eitaa logo
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
2.9هزار دنبال‌کننده
912 عکس
341 ویدیو
22 فایل
ادمین : @alirezakalami نویسنده ۱۳ عنوان کتاب از زندگینامه شهدا📚 و سه کتاب از خاطرات #شهید_کاظم_عاملو💖 👈برای دسترسی سریع به مطالب، رجوع کنید به فهرست «سنجاق‌شده» در کانال🖇️ مدیر تبادل: @shahid_gomnam18 ⛔کپی مطالب بدون ذکر آدرس کانال جایز نمی‌باشد⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت‌های برادر در برنامه خندوانه برفک و یخ خوردن مادر شهید در غم دوری فرزندش ! و انفجار قلب مادر 😔 @shahid_ketabi
✅وقتی می‌خواست به فقیری کمک کند، پول را به ما می‌داد تا به آن شخص بدهیم. اینطوری هم ما را به کمک کردن تشویق می‌کرد و هم خودش گرفتار ریا نمی‌شد. 🌹🍃 @shahid_ketabi
🔰 خدایا!! عشق به انقلاب اسلامی و رهبرکبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت « » @shahid_ketabi
2.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می‌گفت: «طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت‌و داشته باشن.» می‌گفت: «این دعواها و مشکلات خانوادگی رو ببین، بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره! بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن رو نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه، ارزش داره.» @shahid_ketabi
🔺 در یکی از مغازه‌ها مشغول کار بود. یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه کارتن‌ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می‌گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست! شما ورزشکاری و... خیلی‌ها می‌شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم! @shahid_ketabi
عصر یکی از روزها ابراهیم از سرکار به خانه می‌آمد. وقتی وارد کوچه شد نگاهش به پسر همسایه افتاد. پسر با دختر جوانی مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحاقظی کرد و رفت. می‌خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل پسر قرار گرفت. ابراهیم با لبخند همیشگی با پسر ترسیده دست داد و گفت: ببین در کوچه و محله‌ی ما این چیزها سابقه نداشته، من تو و خانواده‌ات را کامل می‌شناسم، تو اکه واقعا این دختر رو می‌خواهی من با پدرت صحبت می‌کنم که ... جوان پرید وسط حرف ابراهیم و گفت: تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم و ... ابراهیم گفت: نه منظورم رو نفهمیدی، ببین پدرت خونه بزرگی داره و تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می‌کنم. ان‌شاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟ جوان با سرپایین و خیلی خجالت زده گفت : بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد : پدرت با من، حاجی رو می‌شناسم. آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت : نمی‌دونم چی بگم. هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشد و همسرمناسبی پیدا کند باید ازدواج کند. در غیراینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. ابراهیم ادامه داد : حاجی اگه پسرت بخواد خودش حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی که از شنیدن ازدواج پسرش اخم‌هایش در هم بود گفت : نه ! فردا نیز مادر ابراهیم با مادر جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد ... بعد یک ماه آخر کوچه چراغانی بود و لبخند رضایت بر لبان ابراهیم . پ ن ؛ این ازدواج هنوز هم باپرجاست ! @shahid_ketabi
در باشگاه کشتی بودیم. آماده می‌شدیم برای تمرین، ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد، بی‌مقدمه گفت: «ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. تو راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می‌زدند.» بعد ادامه داد: «شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری.» به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت. پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد. به جای ساک ورزشی لباس‌ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود. از آن روز به بعد این‌گونه به باشگاه می‌آمد. بچه‌ها می‌گفتند: «بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی. ما باشگاه می‌یایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس‌هاییه که می‌پوشی.» ابراهیم به حرف‌های آن‌ها اهمیت نمی‌داد. @shahid_ketabi
امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ پنج روز است که در محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه‌های کانال کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است. -------------------------------------------- امیدواری دادن‌های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه‌ها بود.. ابراهیم می‌گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها می‌آید و به ما سر می‌زند. در همین حال رزمنده‌ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی‌گذاشتند به تو سیلی بزنند. نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود... کماندوهای عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به قتل عام بچه‌های باقی مانده کمیل و حنظله بچه‌های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می‌زدند. ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می‌کرد که ناگهان نوایی بلند شد : 🌺 ابراهیم شهید شد...🌺 @shahid_ketabi
کاظم هر شب توی خواب و خلسه حرف می‌زد. انقدر که دیگر بعد از مدتی برای بعضی‌ها عادی شده بود؛ ولی ما به محض اینکه به خلسه می‌رفت، دورش جمع می‌شدیم. البته از وقتی باب گفتگو با باز شد، جذابیتش چند برابر شد! «شهید عباس داودی» یکی از دوستانم بود. از کاظم خواستم ازش بپرسد که آیا حرفی برای ما دارد یا نه؟ کاظم توانست شهید را در خلسه ببیند و برای ما از زبان او چند جمله بگوید. چند نفر دیگر هم همین‌طور؛ مثل «شهید کچپزیان» و «رضاکاظمی». حرف‌های ما را برای آنها رد و بدل می‌کرد! عجیب‌تر اینکه حتی در آن حالِ بخصوصش توانست با برادرِ حسن حمزه که در عراق اسیر بود ارتباط بگیرد و حرف‌هایش را برای حسن بگوید و ازش بپرسد که در اسارت چه می‌کند و حال و روزش چگونه است؛ این یکی دیگر ویژه بود و کم نمانده بود خودمان هم شاخ دربیاوریم. هر چند می‌توان گفت در برابر چیزهایی که ما بعداً از کاظم دیدیم، «» اصلاً به حساب نمی‌آمد و چیز کوچکی محسوب می‌شد. راوی : علی داودی برشی از کتاب خاطراتِ بی‌نظیر (کتاب اول از این شهید از طرف موسسه با عنوان به چاپ رسید) @shahid_ketabi
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 ۲۲ بهمن سالروز شهادت علمدار کانال کمیل و اسوه دفاع مقدس، گرامی باد. تنها صوت بازمانده از شهید هادی قبل از شهادت را بشنویم. @shahid_ketabi