eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای قولی که شهید مدافع حرم به دخترش نداد...! شهید مدافع حرم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اگر دو چیز را رعایت کنی خدا شهادت را نصیبت می کند؛ یکی پُر تلاش باش ، دوم مخلص.. این دو را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند.. 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
با افتخار نام پدر را می نویسد ... او زنده است ... ✌️ 🌷 ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتأ 🌷 شهید ❤️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ ‍ ‍ ‍ 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 📨 🟣شهید 🎙راوی: جانباز مدافع‌حرم موسی‌نژاد حدود ساعت شش صبح به همراه سردار رحمان پورجوادی وارد عملیات شدم. من هماهنگ‌کننده فرمانده بودم و مسئولیت داشتم در کنار فرمانده باشم. پیش از ورود ما به کانالی که منتهی به آزادی نبل و الزهرا می‌شد، سردار نقطه‌ای را نشانم داد و گفت: ما باید حدود ۲کیلومتــــر تا آنجا بدویم. سپس با لحن شوخی گفت: «حســــن حرف گوش می‌کنی و حتی یک قدم از من جلوتــــر نمی‌دوی. اگر در این حین به شهادت برسی، شهادتت قبــــول نیســــت»🤨 زمانی که من و سردار شروع به دویدن کردیم، انواع گلولــــه و خمپــــاره به سمت ما می‌آمد. این کانال در شمال حلــــب قرار داشت که دو جــــداره و به روش صهیونیســــت‌ها ساخته شده بود. در این عملیات، نیــــرو از فرمانده و فرمانــــده از نیرو جهت فتح کانال، سبقــــت می‌گرفتند🔋🏃 «شهید » به عنوان فرمانده پیش می‌رفت و نیرو‌ها به دنبالش می‌رفتند. حاج علی طاهری هم که یکی از معاونــــان این عملیات بود، در این درگیری به شدت مجــــروح شد. شهید و چندتن از دیگر دوستـان اطلاعات و عملیات، به خوبی منطقه را تحت نظر داشتنــــد🦅🤓 «شهید احمد مجدی»، «شهید » و دیگر فرماندهـان این عملیات نیز پیش‌تر از این، برای شناسایی و با پای پیاده تا نزدیکی دشمن رفته بودند؛ تا آنجایی که شهید سعادت‌خواه می‌گفت: ما بوی سیگار نیرو‌های دشمن را هم حس می‌کردیم🚬🤫 من نیز یکبار به طور مختصر وارد منطقه شده بودم. مسافت ما تا نبل و الزهرا تقریبا هفت کیلومتر بود. حاج احمد مجدی از هر جهت، چه از نظر نظامی و تاکتیکی و چه از نظر اخلاقی یک فرمانده بود. خیلی زود با نیرو‌ها صمیمی می‌شد که گویی سال‌ها همدیگر را می‌شناسند. اهل مزاح و شوخی بود، اما زمانی که پای درس و عمل می‌رسید، بسیار جدی و در چارچوب نظامی برخورد می‌کرد💙👌 نیرویی داشتیم  به نام «امیــــن منوچهــــری‌پور». جثّــــه‌ی تنومندی داشت. در این عملیات با شهید مجدی مسابقه گذاشته بودند که کدام یک زودتر به انتهای کانال می‌رسند. گاهی نبــــرد آنقدر سخت می‌شد که امین و احمــــد بر روی زمین می‌خوابیدند تا برای لحظاتی نفس تازه کنند. امیــــن در این عملیات رشادت‌های بسیاری انجام داد🔥😘 ساعتی پس از آغاز عملیــــات، امین را دیدم که در داخل کانــــال، شهید احمد مجدی را بر دوش دارد. به سَمت‌شان دَویــــدم. حاج‌احمــــد به من چشمک زد. پرسیدم چی شده؟ امیــــن گفت: حاج احمــــد مجروح شده است. علــــت شهادت احمد مجــــدی را ورود ترکــــش به ریــــه‌ها اعلام کردند. حاج احمــــد حدود ۱۲ ساعت بعد از مجروحیـت به شهادت رسیــد🥀😭 حدود ۷۰درصــــد از کانال را فتح کرده بودیم که نیرو‌هایی همچــــون داوود نریمیسا، کاهکش، ، و … یــکی‌یــکی شهیــــد شدند و امین منوچهــــری از ناحیه‌ی چشــــم و صــــورت، به شــــدت آسیب دید🩸😔 آزادی این کانال حدود ۲۴ساعت طول کشید. آزادی کانال تاثیر بسیار زیادی برای شکستن محاصره دو شهر نبل و الزهرا داشت. به همین دلیل بسیار نقطه حساسی بود🗺🚨 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•• •• ••᚜‌‌‌‌‌ای صفا و ای وفا در جور عشق ای خوشا و ای خوشا اقبال عشق وحـــدت عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق᚛•• . . عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍🩵 تاکسی رخ ننمایدزکسی دل نبرد. دلبرمادل مابردو به مارخ ننمود. 🩵| @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖼| ‌در من کسی فراق تو را داد می‌زند ؛ فکری به حال پاسخ این بی‌جواب کن...:)) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هزار صبح بر آید تو همان نخستینی... شهید سجاد زبرجدی🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰وصیت نامه شهید محمد راحت؛ کوفی نباشیم.. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب عاشقانه زندگینامه سراسر عشق و محبت شهید مدافع حرم به روایت همسر محترم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣6⃣1⃣ بعد از امتحان خوشحال از اینکه توانستم به اکثر سوالات جواب درست بدهم راهی خانه شدم. وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم کل اتاق ها و آشپزخانه را دود گرفته است. گفتم حتما حمید اسپند دود کرده. ولی این دود خیلی بیشتر از یک اسپند دود کردن بود! رفتم آشپزخانه، شصتم خبردار شد که حمید دسته گل به آب داده است. دیدم بله! گوشه فرش آشپزخانه سوخته است. پرسیدم: « حمید این دود چیه ؟ گوشه فرش آشپزخونه چرا سوخته؟ » جواب داد: « دوست داشتم تا قبل از این که تو بیای اسپند دود کنم ولی یهو اسپند دونی از دستم روی فرش افتاد و گوشه فرش سوخت. » دعوا کردن هایم بیشتر حالت شوخی و خنده داشت. گفتم: « چشم مروشن.‌تو جهازم رو ناقص کردی. باید جفت همین فرش رو بخری. » سوختن فرش به کنا ، تا دو روز حوله به دست این دود را از پنجره بیرون می دادم. هر کس می آمد خانه ما فکر می کرد کل خانه آتش گرفته است! ایام محرم با اینکه هوا تقریبا سرد بود با موتور شب ها می رفتیم هیئت خودمان. شب تاسوعا به شدت هوا سرد شده بود، ولی با این حال باز هم با موتور راهی شدیم. حمید به شوخی گفت: « الان کسی رو با لانچیکو بزنن از خونه در نمیاد اون وقت ما با موتور داریم میریم هیئت. » دستش را گذاشت روی زانوی من گفت: « فرزانه پاهات یخ زده؟ غصه نخور خودم برات ماشین می گیرم دیگه اذیت نشی. » دستم را گذاشتم داخل جیب های کاپشن حمید. حمید هم یک دستش را گذاشت روی دست من. کنار سرما و سوز شبانه هوای پاییزی قزوین تنها چیزی که دلم را گرم می‌کرد محبت دست های همیشه مهربان حمید بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣6⃣1⃣ آن شب هم مثل شب‌های دیگری که به هیئت می رفتیم. خیلی سینه زده بود. میاندار هیئت خیمه العباس بود. به حدی سینه می‌زد که احساس می کردم جسم حمید توان این همه سینه زنی را ندارد. وقتی از هیئت بیرون آمد صدایش گرفته بود، چشم هایش سرخ شده بود. با همان صدای گرفته اولین جمله ای که‌ گفت همین بود: « قبول باشه » خیلی هم سعی کرد مستقیم به چشم های من نگاه نکند تا من متوجه سرخی چشم هایش نشوم. اهل مداحی شور و بالا پایین پریدن نبود، ولی حسابی سینه می زد. بیشتر مداحی های آقای مطیعی را دوست داشت. حتی وقتی هیئتشان کلاس مداحی برای نوجوان ها گذاشته بود به مربی سفارش کرده بود: « به این ها شور یاد نده روضه خوندن یاد بده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن. » شب حضرت عباس (سلام‌الله‌علیه) یک شب ویژه برای حمید بود. موقع برگشت سوار موتور که شدیم گفت: « دوست دارم مثل آقام حضرت ابوالفضل (سلام‌الله‌علیه) مدافع حرم بشم و دست و پاهام فدایی حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) بشه. » وقتی این همه سینه زدن و تغییر حالت چهره حمید را دیدم گفتم: « حمید کمتر سینه بزن. یا حداقل آروم تر سینه بزن. لازم نیست این همه خودت رو اذیت کنی. » جوابش برایم جالب بود گفت: « فرزانه این سینه به خاطر همین سینه زدن هیج وقت نمی سوزه. چه این دنیا چه اون دنیا. » بارها این جمله را در مورد سینه زدن هایش تکرار کرد. بعد ها من متوجه راز این حرف حمید شدم! ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣6⃣1⃣ از یک زمانی به بعد از پیامک زدن خوشم نمی آمد. دوست داشتم‌ با خط خودم برایش بنویسم. یادداشت های کوچک می نوشتم، چون معمولا حمید زودتر از من از خانه بیرون می رفت و زودتر از من به خانه بر می گشت. هر کاغذی که دم دستم می رسید برایش یادداشت می نوشتم. می‌گفتم تا چه ساعتی کلاس دارم. نهار را چجوری گرم کند‌. مراقب خودش باشد. ابراز علاقه یا حتی یک سلام خالی! هر روز یک چیزی می نوشتم می گذاشتم روی اپن یا کنار آینه. خیلی خوشش می آمد. می گفت: « نوشته هایت هر چند کوتاه تمام خستگی را از تنم بیرون می رود. » به من می‌گفت: « یک روز با این نوشته ها غافلگیرت میکنم. » برای شرکت در دوره یک روزه باید به تهران می رفتم. برای نهار حمید لوبیاپلو درست کردم و بعد در یادداشتی برایش نوشتم: « حمید عزیزم سلام. امروز میرم تهران برای غروب برمی گردم. وقتی داری غذا رو گرم میکنی مراقب خودت باش. سلام منو حسابی به خودت برسون. » یادداشت را روی در یخچال چسباندم و از خانه بیرون زدم. دوره زودتر از زمان بندی اعلام شده تمام شد. ساعت حوالی شش بود که داخل کوچه بودم. بچه ها داخل کوچه فوتبال بازی می کردند. پیرمرد مسن همسایه هم مثل همیشه صندلی گذاشته بود و جلوی در نشسته بود. از کنارش که می خواستم رد بشوم یاد حرف حمید افتادم و با او سلام و احوالپرسی کردم. پیش خودم گفتم حتما الان حمید خوابیده برای همین زنگ در را نزدم. کلید انداختم و آمدم بالا. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣6⃣1⃣ در را که باز کردم عینهو دودکش کارخانه دود بود که زد توی صورتم. داشتم خفه می‌شدم. چشم چشم را نمی دید. چون پاییز بود هوا زود تاریک می شد. تنها نوری که می‌دیدم از اتاق کامپیوتر بود. وقتی داخل اتاق شدم دیدم حمید بی هوا پشت کامپیوتر نشسته است. من را دید سرش را بلند کرد و تازه متوجه این همه دود شد. گفتم: « حمید جان اینجا چه خبره؟ حواست کجاست اقا؟ این دود برای چیه؟ غذا خوردی؟ » گفت: « نه غذا نخوردم. » بعد یکهو با گفتن این‌که " وای غذا سوخت " دوید سمت آشپزخانه. از ساعت دو و نیم که حمید آمده بود اجاق را روشن کرده بود تا غذا گرم بشود بعد رفته بود سر کامپیوتر و پروژه دانشگاهش. آن قدر غرق کار شده بود که فراموش کرده بود اجاق را روشن کرده است. غذا که جزغاله شده بود هیچ! قابلمه هم سوخته بود. شانس آورده بودیم خانه آتش نگرفته بود. می دانستم چون غذا لوبیاپلو بود فراموش کرده وگرنه اگر فسنجان بود مهلت نمی داد غذا گرم بشود همان جا روی اجاق می خورد! پاییز سال ۹۳ هر دو دانشگاه می رفتیم. معمولا عصرها حمید پشت کامپیوتر می‌نشست و دنباله مقاله و تحقیق و کارهای دانشگاهش بود. نیم ساعتی بود که حمید پشت سیستم نشسته بود. داخل اتاق رفتم و کمی اذیتش کردم. نیم ساعتی بعد دوباره رفتم داخل اتاق و این بار چشم هایش را بستم. گفتم: « کافیه حمید بیا بشین پیش من. این طوری ادامه بدی خسته میشی. » می خواستم با شوخی و خنده درس خواندن را برایش آسان کنم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣6⃣1⃣ من هم که پشت کامپیوتر می نشستم همین ماجرا تکرار می شد. حمید هر نیم ساعت از داخل پذیرایی صدایم می کرد: « عزیزم بیا میوه بخوریم. دلم برات تنگ شده. » کمی که معطل می کردم‌ می آمد کامپیوتر را خاموش می کرد. دنبالش می کردم می رفت داخل راهرو قایم می شد. می گفت: « خب من چی کنم؟ هر چی صدات می کنم میگم دلم‌تنگ شده نمیای. » حمید ترم های آخر رشته حسابداری مالی می خواند. درس های هم را تقریبا حفظ بودیم. حمید به کتاب ها و درس های من علاقه داشت و گاهی اوقات جزوات من را مطالعه می کرد. من هم در درس ریاضی سر رشته داشتم. گاهی از اوقات معادلات امتحانی را حل می کرد و به من نشان می‌داد تا آن ها را با هم چک کنیم. موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص " نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی " بود. بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبالغی پروژه های آماده را خریداری می کردند. نمره ای می گرفتند و تمام می‌شد. ولی حمید روی تک تک صفحات پروژه اش تحقیق و جستجو کرد. چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم تا جایی که می توانستم به او کمک کردم. بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم. کارهای میدانی و تحقیق و پرسش نامه ها با حمید و کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من بود. بعد از تلاش شبانه روزی وقتی کار تمام شو ماحصل کار را به استاد خودمان نشان دادم. اشکالات کار را گرفتیم. حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد. نمره ای که واقعا حقیقی بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆 فقط ۱۶ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است... 🔸ک: کربلا من و تو یک محبوب مشترک داریم. اما محبت تو به او کجا و محبت من به او کجا. شنیده ام که بارها و بارها تو را در حریم او زیارت کرده اند. کاش یک شب با تو زائر کربلا باشم... 🕌هرچه که خواسته ام داده ای آقا اما با شما یک سفر کرب و بلا مانده هنوز ✳️حضرت مهدی علیه السّلام در زیارت ناحیه خطاب به امام حسین علیه السلام می فرمایند: لأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما. هر صبح و شام بر تو گریه مى کنم و در مصیبات تو به جاى اشک، خون مى گریم. 📚بحار الأنوار، ج. ۱۰۱، ص. ۲۳۸ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روزشمار نیمه شعبان ۱۶ روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
6️⃣ 1️⃣ روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است... 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات ⚡️حضرت جواد علیه السلام به جناب عبدالعظیم حسنی فرمودند: «...وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ خَصَّنَا بِالْإِمَامَةِ إِنَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ فِيهِ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما...» «..قسم به خداونـدي که محمدصـلی الله علیه وآله را به نبوت مبعوث کرد و امامت را مخصوص ما اهل بیت قرار داد؛ اگر از دنیا، فقط یک روز باقی مانـده باشـد، خداونـد آن روز را آن قـدر طولانی می کند تا مهدي علیه السـلام ظهور کند و زمین را پر از عـدل و داد نماید، همان طور که پر از ظلم و جور شده است...» 📚کمال الدین، ج2، ص377، ح1 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزشمار نیمه شعبان 16 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉 16 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۞﴾﷽﴿۞ 🕊💔 عید مبعث شد و باز این دل من بی‌تاب است آری انگار «شروع» «سفر» «ارباب» است •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اولین مجروح حرکت‌های فراگیر مردمی 🔹محمد مقصودلو، پس از مجروح شدن توسط دوستانش به صورت مخفی از چشم مأموران نظام شاه به اورژانس بیمارستان قائم  منتقل شد و بلافاصله توسط تیم پزشکی مورد جراحی و مداوا قرار گرفت. مأموران ساواک بلافاصله پس از اطلاع از بستری شدن ایشان در بیمارستان قائم به بیمارستان مراجعه و خواستار انتقال ایشان به بیمارستان ارتش شدند اما با مخالفت سر سختانه کادر متعهد و دلسوز بیمارستان مواجه و در مراجعات مکرر موفق به انتقال ایشان نشدند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💢این "آقا" وارث رهبری در انقلابی است که با اعلامیه و نوار کاست به پیروزی رسیده است؛ او را با بستن پیج اینستاگرام میترسانید؟ یک دنیا حالا تفکرات آیت الله خامنه ای علیه صهیونیسم را فریاد میزند؛ اینستاگرام که هیچ، اینترنت جهانی را هم ببندید، بی فایده است! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍شرم و حیای شهید سیروس پیروزی طبق روایت مادر شهید... 🔹پسرم همیشه می گفت مادر خدا کند طوری شهید شوم که شسته نشوم آخر از لخت شدن شرم دارم. 🔸روزی که پیکرش را آوردند چون ترکش به شکم شهید اصابت کرده بود گفتند اگر پانسمان را باز کنند خونریزی خواهد کرد و باید با تیمم به خاک بسپاریم و اینگونه پسرم به آرزوش رسید. 💢فرازی از وصیت شهید سیروس پیروزی... 🔹ایها الناس بدانید که دنیا گذرگاهی بیش نیست و ما دیروز شاهد شهادت های برازنده ها عبادت ها بهمنی ها فدایی ها پتیره ها و مسافرها و شما امروز شاهد ما هستید. 🔸به ناچار می بایست از دنیا رفت ولی چه زیباست مرگ کسی باعث پیروزی و از بین رفتن کفار ستمگر باشد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم