و یه فرد قران خون با خودش میاورد تا بلکه از گناه های شیدا اون ور توی اون دنیا کم بشه! به فرهاد نگاه کردم که کنارم نشسته بود و از دور به قبر شیدا نگاه می کرد. داداش بیچاره ام! محمد بهم تکیه داد و گفت: - مامانی گرمه. بلند شدم و رو به فرهاد گفتم: - ما می ریم خونه تو هم میای؟ سری به عنوان نه تکون داد باشه ارومی گفتم و دست محمد و گرفتم از بهشت زهرا که بیرون اومدیم ریموت ماشینی که تازگیا خریده بودم و زدم و درو برای محمد باز کردم. سوار شد و طبق گفته هام کمربند شو بست. درو بستم و دور زدم و نشستم. رانندگی با این بچه تو دلم واقعا سخت بود اما خوب چیکار باید می کردم! زندگی همیشه سختی های خودشو داشت. می دونستم الان شایان باز دم در خونه است. کار هر روز ش بود توی یه 40 روز! اما من نمی تونستم ساده ازش بگذرم. هر کاری می کرد تا من و برگردنه! زنگ می زد می گفت بریم هیت زنگ می زد می گفت لباس نظامی بسیجی خریدم می خوای ببینیم؟ زنگ می زد می گفت بریم شلمچه؟ زنگ می زد می گفت به خیریه کمک کردم هر کاری که فکر می کرد من خوشم میاد رو انجام می داد و می یومد بهم می گفت بلکه من نرم شم و برگردم! این اخری ها هم افتاده بود رو دور قسم دادن. به عمارت که رسیدیم ریموت در رو زدم و ماشین و بردم داخل. پیاده شدم که دیدم شایان اومد داخل و ریموت بسته شد. اشفته تر و شلخته تر از همیشه. بی توجه سمت محمد رفتم و درو باز کردم که اومد پایین. سمت شایان رفت و گفت: - سلام بابایی شایان بغلش کرد و بوسیدتش. رو به محمد گفتم: - من می رم برات غذا گرم کنم مامانی. با صدای شایان بهش نگاه کردم: - می شه بگی باید چیکار کنم تا برگردی؟ می شه بگی باید چه خاکی تو سرم کنم تا دلت باهام صاف بشه؟ به خدا هر کاری بگی می کنم بگی بمیر هم می میرم جون بچه هامون بیا برگرد دارم دق می کنم غزال!التماست کنم خوبه؟به کی قسم ت بدم؟ها؟ نمی دونستم بسه شه یا هنوز باید ازش دوری کنم. رو به محمد گفت: - تو به مامانت بگو من که هر چی بگم اهمیت نمی ده تو بگو چیکار کنم چیکار کنم مامانت برگرده دوباره پیش هم زندگی کنیم بابایی؟ محمد به من نگاه کرد و گفت: - مامانی می شه لدفا بریم خونمون بابایی و ببخشی؟بابایی دوشت واله. دستامو برای محمد باز کردم که از بغل شایان اومد پایین و دوید سمتم خم شدم روی زمین و بغلش کردم و گفتم: - اره عزیزم چرا نشه هر چی تو بخوای همون می شه!چون تو گفتی من بابایی رو می بخشم و می ریم خونه امون. اخ جووووونی گفت و شایان شک زده گفت: - واقعا؟درست می شنوم؟ سری تکون دادم که همون تو حیاط سجده شکر رفت و از خدا تشکر کرد. ابرویی بالا انداختم! این دور بودنم خوب مذهبیش کرده بود ها! سمت مون اومد و گفت: - به خدا گفتم اگه برگشتی یه نذری مفصل بدم هر سال می خوام با دستپخت خودتت هم باشه مردم بخورن کیف کنن. لبخندی زدم که گفت: - بریم دیگه بریم عمارت خودمون همه دارن انتظار تو رو می کشن که کی برمی گردی! انقدر مهربون و خانومی هیچکس نمی تونه ازت دل بکنه. لب زدم: - خیلی خب وسایل مو جمع کنم بریم البته پدر و پسر هم باید بهم کمک کنید. شایان دستشو روی چشم ش گذاشت و گفت: - چشممممم اصلا شما بشین فقط دستور بده. با کمک شون وسایل و جمع کردم و گذاشتیم پشت ماشین. سوار شدیم و شایان حرکت کرد. توی راه با لبخند بهم نگاه کرد و گفت: - قربونت برم که برگشتی انگار جون دوباره ای بهم دادی. لبخندی به روش زدم و تا وقتی که برسیم یه ریز قربون صدقه ام رفت! محمد وسط هاش گفت: - بابایی پس من چی؟ شایان با خنده گفت: - اصلا تو گفتی که مامانت برگشت غروب می ریم خرید هم برای نی نی وسایل بخریم هم هر چی شما امر کردی برات بخرم. محمد اخ جوووونی کشید و از خوشحالی جیغ کشید. لبخندی به ذوق و شوق ش زدم. وقتی رسیدیم عمارت همه خدمه توی حیاط بودن. واقعا تمام مدت به من لطف داشتن! هیچ بدی من ازشون ندیده بودم. پیاده شدم و تک تک همه رو بغل کردم لیلا خانوم با گریه گفت: - خانوم الهی دورتون بگردم این عمارت بدون شما انگار هیچ صفایی نداشت داشتیم دق می کردیم اینجا. بغلش کردن و گفتم: - قربونتون برم که انقدر خوب و مهربون این.
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 ازم جدا شد و گفت: - انشاءالله سایه اتون همیشه بالای سر زندگی تون باشه بالای سر بچه هاتون باشه برین تو خانوم بفرماید. گوسفندی قربانی کردن و از روی خون ش گذشتیم. با شایان و محمد رفتیم تو عمارت. همه چی عوض شده بود و برق می زد. با چیزی که جلوم قرار گرفت به شایان نگاه کردم: - الان که منو بخشیدی دستت می کنی دیگه؟ به حلقه نگاه کردم سری تکون دادم و دستمو جلو بردم که اول دستمو بوسید و بعد حلقه رو دستم کرد. با صدای محمد هر دو خندیدیم: - واییی چه لمانتیک (رمانتیک)
ولی ی رمان داریم بدجور دل چسب بمونیدبرامون بخونید تا اوج شیفته اش میشید:))🤌🏼♥️🌱'`•
صلــوات فرستـادن در محـو ڪردنِ گناهان،شدیدتر است از فرونشاندن آتش توسط آب عمل می‌کند (: - مولاعلی'؏‌' -❤️‍🩹
✅ 🇮🇷🔅بَُّْسَُّْمَُّْ اَُّْلَُّْلَُّْهَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْمَُّْنَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْیَُّْمَُّْ🔅🇮🇷 °💚° ∞بْسْمْ رْبْ اْلْشْهْدْاْ وْ اْلْصْدْیْقْیْنْ∞ °°°°°°°°°°شروع رمان↯ °•❣ بچه مثبت ❣•° : از اسم رمان هم می تونید به طنز و مذهبی بودن این رمان پی ببرید! سامیار پلیس هست و یه مأموریت بهش داده می شه که فقط با کمک دختر عموی15 ساله خیلی شررررر و شیطون ش سارینا می تونه حل بشه! سامیار خودشو حسابی بدبخت می دونه چون قراره تمام مدت با یه دختر خیلی شر سر کنه که کلی با خودش متفاوته! خودش ساکت و دختر عموش دست شیطون و از پشت بسته! ولی راهی نداره وسط این قضیه ها حس هایی به سارینا پیدا می کنه که.... بیا و ببین سارینا چه بلا هایی سر این بدبخت میاره و چطور مسخره اش می کنه!
😍 📸کاخ اردشیر ساسانی، فیروزآباد 😇
اعمال مستحب قبل خواب🥱 1__قران را ختم کنید با قرائت سه بار سوره (توحید) 2__پیامبران را شفیع خود گردانید با فرستادن یک‌بار صلوات الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم الهم صل علی جمیع الانبیا و المرسلین 3__موعمنین را از خود راضی کنید با گفتن 1بار ذکر الهم اقفر للمومنین و المو منات 4یک حج و یک عمره به جا آورید با گفتن سبحان الله والحمد لله ولا الا الله والله اکبر 5__اقامه هزار رکعت نماز با سه بار خواندن یَفعَلُ الله ما یَشا بِه قُدرَتِه وَ یَحکُم ما یُریدو بِعُترَتِه
وضو‌،قبل‌از‌خواب‌فراموش‌نشہ✨♥️..!'
امشب قبل از خواب زمزمه کنیم اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً خداوندا آخر و عاقبت کارهاے ما را ختم به خیرکن آمیـن 🌙 شب بخیر ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۲۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
025.mp3
3.33M
🍃 صفحه ۲۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
25 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-02-04.mp3
3.42M
🍃 صفحه ۲۵ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا