⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁 🍁
قسمت های ۱۱ تا ۱۵ فلش نشانه شهید مدافع حرم عباس دانشگر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#زندگینامه۱۶
#چقدر_صدایت_قشنگ_شده
#شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر
روزهای آخر بود عباس بهمون گفت دیگه دارم برمیگردم باهاش که صحبت کردم صداش عوض شده بود یه حس غریبی بود بهش گفتم عباس چقدر صدات نورانی شده پسرم ،خندید و گفت : مامان شنیدیم میگن چهره ات نورانی شده ولی صدا را نشنیدیم . آخرین باری بود که باهاش صحبت کردم . برای برگشت عباس گوسفند خریدیم قربانی کنیم و مهمون دعوت کردیم .
عباس برگشت ولی ... !!
#راوی_مادرمعززشهید
#دعا
چند روز قبل از اربعین دو نفری تو بین الحرمین بودیم بهم گفت بیا در حق هم یه دعا کنیم گفتم باشه.
عباس گفتش چه دعایی در حقت کنم؟؟
گفتم دعا کن شهید بشم و جنازم هیچ وقت برنگرده و گمنام باشم بعدش بهش گفتم من چه دعایی در حقت کنم
عباس گفت : دعا کن سال دیگه اربعین پیش ارباب باشم ... اره امسال عباس اربعین پیش اربابه تو رفتی داداش ولی یادت نره تو بین الحرمین چه قولی بهم دادی داداش یه کاری کن امسال اربعین با هم پیش ارباب باشیم.
#راوی_دوست_شهید
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌼🍃🌼💢🍁
🍁🍃🌼💢🍁
🍁🌼💢🍁
🍁💢🍁
🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#زندگینامه۱۷
#شریک_کارخیر
#شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر
اسفند 93 بود سردار اباذری برا سخنرانی به یادواره ۴۰شهید روستا پسیخان شهرستان رشت می خواست بیاد بعد از اذان بود که عباس به گوشیم زنگ زد و گفتش ما رسیدیم ورودی شهر بیا دنبالمون من ماشین روشن کردم و رفتم دنبالشون وقتی که عباس منو دید گفت: چرا لباسات خاکی هست گفتم ولش کن بعدا بهت میگم بعد یادواره منو کشوند کنار و گفت:حالا بهم بگو قضییه خاکی بودن لباسات چیه؟! گفتم: من و چند تا از بچه های گروه جهادی مشغول ساخت یه خونه تو یکی از روستا ها برای ی فرد بی بضاعت هستیم که هیچ درآمدی نداره وقتی این و گفتم چشماش پر از اشک شد و گفت: میشه منم تو این کار با شما شریک باشم گفتم: حتما بعد خودش مبلغ ۵۰۰ هزار تومان برا خرید مصالح به من داد و گفت:خواهشا به کسی نگو ولی الان که پیش ما نیست لازم میدونم این و بگم تا خیلی ها بزرگی و کرامت عباس و بدونن
#درجه
روزهای آخر بود دیگه عباس، عباس قدیم نبود حال و هوای سوریه رفتن عباس رو عوض کرده بود چند ماهی می گذشت که درجه اش اومده بود بهش گفتم:عباس چرا نمیری کارهای درجتو پیگیری کنی با لبخند گفت: درجه ارزونیه خودتون من که دارم میرم.
#راوی_دوست_شهید
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌼🍃🌼💢🍁
🍁🍃🌼💢🍁
🍁🌼💢🍁
🍁💢🍁
🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#زندگینامه۱۸
#الگوی_ادب_واخلاق
#شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر
جوان خیلی خوشرو و باادبی بود. به یاد ندارم که باهاش روبرو بشم، ولی خنده روی لبانش نباشه. خوشرویی و ادب، با هم در وجودش جمع شده بود. این هم، نعمت بزرگی است که این شهید عزیز ازش برخوردار بود. ادب و متانت را از پدر و مادرش به ارث برده بود؛ «گندم از گندم بروید جو ز جو».
هر گاه مرا می دید، از باب احترام به بزرگترها تمام قد از جایش بلند می شد و احوالپرسی می کرد و تا نمی نشستم، همان طور می ایستاد و نمی نشست. همیشه به خانواده می گفتم که عباس، توی فامیل، الگوی اخلاق و ادبه.
راوی_دایی_شهید
#چه_کسی_عباس_راعباس_کرد
چه کسی عباس را عباس کرد؟؟
اظهاراتی که شاید خیلی ها در شب مراسم شهید مدافع حرم توقع شنیدنش را از پدر شهید نداشتند. پدر شهید در ابتدای صحبت های خود مجاهدت ها و اخلاص عمل سردار اباذری را بیان کردند در ادامه افزود : عباس وقتی به خانه
می آمد از سردار زیاد صحبت می کردند اگر امروز عباس به اینجا رسیده نتیجه تربیت سردار اباذری است.
سردار در این چند سال تأثیرات فراوانی بر رفتار عباس داشتند .
#راوی_پدر_محترم_شهید
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌼🍃🌼💢🍁
🍁🍃🌼💢🍁
🍁🌼💢🍁
🍁💢🍁
🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#زندگینامه۱۹
#اتاق_فکر
#شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر
ما یک اتاق فکری تشکیل داده بودیم برای طرح و انجام یک پروژه کلان و بسیار بزرگ در سپاه پاسداران که ایجاد یک اردوگاه بزرگ و کامل در فضایی در اطراف دانشگاه افسری امام حسین
"علیه السلام" بود و شهیدعباس دانشگر نیز یکی از مشاوران اصلی طرح بود .
چند روز قبل از اعزام عباس به سوریه با سردار صفاری فرمانده دانشگاه افسری امام حسین "علیه السلام" صحبت کردیم و ایشون رو به اتفاق برای شرح کامل به منطقه بردیم و در نقطه ای رفتیم که اشرافیت کامل به منطقه داشت و من و عباس شروع به شرح شفاهی طرح کردیم که همونجا تائیدیه سردار صفاری رو گرفتیم. و من امروز صبح (تاریخی که یادوراه دانشکده فنی سمنان بود)روی میزم نامه ای رو دیدم که تائیدیه این طرح کلان با امضای سردار جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که این نشون دهنده برکات وجود عباس بعد از شهادتش است که همچنان مارو در انجام کار ها کمک
می کنه. وقتی که عباس پیش من کار
می کرد می گفتند که او داره پیش من کار یاد می گیره ولی این حرف اشتباه بود، من از عباس چیزهای زیادی رو یادگرفتم و او با اینکه سن کمی داشت فرمانده من بود و الان بنده تمام قد به او احترام گذاشته و در کارها و مشکلات به عباس توسل میکنم. چراکه شهید زندست و ناظر برکارهای ماست .
#راوی_سردار_اباذری
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌼🍃🌼💢🍁
🍁🍃🌼💢🍁
🍁🌼💢🍁
🍁💢🍁
🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#زندگینامه۲۰
#دستکش
#شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر
ما داخل سربازی ۶ روز یبار پست
می دادیم ، خدائیش پست سخت نبود ولی شرایط جوی مثله رو تغییر می داد یه روز زمستونی افتاده بودم پاس ۲ وخوب بود ۳ تا ۵ صبح پاس وایسم اون شب داشت برف می اومد ، گفتم خدارو شکر امشب سرد نیست چون ابر داخل آسمون هست ، ساعت رو کوک کردم وخوابیدم ، از شانس دیر بیدار شدم وسریع پوتینام رو پوشیدم وبدون اورکت ودستکش و کلاه پشمی به سمت اسلحه خونه دویدم ، داشتن در رو می بستن که رسیدم واسلحه گرفتم ورفتم سر پست ، نکته اش اینجاست که دیگه ابری داخل آسمون نبود وهوا خیلی وحشتناک سرد بود، بالاخره پست تموم شد ورفتم اسلحه رو تحویل دادم ،نمی دونید چه وضعی داشتم سرما یی خوردم که تابه حال نخورده بودم، دستام حس نداشت،.. بگزریم رفتیم تا دفتر کار ، دنبال یه جایی بودم که دستام رو گرم کنم، انگار یه چیز بود که فقط بهش فکر می کردم، گرما، عباس بهم رسید وگفت: پسر چرا اینقدر زود اومدی، گفتم سردمه، گفت چی؟ گفتم: سردمه ، پست بودم دیشب ، دستام رو گرفت تو دستاش وبوسه زد به دستام، خدائیش دستاش خیلی گرم بود، گفت: دستای نگهبانان وطن رو باید بوسید ، عباس گفت: چرا دستکش نپوشیدی؟ تا اومدم جواب بدم حاجی صداش کرد وگفت : می بینمت ورفت، ۱ساعت بعد اومد پیشم وگفت: بهتری؟ منم که تازه سر حال اومده بودم گفتم آره ، عباس یک جفت دستکش بهم داد و گفت: اینا مال تو هست ، گفتم: دستکش دارم؛ دیشب وقت نکردم بپوشم ، گفت: آدم هدیه رو پس نمیده، منم قبول کردم واز اون شب دستکش هایی که عباس بهم داد شد گرمی دست های من .
#راوی_همرزم_شهید
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌼🍃🌼💢🍁
🍁🍃🌼💢🍁
🍁🌼💢🍁
🍁💢🍁
🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم