eitaa logo
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
2.9هزار دنبال‌کننده
911 عکس
341 ویدیو
22 فایل
ادمین : @alirezakalami نویسنده ۱۳ عنوان کتاب از زندگینامه شهدا📚 و سه کتاب از خاطرات #شهید_کاظم_عاملو💖 👈برای دسترسی سریع به مطالب، رجوع کنید به فهرست «سنجاق‌شده» در کانال🖇️ مدیر تبادل: @shahid_gomnam18 ⛔کپی مطالب بدون ذکر آدرس کانال جایز نمی‌باشد⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
1.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 با نوای مداح شهید‌ 📝قسمتی از وصایای شهید علمدار : 🔸وصیت می‌کنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه‌ زهرا(س) و جد غریبم حسین(ع) را بخواند و از مستمعین گرامی می‌خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می‌گویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می‌ترسم. @shahid_ketabi
ارسالی یکی از ارادتمندان شهید، در بیستمین روز چله «زیارت عاشورا» کنار قبر مطهر ملتمس دعاییم...🙏🤲 @shahid_ketabi
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مکاشفه و شهید کاظم عاملو از زبان استاد 👌🤌 فقط تاریخ شهادت - علی‌رغم اینکه دفعه قبل به ادمین کانال استاد پیام دادم و ایشان منتقل کردند - اشتباه ذکر شده... کاظم در ۷ اسفند ۱۳۶۶ در عملیات بیت‌المقدس ۲ و در منطقه ماؤوت(سلیمانیه عراق) به شهادت رسید. ➖➖➖➖➖➖ @shahid_ketabi
آقای مطهری نژاد روایتگری شهید کاظم عاملو.mp3
زمان: حجم: 4.2M
روایتگری و آشنایی مختصر با شهید امام زمانی؛ توسط دوست گرامی و راوی‌ام، «مصطفی مطهری‌نژاد» در سالگرد شهادت شهید 🌹 @shahid_ketabi
ابوالقاسم، دارد توی کوچه پرسه می‌زد؛ پدرش پیغام فرستاده بیا خانه تا چاه را خالی کنیم؛ آنها هر از چندی باید چاه دستشویی را خالی کنند و فضولات را با بشکه‌ای دویست لیتری به زمین کشاورزی ببرند، تا به عنوان کود از آن استفاده شود. دارد برمی‌گردد. کاظم را توی کوچه می‌بیند و او را همراه خودش به خانه می‌برد. آنها از دوستان قدیمی هستند. می‌رسند. بوی نامطبوعی در حیاط پیچیده و نمی‌شود نفس کشید. ابوالقاسم می‌رود اتاق. وقتی می‌آید بیرون، کاظم را می‌بیند که روی لبهٔ سنگ توالت قدیمی‌شان نشسته و به فضولات داخلش خیره شده است! جا می‌خورد و خنده‌اش می‌گیرد؛ بلافاصله به او می‌گوید: «چرا اینجا نشستی تو!؟ بلند شو بابا!» کاظم به اصرارهایش برای بلند شدن از لبه چاه، توجهی نمی‌کند؛ می‌گوید: «ولم کن ابوالقاسم! اینجاست که انسان ساخته می‌شه. با این چیزاست که آدم می‌فهمه چیه و کجا قرار داره!» و سری تکان می‌دهد. ابوالقاسم به هر زحمتی شده او را پا می‌کند و با خود می‌برد بیرون. وقتی می‌روند، کاظم هنوز توی خودش است و اشک در چشمانش حلقه زده. ابوالقاسم می‌شنود که او زیرلب می‌گوید: «ما چی هستم!؟» او آن روز نمی‌فهمد کاظم چه می‌گوید و سر از حرفهایش درنمی‌آورد. آن شب کاظم تا پایان کار خانه آنها می‌ماند و بعد می‌رود. ۶ @shahid_ketabi
AudioTrimعنایت.mp3
زمان: حجم: 2.63M
جاسوییچی عکس شهید، اتفاقی بدستم رسید!🤔 ... رفتم سر مزار شهید دردودل کردم و از او خواهش کردم که... استرس داشتم! ولی جواب آزمایش مرا متعجب کرد!🥺 به شهید گفتم معجزه خودت را به من نشان بده😳 👈عنایت شهید به خانمی که معتقد است شهید کاظم عاملو او را شرمنده خودش کرده است😭 @shahid_ketabi
@Mahdiaranافطار شهدایی ۱۰.mp3
زمان: حجم: 4.72M
🎵پادکست «افطار شهدایی» سفارش می‌کرد عطر بزنید؛ می‌گفت: در یکی از این سنگرها، ممکن است (ارواحنا فداه) را ببینید. بهتر است با بوی خوش ایشان را ملاقات کنید🥺 🔸 برشی از کتاب و احوالات «شهید کاظم عاملو» در @shahid_ketabi🌤
امروز کبوتری پشت پنجره اتاق نشست، فکر کردی خودشانند. فکر کردی شهدا هستند. باز پناه آوردی به دل سفید کاغذ که سیاهی دلت را بپاشی توی آن! می‌دانی از خیلی پیش همراهت هستند و پیش از شناخت خود آنها را می‌شناسی. می‌دانی بنا نیست از تو و زندگی پر فراز و نشیب‌ات دور باشند. ولی مواظب باش! حالا که از طوفان بلا عبور داده شدی، حالا که دربدر شدی، خالی شدی، ریختی؛ نکند پس‌بکشد این عشق! بنا نیست بچرخی و بعد از سرگیجه گرفتن‌ها و از بی‌راهه‌ها رفتن‌ها، بروی سر خانه اول خودت؛ عشق را نگه‌دار(عشقِ ازل تا ابد خداست که «ولم یکن له کفوا احد»؛ مابقی واسطه) و بس! و را! تا نگهت دارند... . لذت زندگی را دمی حس می‌کنی که با شهدا نفس می‌کشی؛ بقیه ساعات، فناست و بطالت! هر از گاهی دیوانه دیدار می‌شوی و دلت مثل کودکی بهانه می‌گیرد! گُر می‌گیری! دوباره اشک می‌ریزی، تا شاید وقتِ وصل حاصل شود و جرعه دیدار بنوشی! می‌ترسی آخر جنون بگیری و نبینی او را! زیر لب نجوا می‌کنی؛ می‌پرسی: آخر چگونه به آغوش یار پر می‌کشی و مستانه رُخش را به نظاره خواهی نشست؟ می‌پرسی چه وقت پروانه‌وار از این دنیای غریب و از این ظلمت‌کده حزین پرخواهی کشید و به دیار یار خواهی شتافت؟ تویی که خودت نیستی، تویی که دیگر از این ساعات و دقیقه‌هایش خسته شدی. تویی که با شهدا بودن و غَلت‌خوردن در یاد آنهاست که نفس‌مصنوعی‌ات شده و شوکِ پیش از مرگ! تو که تنها دمی خوشی که با آنها می‌لولی!!! و تو که مابقی را به طفیلی آن ساعات می‌گذرانی و تاب می‌آوری! نه اینکه چنته‌ات پُررررر باشد! نه! خالی‌تر از خالی و هیچ‌تر از هیچ و پوچ‌تر از پوچی توووووو! لجنزاری! فقط، لذتی غیر این نداری. تو، همه، هستی. چه خوش است آن دمی که روزنه‌ای به عالم بقا باز شود و معشوفه‌ها در آغوش بگیرندَت، با آنان نفس بکشی و تا ابدیتت را با آنان سپری کنی! در بارگاه احدیت تنعم کنی و شراب «سبوحٌ قدوس» سربکشیی و سبوی ولایت مولا بنوشی و باشــی که باشــی که باشــی؛ اصلا تو، همه آنها بشــوی! بشــوی ... و خوش آن دمی که آنها با تو باشند و به تو نظاره کنند؛ خوشا لحظه‌ای که فکر و ذکر و خواب و خوراک و عشق و هَوس‌شان شوی!! و دیگر هیچ؛ اما حالا چیزی نمی‌خواهی، جز راه وصل؛ جز ش ه ا د ت تویِ دیوانه ها! تویِ آلوده ها! نامردی است اگر تو را به نرساند! ولی نه! حاشا و کلا! گفت پیغمبر اگر کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری! @shahid_ketabi
Mosafere gomname aseman- radio iran.mp3
زمان: حجم: 33.13M
تماس تلفنی مستقیم از طرف اسرائیل!😱 ...سید جواب داد: هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید..💪 شهید سیدحسن نصرالله به سفارش کرد سیدرضی را به سپاه قدس برگردانید😳 آقا فرمودند : خوشا بحالش، یک عمر زحمت و تلاش، آخرش هم پروردگار عالم! 👈برنامه رادیویی گمنام در زمین، خوشنام در آسمان 🥀 ویژه زندگی و فعالیت‌های سردار مسئول پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه از دست ندیدا 👍👌 @shahid_ketabi
این روند ادامه داشت تا اینکه شبی کاظم از شهدای محله خواست هر کدام پیامی از «عالم برزخ» برای اهل دنیا بفرستند؛ در همان حال منحصربه‌فردش. پیام‌ها رسید و ما نوشتیم. گاهی شهیدی را می‌دید یا می‌خواستیم با یکی‌شان حرف بزنیم؛ می‌گفتیم بگو فلان شهید بیاید! می‌آمد. حرف‌ها و سوالات‌مان را - از طریق کاظم- به او منتقل می‌کردیم و جواب‌هایش را می‌شنیدیم! به مرخصی آمدیم. پیام شهیدان را با ذکر نام هر کدام در پشت جلد قرآنی نوشتیم و به خانواده همان شهید تحویل دادیم. ارتباط‌ها به شکل سوال‌وجواب و غیر مستقیم بود؛ دقیقاً مثل اینکه وقتی کسی مشغول صحبت با تلفن است، حرف‌های این‌طرف را به آن‌طرف برساند. اینطوری. پیام‌ها را بردیم به دوستان و خانواده‌ها دادیم. بدون هیچ توضیحی. کتاب خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو @shahid_ketabi
یک‌بار صیادنژاد که مأمور نوشتن خلسه‌های عرفانی شهید بود، دفترچه مخصوص را گم کرد. هر چه گشتیم پیدا نکردیم؛ آب شده بود رفته بود زیر زمین. یکهو کاظم در به او گفت دفترش کجاست! بلافاصله برداشت و شروع کرد به نوشتن حرف‌های شهید. این غیر از توجه به دور و برش بود؛ آن بحث دیگری است. گیج گیج بودیم. نمی‌فهمیدیم این دقیقا چه حالتی است که در او ایجاد شده؟ چگونه به اینجا رسیده؟ اسمش را چه می گذاشتیم؟ یکی گفته بود خلسه؛ گذاشتیم. تعبیر بهتری پیدا نکردیم! 📚 کتاب خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو @shahid_ketabi