عالم، به عشقِ
روی تو بیدار می شود
هر روز، عاشقـانِ تو
بسیـارمی شود
وقتی،سـلام
می دَهَمت، در نگاهِ من
تصویرِ کربلای تو،
تکرار می شود
🌸 السلام علیک یااباعبدالله الحسین ع
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
وای باران وای باران...
شیشه پنجره را خواهد شست...
از دل تنگ من اما چه کسی
نقش تو را خواهد شست...
#شهید_وحید_زمانی_نیا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸#ببینید | #عکسنوشته
✍فرازی از وصیتنامه
🔵شهید مدافعحرم #محسن_ماندنی
به برادران و خواهران دینی خود
وصیت میکنم که در این برهه از زمان،
ایمان و دین خود را حفظ کنند
و پشتیبان ولایت فقیه باشند.
امروز ما هرچه داریم، از ... !
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#فلش_نشانه_شهیدعباس_عبدالهی
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تولد_فرزندان
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#حاج_عباس_عبدالهی
او قبل از تولد بچهها میگفت : هرچه خدا بخواهد !. حتی اجازه نداد که به سونوگرافی بروم . گفت : هر چه خدا بخواهد خیر است . بعد از تولدامیر رفته بود مشهد میگفت : از امام رضا یک دختر خواستم ؛ بعد از تولد زهرا دختر اولمان همهجا شیرینی پخش کرد .
امیر که به دنیا آمد میخواست اسمش را «یاسر» بگذارد مادر شوهرم گفت : اسم او را من میگذارم و اسمش را «امیر» گذاشت ؛ حاج عباس هم گفت : عیبی ندارد هر چه شما بگویید . زهرا هم که به دنیا آمد در بیمارستان که بودیم حاج عباس آمد گفت : پس زهرا کجاست؟ گفتم : زهرا کیست؟ گفت : آنجاست پیش تو خوابیده .
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#ماهمه ادامه دهنده راه #شهیدی هستیم که #داوطلبانه به دفاع از #حرم پرداخت
#شهیدحاج_عباس_عبدالهی
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مسافرت
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#حاج_عباس_عبدالهی
همه کارهایش با برنامهریزی و سر جایش بود. این اواخر یک روز گفت : بیایید برنامه بچینیم و به شمال برویم . گفتم : الآن چه وقت شمال رفتن است ؟! آن موقع تازه از کربلا آمده بود . گفت : نه! بیایید برویم . من رفتم و گشتم ، شماها ماندید . شمال هم که رفتیم خیلی خوش گذشت ؛ آخرهای همان سفر شمال بود که زنگ زدند و گفتند : اسمت برای اعزام به سوریه درآمده ؛ پا شو
بیا !. به هرکجا میگفتیم ما را میبرد ؛ حتی اگر همینطوری از دهانمان درمیآمد که به بانه برویم ، میگفت : «پا شوید برویم ! در همه شهرها هم آشنا داشت . مثلاً میرفتیم به زنجان ، اگر دیروقت میشد ، میگفت : به دوستم زنگ میزنم به خانه آنها میرویم . به خانه آنها میرفتیم و میماندیم . آنها هم خوشحال میشدند . همه را خوشحال میکرد .
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#خواستگاری
#از_لسان_همسر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#عباس_عبدالهی
ازدواجمان سال ۶۹ بود دوست برادرم بود . رفتوآمد خانوادگی هم داشتیم . با برادرم همرزم بود . در عملیات کربلای ۵ باهم بودند و باهم مجروح شده بودند . خیلی صمیمی بودند؛ از برادر هم به هم نزدیکتر بودند . چند بار مادرشان را برای خواستگاری فرستاده بودند . یکبار خانواده او و خانواده من ، باهم در مشهد بودیم . خدابیامرز مادرش که مرا دید، به او گفت : «برای چه دنبال دختر میگردی؟! دختر که اینجا هست!» او هم اصلاً قبول نمیکرد . میگفت : «او مثل خواهر من است». مادرش گفت: «تا به امروز خواهرت بوده، از این به بعد همسرت خواهد شد». من هم اصلاً قبول نمیکردم . میگفتم : «او مثل برادر من است». بالاخره قسمت اینطور شد که ازدواج کنیم .
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فرم اطلاعات فردی حاجی برای ثبت نام مدافعان
#شهیدمدافع_حرم_عباس_عبداللهی
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مارکوپولو
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#حاج_عباس_عبدالهی
برادرم همان ابتدا گفت : که اگر او را قبول میکنی بدان که او نظامی و پاسدار است ؛ رفت و آمد خواهد داشت؛ مدام در جنگ و درگیری خواهد بود؛ ازدواج با آدم نظامی مشکلات خودش را دارد . خودش هم گفت : «همه شرایط مرا که میدانی؟ این را هم میدانی که من همیشه پیشتان نخواهم بود . رفتوآمد خواهم کرد». چطور بگویم که باور کنید ! در این چند سال مدت کمی را با ما بود . دائم اینجا و آنجا بود . برای همین او را «مارکوپولو» صدا میزدیم ! وقتی قبول کرده بودم ، باید پایش میایستادم . همه به من میگفتند تو اجازه میدهی که او میرود ! اگر نگذاری که نمیتواند برود ! ولی من شرایطش را میدانستم و قبول کرده بودم .
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#مدافعان_حرم
سرسپردند و سرفدا کردند
ارباً اربٰا، مُقَطَعُ الأعَضٰاء
ذکر لبهایشان دم آخر
لک لبیک زینب کبری
#سردارشهیدحاج_عباس_عبدالهی
🌸🍃🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم