eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
152 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 🌹آخرین دیدار🌹 یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم. تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری می‌کردیم؛ اما محسن واقعاً صبور بود و عاشقانه به‌سوی شهادت رفت. ↖به نقل از : (خواهر شهید)↗ برای شادی روح شهدا 🌸 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💞 براے خرید عقد برا آقا جواد ساعت خریدیم ؛ بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست . پرسیدم چرا ساعت را دستت نبستے ؟ گفت : راستش را بگم ناراحت نمےشے . توے قنوت نماز نگاهم بہ ساعت مےافتاد و فڪرم مےاومد پیش تو . 👈 مےدونے ڪہ باید اول خدا باشد بعد خانواده . #شهیـد_جـواد_محمـدے #خاطرات https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#خاطرات در دوران #تحصیل برای #كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند نیمه های شب #قبل از اذان صبح به مدرسه می رود... و كلاس ها و حیاط را #تمیز می كند..‌. و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در #تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند... و در نیمه شبی « عباس» را می بینند كه #جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است... #شهید_عباس_بابایی🌷 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#خاطرات قبل از اذان صبح برگشت. پیکر #شهید هم روی دوشش بود.👀 خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. پیرمردی جلو آمد.👴 #پدرشهید بود.🕊 همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود. سلام کردیم و جواب داد.😊 همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست: آقا ابراهیم ممنون!❤️ زحمت کشیدی!🌹 اما پسرم...! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!😳 لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.😔 چشمانش گرد شده بود از تعجب! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.😔 چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم لرزان و خسته:😔😔 دیشب پسرم را در خواب دیدم.💤 می گفت: در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات #حضرت_#زهرا(س) به ما سر می زد.😍 اما حالا، دیگر چنین خبری برای ما نیست...!😭 می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند!❤️😔 پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم.👀 دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد.😔😭 می توانستم فکرش را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود! #گمنامی... #شهید_ابراهیم_هادی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
از آشنایی با تو دانستم؛ در مسیر دلدادگی باید #عبد باشی تا امیر شوی تو دنبال رضایت او باش، او دنیا
🌷 💠حضور 🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت. 🔰 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم. در راه به شهر رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓 🔰در دلم گفتم: ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي شديم. 🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از ماشين🚗 شما فهميدم. 🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. 🔰نميخواستم قبول كنم❌ مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅ آنقدر خسته بودم كه كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. ، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم. 🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام ؟! 🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! 🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را خوانديم، ... . https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🖋 #خاطرات 💢حاج‌همّت پيش از آن كه يك فرمانده نظامى باشد، يك عنصر #ايمانى و #فرهنگى بود. 💢حاجى معتقد بود كه جنگ ما بر اساس #اعتقاد بوده و اگر بنا است بين آموزش نظامی و عقيدتى به يكى بيشتر ارزش بدهيم آن #آموزش_عقيدتى است. 💢«قبل از عمليات والفجر 4، وقتى لشكر در اردوگاه شهيد بروجردى بود به من میگفت: حاج آقا! بچه‌ها را جمع كنيد و برايشان كلاس عقيدتى بگذاريد.» 💢يكبار ديگر به من گفت: «من در اين عمليات روى آموزش عقيدتى #بيشتر از آموزش نظامى حساب میكنم.» #شهید_محمدابراهیم_همت🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
• #شهید_مهدی_لطفی_نیاسر‌ • #خاطرات داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا ـعلیه‌السلامـ بود . یڪ روز ڪه عازم مشهد الرضا بودیم بهم گفت : میدونی چطوری باید زیارت کنی و از آقای حاجت طلب کنی ؟ گفتم : چطوری؟ گفت : باید دو زانو رو به روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی , خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده خیلی زود بلند نشو ... . فکر می‌کنم شهادتش رو هم اینجوری از امام رضا ـعلیه‌السلامـ گرفت چون قبل از آخرین اعزام به سوریه رفته بود پابوس امام رضا ـعلیه‌السلامـ راوے🌬 : خواهرشهید ❄️🍃❄️🍃❄️🍃❄️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313