eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
295 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 چند شب قبل از اعزامش شب جمعه ای بود دم در با هم برخورد کردیم بهم گفت : میای بریم گلزار شهدا گفتم : باشه بریم ؛ در حین رفتن به گلزار شهدای سید محمد بودیم که دو دل شدیم زیارت قبور بریم یا نه ؟! . آخه روایت داریم شبه جمعه همه شهدا زائر و مهمان امام حسین علیه السلام هستند می خواستیم مزاحمشون نشیم ؛ در هر صورت هر جوری بود بالاخره رفتیم ؛ شهید طاهری بعد از 30 سال تفحص شده بود و همین نزدیکیا بود که تو گلزار خاکش کرده بودن ؛ رفتیم بالاسر قبرش هوا هم خیلی سرد بود از من خواهش کرد روضه برام میخونی ؟؟. منم قبول کردم ؛ ی تیکه قالی تو گلزار جا سازی کرده بود ، آوردش گفت : بشین رو این قالی که راحت باشی من نشستم رو قالی ؛ خودش هم تو اون سرما پشت سره من رو زمین نشست ؛ من هم شروع کردم روضه خوندن ؛ جالب اینجاست بین این همه روضه ؛ روضه وداع رو براش خوندم . شاید اون روضه یه جور خداحافظی با گلزار شهدا هم بود . (هدیه به رفیقمان محمد صلوات) "یک شب خواب دیدم ؛ فکر کنم ماه رمضان بود . خواب دیدم حضرت علی (علیه السلام) در همان مسجد کوفه و در همان زمان که به شهادت می رسد پیش نماز است و جمعی پشت سر ایشان نماز می خوانند . خواب دیدم که یک لحظه ابن مجلم مرادی می خواهد با شمشیر به حضرت علی علیه السلام حمله ور شود و من آن لحظه نگذاشتم به حضرت صدمه ای برساند . دو یا سه بار می خواست حضرت علی علیه السلام را به شهادت برساند ولی من نمی گذاشتم تا که نماز تمام شد . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 اگه بخواهم یه کار خوب از بین کارهای خوبی که محمد داشت گلچین کنم مطمئن باشید به بیداری محمد در وقت بین الطلوعین اشاره میکنم یبار که ماه رمضون رفته بودیم مشهد 10روز اول ماه رمضون ی چند روز از این ایام مثل بیشتر بچه های دیگه بین الطلوعین خوابش برد؛ وقتی خوابگاهش رو عوض کرد و به حوزه امام صادق (علیه السلام) که دقیقا چسپیده به حرم بود رفت شرایط جوری شد که از اون روز به بعد ، بعد نماز صبح در وقت بین الطلوعین (که خیلی تو روایات بیدار بودن در اون وقت سفارش شده ) بیدار بود و می رفت صحن انقلاب رو به طرف گنبد امام رضا علیه السلام و قرآن می خوند و می گفت : ای کاش از همون اول شرایط جور میشد برای اینکه تو حوزه امام صادق علیه السلام بمونم و خیلی ناراحت بود از اینکه بیداری بین الطلوعین اون چند صبح رو از دست داده بود . همیشه سر کلاس هر کی خوب درس متوجه نمی شد یا هر مشکلی داشت با لحن خنده داری اشاره می کرد که فلانی ؛ مشکلت اینه که بین الطلوعین می خوابی چه زیبا امام سجاد (علیه السلام ) میفرمایند : قَالَ لَا تَنَامَنَّ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنِّی أَكْرَهُهَا لَكَ إِنَّ اللَّهَ یُقَسِّمُ فِی ذَلِكَ الْوَقْتِ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ عَلَى أَیْدِینَا یُجْرِیهَا؛ هرگز قبل از طلوع خورشید نخواب که من آن را برایت خوب نمی‌دانم ، زیرا خدواند در آن وقت ، روزی بندگانش را به دست ما تقسیم می‌کند . (وسائل‏الشیعة، ج 6، ص 498) ودر روایت دیگری از امام رضاعلیه السلام نیز آمده است که : مَا عَجَّتِ الْأَرْضُ إِلَى رَبِّهَا عَزَّ وَ جَلَّ کَعَجِیجِهَا مِنْ ثَلَاثٍ مِنْ دَمٍ حَرَامٍ یُسْفَکُ عَلَیْهَا أَوِ اغْتِسَالٍ مِنْ زِنًى أَوِ النَّوْمِ عَلَیْهَا قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ؛ زمین به سوی پروردگارش، فریادی مانند این سه فریاد (از بعد شدت) بر نمی‌آورد : فریاد از خونی که به ناحق بر روی او می‌ریزد ، آب غسلی که با عمل زنا ریخته می‌شود ، خوابی که پیش از طلوع خورشید باشد . (من‏ لایحضره ‏الفقیه؛ ج4، ص20) این دو روایت فلسفه عمل محمد در بیداری بین الطلوعین بود . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 تصمیم برای رفتن به سوریه وقتی که متوجه شدیم محمد برای رفتن به سوریه اسم نویسی کرده خیلی شوکه شدم . بعد به محمد گفتم : که محمد اگه تو ایران جنگ شد برو واگر جنگ بشه تو ایران هم وظیفه شما وهم منه بریم جنگ ؛ بعد گفتم : اگه اون زمان میرفتند جنگ برای حفظ ناموس وکشورمون میرفتند جنگ ؛ محمد گفت : تو چرا این حرف رو میزنی تو که از شهدا دم میزنی برای چه این جور میگی ؛ بهم گفت : من چندین ساله دارم وصیت نامه شهدا را مطالعه می کنم اونها برای حفظ اسلام ودین ورضایت خدا وحفظ ناموس شیعه می جنگیدند و وظیفه ماست که از اسلام هر جای از دنیا باشه حفاظت کنیم واگر من به سوریه نروم میان تو همین ایران پشت در خونه خودمون سرمیبرند وامام خامنه ای فرمان جهاد داده باید برم . بیشتر از ترس از دست دادن محمد این حرف ها رو میزدم چون مطمئن بودم محمد بره دیگه برگشتی تو کارش نیست . حدود یک سال ونیم قبل از رفتن محمد به سوریه خواب دیدم یه آقایی اومد و ی لیوان شربت رو دستم داد وگفت : این شربت رو به محمد بده این شربت شهادته .از اونجایی که هر خوابی میدیدم راست بود خیلی ترسیدم . ولی نمی خواستم باور کنم با خودم میگفتم حالا که جنگ نیست محمد شهید بشه وخواب من خواب صادقی نیست ولی بارفتن محمد به سوریه باید با تمام دلبستگی هایی که به محمد داشتم خداحافظی می کردم . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 محمد سوریه که بود مدام تماس میگرفت هر زمان هم از اوضاع سوریه سوال می کردیم میگفت : ما کاری نمی کنیم همش میخوریم ومیخوابیم . ولی دوستان محمد عنوان کردند که در سوریه غذا ی خوب گیر نمیومد معمولا سیب زمینی آب پز بود . که محمد همون غذای خودش هم نمیخورد واونها رو جمع میکرد ومیبرد برای بچه های سوری که از گرسنگی نونهای خشکی که اطراف ریخته شده بود می خوردند .صبح خیلی زود درسرمای استخوان سوز سوریه ودر نا امنی با موتور غذا رو به بچه ها میرسوند . محمد مدام تماس می گرفت ی روز تلفن خونه ما خراب بود وصدای من رو به محمد نمیرسوند ؛ محمد فکر کنم پنج یاشش بار مدام تماس می گرفت وچون صدای من رو نداشت فکر می کرده من ازش دلخورم وجوابش رو نمیدم . بعد با مادرم تماس میگیره ومیگه مادر مگه فاطمه از من دلخوره ؛ مادر میگند نه نگران نباش تلفنشون خرابه ؛ نمیزاشت کسی ازش ناراحت باشه ؛ یکی از دوستانشون نقل می کنند که حدود یکی دوساعت در صف تلفن ایستاده بودیم تقریبا نوبت محمد بود ی دفعه ای اذان گفتند : محمد از صف خارج شد .گفتم : محمد کجا ؟نوبتت نزدیکه گفت : نماز واجبتره . رفت نماز اول وقتش رو خوند وباز برگشت وچند ساعت در صف ماند تا تماس بگیرد . یکی دیگه از دوستانش نقل میکنند که یکی دوشب قبل شهادت محمد بود توی صف تلفن ایستاده بودیم . محمد گفت : دیگه حوصله ام سر رفته . گفتم : محمد ما اومدیم از حرم بی بی دفاع کنیم برای چه این حرف رو میزنی . بعد محمد گفت :از این حوصله ام سر رفته که بعد چهل ودوسه روز هنوز نتوانستم دینم را به امام حسین علیه السلام ادا کنم . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 یک شب در صف تلفن ایستاده بودیم که محمد گفت : حوصله مان سر رفت دیگر من از محمد ناراحت شدم و گفتم ما از زندگی خودمان زدیم برای دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نباید بگی حوصله مان سر رفت محمد با لبخند همیشگی خود گفت : از این حوصله ام سر رفته است که چهل روز است اینجا هستیم و هنوز دِینَم را به اربابم ادا نکرده ام ... از گفته همرزم شهید محمدمسرور (علی نادری) **** لبش خموش ودلش آسمانی ازغم داشت همیشه گوشه ی چشمش غبار ماتم داشت دلش برای شهیدان همیشه پر می زد چه عاشقانه عزیزان دم از سفر می زد همیشه ذکر حسین (علیه السلام) یار و همدم اوبود غم جدایی یاران فقط غم اوبود چگونه سر بکنم من فراق وماتم تو زدل برون نرود تا ابد غمِ غم ِ تو غم فراق توهرگز نگشته باور ما و شورِعشق وشهادت نرفته از سر ما چه عاشقانه، غریبانه پر زدی تا عشق مثال عاشق ومعشوق بوده ای با عشق کبوتر دل سرگشته ات هوایی بود خداگواست که این مرد کربلایی بود به غنچه های لبش ناله های مبهم داشت همیشه حال وهوای شب محرم داشت به مادر شهدا لحظه لحظه سر می زد دلش برای شهادت همیشه پر می زد تورفتی وبه خدا خانه را صفایی نیست به قلب خسته مادر دگر دوایی نیست غم فراق تو در باورم نمی گنجد دگر هوای کسی در سرم نمی گنجد تو رفتی وکه تسلا دهد غم مارا دمی بیا، بنگر اشکِ ماتم مارا دلم هنوز تورا می زند صدا برگرد برای لحظه ای ای خوب ِ آشنا برگرد تورفتی ودل من بی تو چشمه چشمه گریست چگونه بی تو مگر می توان در عالم زیست (شعر از : حسین مسرور تقدیم به روح برادر شهیدم) 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ۱ زمانی که محمد برای آخرین بار تماس گرفتند سه چهار روز مانده بود که دیگه به ایران برگردد .تماس گرفتند وگفتند اگر تا چند روز تماس نگرفتم نگران نشید می خواهند ما را جا به جا کنند ودسترسی به تلفن ندارم . در این چند روزی که محمد تماس نمی گرفتند همه اعضای خانواده نگران بودند واز هر کسی که میدانستیم میتواند خبری به ما بدهد پرس وجو میکردیم . روز شنبه بهمن سال 94 بود من از خانه مامان به خانه خودمان برگشتم .اونروز مامان حال خوبی نداشت ومدام دلتنگ محمد بود وگریه میکرد . به خانه که برگشتم شب بود زمانی که اینترنت را روشن کردم دیدم کلی پیام وات ساپ برام اومده دوستانی که سراغی از من نمی گرفتند همه احوال پرسی می کردند . تعجب کردم . تا اینکه یکی از دوستان بهم گفت سوالی دارم گفتم بفرمایید .گفت راست است برادرت شهید شده است . این جمله غیر منتظره برای من خیلی سنگین بود نمیدانید چه حالی داشتم . سریع گفتم دور از جان داداشم این چه حرفیه میزنی خدا نکنه . بعد گفتم چرا این حرف رو زدی؟ (آخه هیچ کس از رفتن محمد به سوریه با خبر نبودحتی اقوام) گفت : ی گروهی هست که ما هر شب ی ختم صلوات برای ی شهید می گیریم امشب هم برای عموی شهیدت گرفتیم ومن فکر کردم برادرتون هستند . من خیلی بی قرار بودم .نمی توانستم حرفش را باور کنم . به خانم محمد پیام دادم گفتم : چه خبر از محمد ؟ اوهم بی قرار بود ؛ گفت : که برادر دوستم شهید شده ولی خود خانواده اش خبر ندارند منم گفتم وای خدا به دادشون برسه چه زجری میکشه این خواهر . ولی گفت : پدر لیست شهدا رو از یکی از دوستانش گرفته ومحمد صحیح وسالم است وان شاء الله فردا برمیگردد . ولی باز میدیدم پیام میاد که از سوریه ایها چه خبر؟ دلنگرانیم هزار برار شده بود باخانم محمد ختم صلوات گذاشتیم وتا صبح مدام از هر جایی بود دنبال ی خبر بودیم آن شب چه بر من گذشت را نمیتوانم توصیف کنم . تا صبح درتب ولرز میسوختم وحال خیلی بدی داشتم .داماد دختر خاله ام هم با محمد هم رزم بود مدام با دختر خاله ام در تماس بودیم ساعت های 3شب بود بهم پیام داد که نگران نباش روز جمعه دامادم محمد را دیده وصحیح وسالم است . ولی من آرام نمی شدم ؛ مدام به عموی شهیدم التماس می کردم خبری از محمد به من برسونه . نزدیکی های اذان صبح بود که خوابم برد ؛ خواب دیدم تلفن خونه به صدا دراومد گوشی را که برداشتم .محمد بود ؛ گفتم : محمد تویی کجایی؟؟ بهم گفت : فاطمه خوبی ؛ گفتم : نه ما نگرانتیم پس کجایی ؟ بعد دیدم که اومد به خونه ما ونشست گفت : نگران نباش دارند میارندمومن تهران پرواز داریم . فردا میام نگران نباش . منم مدام گریه میکردم . صبح بی قراربودم . ولی خوشحال که محمد بهم گفته امروز میاد ولی تا گوشیمو باز کردم دیدم یکی از نزدیکترین دوستام که خیلی بهش اعتماد داشتم برام پیام فرستاده که خوبی ؟ چه خبر؟ منم گفتم بد نیستم ؛ بعد گفت : مگه پسرعموت سوریه است گفتم آره هم پسر عموم هم برادرم .گفتم چیزی شده گفت نه ان شاء الله ی شایعه های بوده من ردش کردم ؛ وای که دلنگرانی من بیشتر از شب قبل شد ؛ به همسرم گفتم : اصلا دلم آروم نیست ؛ فکر کنم خبری باشد؛ میخواهم برم خانه پدرم . خانه ما هم با هم دوتا کوچه بیشتر فاصله نداشت . با خانم محمد هم تماس گرفتم .گفتم : مادر حال خوبی ندارد بیا تا بریم خونه مادر ؛ زمانی که از سر کوچه مادرم وارد شدم دیدم چند تا از همسایه ها من و با حالت خاصی نگاه می کنند . جلوتر که رفتم دیدم عمویم پشت در خانه نشسته وگریه میکند ودختر عمویم در گوشی خود داشت عکسی به پدرم نشان میداد . این صحنه برایم خیلی ترسناک بود .دویدم گوشی رو از دست دختر عموم گرفتم .گفتم چی بود نشون میدادی ؛ اونم قسم که هیچی نیست فقط ی عکس از محمده ؛ منم داد زدم چرا اینجا جمع شدید برید خونه هاتون داداشم حالش خوبه داره برمیگرده ؛ کی این شایعات رودر آورده .وتمام تنم می لرزید . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ۲ باسر وصدایی که دادم همه رفتند ؛ وارد خانه که شدم دیدم مادرم نگران است وخاله ام کنارش نشسته ؛ سعی کردم مادر از قضیه بویی نبره ؛ ولی مادر مدام ازم سوال می کرد چی شده چرا ناراحتی ؟ کم کم همه ی اقوام یکی یکی اومدند و تماس میگرفتند ؛ منم مدام داد میزدم چرا اومدید اینجا به خدا محمد سالمه خودش اومده خوابم گفته امروز میرسه تهران . هر بارتلفن خانه زنگ میخورد میدویدم ومیگفتم دیدید محمده ؛ ولی محمد نبود من مدام صلوات میفرستادم ؛ حالم خراب بود هم من هم مادرم ؛ از ترس معده درد شدیدی گرفته بودم ومیلرزیدم . ومنتظر خبر خوشی از محمد . خانم محمد هم اومد خونه با این صحنه که مواجه شد زانوهاش شل شد ومدام گریه میکرد ومی گفت : چی شده ؟ گفتم : هیچی نشده همش شایعه است . بعد با پدرش تماس گرفت وپدرش گفت : محمد سالمه . بعد دوباره تماس گرفتیم دیدیم پدر خانم محمد فقط گریه میکنه .خانم محمد گوشی رو به من دادند گفتند : فاطمه ببین بابا چی میگه .گفتم : چی شده ؛ فقط گریه می کرد ومیگفت : محمد .... منم داد میزدم محمد چی؟ دروغه دروغه دروغه .گوشی از دستم افتاد ودیگر دنیا در چشمم سیاه شده بود . بعد گفتند : که شک دارند محمد باشه یا نه منم یکم امیدوار شدم . بعد گفتند : باید جسد شناسایی بشه ؛ دادشم ودائیم رفتند که خبری به دست بیاورند ومن مدام منتظر تماس محمد . بعد برگشتند ولی چیزی نمی گفتند : منم مثه سیر وسرکه می جوشیدم . تا اینکه برادرم رفت خونه خودشون گفتم : برای چی میخوای بری خونه خودتون .گفت : می خوام لباسم رو عوض کنم و زود برمیگردم . پیش خودم گفتم نکنه عبدالحسین بخواد بره لباس مشکی بپوشه .. ساعت چهار بعدازظهر بود ومن ومامان تنها کسایی بودیم که خبر ازشهادت محمد نداشتیم . برادرم وارد خانه شد دویدم جلویش که ببینم خبری تازه از محمد نداره .درکمال نا باوری دیدم مشکی پوشیده . گفتم چرا مشکی پوشیدی؟گفت : فاطمه ولم کن تو رو خدا . وای چه حس بدی زانوهام شل شد خوردم زمین هیچ وقت نمی توانستم دوری یکی از عزیزترین افراد خانواده ام را تحمل کنم . چی کشیدم وخانواده ام چی کشیدند خدابهتر میداند . بدترین وسخت ترین راه را برای خبر دادن به خانواده ما انتخاب کردند . ریزریز ما آب شدیم . محمدی که هر لحظه انتظار ورودش را به خانه داشتیم . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 یک شب قبل از چهلمین روز شهادت محمد بود . همسرم ودخترم رفتند بیرون واین زمینه ایی شد من تصمیم بگیرم عکس محمد رو نقاشی کنم . وارد اتاق کارم شدم . تا وارد شدم در کمال ناباوری دیدم یکی از پوسترهای محمد روی میز شهدا است ودر جمع عکس های شهدایی که روی میزم برای طراحی گذاشته شده بود . خیلی حال عجیبی داشتم نمیدانستم میتونم شروع به کار کنم یا نه .‌ تا خواستم شروع کنم یادم این حرف محمد افتاد ؛ بهم گفته بود که عکس یکی از شهدا رو براش نقاشی کنم . میگفت : این شهید رو خیلی دوست دارم دوست دارم عکسش رو بزارم واحد شهدا ؛ شهید محمد شریفی ؛ منم می گفتم : محمد شهدا به نوبت هستند من بین اونها قرعه کشی کردم والان نوبت به این شهید عزیز نرسیده ؛ بهم گفت : مگه میخوای منو اذیت کنی البته به شوخی گفتم نه به خدا ؛ وقتی یادم به این قضیه افتاد دستم لرزید گفتم : محمد تو کی نوبت زدی نوبت تو که حالا نبود .گریه کردم .تا این عکس ر و کشیدم خدا می داند به من چه گذشت . عکس رو که تمام کردم فردا که چهلمین روز شهادت محمد بود بردم سر قبر محمد و تقدیمش کردم . شب بخوابم اومد ؛ حرم امام رضا علیه السلام توی صحن انقلاب بود .من کنارش نشستم وبا خوشحالی بوسیدمش . بعد گفتم : محمد نقاشی ای که از چهره ات کشیدم خوب شده بود . با خوشحالی وحالتی زیبا بهم گفت : فاطمه خیلی قشنگ شده بود دستت درد نکنه خیلی قشنگه . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 بعد از شهادت محمد من حال خیلی بدی داشتم .از آن طرف پروژه من هم کامل نشده بود . با وجود زحمتهای شش ماهه من هنوز ویرایش نیاز داشت ودانشگاه هم ازمن تحویل پروژه رو می خواست. با صحبت دوستان تونستند برای من یک ماه وقت بگیرند . منم پروژه ام که موضوع دفاع مقدس وشهدا بود (تاثیر دفاع مقدس بر نقاشی امروز ایران) رو تقدیم کردم به تمامی شهدای کشورم وهمچنین عموی شهیدم وبرادر عزیزتر ازجانم . و من در نجواهایم به محمد می گفتم دیدی محمد پروژه ام تقدیم به خودت شد .گریه میکردم . تا اینکه مسابقات قرآن وعترت بود وبه من پیشنهاد دادند تحقیق خودم رو شرکت بدم . من شرکت دادم ومقام اول مقالات کشوری در مسابقات قرآت وعترت دانشگاه آزاد رو کسب کرد . و همچنبن سیاه قلم هم یه تصویری از مادران چشم انتظار شهدا رو کشیدم که اونم مقام سوم رو کسب کرد . با عنایت شهدا عازم همدان شدم و اونجا اسم محمد آورده شد وتلاش محمد رو در تحقیق عنوان کردند . ومحمد به وعده خود عمل کرد . با این دورشته ایی که مقام کسب کرده بود خوب هدیه خوبی داده شد. ومحمد هزینه ایی را که به من قولش را داده بود برای نقاشی شهدا فراهم کرد ومن لحظه لحظه عنایت محمد وشهدا رو دیدم . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 بسم رب الشهدا... بنویسیم باخون،دربرگه ی بنام جنون... جنون عشق،راه دمشق بنویسیم ازنامش،یادش،خاطره هایش! وقسم... قسم به راهت،نگاه پاکت... بنام یک شهید،شهیدراه عشق بنام شهادتش،راه دل بریدنش... بنام تن خونی ودل پاکش... وقسم... قسم به وعده ای که خلف وعده درآن راه ندارد،وعده ی شهادتش.. درس ایثارش،زندگی پاکش به نگاه زهرایی اش،زندگی مولایی اش... به حسینی و رضایی بودنش... پیاده میکنیم جمله ای راکه گفتند شهادت شوخی نیست!!وشهادت سهم کسی خواهدبودکه شهیدانه زندگی کرده باشد... وبنام لایقش... لایقی که محمد مسرور باشد واجری که کمتر از شهادت نباشد.... محمدمسرور که باشی،زهرایی که باشی جایگاهت بی شک زیر ذره بین نگاه اقارضاوارباب بی سر(علیه السلام)خواهد بود محمد مسرور که باشی دنیا وعمرچندصباحش میشود پله ای برای رسیدن... رسیدن به بهشت به شهادت به خدا... محمدمسرور که باشی شهیدانه بودن رامیخری... محمد مسرور بودن یعنی اقارضا ضامنت باشد،خودخدا خریدارت باشد وتو نه سر برخاک بلکه سربر پای مادر ارام چشم هایت را بر این دنیاو آلودگی وسیاهی هایش میبندی.... بخواهی که شهیدشوی بایدمحمد مسرور باشی و چقدر سخت است محمدمسرور شدن که فقط راه بلدی اش را محمد میداند و محمدمسروری ها... ونه من!!!نه منه بازیچه دست دنیا،اسیر خاک.. آقامحمد..... برایمان دعاکن درروزهایی که کنار مولا ریه هایت پراز نفس وعشق مولاست... نشان دادی راه شهیدشدن را!اما این راه برای مایی نیست که ریه هایمان پراز هوای دنیاست.... کنار امام رضا،امام سجاد،ارباب،مادر دستانت را برای ما بالاببر ودعایی در حقمان کن که آمین گویش باشند نه بخاطر خودمان بلکه بخاطر وجود پاکت... دعایمان کن عاقبتمان ختم به خیر شود نه نه بخاطر خودمان بلکه به ابروی مادر... دعایمان کن که شهادت روزیمان باشد و ما لایقش... و باشیم همچون تو (ارسال :خانم زهراقدسی) 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 علاقه زیادی به مقالات وتمام اثرهاو درکل تفکرات شهید آوینی داشت و تمام مقالاتش رو مطالعه کرده وتقریبا 1000نکته از اون خلاصه نویسی کرده بود وخیلی علاقه داشت این خلاصه نویسی هاش چاپ بشه . **** قبل از ورودش به حوزه کتاب مصباح الهدایه امام رو خونده بود و تسلط عجیبی روی این کتاب داشت به نحوی که در کلاس های اعتقادی رایج در حوزه هر وقت بحث جدلی به نکاتی خاصی از مسائل اعتقادی می رسید نظر امام در مصباح الهدایه رو میگفت . ** تسلط خاصی به احادیث اهل بیت علیهم السلام داشت و کتاب میزان الحکمه رو خریده بود و قبل از مطالعه دروس حوزه اش چند صفحه از اون احادیث رو میخوند . همین باعث تسلطش بر روایات شده بود که هر وقت بحثی علمی یا اخلاقی پیش میومد با لحجه کازرونی میگفت : (فلانی حدیثش خوندمه) *** تفسیر سوره حمد امام (قدس سره شریف) رو گوش گرفته بود و مطالعه ای در رابطه با (هو) اسم جلاله الله داشت و مقاله ای هم در رابطه با لفظ جلاله (هو) نوشته بود . این موضوع یکی از سنگین ترین مسائل اعتقادی است . مخصوصا اگر به قلم امام خمینی رحمت الله علیه نوشته شده و از اون برداشت شده باشد که قلمی بسیار سنگین است و قابل فهم برای هر کس نیست ، وهرکسی متوجه این مسائل اعتقادی نمی شود لذا هر وقت سر کلاس اعتقادات مبحثی مطرح می کرد بچه ها نمی فهمیدن ، به خاطر همین بچه ها بهش می گفتن محمد بخواب تو بخوابی بهتره نظر نده ؛ اما استاد کلاس میگفت : " بارک الله" این حرفه قشنگیه چون فقط استاد می فهمید محمد چی میگه وتحسینش می کرد ما هم مرتب محمد رو مسخره می کردیم .... (روحش شاد) 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 بسم الله الرحمن الرحیم خدایی که اول آن را اولی نیست و آخر آن (را) آخری نیست . خدایی که دل را آفرید تا بوسیله آن او را بخواهیم . شاهراه وصول به خدا دل است پس باید کوشید که دل را پاک کرد و گرد و غبار تعلقات را از دل شست که دلی که درآن تعلقات باشد به خداوصل نمیشود . دل من جای جای آن (را) گرد و غبار تعلقات گرفته است ؛ خدایا شکرت که ما را در باب جهاد وارد کردی تا گرد و غبار تعلقات را از دل ما بزدایی . چه آرام بخش (است) از خلق بریدن و به تو پیوستن (الهی حب لی کمال انقطاع الیک و – انر – ابصارنا بضیاء نورک) عمری است سرگردان در وادی نفس حیران بودم تو بودی که دست مرا گرفته ای و به وادی خودت رهنمود کردی اینک گذشته ی خود  را می نگرم جز سیاهی در خود نمی بینم ، آری سیاهی گناه که دفتر عمر من را سیاه کرده است ولی امیدوارم به عفو و بخشش تو که نامه اعمال مرا قلم عفو بکشی و مرا به جوار قرب خود داخل کنی که جای امنی غیر از جوار قرب تو نیست (الا بذکر الله تطمئن القلوب) خداوند وصیت خود را شروع می کنم : من خود را کوچک تر از آن می دانم که وصیت اخلاقی کنم چون خودم سراپا عیب و نقص هستم و از این امور صرف نظر می کنم .ائمه اطهار و قرآن به اندازه کافی نکات اخلاقی را تذکر داده اند . از برادران و هر کسی از من بدی و آزاری دیده است (می خواهم) به بزرگواری خودش مرا ببخشد انشاءالله خداوند هم از همه تقصیر ما بگذرد .  برادران و آشنایان بدانید برای هر کسی کربلایی وجود دارد ، تا ما را با کربلانیازمودند از این دنیا نمی برند؛ پس برادران ببینیم کجای تاریخ زندگی می کنیم . را می نگرم هیچ چیز جذابی جز خداوند و نماز و قرآن و اهل بیت علیهم السلام نمی بینم . ! همیشه به یاد شهدا باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس هر کس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست . آری سیدالشهداء اسوه ی ایثار و شهادت این را به ما فهمانده است که راه اصلی وصول الی الله شهادت است . آخر توصیه ای به برادران طلبه : این است که در کنار علوم رسمی و عقلی در پی علوم قلبی و معرفتی هم باشند که بوسیله عبادت و اعمال نیک حاصل می شود و الحق علوم الهی که فقط خاصه بندگان خاص خداست بوسیله اعمال صالحه به وجود می آید نه در کتاب ها . الهی را با ایثار و گذشت و اعمال صالحه (می توان) کسب کرد . این جاست که خداوند معلم انسان می شود . ای برادران طلبه سعی کنید روحیه جهادی خود را نگه دارید که اگر غیر این باشد این کتاب ها حجاب اکبری می شود و تو را از جهاد فی سبیل الله باز می دارد و شیطان زمزمه هایی چون مداد العلماء افضل من دماء الشهدا در گوش تو زمزمه می کند و تو را از جهاد باز می دارد ؛ عجب علم حصولی افضل از علم حضوری می شود . برادران ! بدانید که باب جهاد باب اولیاء خاص خداست و بدانید که بالاتر از هر نیکی ؛ نیکی وجود دارد تا این که شخص شهید شود دیگر بالاتر از (آن) نیکی وجود ندارد . خط پایان عاشقی است شهادت آخرین مقام قرب است که احرار را فقط بدان راه می دهند و لا غیر . بدان که عرفان حقیقی ؛ عرفان سیدالشهداست . عرفان امام علی (علیه السلام) است که در جهاد و جبهه ها نمایان است و آخرین مرحله عرفان را سیدالشهداء با خون خود اثبات کرده است پس گول عرفان های کذایی را نخورید که عرفان های بدون زحمت و تن پروری است ؛ عرفان حقیقی عرفان حسین (علیه السلام) است و بس . عرفان امام خمینی و یاران آن است . آخرین فراز خود نجوایی با امام زمان وصیت خود را تمام می کنم : ای صاحب ما ! ای سبب (اتصال)ارض و السماء ! ای پسر زهرای اطهر(سلام الله علیها)! ؛ ما در این وادی پی ظهور و زمینه ساز ظهور تو آمده ایم تا ظهورت را آماده کرده و زمین را به یاریت پر از عدل و داد کنیم ؛ یا مهدی (علیه السلام) تو حسین زمان مایی آیا در این کربلا ما را هم مطلبی ؟ (لبیک یا مهدی) (محمد مسرور) 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم