•••💔 #عرض_تسلیت💔•••
کوفه امشب بی #علی سر در گریبان شب است...
مرغ شب هم ناله با آه و فغان زینب است...
▪️ #آجرک_الله_یاصاحب_الزمان
🍃💚 @shahid_dehghan💚🍃
🎊باید #علـی برایِ ظُهورت دعا ڪنــد
حرفِ #پدر به رویِ پسر میکند اثر...
میلاد با سعادت امـیرالـمـومـنـیـن ، حضرت علی(علیه السلام) مبارک باد🌹
#اللهم_عجل_الولیک_فرج
🆔 @shahid_dehghan
#فاطمیه
#متن_را_با_احتیاط_بخوانید
صداے #نفس هاے نامنظمش،سڪوت ڪوچہ ے بنے هاشم را بہ هم ریختہ.
با چشم هاے گشاد شدہ نگاهش را بہ مقابل مے دوزد،عرق سرد از روے پیشانے اش سُر میخورد و تا زیر گردنش ڪشیدہ میشود.
دوبارہ نفس نفس میزند...نفس ڪم آوردہ...
قلبش بے امان مے تپد،چیزے نماندہ بہ ایستادن قلبِ ڪوچڪش...
آرام و محتاط قدم برمیدارد،صداے آہ ڪشیدن هاے آرام مادرش روحش را مے خراشد...
دستِ نحفیف #مادر را روے شانہ اش گذاشتہ و دنبال خود مے ڪشد.
صداے پاے اسبے بلند میشود،مثل تیرے ڪہ از ڪمان در مے رود با شتاب بہ عقب بر مے گردد و به پشت سر نگاہ میڪند.
ڪسے را نمے بیند نفس نفس زنان و ملتهب مے گوید:ما...ما...مادر!ڪَ...ڪمے شتاب ڪن!
فاطمہ (س) دست دیگرش را حوالہ ے دیوار میڪند و آهستہ قدم برمیدارد.
بہ یڪ بارہ سوالش پسر را بہ هم مے ریزد!
_حسن جان! از ڪدام سمت باید برویم؟!
مادرش راہ خانہ را گم ڪردہ! بغض گلویش را بے امان مے فشارد.
مبهوت بہ مادرش خیرہ میشود،فشار خفیفے بہ دست مادرش وارد میڪند.
صدایش مے لرزد:راهے نماندہ! بیا!
ڪمے سرعتش را بیشتر میڪند،عرق از سر و رویش مے بارد.
پاهاے نحفیش روے زمین خاڪے فرود مے آید و براے رسیدن بہ خانہ تقلا مے ڪند.
صداے مادرش ڪمے دل گرمش میڪند:میدانے پسرم!میوہ ے دلم!مے گویند پسر عصاے پیرے مادر است!
یڪ پسر بچہ ے هفت هشت سالہ شدہ عصاے دستِ پیریِ مادرے هجدہ سالہ...
لبخند محوے روے لب هایش مے نشیند،همانطور ڪہ مادرش را دنبال خودش مے ڪشاند مے گوید:من و حسین،تا عمر داریم خدمتت را مے ڪنیم! از ڪنارت جُم نخواهیم خورد! هم مراقبِ...
بہ یڪ بارہ ڪلمات از یادش مے روند،جملہ اے ڪہ مادرش گفت در گوشش مے پیچد!
نگران بہ سمت مادر سر بر مے گرداند و مے پرسد:چرا این را گفتے؟! مَگر...مگر تو #پیر شدہ اے؟!
لبخندِ ڪم رنگ مادرش را از زیر چادرے ڪہ تا نزدیڪ لب هایش ڪشیدہ مے بیند.
صدایش بیشتر مے لرزد:جوابم را ندادے مادر؟!
صداے آہ ڪشیدن مادرش،ترسش را بیشتر میڪند.
نزدیڪ خانہ مے رسند،فاطمہ(س) دستش را از روے شانہ ے حسن (ع) برمیدارد.
میخواهد خیال پسرڪش را راحت ڪند،با قدم هاے سست مقابل در مے ایستد.
همین ڪہ نگاهش بہ درِ سوختہ مے افتد،سینہ اش تیر میڪشد و چهرہ اش در هم میرود!
بے اختیار دستش را روے قلبش میگذارد،سر بہ زیر مے اندازد تا نبیند...
نبیند گواهے نبودنِ محسن را...نبیند گواهے غریبے #علی (ع) را...
نبیند گواهے مظلومیت حسن (ع) را...
یڪ #در سوختہ بر همہ چیز گواہ است...
میخواهد وارد خانہ بشود ڪہ حسن (ع) سریع بہ سمتش مے دود،مظلومانہ نگاهش میڪند.
گوشہ ے چادر خاڪے اش را بہ دست مے گیرد و بہ صورتِ پنهان مادر چشم مے دوزد.
_جانِ پدر نرو! براے ما ڪہ نہ...براے علے ات ماندنے شو!
بغض گلوے فاطمہ (س) را مے فشارد،جملہ ے بعدے سینہ اش را تنگ تر میڪند.
_اگر بروے یڪ مدینہ مے گوید علے تنها و غریب است! دلت مے آید علے تنها بماند؟! دلت مے آید بگویند علے بے ڪَس است؟!
مادرش آهے میڪشد و دستِ سالمش را میان موهاے مجعدش مے برد.
_بعد از من پشت و پناہ پدرت تویے پسرم! هم پشت و پناہ پدر! هم برادر و خواهرهایت!
بغض حسن (ع)مے شڪند و هق هق میڪند:نمیخواهم! تو مثل همیشہ پشت و پناہ همہ ے مان بمان!
با جملہ ے بعدے اش اشڪ هاے مادر هم سرازیر میشوند!
_نامرد مگر چطور سیلے زد ڪہ حرف از رفتن میزنے؟!
فاطمہ(س) سریع مے گوید:هیس! راز مادر پسریت!بہ هیچڪس نمے گویے! خصوصا پدرت!
شدت هق هق حسن (ع) بیشتر میشود،بوسہ ے ڪوتاهے روے دستِ ڪبود شدہ ے مادر مے نشاند.
_چشم! نمے گویم هم ڪہ دیدم با لگد زد...!
راز مادر پسریت! میان من و تو بماند و ڪوچہ ها...!
💔 💔 💔 💔 💔
با احتیاط روے پنجہ هاے پا راہ میرود،دستش را جلوے دهانش گذاشتہ ڪہ صداے نفس ڪشیدنش هم بہ گوش ڪسے نخورد!
از ڪنار حسین (ع) و زینب (س) عبور میڪند،خودش را نزدیڪ بستر مادر مے رساند،آرام ڪنارش مے نشیند.
سرش را میان فاصلہ ے دهان و قفسہ ے سینہ اش خم میڪند و گوشش را تیز!
شبے چند مرتبہ از خواب مے پرد و این ڪار را تڪرار میڪند...
چند ثانیہ بعد نفس راحتے میڪشد و سرش را بلند میڪند!
هنوز سینہ ے مادر "خِس خِس" میڪند...
میخواهد برگردد ڪہ نگاهش بہ مردے قد خمیدہ مے افتد،علے (ع) را مے بیند ڪہ نزدیڪ بستر فاطمہ (س) نشستہ!
مثل هر شب خوابش نبردہ...
نہ اینڪہ صداے نفس نفس زدن هاے فاطمہ (س) نگذارد بخوابد! نہ!
صداے "خِس خِسِ سینہ ے فاطمه" شدہ لالایے شب هاے علے...
فقط ڪمے دلهرہ دارد...
ڪہ مبادا این صدا "نفس آخر" باشد...
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ مورد رضایت است👉🏻
#فاطمیھ
#یازهرا
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
@shahid_dehghan
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مداحی🎧
🎤| #حاج_مهدی_رسولی
میدونم که راز شهادته این اشکا
رنگ خدا میگیرم من با
تسبیحات حضرت زهرا
صلیاللهعلیکیافاطمه
صلیاللهعلیکیافاطمه
سبحان الله #باغ_بهشت و دود
سبحان الله از لحظه ورود
سبحان الله پیش چشم #علی
آیه های کوثر شده #کبود
#فاطمیھ 🏴
#صلیاللهعلیکیافاطمهالزهرا 🏴
#حتما_ببینید
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
@shahid_dehghan
•┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
♡بسم رب عشق♡
.
🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان #خداست. راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان #سربازی با نام و نشان را روایت میکند🙂
.
🍃 میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را #فریاد میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در #سکوت در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع #خدمت میکنید❣
.
🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود میآید مادرش نام #علی را در گوشش میخواند و قصه های #اهل_بیت میشود لالایی شبانه او😌
.
🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از #روضه_گودال ، خیمه های غارت شده و #معجر های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی #شهادت است❤
.
🍃چند سال بعد خبر آوردند که #ماموریتت را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به #گمنامی به سکوت و #بی_ریایی😓
.
🍃بارها از رسم و #مکتب و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس #مردان_خدا فعل و فاعل هردو گمنامند🌹
.
🍃وحالا #بسیجی_مخلص سی سال گذشت و امروز تولد #سی_سالگی توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی...
#تولدت_مبارک_بسیجی
.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_علی_جمشیدی
.
📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۹
.
📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : نور
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #سوریه #صلوات
@shahid_dehghan
🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت #علی (ع) آویزِ نخل ها میکردند.
.
🍃امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش #عشق به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!!
.
🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش #دنیا چشم گشود...
.
🍃نامش را #میثم نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)❤
.
🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع).و دست پرورده مادری که با شیره جان،عشق #حسین(ع) را به کامِ شیر پسرش میداد🙂
.
🍃به واسطه پدر پایش به #مسجد و #هیئت و #بسیج باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد⚘
زمزمه جسارت به #حرم_آل_الله(علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود.
.
🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی #زینبیاش میسپرد و خود راهی دیار #عشق میشد.
.
🍃از #حضرت_زینب(س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد.
.
🍃بعد از مقاومت بسیار،حین برگرداندن #پیکر همرزمش،خود نیز شهد شیرین #شهادت را نوشید.
.
🍃تیری که سرِ میثم را به پای #نگارَش انداخت...😔
.
🍃روزی که در #معراج پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت...
.
🍃میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که #سر و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔
.
🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب" رویش نقش بزنند...
.
🍃حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل میکند تا دخترها طعمِ شرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ #پدرِ آسمانی خود🙂
.
🍃#شهادتت_مبارک، بابا میثمِ فاطمه ها
.
✍تویسنده: #زهرا_قائمی
.
🍃به مناسبت #شهادت شهید #میثم_مدواری
.
📅تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳
.
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴حلب
.
📅تاریخ انتشار:۱۶ آبان ۱۳۹۹
.
🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #عمار_عبدی #طراحی
@shahid_dehghan
🍃باکری را همه میشناسند
نامش که برده میشود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد😌
.
🍃دو برادر بودند که قلبشان برای #انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
.
🍃قلم اینبار از حمید بنویسد...
#حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان #علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید😔
.
🍃قد میکشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمیکرد.
.
🍃به #سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در #پاریس، حمید را به آنجا کشاند!
.
🍃تمامِ فکر و ذکرش #خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند❣️
.
🍃رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد.
خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد #جهاد بود و میدان جنگ!🙂
.
🍃بیوقفه در #تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از #شهادت"!
.
🍃شهادتی که در #خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از #مجنون باز نگشت اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در دلها مانده❤️
.
🍃فرمانده حمید
این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد!😞
.
🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است
برای روحِ زمینگیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!🥺
.
🍃گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_زمینی_شدنت_مبارک فرمانده🥰
.
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی