چند خطی از مقدمه کتاب #رویای_بانه
جمله یکی از دوستان را از یاد نمیبرم که میگفت «شهدا را دست نیافتنی به تصویر نکشیم.» وقتی این جمله را شنیدم تأملی کردم و به او گفتم: «اگر(به ظاهر) دست نیافتنی بود چه؟»
دست نیافتنی نه از این بابت که نمیشود مثل او بود و مثل او زیست. خیر. از این بابت که اگر شهید به اوج قلّه عرفان رسیده باشد و ما که در دامنه هستیم نتوانیم باورش کنیم چه؟
اینجا مشکل از چه کسی است؟ از رشد و بالندگی و اوج او یا توقف و گرفتاری ما؟
میخواهم بگویم برای بیان این سنخ خاطرات که به ظاهر سطح بالایی دارد، چند راه وجود دارد.
یا اصولاً منکر شویم.(که معالاسف گاهی اینگونه است)
یا مطالب باور نکردنی را حذف کنیم که سطحش به حد مخاطبی چون من برسد.
یعنی حدش را پایین بکشیم. دقت کردید؟! در خیلی از این موارد «خود» را ملاک قرار دادهایم و خودخواهی حاکم بوده است و ظاهراً غرض نقل خاطره شهید نبوده است.
نتیجه این نگاه این است: که چون «من» باور نمیکنم، پس نیست! دقیقاً همین رفتاری که شاید سی سال است با خاطرات «#شهید_عاملو» و عاملوها شده است.
شاید یاد سخن پیرجماران و عارف واصل امام خمینی(ره) در اینجا خالی از لطف نباشد که به فرزندشان فرمودند:
«پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگترین حیلههای شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز میدارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی اللّه که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام ـ صلوات الله علیهم ـ و اولیای کرام ـ سلام الله علیهم ـ و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان ساز، برای آن به وجود آمدهاند در نطفه خفه شود.»
#گاهنوشت
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
ارتباط تلفني با اقاي کلامي.mp3
زمان:
حجم:
12.89M
مصاحبه تلفنی با #حقیر، نویسنده #کتاب #شهید_کاظم_عاملو در برنامه رادیویی شبهای نقرهای به مناسبت #رونمایی از کتاب "رویای بانه" به همراه بخشی از صدای شهید
توضیحاتی ناب از شهید و خلسه😱
کاظم در حال خلسه به شهید «زمان رضاکاظمی» میگوید :
«اون کیه اون گوشه ایستاده !؟ اون عمامه سبزه؟
به او میگویند #امام_زمان است.
شهید به نفسنفس میافتد و میگوید: بیا(اجازه بده بیام) جلو آقا جونم! بیا من قربونت برم...»
متن کامل #خلسه در کتاب موجود است.
اگر خواستید #شهید رو بیشتر بشناسید، توصیه میکنم حتما این #صوت را گوش کنید 🤔
@shahid_ketabi
یک روز قرار گذاشتیم که باهاش به کوه آربابای کوچک برویم.
کاظم دو جای مسیر و روی کوه، رو کرد به ما و گفت: «الان دارم امام عصر(عج) رو میبینم.» بعد با ادب و احترام خاصی که از انقلاب روحیاش خبر میداد با دست اشاره کرد به نقطهای و ادامه داد: «اونجا ایستاده و داره به ما لبخند میزنه... .»
این را با چه زبانی بگوییم؟
هیچکدام از ما در آن لحظه حتی یک درصد هم احتمال نمیدادیم که شاید راست نگوید و از خودش بتراشد. به چیزی که از دهنش درمیآمد یقین داشتیم. برای همین از جمع هفت هشت نفره، کسی حتی یک کلمه هم نپرسید و در سکوت کامل راهمان را ادامه دادیم و از پشت سرش، کوه را بالا رفتیم.
بعضی چیزها را هنوز هم میترسیم بگوییم؛ میترسم به چیزی متهمم کنند.
مثلاً یکبار یکهو توی اتاق از خواب پرید و گفت: «ائمه(ع) دارن میان اینجا.» همه مات و مبهوت بلند شدیم و کلّ اتاق را خالی و مرتب کردیم و منتظر نشستیم. درست مثل همان دفعهای که توی دعا میگفت: «همه اینجا نشستهاند.»
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_مجاز_است
@shahid_ketabi
21.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه «رویداد»
شبکه استانی
معرفی کتاب خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#امام_زمان
#قرار_جمعه
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
بیمقدمه!
بنا دارم در کنار نگارش جلد سوم کتاب-اگر خدا خواست- از #شهید_کاظم_عاملو، خاطرات خوانندگان و علاقهمندان به شهید را نیز در کانال نشر بدم و در صورت لزوم بعدها آن را منتشر بکنم.
لذا درخواست میکنم هر کدام از اعضای محترم، اگر کسی را میشناسنه که از شهید کرامتی دیده(به هر نحو! از برآورده شدن حاجت، شفا گرفتن تا خواب #شهید☺️) به صورت #صوتی یا #متن برای حقیر بفرسته تا در کانال قرار بدم.
سپاسگزار و ملتمس دعایم 🙏😔
#امام_زمان
#خلسه
#هدیه_اعضا
@shahid_ketabi
📝 وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید !
✍سردار حاج حسین کاجی:
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیتنامه نوشته بود:
«من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهلبیت(ع) ارتباط دارند، اهلبیت(ع)، #شهدا را دعوت میکنند. من در شب حمله یعنی فردا شب به #شهادت میرسم و جنازهام ۸ سال و ۵ ماه و ۲۵ روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی(ره) در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه(ع) به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و بگویید که #امام_زمان (عج) پشتوانه این انقلاب است.
به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند.»
بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول(ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ۲۵ روز از آن گذشته است!
📚 منبع :
کتاب خاطرات ماندگار صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۵
#شب_قدر
#شهادت_امام_علی
#ماه_رمضان
#فوق_العاده_مهم
#خلسه
@shahid_ketabi
خاطراتوکرامات شهید عاملو
📝 وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید ! ✍سردار حاج حسین کاجی: بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان ع
برای همه کسانی که هنوز باور ندارند شهدا به مقامات عالی رسیدند و یکی از کراماتشان این بود که اهل نظر شدند و در دنیا گاهی با اهلبیت(ع) مراوده و مصاحبت داشتند.
برای امثال خودم...
@shahid_ketabi
مصاحبه #حقیر با #نوید_شاهد سمنان در خصوص کتاب #روی_بانه
🎙 «رویای بانه»؛ روایت همکلامی با #شهدا در عالم رویا
علیرضا کلامی نویسنده کتاب حوزه دفاع مقدس بیان میکند: رویای بانه کلیدواژهای است که خواننده را به سمت این کتاب جذب میکند. شهید کاظم عاملو در عالم خلسه با شهدا همکلام بود و گفتگو میکرد. همرزمانش ناظر این رویاهای صادقه و همکلامی بودند، ما هم بالطبع نام این کتاب را رویای بانه گذاشتیم.
این اتفاقات در شهر بانه در زمان دفاع مقدس افتاد. همرزمان شهید میدیدند که در هنگام خواب، برای شهید حالت خاصی اتفاق میافتد که این حالت را خلسه نام گذاشته بودند. در این حالت شهید با شهدا صحبت میکرد و پیامهایشان را دریافت میکرد. همرزمان او سعی به ضبط کردن صدای او میکنند و متن این گفتگوها را که شهید با صدای بلند انجام میداد را یادداشت میکنند که هماکنون یادداشتها و نوار ضبط شده صدای شهید موجود است.
متن کامل این گفتگو را در سایت نوید شاهدسمنان بخوانید👇
https://semnan.navideshahed.com/fa/news/551931
#سایر_تالیفات
#مصاحبه_و_دیدگاهها
@shahid_ketabi
ماجرای سرگردانی و گمگشتگی این بنده شیدا و این آلوده بی پروا را از کجا باید گفت و چگونه باید کتاب گشود؟ اصلاً چه لزومی دارد پرداختن بدان؟ فیالحال مقصود تویی! تویی که پر گشودی و به اوج آسمانها رسیدی و رفتی که رفتی!
ماه رمضان شد و روز بیست و سوم و جمعهای که دوست داشتم از احوالاتت در آن روزها بیشتر بدانم و بشنوم؛ از سَر و سِرّی که با معشوق خود داشتی و از لذتهایت در آغوش آن یار مهربان.
کاظم جان!
کشیدی و کشاندنت لذت داشت. نشاندی و نشاندنت حکمت. توانی بده تا از حال خود نگویم و زبان در کام بگیرم و قلم فقط برای آن به حرکت درآید که تو خواستی. خدا داند چه ایامی بر من گذشت و میگذرد.
مدتی بود که دستم به قلم و کار نمیرفت. با خود گفتم شاید ضریح حضرت یحیی بن موسی و قبرت کلید حل مشکل و مفتاح ورود به دریای بیکران و زلال خلسهها و دفترچه باشد که شد. حال خودت بگو چه بنویسم و چگونه؟ از کجا شروع کنم و چگونه ختم کنم این نوشتار را؟ هر کجا و هر گوشه دفترچه را که باز میکنم، حیران میشوم و فاصله را میبینم؛ فاصله ما را تا او. از کجا باید شروع کنم؟ چه را باید بنویسم و چه را نه؟ حالا که بیداردلی شده مرشد راه، راحتتر میتوانم دست به کار شوم؛ شروعش جرأت میخواست که او آن را بخشید.
کاظم جان!
هر زمان که آمدم تا به تو سری بزنم، عاشق و سائل و دلسوختهای کنارت بود. خرده چه میتوان گرفت که تو خود آن را میخواهی و تو خود ارتش را دادی. و وضوح این کلام برایم از تلالو خورشید در آسمان پر رنگتر است.
و حالا رسیدن و گشودن دفترچهای که نمونه و نظیر ندارد و آرزوی دیرینهام دیدنش بود را به فال نیک میگیرم و حکایت و سفرنامه ملکوتی و معنوی شهید را با استمداد از امام عصر عجل الله، قطب عالم امکان و محور عالم وجود و بوسه بر مزار آن یار عاشق شروع میکنم؛ باشد که راهنمایی باشد برای سرگردانانی چون من که طیطریق میکنند و مراتب سلوک میپیمایند.
«سفرنامه» تنها عنوانی است که میتوانم برای تلطیف و آن عجایبی که در دفترچه دیدم انتخاب کنم. عجایبی که اگر بتوانم برخیاش را بازگو کنم و گوشهای از آن را فاش کنم.
در خاطرم هست که در برنامه وزین «زندگی پس از زندگی» وقتی مجری محترم از تجربهگران میپرسید که آیا بویی را در عالم پس از این دنیا تجربه کردهاید یا نه، همگی جواب منفی میدادند و سکوت میکردند.
مقدمتا باید عرض کنم با فهم این بنده کمترین تجربه آن بنده عاشق و شهید عارف فراتر از تمام چیزهایی است که شنیده و دیدهام. کاظم در آن عالم تجربهای شیرین و نابی را گذرانده است. در حدی که در یکی از خلسهها میگوید «چه بوی گلابی میآید! بهبه!» گرچه این مربوط به روزهای ابتدایی ماجراست؛ آنجا که دیگر بچهها و دوستان قضیه را جدی میگیرند و بنا میکنند به ضبط کردن و نوشتن.
اما ای کاش میشد سخنِ دل، عیناً و دستنخورده وارد این خطوط میشد! کاش حجابی بین ذهن و عین نبود، که نیست و نباید باشد! چه باید کرد که «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
چقدر سخت میتوان الهامات که نصیب دل میشود را در اختیار قلم و زبان نهاد! چه جانکندنی دارد. فقط تنزل است و تأویل. و الا زلالی آن کجا و کدورت و تاریکی این کجا؟ و چقدر دقیق بود آن سخن سید شهیدان اهل قلم که میگفت: «از وقتی خود را شناختم، تصمیم گرفتم که دیگر حدیث نفس ننویسم و خود را از میان بردارم.»
#سفرنامه_معنوی_شهید ۱
#خلسه
#دفترچه_خلسهها
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi