eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
299 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
683 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀سیاست های زنانه🎀👠 به همون اندازه که شما از تعریف‌های شوهرتون اعم از اینکه "چه دستپخت خوبی داری" یا "تا حالا به خوشگلی تو ندیدم" خوشحال و ذوق زده میشید مطمئن باشید به همون اندازه هم شوهرتون از چنین تعریف‌های خوشحال میشه پس گاهی به او بگید: "چقدر قوی هستی" ، "تو همون مردی هستی که همیشه آرزوش رو داشتم" ، "این هنره توئه که در اوج قدرت این همه مهربونی". ━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💝 دوستان از صفحه عکس بگیرین ببینین شهدا براتون چه پیامی دارن ─┅🍃🌸🍃•┅┅🍃🌸🍃•┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 سری تکون دادم و گفتم: - خوبم ممنون. سری تکون داد و همش نگران واکنش ارباب زاده بودم. از استرس مدام دستامو توی هم گره می زدم و خون خونمو می خورد. حدود45 دقیقه ای طول کشید تا رسیدم. حساب کردم و پیاده شدم. بادیگارد ها با دیدنم درو باز کردن و داخل رفتم. نفس توی سینه ام حبس شده بود. همش می ترسیدم به خاطر این کار فرهاد یه بلایی سرمون بیاره. درو باز کردم و داخل رفتم. پا روی پا انداخته بود و داشت تی وی نگاه می کرد. درو بستم که نگاهی به انداخت و دوباره به تی وی نگاه کرد لب زد: - سلام. خونسرد گفت: - کجا بودی؟ لب زدم: - خوب من یعنی فرهاد اومد دنبالم منو با خودش برد به خدا مواد نکشیده بود نمی فهمید داره چیکار می کنه نمی زاشت برگردم دعوامون شد اون منو زد منم هلش دادم زدم تو پاش تا بتونم فرار کنم به خدا اون مواد نکشیده بود کاراش دست خودش نبود من رو قول و قرارمون موندم برگشتم. از جاش بلند شد و سمتم اومد. روبروم وایساد نگاهی به صورتم کرد که جای دست فرهاد روش مونده بود. لب زد: - برو لباس هاتو عوض کنم اینم یه جوری پنهون کن محمد نبینه فکر کنه من زدم! نگران نگاهش کردم و گفتم: - فرهاد و می خوای چیک.. غرید: - ادم ش می خوام بکنم برو کاری که گفتم و بکن. سری تکون دادم و ساک مو از روی مبل برداشتم با خرید ها توی یکی از اتاق های پایین رفتم. بعد از حمام و تعویض لباس ها روسری مو داشتم می بستم که در به شدت باز شد و محمد پرید داخل. س گریه روسری مو بستم و برگشتم و دستامو باز کردم که دوید توی بغلم و گفت: - سلام مامانی دلم برات تنگ شده بود. صورت شو بوسیدم و گفتم: - سلام عشق دل مامانی منم دلم برات تنگ شده بود خوش گذشت؟ با ذوق و شوق شروع کرد برام تعریف کردن و منم لباس هاشو عوض می کردم و گوش می دادم. بعد از تمام شدن حرفاش بیرون اومدم و توی اشپزخونه رفتم با دیدم قابلمه اش گفت: - واییی می خوام می خوام. براش گرم کردم که ارباب زاده هم اومد نشست و گفت: - برای منم بریز. باشه ای گفتم و سه تا کاسه ریختم برای سه تامون. گذاشتم روی میز و نشستم. مال محمد و ریختم توی بشقاب تا سرد بشه چون اصلا تحمل نداشت. محمد رو به ارباب زاده گفت: - بابایی کی علوسی می کنید؟ منظورش عروسی بود. باباش نگاهی به من انداخت و گفت: - فردا عزیز دلم
🌱 👶🏻👧🏻👶🏻 کودکان بدون آرزو نسازید ❌ ⚽️🚙✈️ اطراف فرزندتان را مملو از وسیله و اسباب‌بازی نکنید! ✅ اجازه بدهید مدتی آرزوی داشتن چیزی را با خود داشته باشد و بلافاصله همه چیز را برایش مهیا نکنید. ✅ در مواقعی برایش اسباب بازی بخرید که خودش درخواست و آرزوی وسیله را کرد و مدت زمانی برای به دست آوردن آن اسباب بازی انتظار کشیده است. ✅ هرگز فراموش نکنید این یکی از اصول تربیت فرزند شاد با روحیه سالم است. با این کار او از بدست آوردن آن وسیله، لذت بیشتری برده و قدر داشته‌هایش را هم بیشتر خواهد داشت. ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
شما دو راه بیشتر ندارید ،یا باید الان شروع کنید یا بعدا حسرت بخورید . 1⃣1⃣ روز گذشت 💢یه دفتر برنامه ریزی قرآنی حتما برای خودتون تهیه کنید ،یازده روز از امسال گذشت ،تعطیلات دیگه بسه ،۳۵۴ روز دیگه از امسال مونده . 📎امسال تبدیل کنید به سکوی پرتاب خودتون در زمینه ؛ اگر شروع نکردید شروع کنید اگر وسط راهید تموم کنید اگر ضعیف هستید مسلط کنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 بعد از خوردن سوپ محمد که خیلی خسته بود چون حسابی بازی کرده بود وسط قصه گفتن من خواب ش برد. بوسیدمش و پتو رو روش مرتب کردم که در باز شد و ارباب زاده نگاهی به محمد انداخت و گفت: - بیا کارت دارم. سری تکون دادم و از روی تخت بلند شدم کنار رفت که از اتاق اومدم بیرون و درو بست. روی مبل نشستم و اونم روبروم نشست تی وی و خاموش کرد و گفت: - می خوام یه چیزایی رو امشب بهت بگم! بهتره با دقت گوش بدی و هیچوقت زیر پا نزاری شون! فقط بهش نگاه کردم که ادامه داد: - فردا ساعت 10 می ریم محضر رسمی زن من می شی شرعا و عرفا قراره فردا مال من بشی! حرف شو قطع کردم و گفتم: - اینجور که شما می گید مثل این باشه که یه کالا خریدید و من جزء اموال تون باشم!زن کالا نیست شریک همسرشه همدم همسرشه نه کالا. با مکث گفت: - خیلی خب!چه بهتر!قراره شریک من بشی توی زندگی و قوانینی هست. پا روی پا انداختم و منتظر شدم ببینم چی می خواد بگه! لب تر کرد و گفت: - زندگی زناشویی قواعدی داره که ما باید هر دوتامون رعایت کنیم نشه شبیهه زندگی زناشویی قلبم! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - می شه انقدر بحث همسر قبلی تونو نیارید وسط؟چرا همش منو با اون مقایسه می کنید. دستشو برد بالا که سکوت کردم و گفت: - من تو رو با اون مقایسه نمی کنم فقط می خوام یه چیزایی رو بهت بگم که از چشم نیوفتی توی زندگی مون چون اگه از چشم بیفتی زندگیت جهنم نمی شه! با اخم بهش نگاه کردم که گفت: - از زنایی که همش در حال پز دادن ان و داعم یه چیزی می خوان برای پز دادن و به فکر زندگی شون نیستن متنفرم! لب زدم: - الان من اینجوریم؟ سری به عنوان منفی تکون داد و گفت: - گفتم فردا زن من شدی با بقیه خانوم های دیگه هم کلام شدی هم مجلس شدی اینطور نشی! نمی شمی زمزمه کردم که گفت: - دوم اینکه از لباس های جلف زننده و باز به شدت متنفرم دوست دارم مثل الانت سنگین و با وقار لباس بپوشی که بتونم همه جا تو رو همسرم معرفی کنم! سری تکون دادم و گفتم: - خیالتون راجب این دومورد اولی راحت باشه. سری تکون داد و گفت: - سوم اینکه متنفرم زنم توی ارایشگاه ها و مهمونی ها و این جور چیز ها پلاس باشه با زیبایی مشکلی ندارم اما اینکه گرفتار مد باشه واقعا مشکل بزرگیه! روسری مو درست کردم و گفتم: - فکر کنم تا الان متوجه شدید من حتی یه رژ هم ندارم چه برسه به ارایشگاه رفتن. سری تکون داد و گفت: - اره خوبه که همین جور باشی!مورد بعدی اینکه به شدت متنفرم زنم با همکار های مرد ام یا مهمونی ها و فامیلای مرد م صمیمی بشه یا زیاد همکلام بشه یعنی یک مورد ببینم دیگه هر بلایی سرت اوردم تقصیر من نیست! بهش نگاه کردم که گفت: - البته می دونم اینجور نیستی اینو برای بعدا می گم و تو؟ لب زدم: - همین مواردی که خودتون گفتید و بنده دوست دارم شوهرم ایمان به خدا داشته باشه به عقاید من احترام بزاره نون حلال در بیاره دور کار های خلاف نره هوس باز نباشه خوش اخلاق باشه و صد البته قمار نکنه. روی کلمه قمار تاکید کردم تا منظور مو متوجه بشه. به من نگاه کرد کرد و زل زد توی صورتم و گفت: - اون به تو بستگی داره که چطور منو بکشونی سمت خودتت که به حرفت گوش بدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرش شکستہ ولۍ عاشقانہ میخندد نمانده فاصلہ‌اۍ تا وصال زهرایش( :💔
گویند علی(ع) میزده صد وصله به کفش‌اش ای‌ کاش دلِ خسته‌ی ما کفشِ علی بود..!🤍
💢 و تَوَکَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ کَفي‏ بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيراً 📎 ترجمه: و توکّل کن بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد و تسبیح و حمد او را بجا آور و همین بس که او از گناهان بندگانش آگاه است! آیه 58 سوره فرقان توکل بر خدایت کن ،کفایت می کند حتما اگر خالص شوی با او ،صدایت می کند حتما ┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
‌‌‌‌‌◢یا عِمادَ مَن لَا عِمادَ لَهُ🔓 ◤ - اِی تڪیہ گاهِ آنکہ تڪیہ گاه نداࢪد❤️‍🩹🌿↻-
◿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ🌱 ◸ هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید.!♥️🎶"))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 سری تکون دادم و گفتم: - خانواده اتون مشکلی با این ازدواج ندارن؟ نفس عمیقی کشید و لم داد رو مبل و گفت: - هر کسی تصمیم گیرنده زندگی خودشه!من زیاد با خانواده ام اوکی نیستم اونا هم همین طور پس نظر شون هم برام مهم نیست!اگر کنایه ای چیزی هم زدن برات مهم نباشه عادیه. سری تکون دادم که گفت: - می خوام بین خانواده ها منو سربلند کنی خانوم و متین بمونی امیدوارم مثل بقیه نشی. دقیقا از چی می ترسید؟چی توی خاندان ش بود که انقدر واهمه داشت من مثل اونا بشم؟ چرا از خاندان ش بدش می یومد؟ بلاخره می فهمم حالا کارم سخت تر شد. باید خانومی کنم برای مردی که قبلا شکست خورده و حالا سینه اش پر از درد و ترس و واهمه است و مادری برای پسر بچه ای که تمام امیدش منم. ارباب زاده روی مبل دراز کشید و خواب ش برد. بلند شدم و از توی اتاق یه ملافحه در اوردم و برگشتم انداختم روش. خودمم برگشتم پیش محمد و کنار روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم. ساعت 8 صبح بود که بیدار شدم. اول خودم اماده شدم که تا 9 و نیم طول کشید بعد هم سراغ محمد رفتم تا بیدار شد منو با لباس سفید دید از جاش پرید توی بغلم. خندیدم و بوسیدمش. لباس های محمد و عوض کردم و یه تیپ عآلی تن ش کردم. بعد هم باهم رفتیم بالای سر ارباب زاده که مثلا داماد بود. محمد با دیدن باباش که خوابه گفت: - داماد تنبل. خنده ام گرفت پایین گذاشتمش که رفت روی شکم باباشت نشست. ارباب زاده بیدار شد و با دیدن محمد گرفتش توی بغلش دوباره خوابید. محمد نالان به من نگاه کرد که گفتم: - نمی خواید بیدار شید؟ ارباب زاده با مکث چشاشو باز کرد و به من نگاه کرد ابرویی بالا انداخت و گفت: - کجا به سلامتی؟ به نظرتون یکی با لباس سفید عقدی کجا می تونه بره بجز محضر؟ ابرویی بالا انداختم و گفتم: - پارک. محمد قش قش خندید و ارباب زاده نشست و گفت: - از کی تاحالا به محضر می گن پارک؟ نشستم روی مبل و گفتم: - از وقتی که عروس داماد و از خواب بیدار می کنه که برن محضر!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷﷽🌷 ☪️💟 🤲🏻 3️⃣1️⃣ از ترسش رفتم به سمتش 🌷 وَأَنَا يَا سَيِّدِى عائِذٌ بِفَضْلِكَ ، هارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ ، مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً ، وَمَا أَنَا يَا رَبِّ وَمَا خَطَرِى ؟ هَبْنِى بِفَضْلِكَ ، وَتَصَدَّقْ عَلَىَّ بِعَفْوِكَ 🌷 🔺و من ای آقایم پناهنده به فضل توأم، گریزان از تو به‌سوی توأم، خواستار تحقق چیزی هستم که وعده کردی و آن گذشت توست از کسی که گمانش را به تو نیکو کرده، چه هستم من ای پروردگارم و اهمیت من چیست؟ به فضلت مرا ببخش و به گذشتت بر من صدقه بخش 🔺 👩‍🦲بچه ای که از تنبیه باباش میترسه 😱 ، باید چیکار کنه ❓خوب معلومه باید بدوه بپره تو بغل باباش و شروع کنه به گریه کردن و عذرخواهی . ❗️❗️❗️خدایا با همه بدی هام به تو پناه آوردم . از دست تو فرار میکنم تو آغوش خودت . آخه من اینقدر مهم نیستم که بخوای عذابم کنی . بیا بازم بزرگی کن و ازم بگذر. آخه من فکرشم نمیکنم که منو نبخشی . 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من که از یاد تو بی خوابم عزیز، نوش جانت خواب راحت شب بخیر 💫❤️
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام امام زمانم✋🖤 🔹به قربان افطار و خرما و نجوای تو سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو 🔹کجا می نشینی اذان ها، فدایت شوم به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو ─┅🍃🌸🍃•┅┅🍃🌸🍃•┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا