eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
638 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شـ‌هدا 💠شهیدی که جهاد را به پست و مقام ترجیح داد 🔰همیشه به #برادر بزرگ‌ترش نصیحت می‌کرد و می‌گفت:‼️ «داداش پست و مقام باید نوکر تو باشد، نه تو #نوکر پست و مقام. در این چهار روزی که مقامی و منصبی داری👌 آن را مرکب فرض کن و از آن در جهت خدمت به خلق #مستضعف که تازه از بند ظلم و ستم جباران آزاد شده‌اند استفاده کن💯 که دوران #دولت‌داری کوتاه است». 🔰اغلب روزها بعد از ساعت⏰ اداری با یک بغل #پرونده وارد خانه می‌شد و تا پاسی از شب به امور مردم رسیدگی می‌کرد و صبح 🌤اول وقت آن‌ها را به واحدهای مربوطه #ارجاع می‌داد تا کار مردم سریع‌تر انجام شود و هرگز احساس خستگی نمی‌کرد.❌ 🔰وقتی #منافقین در اوایل انقلاب سر بلند کرده و علم مخالفت🚫 با نظام اسلامی برپا کرده بودند، سید جلیل حسینی با آنان در هر نقطه‌ای مبارزه می‌کرد👊 و برای جوان‌هایی که #فریب این گروه‌ها را خورده بودند اظهار تاسف می‌کرد.😞 #شهید_سیدجلیل_حسینی🌷 📎سالروز شهادت @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌸 🔰عملیات شده بود. خیلی نگران بودم، 😰چون ازابراهیم خبری نداشتم. شب، مادرم گفت: ابراهیم شده استو ماه رمضان بود. افطاری را خوردم و تا سحر آرام و قرار نداشتم. ❌با خودم فکر می کردم حتی اگر دست و پا نداشته باشد، فقط می خواهم کنارم باشد، من هم تا آخر کنارش می مانم و از او پرستاری می کنم.😇 🔰حال داشتم. بعد از سحر، مادرم صدایم زد و گفت: بیا دایی های آقا ابراهیم آمده اند کارت دارند.‼️ وقتی وارد اتاق شدم، دیدم همه مردهای فامیل نششته اند، ریخت. مطمئن بودم برای مجروحیت ابراهیم اینجا جمع نشده بودند. ⚠️وقتی خبر شهادت ابراهیم را دادند، سرم گیج رفت. انگار آب جوش روی سرم ریختند. صدای هیچ کس را نمی شنیدم.😔 خودم را نگه داشتم و سوره را خواندم. آرام شدم، دلم داشت از بغض💔 می ترکید. 🔰کارهایشان را کرده بودند. قاب عکس حاضر بود 🖼و اعلامیه ها را هم چاپ کرده بودند. عکس را که دیدم باور کردم شده است. عکسش را به بغل گرفتم و بلند بلند گریه کردم، با ابراهیم حرف می زدم.😭 به یاد اولین روزهای زندگی مشترکمان افتادم. همیشه از حرف می زد و از من رضایت می طلبید.😢 حالا فقط پیش من بود و نگاهم می کرد ✍️به روایت همسر شهید 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شـ‌هدا 💠مردی شجاع.. معروف به سردار هور 🌺🍃یادم هست💭 به دلیل رفت و آمد خانوادگی ازفعالیت های #انقلابی همسرم با خبر بودم و انقلابی بودن✌️ وی را از طریق صحبت های خانواده ایشان و دیدن #کتاب ها و اعلامیه های🗞 امام خمینی (ره) می شد فهمید. 🌺🍃 ایشان همیشه روحیه ی #شجاعی داشتند طوری که همسایه روبروی خانه ی🏡 پدریشان از مزدوران زمان شاه بود و #فعالیت های همسرم را زیر نظر👁 داشت 🌺🍃اما ایشان بدون هیچ #ترسی فعالیت های خود را که از جمله آنها ، پخش اعلامیه های🔖 حضرت #امام بود انجام می دادند.شادی روح بزرگشان صلواتی🌷 ✍راوی: همسر شهید #شهید_علی_هاشمی🌷 📎سالروز شهادت @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
به نام عشق و به نام هر چیزِ خوب یعنی « یاد تـــــو » ... #سردارشهید_محمدعلی_قدمیاری🌷 #سالروز_شهادت
🍃در والفجر مقدماتی💥، تعدادی از گردان ها شرکت داشتند  و در رابطه با دیده گاه ها و شناساییها🔦 ما در رفت و آمد بودیم‌ که ارتفاعاتی را گرفتیم و در آن جا درگیری💣 زیاد بود و خیلی از بچه ها به شهادت رسیدند🌹... که جنازه های آن ها ماند. ما با لودر🚜 یک کانالی زدیم که در دید دشمن بود و دشمن آن را تحت نظر داشت📷. هرکس از آن عبور می کرد🚶، او را می زدند. یکی از بچه های بیرجند مجروح شد و ناراحت بود. با این که برانکارد بود،ولی نمی توانستند از آن استفاده کنند. قدمیاری گفت: بلند شو برویم. تو هوایش را داشته باش، من او را پشتم می کنم و از این جا عبورش می دهیم💪.  🍃او یکی از نیروهای خوب و فعال بود😇 .با این که مسئول گردان و معاون گردان بود، او را به پشت گرفت و رفت . با این که تیراندازی دشمن ادامه داشت، ولی به خواست خدا به آن ها اصابت نکرد. 🍃آن بسیجی مجروح را به آن طرف و به آمبولانس رساند و با سرعت و با دست و صورت خونین بازگشت ؛ به او گفتم: بیا دست و صورتت را بشویم . ولی شهید گفت:  🍃این است و من خوشحالم که توانستم همان یک نفر را نجات بدهم . که ناگهان از گوشه ی کانال نیروهای عراقی وارد شدند و تیراندازی می کردند . بچه های بسیجی هم بودند، ولی فشنگ کم داشتند و روحیه ی آن ها ضعیف شده بود و می خواستند فرار کنند . ولی این شهید آر.پی.جی را برداشت و ما هم تیربار دستمان گرفتیم و شلیک کردیم.  🍃شهید رفت روی خاکریز و با آر.پی.جی که زد 💥چند تای آن ها کشته شدند و باقی فرار کردند . ما همگی او را بوسیدیم 😘. اگر او نبود ما دچار تلفات زیادی می شدیم.  این شهید بسیار شجاع و دلیر بود.» 📎 جانشین اطلاعات‌عملیات‌تیپ‌امام‌جواد‌(ع)‌لشگر۵نصر 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
خوشبختی یعنی حس‌ ڪنـی‌ شهیـد دارد تو را‌ می‌نگرد و تو به احتـرامش از گنـاه فاصله می‌گیری . #شهید_س
🌷از میان مصطفی بسیار مهربان❣ و مؤدب بود. برای من، مادر و خانواده احترام زیادی قائل بود. مصطفی کارت اقامت نداشت، اما در مدتی که در زندگی می‌کرد هر کاری از دستش برمی‌آمد 👌برای خانواده و کمک به خرج خانواده انجام می‌داد. کارگر ساختمان بود و کاشیکاری و سنگکاری ماهر. کمی بعد از زمانی که در ایران بود به خاطر نداشتن کارت 🔖اقامت از بیرونش کردند. 🌷کمی بعد وقتی که می‌خواست از راه وارد کشور شود ماشینشان🚎 بر اثر سرعت بیش از حد از محور خارج شده و چپ می‌کند😰. مصطفی به کمک دوستش می‌رود همین که را از ماشین خارج می‌کند خودرو آتش🔥 می‌گیرد اما شدت مصطفی را پرتاب می‌کند 🌷و با اصابت به سنگ به کما می‌رود و در بیمارستان 🏥زاهدان بستری می‌شود. وقتی به ما خبر تصادف را اطلاع دادند خودمان را به رساندیم دیدن وضعیت مصطفی به ما اطمینان داد که او دیگر زنده نخواهد ماند😔.بعد از سه هفته که مصطفی به هوش آمد، اولین جمله‌ای که بر زبان آورد این بود که من می‌خواهم برای از حرم حضرت‌زینب(س) به سوریه بروم. ما همه تعجب کردیم،😳 نمی‌دانستیم چه اتفاقی برای افتاده 🌷 که این حرف‌ها را می‌زند وقتی را از مصطفی جویا شدم گفت‼️ در مدتی که در کما بوده است صحنه نبرد و رزمندگان مدافع حرم را می‌بیند و شاهد جانفشانی آنها بوده است.😇 در آن میان دیدن حرم حضرت زینب او را بی‌قرار می‌کند. گویی خدا یک دیگر به پسرم داده باشد. مصطفی می‌گفت در خواب😴 یک نفری آمد و به من گفت شما شهید خواهی شد. 💯 🌷شهادت شما یا در روز امام حسین (ع) اتفاق خواهد افتاد یا در روز شهادت حضرت ابوالفضل (ع)😍. وقتی شرح این روایت را از زبان مصطفی شنیدم با میل از مدافع حرم شدن و راهی شدنش استقبال کردم و گفتم برو خدا ارحم الراحمین است خدا خودش به تو لطف کرده😇 است. آری آن رؤیای زیبا مصطفای من را کرد و او بعد از پیگیری و گذراندن دوره‌های لازم راهی میدان نبرد شد... ✍ به روایت پدر بزرگوار شهید 🌷 📎سالروز ولادت @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
چشمِ ستارگانِ فلڪ از تو روشن است رنگین‌ ڪمان ، بہ شوق تو خندید ای شهـید . . . #سردارشهید_مسعود_پیش
🌷یک روز دیدم شهید حسن باقری به اتفاق یک فرد دیگری که او را نمی شناختم به محل سپاه سوسنگرد آمدند و حسن از من خواست که گزارشی📋 از اقدامات صورت گرفته را ارائه دهم. تمامی کارها را توضیح دادم بغیر از شناسایی هایی که انجام داده بودیم. حسن باقری هم شوخ و هم بسیار با و تندی برخورد میکرد. وقتی من آنگونه گزارش دادم با حالت شوخی و جدی کلی حرف بار ما کرد و گفت: تو اینو نمی شناسی⁉️ این مسعود پیش بهاره، همشهریته، آره بهبهونیه، اینو فرستادم دوره عالی اطلاعات عملیات، حالا برگشته به ما کمک میکنه، حالا ما را سر کار نزار تمام شناسایی ها و را توضیح بده. ما شروع کردیم همه چی را توضیح دادن بگونه ای که در آخر شهید حسن گفت: بخاطر همشهریت همه را خوب توضیح دادی.☺️  🌷بعد از ارائه به منطقه رفتیم تا از نزدیک آمادگی های ما را ببینند. وقتی به محل سپاه برگشتیم حسن به من گفت: تمام نقشه ها 🗞و کالک ها را بردار با ما باید به اهواز بیایی. من با تعجب گفتم: اهواز؟! اهواز کاری نداریم، در ضمن چون آقا عزیز نیست من باید اینجا باشم. حسن با حالت خیلی جدی به مسعود نگاهی کرد😑 و گفت: طوری صحبت می کنه که اگر اینجا نباشه عراقی ها می آیند بهبهان را تصرف می کنند. در این مدت کلاً شهید مسعود بود و فقط سکوت را اختیار کرده بود و من 👌برای اولین بار او را دیده بودم.  🌷به هر صورت ما وسایل را برداشتیم و به اتفاق حسن باقری و مسعود پیش بهار به اهواز پادگان گلف آمدیم و به زیرزمین گلف ⛳️رفتیم. در آنجا حسن گفت: چند روز دیگر آقا محسن و صیاد شیرازی که جدیداً نیروی زمینی ارتش شده به اینجا می آیند و ما باید طرح عملیات شما را ارائه دهیم، لذا تو همه کارها را بطور ریز و دقیق توضیح بده و مسعود همه را تبدیل به طرح عملیات میکنه📑 و باید آماده بشه تا ارائه بدیم و تا تمام نشده حق خارج شدن از این زیرزمین را ندارید. بعد از صحبت های حسن با ما دو نفر، خصوصی با حسن صحبت کردم و با توجه به اینکه مسعود را نمی شناختم بودم که نتوانیم کار را درست تحویل دهیم و تأکید داشتم که در حضور خود حسن کار انجام شود. شهید حسن به من گفت‼️مگه ما از روز اول برای این چیزها درست شده بودیم، برو به مسعود اعتماد کن و مطمئن هستم از او این کار برمیاد. خلاصه آمدم و با مسعود شروع بکار کردیم.😇 لحظه به لحظه که پیش می رفتیم و اعتماد به نفس و مسعود را می دیدم 🌷 واقعاً شگفت زده می شدم😳 به گونه ای که ساعت ها بدون آب و غذا و کار را انجام دادیم و حتی ایشان سوالاتی را طرح کردند که باعث شد شناسایی ها را دوباره چک کنیم💯. بالاخره بعد از چند روز، مسعود پیش نویس طرح عملیات را بعنوان طریق القدس تهیه کرد و با تنظیم آن توسط عالی رتبه منطقه جنوب به آقا محسن و شهید صیاد ارائه شد و تصویب هم شد و بعد از مدتی عملیات طریق القدس با موفقیت انجام شد و دقیقاً شهید پیش بهار در تهیه طرح های عملیات های〽️ طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش بسیار برجسته ای داشتند. 🌷در عملیات بیت المقدس من تیپ عاشورا بودم و بدلیل پاتک های زیادی که به یگان ما و تیپ حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) قبل از آزادسازی خرمشهر🏘 می شد شهید مسعود از طرف قرارگاه نصر پیش ما آمد و قرار شد از طرف من و شهید احمد متوسلیان به قرارگاه برود و اوضاع منطقه ما را گزارش دهد تا مسئولین فکری بکنند. من به فرمانده نصر شهید حسن باقری با بی سیم تماس گرفتم ☎️و گفتم: مسعود آمد تا اوضاع ما را بشما گزارش دهد تا فکری برای ما بکنید. خیلی وضعیت سختی بود. چندین بار حسن تماس گرفت و میگفت: پس مسعود کجاست؟ چرا ؟ من نگران شدم و یکی از دوستان را فرستادم تا ببیند چرا مسعود نرسیده تا اینکه پس از نیم ساعت با بی سیم📞 خبر دادند شهید مسعود پیش بهار در مسیر رفتن به قرارگاه به رسیده است. ✍ به روایت سردار حاج امین شریعتی 📎مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
معنایِ زنده بودنِ من ، با #تُ بودن است آن لحظه ای که بی تُ سَر آید ،مرا مباد . . #شهید_حنیف_بهبود
🌷حنیف یار و یاور همیشگی‌ام بود. من پدرم را در سن سه سالگی از دست داده بودم و پسرم حنیف و فرزند شهید دیگرم (عباس) بودند که این خلأ عاطفی را برای من پر می‌کردند؛ وقتی به این شهدا نگاه می‌کردم، احساس این‌که پدرم را از دست داده‌ام، نداشتم.» 🌷یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهبودی این بود که به سالخوردگان بسیار اهمیت می‌داد، سعی می‌کرد به هر نحوی که شده به آن‌ها کمک کند و روابط بسیار دوستانه و صمیمانه‌ای نیز با همسایگان و اقوام برقرار ‌کرده بود. مادر شهید می‌گوید: «وقتی حنیف سر نماز می‌ایستاد، بسیار گریه می‌کرد. 🌷 روزی متوجه گریستن بیش از حد شهید شدم، خود را به حیاط منزل رساندم و دستانم را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم خدایا فرزندم هرچه می‌خواهد به وی عطا کن و وقتی که از خودش پرسیدم که پسرم از خدا چه می‌خواهی که این‌قدر ناله می‌کنی؟ شهید فرمودند: مادرجان! من از خداوند می‌خواهم که مرا به هدف والای خود برساند که آن‌هم شهادت در راه خداست...» 🌷 شهید بهبودی ورزشکار بود و در رشته ورزشی کاراته موفقیت‌هایی هم کسب کرده بود.حنیف از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - بعد از ۱۵ ماه خدمت - عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد. شهید معظم در مساجد برای انجام فرائض دینی بسیار مشارکت می‌کرد و پیوسته در نمازهای جماعت حضور می‌یافت. حنیف وقتی به جبهه رهسپار می‌شد، 🌷 به دوستشان گفت که «من به شهادت خواهم رسید و شما با همین [لباس] رزم که تنم است مرا شناسایی خواهید نمود که دقیقاً همین‌طور هم شد. زمانی که حنیف به فیض عظمای شهادت نائل آمد، پیکر پاکش را به کاظمین عراق منتقل کردند؛ یکی از دوستان شهید بهبودی که بسیار با او صمیمی بود، به کاظمین رفت و از روی‌‌ همان لباس رزم، پیکر مطهرش را شناسایی کرد. 🌷شهید حنیف بهبودی به جضرت موسی بن جعفر (ع) علاقه بسیاری داشت و همیشه در سنگر جبهه، مداحی این امام همام را می‌کرد؛به‌همین دلیل، دوستان شهید، پیکر پاکش را در کاظمین به حرم مطهر برده و شال سبزی را از مرقد به کمر شهید بزرگوار بستند که پیکر شهید معظم بیش از پیش متبرک شد و بعد از آن، به ایران انتقال یافت 🌷 آری! حنیف در تاریخ هجدهم تیرماه سال ۱۳۶۷ هجری شمسی و در سن بیست و یک سالگی، در منطقه شیر سورکوه عراق به درجه رفیع شهادت نائل گشت. پیکر پاک شهید حنیف بهبودی در مزار شهدای منطقه امام‌زاده هاشم (ع) رشت به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان شهید و شهادت باشد. ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ 🍂از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب
‌ 🌷شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
#ستاره‌های_زینبی اولین باری که #صحبت از رفتن و مدافع حرم ✌️شدنش به میان آمد بسیار نگران شدم. زمانی
💠خواب شهادت علیرضا را زمانی که سوریه بود دیدم 🍃🌺یک خواب دیدم یکی آمد و به من گفت «حسین» دوست داری پدر شهید شوی⁉️ من گفتم بدم نمی آید ولی پسرم دو هفته دیگر ازسوریه برمی گردد. از پریدم و به فکر فرو رفتم. به خانواده و خانمش هم در مورد خوابم هیچ چیزی نگفتم. 🚫گفتم رویای صادقانه است و از کنار این موضوع گذشتم.سرانجام روز رسید و علیرضا قرار شد پس از چند ماه از سوریه🕌 برگردد. 🍃🌺منتظرش بودیم خیلی دیر می گذشت. خیلی چشم براه بودیم، گویا بخاطرمسائل امنیتی ساعت پرواز ✈️را چندبار تغییر داده بودند. سردار هم توی همان پرواز علیرضا حضور داشت.چند وقت پس از بازگشت از سوریه، قرارشد به اتفاق خانواده چند روزی برای استراحت به شمال🏕 برویم. برنامه ریزی کرده بودیم. اما برای رفتن شتاب داشت. 🍃🌺دفاع از و جنگ با تکفیری ها را به رفتن به شمال و نمک آبرود ترجیح داده بود.💯 با وجود اینکه دوستانش اصرار کرده بودند که نیاز به داری و حتما با خانواده مسافرت برو. اما علیرضا دنبال حکم 🔖و گرفتن امضاء برای سفرش، این بار به عراق بود. به همکاران و دوستانش گفته بود این را من باید بروم و خانواده ام را در جریان گذاشته ام.👌 ✍راوی؛پدر شهید 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال ? ?💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای م
🔷سید رضا خوش بود،خیلی به نظم اهمیت می داد 👌و بیش از هر چیزی و آینده ی بچه ها برایش اهمیت داشت..در بیرون از خانه🏡 هم که همه او را فردی خوش مشرب می شناختند.با هرکسی متناسب با سنش هم می شددر بین پنج برادر سید رضا از همه بشاش تر بود،😍به طوریکه در نبود او دورهم های فامیلی خیلی کننده می شد. 🔶بعد از از سپاه اخلاق و رفتار بسیار تغییر کرد ،مهربان تر از گذشته شده بود😇 و برای بچه ها وقت بیشتری می گذاشت؛به ویژه با فرزند کوچکمان محمدرضا خیلی راحت و بود.پیشنهاد همیشگی سید رضا برای تفریح خانواده🏕 ،باغ خودمان در لیلان بود.بیشتر خانواده در باغ سپری می شد. 🔷می گفتم اگر با کاری نداشته باشی از ساعت 5 صبح🌤🌤 می رود و تا 12 شب در باغ کار می کند ،واقعا برایش معنی نداشت .علاوه بر آن زیاد با گشت و گذار بچه ها در پارک و این ها موافق نبود 🚫و می گفت:"زیاد بیرون از خانه نمانید چون وضع جامعه را مناسب نمی دانست."می گفت:"اگر دوست دارید کنید و جایی بروید بیایید کنار خانواده و با هم باشیم "💯 🔶چند بار پیش آمده بود که بچه ها بیرون بودند و حاجی زنگ☎️ می زد که ما هم می خواهیم برویم و بیایید با هم باشیم😊.به جمع خانواده خیلی اهمیت می داد.دوست داشت هم کنار هم باشند .حتی یکی از برادرانش هم در طبقه🏬 پایین ما زندگی می کنند. ✍به روایت هـمسر بزرگوار شهید 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
هر کسی شعر به چشمان "تــو" تقدیم کند ... مثل این است که رقاصــه به باکو ببرد ... #شهید_عادل_جبه‌
🔰صبح یک روز ساعت 5 شهید در منزل🏡 خواب بود دو نفر دم در آمدند و داشتند آنها بسیار عصبانی بودند وقتی در خانه آمدند عادل رفته بود آنها فکر💭 می کردند که همسر شهید عادل را کرده و آن را تهدید کرد ولی چون خانه را گشته بودند و خاطر جمع شدند 👌که او در خانه نیست را بهم ریخته و رفتند و آسیبی به همسر و فرزندش نرساندند.🚫 🔰روزی عادل در راه آمدن به انه بود که دو نفر موتور سوار یک مرد و زنی که با چادر به سر پشت مرد نشسته بود همسر مهربان❣ عادل دم در ایستاده بود که عادل از راه می آید بعد همسر دیده که کفش زن است و از زیر چادر اسلحه خارج می کند و یک طوری به عادل می رساند که این مرد است😱 و عادل به پشت می رود و نتوانستند او را شهید کنند. و همیشه مورد تعقیب بسیاری از منافقین👹 قرار می گرفت. 🔰همسر شهید بود او با همسرش به میدان انقلاب رفته بود که در راهپیمایی ✊شرکت کند او در میان درگیری رخ داد او همسر خود را رها رده و داخل شد و اصلا به فکر خانواده نبود و فقط به فکر شکست دادن دشمن و شاه 👿پلید بوده او همیشه هر آنچه که داشته بین اقوام و دوستان یا تقسیم می کرد 😳حتی روزی فرش زیر پای خود را از خواست تا به کس دیگری هدیه🎁 کند. 🔰او همیشه در اولین کسی بود که پای صندوق 📦رای می رفت و پای صندوق رای همیشه نظارت داشت که رخ ندهد یک هفته بود که ازدواج 💍کرده بود که به جبهه رفت و همسرش به وی در حال رفتن گفت اگر می دانستم مرا به این زودی در این جوانی رها می کنی💯 هرگز با تو ا نمی کردم و بعد از چند روز که از او خبری نبود همسر ایشان به کمیته رفته و راجب وی سوال کردند ‼️و بعد که پیدا کردند و با او صحبت🗣 کردند و همسر را کردند که به خانه باز گردد. 🌷 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞 شهادت + دهه هشتاد💞
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
🔹 پشت ، دائم خم مي شد. تيرهاي مستقيم دشمن👹 مرتب از بالاي خاكريز به صورت رگبار مي آمد حسين با آن قدش در طول خط مي كرد فرياد زدم 🗣:خميده برو. گفت: پيش اين نبايد سر خم كرد... 🔸بعد از خيبر، حجم آتش🔥 عراقي ها زياد بود و انواع بمب ها را بر سر مي ريختند. چون باران هم در حال باريدن بود، سينه خيز رفتن بر روي ريگ ها مشكل و از طرفي ايستاده راه رفتن نيز خطرناك🚫 بود، وقتي يكي از رزمندگان در اين شرايط به حالت به طرف سنگر 🔹مي رفت، حسين به او مي گفت: خجالت بكش، اين چه طرز راه رفتنه😡. آن رزمنده وقتي مشاهده مي كند كه حسين با آن قد بلندش استوار ايستاده است، مي كشد و سعي مي كند همانند او شجاع 💪و با صلابت باشد... 🔸او كه از گردان به فرماندهي گردان موسي بن جعفر(ع) ارتقا يافته بود💯، اكثر عمليات ها به عنوان گردان خط شكن در خط مقدم حضور مي يافت و در شكستن دشمن و از بين بردن كمين آنها تبحر خاصي داشت.✌️ در هنگام مأموريت همه را در نظر مي گرفت. از كنار 🔹هيچ بر حسب اين كه ممكن است اهميت نداشته باشد، نمي گذشت و همه مسايل را داراي اهميت مي دانست.😇 حتي هنگامي كه شد، منطقه را ترك نكرد. در يكي از عمليات ها، تركش خمپاره 60 به ران پايش اصابت💥 كرده بود 🔸حسين- كه قوي و ورزشكاري داشت- درد شديد😰 خود را تحمل مي كرد و حتي با رزمندگان مي نمود. هنگامي كه به دكتر مي گويد:« به هيچ عنوان عقب نمي روم»❌ دكتر مجبور مي شود همان جا درمانش كند و هايي بدهد تا از عفونت زخم هايش جلوگيري كند. ⚠️ 🔹يك مورد ديگر كه شد، گلوله به قفسه سينه اش اصابت نموده بود😥 و گلوله فقط سه سانت با فاصله داشت كه براي درمان به پشت خط منتقل شد. ♻️ 📎 جانشین گردان موسی‌ابن‌جعفر تیپ ۲۱ سپاه سمنان 🌷 ولادت :۱۳۴۱/۵/۱ سمنان شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ اروندکنار عملیات والفجر هشت @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞