eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
305 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 🌴🌷🌴 🌷🌴 🌴 ✨ 📚 📝 . ✨ اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید ... سرش رو انداخت پایین ... من چیزی بلد نیستم ... فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم ... . بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد ... نشست کنارم ... - من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم ... . دفترش سه بخش بود ... اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد ... دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد ... سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد ... به طور خلاصه ... بخش اول، نقد خودش بود ... دومی، برنامه اصلاحی ... و سومی، نقد عملکردش ... . - من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم ... یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم ... و چله گرفتم... اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه ... اما به مرور این چله گرفتن ها عادی شد ... فقط نباید از شکست بترسی... خندیدم ... - من مرد روزهای سختم ... از انجام کارهای سخت نمی ترسم ... چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد ... خنده ام گرفت ... چی شده؟ ... چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟ ... دوباره خندید ... - حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ ... همیشه بخند ... و زد روی شونه ام و بلند شد ... . یهو یه چیزی به ذهنم رسید ... هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ ... منم یه اسم اسلامی می خوام ... . حالتش عجیب شد ... تا حالا اونطوری ندیده بودمش ... بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده ... یهو خندید و گفت ... یه اسم عالی برات سراغ دارم ... امیدوارم خوشت بیاد ... . حسابی کنجکاویم تحریک شد ... هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد ... هم سر اسم ... . - پیشنهادت چیه؟ ... - جون ... [حرف ج را با فتحه بخوانید] - جون؟ ... من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم ... . - اسم غلام سیاه پوست امام حسینه ... این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده ... و همه مسخره اش می کردن ... توی صحرای کربلا ... وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری ... به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه ... و میگه ... به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره ... امام هم در حقش دعا می کنن ... الان هم یکی از 72 تن شهید کربلاست... تو وجه اشتراک زیادی با جون داری ... . سرم رو انداختم پایین ... - هم سیاهم ... هم مفهوم فامیلم میشه راسو ... . - ناراحت شدی؟ ... . سرم رو آوردم بالا ... چشم هاش نگران شده بود ... نه ... اتفاقا برای اولین بار خوشحالم ... از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن .. ✨ 🌴 🌷🌴 🌴 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 🌴 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 🌴🌷🌴 🌷🌴 🌴 ✨ 📚 📝 . ✨والسابقون با تمام وجود برای شناخت اسلام تلاش می کردم ... می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم ... یه دفتر برداشتم ... و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم . هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم ... تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم ... شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه ... و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده ... هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود ... و استاد عملی سیره شده بود ... هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد ... کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد ... والسابقون شده بودیم ... به قول هادی، آدم زرنگ کسی هست که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره ... منم برای ورود به این رقابت ... پا گذاشتم جای پاش ... سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ... کمک به بقیه ... تمییز کردن اتاق ... و ... . خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله ... مسابقه خوب بودن می شد ... چشم باز کردم ... دیدم یه آدم جدید شدم ... کمال همنشین در من اثر کرد ... . دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود ... تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم ... و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد ... تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم ... باورم نمی شد ... حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود ... اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود ... باور نمی کردم ... اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود ... اولش که گفت ... فکر کردم شوخی می کنه ... اما حقیقت داشت ... ✨ 🌴 🌷🌴 🌴 🌷 🌴 🌷🌴 🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 🌴🌷🌴 🌷🌴 🌴 ✨ 📚 📝 . ✨ دنیا از آن توست هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود ... به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد ... و به کشورهای زیادی سفر کرده بود ... . بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه ... همه چیز لو میره ... پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه... حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره ... اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه ... پدرش، هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت ایران ... مخفیانه، پسرش رو به اینجا می فرسته ... هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد ... بهش گفتم ... چرا همین جا ... توی ایران نمی مونی؟ ... نگاه عمیقی بهم کرد ... شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش ... من رو به ایران فرستاد ... اما من شرمنده خدام ... پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه ... برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه ... اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره ... وظیفه من اینه که برگردم ... حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو... پدر خودم صادر کنه ... . اون می خندید ... اما خنده هاش پر از درد بود ... گذشتن از تمام اون جلال و عظمت ... و دنبال حق حرکت کردن ... نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ... . ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - یه چیزی رو می دونی؟ ... اسم من، مناسب منه ... اما اسم تو نیست ... باید اسمت رو میزاشتی سلمان ... یا ... هادی سلمان ... . - هادی سلمان؟ ... بلند خندید ... این اسم دیگه کامل عربیه ... ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم ... . تازه می فهمیدم ... چرا روز اول ... من رو کنار هادی قرار دادن... حقیقت این بود ... هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم ... مسیر و هدفی که ... قیمتش، جان ما بود ... من با هدف دیگه ای به ایران اومدم ... اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت ... امروز، هدف من ... نه قیام برای نجات بومی ها ... که نجات استرالیاست ... . من این بار، می خوام حسینی بشم ... برای خمینی شدن باید حسینی شد ... . وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون ... گریه ام گرفته بود ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... ✨ 🌴 🌷🌴 🌴🌷🌴 🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
واینهم قسمت آخـــرداستانــ سرزمین زیبای من.... داستانی کاملا واقعی..... داستانی که نتیجه اش این بود که اسلام دین برادری وبرابری سیاه وسفید...زرد وسرخ...فرقی نداره...ورهبری که نامش زینت بخش قلب جوانان کل دنیاس....وتلاش می کنن... برای خمینی شدن...وعاشق مقام معظم رهبری .............التماس دعا....یا علی ..... التماس دعای شهادت. سید طه ایمانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
داستان #بدون_تو_هرگز زندگینامه شهید سید علی حسینی
بنا به تقاضای شما اعضا محترم و سهولت در پیدا کردن تمامی داستانها، همه آنها را با ریپلی مشخص کردیم.
داستانهای موجود در کانال ( زندگینامه شهید سید علی حسینی ) ( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی ) (سرگذشت پسر وهابی شیعه شده) ( شهید علیرضا موحد دانش ) ( شهید اصغر وصالی ) ( زندگینامه شهید احمد کاظمی) ( زندگینامه شهید ابراهیم هادی ) ( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی) ( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی) ۱ ( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق ) ( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی ) ( زندگینامه شهید محمد معماریان) ( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی ) ( زندگینامه شهید حاج احمد امینی ) ( زندگینامه شهید علی خلیلی) ( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی) داستان زندگی ۲ ( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی ) ( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی )
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری 🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
به نام الله 🌷 ☑قسمت 1⃣ 🌹شهید «فوزیه شیردل»، همان پرستار شهید فیلم «چ» ابراهیم حاتمی‌کیا، به گفته خواهرش این شهید سی و پنج سال گمنام بوده و کسی او را نمی‌شناخته است. در آغازین روزهای دهه فجر میزبان خواهر شهیدی بودیم که به گفته خودش این شهید سی و پنج سال گمنام بوده و کسی او را نمی‌شناخت اما اکنون آرزو می‌کرد که مادرش زنده بود و مراسم و یادواره‌های دختر شهیدش را می‌دید. 🌹شهید فوزیه شیردل همان پرستار فیلم «چ» حاتمی‌کیا است که در دوم اردیبهشت ۱۳۳۸ در یک خانواده مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد و در بیست و پنجم مرداد ماه ۱۳۵۸ در شهر پاوه‌ای که شهید چمران را برای دفاع از خود می‌دید، در لباس سفید پرستاری به شهادت رسید. 🌹شهید چمران در توصیف شهادت این شهید می‌گوید: «دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش می‌رفت... این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه ‌‌زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.» ☑ اداااامه دارد.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑ قسمت 2⃣ 🌹شهید فوزیه شیردل به ‌عنوان شهید شاخص بسیج انتخاب شده است و براین اساس پای صحبت‌های خواهرانه خواهر این شهید نشسته‌ایم. 🌹*: کمی از خانواده شیردل و خواهر شهیدتان برایمان بگویید؟ 🌹خواهر شهید: ما چهار خواهر و دو برادر بودیم که فوزیه فرزند سوم خانواده بود. فوزیه در دوم اردیبهشت ماه ۱۳۳۸ در یک خانواده مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرم حافظ کل قرآن کریم بود و همیشه به فوزیه روخوانی قرآن را آموزش می‌داد. 🌹فوزیه تا سوم راهنمایی درس خواند اما به دلیل علاقه زیاد شغل پرستاری را ادامه داد. هر چند پدرم و مدیر مدرسه اصرار داشتند که با توجه به استعداد او راه دیگری برود اما بالاخره پدرم با او موافقت کرد. فوزیه به پرستاری علاقه بسیار داشت و او را خدمت به مردم می‌دانست. به یاد دارم هرگاه من بیمار می‌شدم مرا به درمانگاهی که در چهار راه هلال احمر کنونی قرار داشت می‌برد و از من مراقبت می‌کرد. 🌹بعد از مدتی اعلام شد که بیمارستان ۲۰۰ تختخوابی کرمانشاه [بیمارستان آیت‌الله طالقانی] به بهیار نیاز دارد، فوزیه با رضایت پدرم و به همراه دوستانش ثبت‌نام کردند. بعد از گذراندن یک دوره آموزشی دربیمارستان تصمیم گرفت به یک بیمارستان منطقه محروم برود و آنجا خدمت کند🔸 ☑ادااامه دارد.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑ قسمت 3⃣ 🌹خواهرم دو سال در پاوه خدمت کرد و از نگهبان تا کارکنان بیمارستان از او راضی بودن و ارزش زیادی برای او قائل بودند. 🌹فوزیه به حجاب بسیار اهمیت می‌داد، به طوری که مدیر دبستان چندین بار به خاطر حجاب او را سرزنش کرده بود اما فوزیه با سادگی و متانت به او ثابت کرده بود که نمی‌تواند مانع حجاب او شود. 🌹*: از مرداد ماه سال ۱۳۵8 چه خاطراتی به یاد دارید؟ 🌹خواهر شهید: آخرین بار که فوزیه به پاوه رفت اواخر دوره دو دوساله او بود. به ما خبر دادند که آن اطراف درگیری شده و اتفاقاتی افتاده است. پدر من پیر بود و برادرانم نیز بچه بودند و برای اطلاع از احوال فوزیه نمی‌توانستیم به پاوه برویم. تا اینکه یک روز تابستانی من مشغول درس خواندن بودم و پدرم نیز در ایوان نشسته بود که ماشین دژبانی جلوی منزل ما ایستاد و به ما گفتند که دست فوزیه تیر خورده است اما به دلیل شرایط آنجا ما نمی‌توانیم او را ببینیم. 🌹در آن زمان تیر خوردن به ویژه برای یک دختر جوان در شهر غریب یک مسئله غیرقابل قبول و سنگین بود. همان موقع پدرم به معنای وقعی توان خود را از دست داد و مادرم بسیار غصه‌دار شد. 🌹فوزیه با حقوق ناچیزی که داشت یک خانه محقر و ساده‌ای که وام روی آن بود برای ما خریده بود و هر بار که بر می‌گشت یک وسیله برای منزل تهیه می‌کرد و این باعث خوشحالی مادرم می‌شد. ☑ اداااامه دارد.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑قسمت 4⃣ 🌷یک روز قبل از شهادت او مادرم گفت که صدای فوزیه را از اتاق بالا می‌شنود که او را صدا می‌زند. مادرم می‌گفت که مطمئن است فوزیه بیمار است و به کمک ما احتیاج دارد اما ما او را دلداری می‌دادیم و حرفهایش را به حساب دلتنگی مادرانه گذاشتیم. 🌷بالاخره پدر و عمویم به دنبال فوزیه رفتند که در مسیر قزانچی نیروهای سپاه به دلیل اوضاع نامناسب منطقه مانع از رفتن آن‌ها شدند. نزدیک غروب همان روز بود که به ما خبر دادند که تعدادی از اجساد شهدا را آورده‌اند و ما باید برای شناسایی برویم. 🌷لحظه‌ای که پیکر آغشته به خون فوزیه را مادرم دید بسیار سخت بود و از آن روز مادرم تغییر کرد. برای خانواده لحظات سختی بود... 🌷*: براساس آنچه که از همراهان شهید فوزیه به یاد دارید، نحوه شهادت ایشان چگونه بوده است؟ 🌷خواهر شهید: بیست و پنجم مرداد ماه آخرین روز از دوره دوساله فوزیه در پاوه بود و قرار بود فردای آن روز برای همیشه به کرمانشاه برگردد. خانم نقش‌بندی از دوستان فوزیه به او می‌گوید که اوضاع منطقه مناسب نیست و دکتر چمران و دوستانش در حال درگیری با منافقان و ضدانقلاب هستند بهتر است شما سریعتر به کرمانشاه برگردید اما فوزیه به او جواب می‌دهد که مبارزانی که با منافقان می‌جنگند با برادران او تفاوتی ندارند و باید به آنها کمک کند و ماندگار می‌شود و به زخمی‌ها کمک می‌کند. ☑ادااامه دااارد.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑ قسمت 5⃣ 🌷پاوه یک منطقه کوهستانی بود و بیمارستان محل خدمت فوزیه نیز با 10 تختخواب دارای کمترین امکانات و در محاصره شدید منافقان و ضدانقلاب از خدا بی‌خبر بود. 🌷شهید چمران دستور می‌دهد که پرستاران، زنان، کودکان و زخمی‌ها را داخل یک وانت گذاشته و یک محلفه روی آن‌ها بکشند و با عنوان زخمی از بیمارستان خارج و به خانه سپاه که از بیمارستان فاصله داشت منتقل کنند. فوزیه هم یکی از این افراد بود. در همان هنگام یک بالگرد به منظوررساندن مهمات به نیروهای شهید چمران به پاوه اعزام شده بود. فوزیه به منظور علامت دادن به بالگرد از زیر محلفه بیرون می‌آید و از ناحیه پهلو مورد هدف گلوله منافقان قرار می‌گیرد ولی کوتاه نمی‌آید و باز هم تیر می‌خورد و از پا می‌افتد و تازه متوجه گرمی و خونریزی پهلویش می‌شود تا اینکه به خانه سپاه می‌رسند. 🌷خانه سپاه فاقد هرگونه امکانات از جمله آب و برق بوده است. فوزیه در این شرایط و با زبان روزه و بدون هیچ درمانی هفده ساعت خونریزی داشته است. شهید چمران و همرزمانش بیشتر از همه ناراحت فوزیه بودن که نمی‌توانستند برای او کاری کنند. 🌷بعد از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر آزادسازی پاوه، نیروهایی به آنجا اعزام شدند و افرادی که در خانه سپاه بودن را به داخل بالگرد انتقال دادند. جسم ناتوان فوزیه که اندکی جان داشت همراه آنها بود. بالگرد هنگام اوج گرفتن مورد هدف ضدانقلاب قرار گرفت و با کوه برخورد کرد و متلاشی شد. شهید چمران درباره خواهرم می‌گوید: " دردناک‌ترین صحنه‌ای که دیدم صحنه پرستار جوانی بود که با لباس سفید آغشته به خون و کبود شده ازهلی‌کوپتر آویزان شده به گونه‌ای که پاهایش در داخل هلی‌کوپتر و بدنش روی زمین کشیده می‌شد. " ☑ادااامه دااارد... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑ قسمت 6⃣ 🌷 * : برخورد پدر و مادر شما هنگام شنیدن خبر شهادت شهید فوزیه چگونه بود؟ 🌷خواهر شهید: زمانی که خواهرم شهید شد جنگ تحمیلی آغاز نشده بود و مردم با نام شهید و شهادت غریب بودند و با خمپاره و تفنگ آشنا نبودند. زمزمه‌هایی از کارشکنی‌هایی دولت وقت در میان مردم وجود داشت اما تصور نمی‌کردیم که به این شدت باشد. و مطمئن بودیم اگر مشکلی هم به وجود می‌آمد فوزیه به دلیل صمیمیت با پدرم در میان می‌گذاشت. 🌷در جنگ تحمیلی جوانان در پایگاه‌های بسیج ثبت‌نام می‌کردند، آموزش می‌دیدند و به مقابله با دشمن می‌رفتند، اما در مبارزه با ضدانقلاب و منافقان افرادی هم‌زبان ما به کشور خیانت کرده و مردم عادی در برابر آنها بدون تشکیلات خاصی به مبارزه برخواسته بودند. 🌷نخستین اعلامیه‌ای که زمان شهادت فوزیه با عنوان شهیده چاپ شد مردم معنای آن را نمی‌دانستند و برای آنها بسیار عجیب و ناشناخته بود به طوری که در روز خاکسپاری جمعیت بسیاری برای آگاهی از موضوع آمده بودند. 🌷 تمام فکر و ذهن مادرم فوزیه بود به طوری که حتی بعد از شهادت او نیز هر سال عید نوروز به نیت او سبزه می‌گذاشت. مادرم در اواخر عمر بسیار شکسته و بیمار شده بود و نمی‌توانست به مزار فوزیه برود و کسی فرصت همراهی او را نداشت. تا اینکه یک روز تا غروب از منزل بیرون رفته بود و کسی از او خبری نداشت. بالاخره متوجه شدیم که به مزار فوزیه رفته است و برای ما تعریف کرد که یک بانو با چادر سفید مرا تا مزار همراهی کرده اما دیگر او را ندیدم. او می‌گفت که آن بانو فوزیه بوده است. ☑اداااامه داااارد... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑ قسمت 7⃣ 🌷 *: شما از مصاحبت با خواهرش چه خاطراتی در ذهن دارید؟ 🌷 خواهر شهید: پرستارهای بیمارستان پاوه غیر از خواهر من بومی و اکثر پزشکان نیز فیلیپینی بودند. رئیس بیمارستان به نام دکتر عارفی فردی ضدانقلاب بود که بعدها به آمریکا فرار کرد و به دلیل اعتقادات خواهرم با او خصومت و دشمنی داشت. تنها هشت ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود ولی خواهرم با ارادتی که به امام داشت عکس ایشان را که در زیر درخت سیب نشسته‌اند را به دیوار اتاقش نصب کرده بود. با وجود هشدارهای دوستانش یک روز رئیس بیمارستان متوجه عکس شد و از فوزیه خواست که این عکس را بردارد اما فوزیه در جواب می‌گوید: «اینجا اتاق من است و دوست دارم که عکس امام بر دیوار اتاقم باشد، حاضر هستم بیست سال عمر خود را بدهم و یک تار مو از سر امام خمینی(ره) کم نشود.» 🌷رئیس بیمارستان به خاطر این موضوع یک ماه حقوق فوزیه را کسر کرد. خواهرم یک بار در ماه و هر دفعه به مدت یک شبانه روز به ما سر می‌زد و برای همه سوغات می‌آورد اما این بار که برگشت ناراحت و دست خالی بود. پدرم که دلیل ناراحتی او و خصومت رئیس بیمارستان را متوجه شد به او گفت که چون در شهر غریب است بیشتر مراقب خودت باش.🔸 ☑ ادااامه دااارد... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑قسمت 8⃣ 🌷چند روز به عید نوروز مانده بود. من با فوزیه به پاوه رفتم. یک شب فوزیه دیر به خانه سازمانی برگشت. من و دوستانش برای شام منتظر او بودیم تا اینکه ساعت ۱۲ شب با یکی از نگهبانان بیمارستان رسید، چون بیمارستان تا منزل فاصله زیادی داشت. آماده شام خوردن شدیم و فوزیه هنوز لقمه اول را نخورده بود که همان نگهبان دوباره آمد و گفت پسربچه‌ای از روستای خانقاه مار گزیده شده و کسی در بیمارستان نیست و به فوزیه احتیاج دارند و او هم همان لحظه آماده شد و رفت. حدود ساعت چهار صبح بود که متوجه بازگشت فوزیه شدم که خیلی خسته و با همان روپوش سفید گوشه اتاق خوابید. 🌷فردا صبح من به همراه خواهرم به بیمارستان رفتم و پیرمرد محلی که پدر پسربچه بود جلوی بیمارستان منتظر فوزیه بود که از او تشکر کند. از آن به بعد پیرمرد و پسرش هر هفته به دیدار فوزیه می‌آمدند. 🌷 *: دروصیت‌نامه شهدا علاقه به امام خمینی(ره) و توجه به ولایت وجود دارد. دیدگاه و برخورد شهید شیردل در این باره چگونه بود؟ 🌷خواهر شهید: فوزیه روحیه مبارزی داشت. سنگ صبور همه بود و افراد خانواده با او مشورت می‌کردند. فوزیه نخستین کسی بود که برای رأی آری به جمهوری اسلامی ایران صبح خیلی زود از منزل خارج شد، به طوری که وقتی به مدرسه نزدیک منزل برای رأی دادن رسید هنوز کسی آنجا نبود. ☑ اداااامه دارد... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
به نام الله ☑ قسمت 9⃣ 🌷 فوزیه بسیار مقید به امام خمینی(ره) بود و نسبت به ایشان ارادت داشت. پدرم بهترین مشوق فوزیه بود. او تمام اعلامیه‌ها و فرمایشات امام خمینی(ره) را همانند یک معلم برای فوزیه تفسیر می‌کرد. شب‌های پنجشنبه فوزیه کنار پدرم می‌نشست و آموزش می‌دید. پدرم گاهی عکس‌هایی را به خواهرم نشان می‌داد که بعدها متوجه شدیم که عکس امام بوده و کنار قرآن نگه داشته است. 🌷 هنگامی که ضدانقلاب به خانه سازمانی بیمارستان در پاوه حمله کرده بودند همه وسایل را غارت و ویران کرده بودند، همانگونه که الان در غزه مشاهده می‌شود. به همین دلیل تنها یادگاری که از فوزیه به دست ما رسید یک جلد قرآن کریم بود که به یک طرف آن عکس امام خمینی(ره) الصاق شده بود. 🌷 *: از آخرین دیدار خود با این شهید بفرمائید. 🌷خواهر شهید: آخرین بار که فوزیه در حال آماده شدن برای رفتن به پاوه بود مادرم بسیار نگران و مضطرب بود و از فوزیه می‌خواست که دیرتر به پاوه برود، اما خواهرم گفت که باید زودتر برود و به مینی‌بوس برسد. من و مادرم او را تا مینی‌بوس همراهی کردیم و بعد از خداحافظی سوار ماشین شد و ما او را نگاه می‌کردیم و مادرم همیشه از این ناراحت بود که نتوانسته فوزیه را خوب ببیند. این آخرین دیدار بود تا وقتی که او را با صورت و لباس خونین دیدیم. 🌷*: با توجه به وضعیت هجمه فرهنگی که جامعه و جوانان را مورد هدف قرار داده است، شما چه توصیه‌ای برای جوانان و لزوم توجه آن ها به راه شهدا دارید؟ 🌷خواهر شهید: فوزیه دختر ساده و پاکی بود که تمام فکر و ذهن او اسلام و قرآن بود و راه درست را هم انتخاب کرده بود. امیدوارم جوانان به آن درجه از درک و شعور برسند و راه شهدا را بشناسند و ادامه دهند. خوب‌های خداوند همیشه بسیار زود آسمانی می‌شود و فوزیه هم از کودکی آسمانی بود و الان نیز گویی عکس او با انسان صحبت می‌کند. 🌷 جوانان باید با خانواده شهدا ارتباط داشته باشند تا از این طریق متوجه شوند که آن جوان‌ها نیز با وجود آرزوهای بسیار جان خود را در کف دست گذاشته و به مبارزه با دشمن پرداختند و آنها نیز خود را مهیای مبارزه کنند. جوانان باید بدانند که دنیا ارزشی ندارد و باید برای آخرت خود ذخیره داشته باشند و خون شهدا را نیز پایمال نکنند. ☑پایان. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شاید اگر بودی نمیفهمدم مزه بودنت را... اما حالا تک تک لحظه هایم بوی بی پدری دارد و دلم حسرت نوازش... گرچه تو شهیدی و زنده اما دل کودکانه ام دلیل را نمیفهمد بهانه میگیرد #عاشقانه_های_سلما #شهیدثامنی_راد @shahedaneosve شاهدان اسوه
#طلاییه در انتخاب #همسنگرت دقت کن! او که دلش #آسمانی باشد به #خدا خواهید رسید... . و اگر همراهت بوی #شهادت بدهد #کربلایی واقعی ! می شود ، پیشوند نامت... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب الشهید ؛ اول کار یک روایت بگویم از شخصی قالَ رزمنده ای که جامانده : به خداوندی خدا سوگند به زمینی که آفریده قسم زیر این آسمان چرخ کبود بچه بازی که نیست دادنِ جان جگری همچو شیر میخواهد منِ بی عرضه ادعا دارم نیمه شب/مستند/روایت فتح آلیاژِ صدای آوینی ! با همان لحن خاص میفرمود : به دوکوهه رسیدم و دیدم روی دیوار یادگاری بود خیره شد چشم من به این جمله : حرف من را مجیدِ پازوکی در تفحص نشاند و بر کرسی پیکرش روی مین تلاوت کرد : دستغیب و سعیدِ طوقانی مدنی و حسینِ فهمیده نه به سنِ کم است نه ریشِ سفید سابقه جای خود ، خمینی (ره) گفت : که ملاک حال فعلی فرد است طیّب و شاهرخ نمونه ی آن به اسیری که آمده گفتند : ای مهاجر بگو ز احوالت با دلی خون و چشم گریان گفت : سرِ قبری خبرنگاری گفت : اکبرت رفت ، خودت که جانبازی پدر آن شهید پاسخ داد : بین فرزندهای یک خانه هر گلی دارد عطری و امّا مادر یک شهید میداند چشم فرزند یک شهید افتاد جلوی مدرسه به باباها بهر تسکین درد خود میگفت : دشت سمسور و محسنِ سیفی دهلران دست احمدِ گلبان حاجیان رفت تا بگوید که خنده های محمدِ عبدی در کفن آتشی به جانها زد معنی رفتنش فقط این بود شهرک غرب/فتنه گر/خودرو یک بسیجی کف زمین له شد سال هشتاد و هشت فهمیدیم روح پاک علی خلیلی شاد خون ز رگهای غیرتش پاشید غرق خون مثل مرد ثابت کرد کاروانِ مدافعان حرم چشم امید من به سوی شماست آه ، یادم نبود این نکته : @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهیدی که به دستور صدام به دو نیم شد @shahedaneosve ⬇️⬇️⬇️
⬆️⬆️⬆️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 شهیدی که به دستور صدام دو نیم شد 🌷🌷🌷 شهید "علی اکبر اقبالی دوگاهه" از خلبانان دوران دفاع مقدس سوار بر جنگنده به سمت عراق و شهر استراتژیک بغداد حرکت کرد. بسیاری از مناطق نظامی ارتش عراق را به آتش کشید. خوشحال از اینکه سیلی محکمی به صدام زده است. مسیر هوایی موصل را برای ورود به ایران انتخاب کرد ولی در مسیر هوایی برگشت هواپیمایش هدف اصابت موشک دشمن قرار گرفت و سقوط کرد. خودش را از جنگنده به بیرون پرتاب کرد ولی زنده به دست نیروهای بعثی افتاد. او را به اسارت گرفتند. صدام که از او و خلبان‌های ما کینه سختی داشت دستور داد سید علی اکبر را به طرز فجیعی به شهادت برسانند. نیروهای بعثی هر دو پای او را به تانک بستند. او را از وسط به دو نیم کردند. دژخیمان بعثی به همین هم اکتفا نکردند. صدام دستور داد نصف بدن او را در دروازه نینوا و نصف دیگر آن را در موصل دفن کنند. دو سال پس از جنگ نیمی از پیکر او را در موصل پیدا می‌کنند و از مرز قصر شیرین با تجلیل و به آغوش وطن باز می‌گردانند و پیکر مطهرش در جوار شهید سپهبد امیر صیاد شیرازی آرام می‌گیرد.🌷🌷🌷 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ما اهل ولایتیم و آقا داریم با پیروی اش عزت والا داریم سوگند به خورشید ولایت، مهدی(عج) این تحفه هم از عالم بالا داریم حمید نظامی پور @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
داستان #بدون_تو_هرگز زندگینامه شهید سید علی حسینی
بنا به تقاضای شما اعضا محترم و سهولت در پیدا کردن تمامی داستانها، همه آنها را با ریپلی مشخص کردیم.
داستانهای موجود در کانال ( زندگینامه شهید سید علی حسینی ) ( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی ) (سرگذشت پسر وهابی شیعه شده) ( شهید علیرضا موحد دانش ) ( شهید اصغر وصالی ) ( زندگینامه شهید احمد کاظمی) ( زندگینامه شهید ابراهیم هادی ) ( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی) ( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی) ۱ ( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق ) ( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی ) ( زندگینامه شهید محمد معماریان) ( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی ) ( زندگینامه شهید حاج احمد امینی ) ( زندگینامه شهید علی خلیلی) ( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی) داستان زندگی ۲ ( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی ) ( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی ) ( پرستاری که توسط کوموله در پاوه به شهادت رسید. )
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری 🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃 داستان . (زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم)