🍃 چشم #پدر دلگرم به لبخند #مادر و چشم مادر خیره به #اشک شوق پدر شد و بار دیگر #جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
.
🍃پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت.
.
🍃 محمدرضا شیفته ی مردانگی #سید_الشهدا و غیرت #ابوالفضل شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از #جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش میکند.
.
🍃در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد.
.
🍃چه #عاشقانه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ #معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در #دل....
.
✍نویسنده: #بنت_الهدی
.
🌸به مناسبت تولد #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
.
📆تـاریخ تـولـد: ۲۶/فروردین/۱۳۷۴.تهران
.
📆تـاریخ شـهادت: ۲۱/آبان/۱۳۹۴.حلب
.
📅تاریخ انتشار: ۲۵/فروردین/۱۳۹۹
.
🥀مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر
.
📚کتاب های منتشر شده در رابطه با شهید:
#ابووصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
.
#گرافیست_الشهدا
🆔|@ammar_abdii2
🆔|@shahid_dehghan
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
💌#خاطره
#مدافع_موتورسوار
عاشق موتور بود و در سوریه هم نیرویی بود که سوار بر موتور بود. موتورسواری را خوب بلد بود و آنجا این مهارتش مفید بود. سوئیچ موتورش در سوریه را به انتهای تسبیحش گره زده بود تا گم نشود.
راوی: همرزم شهید
#ابووصال
🆔| @shahid_dehghan
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#شهیدانه 🕊
یک دوست هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد:
با #محمدرضا در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه #شهدا رفتیم و هر #شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به #شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن #شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم.
سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که:
«ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان /
نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم.
وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت....
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم
و اینآخرینخداحافظی
منو #محمدرضا بود.
#نقل_از_دوست_شهید
#دلتنگی
#روضه_بخوان
#التماس_دعا
#ابـــووصــال ✨
🌹 @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
یادواره
روزی که به خانه ما آمد،طرحهایی را برای هفته دفاع مقدس آماده کرده بودم با همدیگر به پایگاه بسیج رفتیم تا فرمانده را ببینیم.
داشتند غرفههایی را برای هفته دفاع مقدس آماده میکردند.از علاقهاش به شهادت مطلع بودم. به شوخی به فرمانده گفتم که چهرهاش را خوب به ذهن بسپارد که اگر شهید شد،برایش یادواره برگزار کنیم .
باور نمیشــــود که مدتی بعد از این ماجرا شهید شد،که حالا باید برایش یادواره بگیریم....💔🍂🕊
نقل از :( دوست شهید)
#ابووصــال ✨
📚💌 @shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
تکه کاغذ📝
یک تصادف سخت و خطرناک داشتم.طوری که از بین سه نفرمان او به شدت آسیب دیده بود و احوال من از همهشان بهتر بود.
ترک سه نفر بودیم و سرعتش بسیار زیاد بود ،ناگهان چرخ عقب موتورش ترکید و هر کدام به سمتی در اتوبان پرت شدیم.
موتور به دو تیکه تقسیم شد.خودش را که روی آسفالت کشیده شده بود و زیر یک پیکان گیر کرده بود پیدا کردم.با آن حال وخیمی که داشت مرا صدا زد،از من و برادرم عذرخواهی کرد و طلب طلب داشت،کیف پولش را در آورد و تکه کاغذی به من داد،گفت اگر که زنده نماند آن کاغذ وصیت نامهاش است.
شانس با او بود و در بیمارستان حالش بهتر شد از من آن تکه کاغذ تا شده و مچاله شده را خواست.من هم که نخوانده بودمش و آن را همان طور خونین و مچاله شده پس دادم.
آن قدر خودش را مهیای شهادت و رفتن به آن دنیا کرده بود که وصیت نامهاش همیشه همراهش بود📜🎈
نقل از :(دوست شهید)
#ابووصــال ✨
📚💌 @shahid_dehghan
🍃بسمرب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
افطاری بی کینه
شب اول ماه رمضان بود دبیرستانمان برنامه افطاری داشت. به بچههای هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد،آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشی از آنها نداشت.
او با همه اوصاف کسی نبود که کینهای باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روی گشاده و دلی صاف با آن ها برخورد کرد.
نقل از :(دوست شهید)
#ابووصــال ✨
🌺 @shahid_dehghan
❤️🍃|✨بـــسم رب الـشهدا و صـدیقین✨
#شفاعت_کننده
بعداز شهادتش حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید. بلاخره آمد. نزدیک های صبح بود. خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده ام و شخصی پشت آن نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می کند. کارت دانشجویی ام را می خواستم که ناگهان صدایی را شنیدم. به من گفت: برای من هم کارت میگیری؟! رویم را برگرداندم و #محمدرضا را دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. در خواب می دانستم که #شهید شده است. گفتم تو جان بخواه و بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم که مرا شفاعت می کنی؟! لبخندی زد و گفت: این حرف ها چیست، معلوم است. مطمئن باش!!
این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هایم بیشتر شد.
#ابووصال
#نقل_شده_از_دوست_شهید
|@shahid_dehghan
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃
#خاطره
قهر بی کینه
در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود. دعوا و آرامش هم بود. دیر عصبانی میشد و اگر از دست کسی ناراحت بود،بی محلی میکرد و توجهی نداشت.
قهر می کرد اما کینهای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود و زود آشتی میکرد.
اما هر بار که آشتی میکرد صمیمیت ها چند برابر میشد.💫
نقل از :(دوست شهید)
#ابووصــال ✨
📚@shahid_dehghan
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#خاطره
محمدرضا دوران دبیرستان را در مدرسه امام صادق(ع) منطقه 2 تهران در رشته معارف و علوم اسلامی گذراند و علاقه بسیار زیادی به رشته علوم سیاسی داشت.
در سال اول دبیرستان که بود میگفت دلم میخواهد یک دیپلمات شوم، وقتی به سال سوم و چهارم رسید کاملا نظرش عوض شد چون 3 نفر از داییهایش روحانی بودند علاقه خاصی به این قشر داشت و میگفت دلم میخواهد به رشتهای بروم که به دروس حوزوی مرتبط باشد.
بعد بر روی رشتهها و دانشگاهها تحقیقات زیادی کرد و رشته حقوق را انتخاب کرد. رشته فلسفه و کلام اسلامی را در دانشگاه رضوی مشهد قبول شد و حتی برای مصاحبه هم رفت ولی با مشورت مشاوران و اساتید دانشگاه به این نتیجه رسید که در تهران ادامه تحصیل بدهد.
مشهد را از این نظر دوست داشت که میگفت آنجا در زیر سایه امام رضا(ع) درس میخوانم ولی رشته حقوق را امتحان داد و در دانشگاه شهید مطهری تهران ادامه تحصیل داد.
📝| نقل از مادر بزرگوار #شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری ✨
#ابـــووصــال ✨
🌸|@shahid_dehghan
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#خاطره
آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم .
دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد
گفتم : چه خبره ؟🤔
گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️
شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن
اصرار به آقای خلیلی
که #دعا_کن_شهید_شم ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨
پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂
محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔
شما دعا کن من شهید شم
آنقدر #پیگیری کرد که ایشون گفت : ان شاء الله #شهید_شی،ان شاء الله عاقبتت #شهادت 🌷
آنقدر اون روز ذوق کرده بود
می گفت : روزی این ماهمو گرفتم
پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️
هر چی هم گرفت از این #اصرارش گرفت
آدم مصری بود
#نقل_از_خواهر_محترم_شهید🌸
#ابــووصــال ✨
#شهید_رسول_خلیلی
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری
|•@shahid_dehghan
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃
#خاطره
محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیات برود .
در تماس هایی☎️ که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد.
یکی از شب های محرم 🏴به هیات میثاق باشهدا رفتیم.
استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت و چند خاطره از شهدای مدافع حرم .
بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی بیادت بودیم. 😊
انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم.
به او گفتم:
"محمدرضا، اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی"
آخرین تماسش با خانواده دوشنبه هجدهم آبان🗓 بود .
آن شب به مادرش سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید #اخلاص داشته باشی .
محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود:
"این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ...
الان دیگه سبکبار سبکبارم"🕊
تخففوا تلحقوا...
سبکبار شوید، تا برسید...
شرط شهادت، خلاصه شده
در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،
سبکبار شدن،
خالص شدن،
و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند.
ماکجاییم؟
از خودمون پرسیدیم؟
#نقل_از_مادر_بزرگوار_شهید 🌷
#ابـــووصــال ✨
🌹🍃 @shahid_dehghan
🍃بسمـ رب شهدا 🍃
#خاطره
خیلی فرق داره بگی «اینجا شهید دهقان میومده هیئت» ..
تا اینکه بگی «با محمد اینجا میومدیم».. و پشت سرش هزارتا تصویر تو ذهنت شکل بگیره.. . و یا اینکه بگی «شهید دهقان 20 سالش بود عمل به جهاد کرد و شهید شد،»
تا اینکه در ذهنت مرور بشه اگه الان بود تو این برحه ی زمانی چه کاری انجام میداد.. چه وضعیتی داشت؟ کجا میرفتیم؟ ازدواج کرده بود؟ کارش؟ سربازی؟ و یک دنیا سوال دیگه...
و باز هم تصاویر ذهنی...
سرت رو بالا بیاری ببینی مسیر هیئت هایی که باهاش میرفتی بنر تبلیغات مجلس روضه ست و تصویر خود محمد چاپ شده... پست های پارسالم رو بخونید میفهمید که گذروندن این فصل چه مصیبتیه...
.
لطفا از اینکه توی فرستادن عکس و خاطره کم میزارم از دست من دلخور نشید و اونو پای بخل من نزارید.. اگه میتونستم قطعا دریغ نمیکردم.. .
وقتی یک خلا تو زندگی نزدیکان یکی مثل محمد پیش میاد ، بعد از یک مدت انقد بزرگ میشه که سعی میکنیم ازش فرار کنیم.. ولی خب ...
.
با هر سلیقه و اعتقادی نمیشه از این گذشت که شهدا هیئتی بودند.. محمد به شدت هیئت دوست ، هیئت شناس ، هیئت گرد و هیئت منش بود و این ویژگی بود که تو اون چند سال روی من هم خیلی تاثیر گذاشت.. برنامه هیئت نوردیش غیر قابل پیش بینی بود ولی توی دو سال آخر چیذرش ترک نمیشد... توی اون سال هایی که امثال شهید امین کریمی و شهید امیر سیاوشی کنارمون بودن😢
.
از محرم آخری که محمد سوریه بود و جاش اینجا خالی ، بارز ترین وصیتی که ازش توی وجودم حک شده اینه که...
#یادم_کنید
.
#یادش_کنید
.
دلتنگ تر از آنم که دگر اشک بریزم...
#نقل_از_دوست_شهید_بزرگوار🌹
#ابـــووصــال ✨
@shahid_dehghan