فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل خواب یکی از علما در مورد امام خمینی (ره) و کشتن شاه به دستور پیامبر اکرم (ص) از زبان مرحوم آیتالله شیخ مرتضی تهرانی
در همان ایام یک شب خواب دیدم که بیابانی است و جمعیت کثیری، مثلاً یک میلیون نفر دایره وار ایستاده اند و در مرکز این دایره هم کارهایی انجام می شود که من از دور نمیبینم. جمعیت را شکافتم و تا مرکز دایره پیش رفتم. در مرکز دایره دیدم به اندازه ده دوازده متر جا هست. در یک طرف رسول اکرم«ص» تشریف دارند و شمشیری در دستشان است. مقابل ایشان هم محمدرضا پهلوی در کمال ذلت ایستاده است. حضرت رسول«ص» چند بار فرمودند آیا کسی هست که بیاید و این شمشیر را از من بگیرد و حد خدا را بر این مجرم جاری کند؟ هیچ کسی نیامد.حضرت دو سه مرتبه فرمودند و کسی نیامد. یک وقت دیدم جمعیت دارد شکافته میشود و کسی دارد جلو میآید. از دور نمیدیدم. نزدیک که آمد متوجه شدم حاج آقا روح الله است ، جلو آمد و به حضرت رسول سلام عرض کرد و به ایشان گفت : «یا رسولالله! من آماده هستم.» بعد هم شمشیر را گرفت. گفت حاج آقا #روح_الله شمشیر را بلند کرد و با یک ضربت سر #شاه را پراند، اما تن بیسر جلو آمد و یقه ضارب را گرفت و مقداری با هم دست به یقه بودند تا سرانجام حاجآقا روحالله که دید این تن بی سر نمیافتد، لذا دست راستش را انداخت و امحا و احشای او را بیرون کشید ، از خواب بیدار شدم.
اطلاعیهها، بیانیهها و مطالبی که امام مینوشت با دست راست بود و به وسیله آنها امحا و احشای شاه را از داخل این مملکت بیرون کشید.
#امام_خميني
#ویژه
#امام_زمان
#امام_امت
#رحلت_امام_خمینی
@shahid_ketabi
♨️توصیه به تمام فعالان فرهنگی!
📍فرازهای مهمی از وصیتنامه #شهید_مدافع_حرم در تاسوعای حسینی، #مصطفی_صدرزاده ؛ متولد ۱۳۶۵
📍شهیدی که رهبرمعظمانقلاب بارها از او یاد کردهاند و دیروز در حرم مطهر درباره این #شهید فرمودند:
"گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمیخیزد. از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم اینها همه امیدبخش است" ۱۴۰۲/۳/۱۴
#عشق_من
#امام_خمینی
#امام_امت
#حجاب
#اگر_امام_خمینی_نبود
#امام_زمان
@shahid_ketabi
آمدم بالای سر سید، بدنش کبود شده بود. اصلا حال خوبی نداشت وقتی بالای سرش رسیدم گفت: «حمید، بگو این چیزا رو از دستم در بیارن .» خودش میخواست آنها را جدا کند که نگذاشتم. به سید گفتم: «مگه چی شده، براچی میخوای سرم و دستگاهها رو در بیاری؟» گفت:« میخوام برم غسل کنم.» با تعجب گفتم:«غسل ؟!»
نگاهی به صورتم انداخت و گفت :« آمدهاند مرا ببرند» از این حرف بدنم لرزید. ترسیده بودم.
سید مجتبی هیچ وقت حرف بیربط نمیزد. با چشمانش به گوشهای از سقف خیره شد. فقط به آنجا نگاه میکرد! تحمل این شرایط برایم خیلی سخت بود. نمیدانستم چه کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت:« آمدهاند من را ببرند. پیامبر(ص) حضرت علی(ع) و مادرم حضرت زهرا(س) اینجا هستند من که نمیتونم بدون غسل شهادت برم!»
یکی از دکترها مرا صدا کرد و گفت: «سید با ما همکاری نمیکنه. اگر حرف شما رو گوش میده، کمک کنید تا این لوله را بفرستیم داخل معدهش . باید ترشحات معده را تخلیه کنیم.» رفتم پیش سید و گفتم :« اگر میخوای غسل کنی یک شرط داره! شرطش اینکه با دکترها همکاری کنی. من بهت قول میدم کمک کنم تا غسل کنی.» سید هم قبول کرد.
از مراسم نیمه شعبان هیئت پرسید. گفتم: فقط جای تو خالی بود. مراسم خیلی خوب برگزار شد. سینا هم خیلی خوب مداحی کرد. سید دوباره نفسی تازه کرد و گفت : « به سینا بگو بعد از من این راه رو ادامه بده. بگو مداحی کنه اما نه برای پول.» ناراحت شدم و گفتم:«من حالیم نمیشه، از این حرفا هم نزن که بدم مییاد. خودت خوب میشی. مییای بالا سر سینا.» مکثی کرد و گفت :« من دیگه رفتنی شدم. اینجا دیگه کارم تموم شده، برگهم امضا شده .» تحمل شنیدن این حرفها را نداشتم. چند نفر از پزشکان در کنارم ایستاده بودند. یکی از آنها گفت:« تب سید خیلی بالاست. جدی نگیر، داره هذیون میگه» یک دفعه سید صدایش را بلند کرد به حالت اعتراض گفت: «کی هذیون میگه!؟ این که حمید، اون هم دکتر جمالیه و ...» میخواست ثابت کند که هوشیار است. به هر حال هر طور بود کار تخلیه معده انجام شد. سید در همان روز نیمه شعبان به سختی غسل کرد؛ #غسل_شهادت.
یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، میگفت: «مقداری تربت قتلگاه از طریقی به دستم رسید. داخل کمی گلاب که برای شستشوی ضریح #امام_رضا(ع) بود. ریختم به نیابت شفا دادم تا به سید بدهند. وقتی سید آن را خورد، گفت:"این آب چی بود؟! خیلی عالیه. بوی #کربلا میداد. بوی مدینه میداد. باز هم از این آب میخوام." اما دیگه چیزی نمانده بود.»😔
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
#امام_زمان
#فتاح
#امام_خمینی
#حجاب
@shahid_ketabi
یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاقمون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوشمان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینهاش تا حد زیادی بود. شده بودیم مثل کسی که مدتها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک میدهند. یعنی همینطوری نرفت سر اصل مطلب. کلّی مقدمهچینی کرده بود تا آماده شویم.
جمله بعدی کاظم بیشتر تکانمان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون میدم.»
خدا میداند در دلمان چه خبر بود. نمیشود گفت.
شب شد.
پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد.
دیگر دل توی دلمان نبود.
البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعههای قبل این اتفاق نیفتاده بود؛ خودش میگفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچهها سر زده بوده؛ منتهی اسمی نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده.
مدتها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد.
توی پوست خودمان نمیگنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب!
دعا که داشت شروع میشد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت میکنه.» نگرانیها چند برابر شد. میگفتیم یعنی امشب چه میشود؟ دیگر باید به خودمان رجوع میکردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس میکردیم و میگفتم یعنی روزیمان میشود یا نه؟
شروع کردم به خواندن دعا. پشت سرش، هِقهِقهای کاظم به راه افتاد. هنوز دو بند نخوانده، انقلابی درش بوجود آمد و بیامان زار میزد. من هم وقتی گریهاش را شنیدم، طاقت از کفم رفت و بغضم ترکید و اشکهایم سرازیر شد. دیگر حس عجیبی پیدا کرده بودم و از درون شعلهور بودم...
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#امام_زمان
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سخنرانی #شهید_بهروز_مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه میباشد ...
ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروز است...
#حجاب
#امام_زمان
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_بهشتی :
جامعه مسلمانان جامعه فضولهاست! کسی که از خط عفت عبور میکند باید غرولند بشنود. حوزه خصوصی منزل است نه اداره، کارخانه و کوچه و خیابان.
#حجاب
@shahid_ketabi
♥️ بعضی آدما حتی بعد از شهادتشون هم برامون خیر و برکت میارن.
#حجاب
#امام_زمان
#حاج_قاسم
#شهید_سلیمانی
#سردار_دلها
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرمیتای دیروز، آرمیتای امروز
🔹بزرگ شده بود. مثل کودکیاش که بازیگوشی میکرد و آتش میسوزاند، نبود. دیگر برای خودش نمیرفت و نمیآمد و وسط حرف میهمان نمیپرید؛ آنهم چه میهمان رودربایستیداری؛ مقام معظم رهبری. حالا موقع حرف زدن دستش به نشانه احترام روی سینه بود.
🔹از لباس کودکانه قرمز رنگش هم خبری نبود و چادر سر داشت،برای خودش خانمی شده بود. وقتی آقا متوجه شدند او کیست، با تعجب شوقآوری گفتند:عه؟این آرمیتاست؟ آرمیتا احوالت چطوره خانم؟
🔹آقا هم از این دیدار غیرمنتظره و این همه تغییر محسوس در آرمیتا شوکه شدند، اصلا انتظار نداشتند دخترِ کوچولویی که روزی پای صندلیشان پری دریایی نقاشی میکشید و حسابی شیرینزبانی میکرد، حالا اینقدر بزرگ شده باشد که نتوان او را به سادگی شناخت.
🔹آقا میپرسند؛چرا خودت را معرفی نکردی؟ آرمیتا اما نمیتواند مثل قبل که حاضرجواب بود به راحتی پاسخ رهبر را بدهد. صدایش میلرزد و اختیار دستش برای خودش نیست. معلوم است که بغض کرده. با همین شرایط همه توانش را میگذارد تا به زبان بیاورد؛ خیلی مشتاق دیدارتان بودم.
🔹شاید در آن لحظه دیدار، یاد بابا داریوشش افتاده باشد و همه سالهایی که جای خالیاش را با گرمی آغوش پدرانه رهبری با همان دیدار گرم یک ساعته و با همان خاطراتی که هرروز مرور شدهاند، سر کرده است.
🔹حتماً خیلی وقت بود که انتظار دیدار تازه را کشیده است. بارها حرفهایش به #آقا را در مقابل آینه تمرین کرده ولی مشخص است آخرش هم نتوانست مثل همان دنیای کودکیاش حرف دلش را ساده برای رهبر بگوید.
#شهید_داریوش_رضایینژاد
#دانشمند_هستهای
#حجاب
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍مصاحبه جنجالی با قشرِ خاکستریِ مخالف جمهوری اسلامی با موضوعِ شنایِ زنان!
⁉️و قسم به رسانه که انسانها را دگرگون میکند❗
#الهام_اصغری نخستین زن شناگرِ ایرانی که #رکورد_گینس را جابجا کرد، با پوششِ اسلامی!
دیدید؟ دقت کردید؟
اینها هم مردمِ ایران هستند
و هر روز در کوچه و بازار از کنار شما رد میشوند
اما انگار دنیایی که آنها زندگی میکنند با دنیایی که شما در آن زندگی میکنید فاصلهای از زمین تا آسمان دارد!🤔
#ویژه
#حجاب
#ایران_قوی
#شهدا
@shahid_ketabi
🔻 زنان مبارز !
✍ به هنگام محاصره یازده ماهه #تبریز توسط قوای استبدادی، زنان بیشتر کارهای پخت غذا برای مبارزان، دوختن لباس، پر کردن پوکههای خالی، پرستاری از مجروحان و رساندن غذا به محل نبرد را انجام میدادند. برخی بانوان با پوشیدن لباس رزم، به پیکار با ستم مشغول بودند. یکی از یاران ستارخان نوشته است:
🔸«روزی میخواستند مجروحی را زخمبندی کنند. مجروح اصرار کرد که لباس او را بیرون نیاورند و بگذارند همان طور جان دهد. تعجب کردند. سرانجام ستارخان نصیحت نمود که موافقت نماید زخم او پانسمان شود. مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم، دخترم و از این بابت مایل نمیباشم لباسم را از تنم درآورند.
ستارخان منقلب گردید و چشمانش پر از اشک شد و گفت: «دخترِ من، من هنوز زندهام، چرا تو برای جنگیدن آمدهای؟!»
#حجاب
#امام_زمان
#فرزنداوری
#غدیر
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...ما از مرگ نمیترسیم
که مرگ ما #شهادت است😭
یک پست اختصاصی هم از #عشق_من که صدایش جانفزا و روحبخش است...👇
یکی از دوستان #شهید_آوینی میگفت که رمز اثرگذاری صدا و متن (نریشن) #شهید در مجموعه ماندگار #روایت_فتح فقط یک چیز بود و بس. آنهم اینکه سید مرتضی بعد از خواندن #نماز_شب مشغول نوشتن آنها میشده و...
اینگونه دلها با شنیدنش از جا کنده میشود و آن را با خود به معراج میبرَد !
و میگفت : قبل از شروع به نوشتن بگو «یا فتّاح» و بنویس
آنوقت دیگر تو نیستی که مینویسی... 😖
@shahid_ketabi
یک شب رفته بودم سر قبر شهید کاظم عاملو.
دعای کمیل را در امامزاده یحیی خواندند؛ در جوار قبور #شهدا.
تصمیم گرفتم همانجا بمانم و نماز شبم را در کنار قبر شهید عاملو و اخوی شهیدم بخوانم.
معمولاً شبها یک ساعت به اذان صبح، درب امامزاده را باز میکنند.
نماز را خواندم و زیارتی کردم که اذان صبح گفته شد. بعد از نماز صبح داشتم از سمت درب شمالی میآمدم بیرون که یکهو دیدم جوانی حدودا ۲۵ ساله با گریه و زاری وارد گلزار شد. جا خوردم. بلندبلند گریه میکرد! تا مرا دید صدا زد: «آقا، قبر #شهید_عاملو کجاست؟» با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهش کردم. دوباره با لهجه کُردی سوالش را تکرار کرد و آمد جلوتر و تا آمدم حرفی بزنم گفت: «تو رو خدا بگو و خیالمو راحت کن! شهید عاملو اینجا خوابیده ؟»
با هم حرکت کردیم تا قبر مطهر را نشانش بدهم. ولی او بیتابی میکرد و میگفت : «من از کردستان اومدم!خیلی مشکل دارم. این شهید رو هم نمیشناسم؛ اومده به خوابم و گفته:.بیا کنار قبرم تو سمنان. بیا هر مشکلی که داشته باشی به یاری خدا حل میشه...»
اینها رو میگفت و همینطور گریه میکرد و زار میزد.
قبر شهید عاملو را نشانش دادم. تا دید، خودش را انداخت روی قبر مطهر. گریه میکرد چه گریهای!
در همان حال به زبان کردی شروع کرد به درد و دل کردن با #کاظم. واقعا داد میزد و گریه میکرد. وقتی اینطور دیدمش دیگر نایستادم؛ آمدم بیرون. ولی این برایم قصهی عجیبی شد و ذهنم را مشغول کرد.
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
🔴«عفت» و «شرافت» در کلام #شهید_مطهری
«شرافت زن اقتضا میكند هنگامى كه از خانه بيرون میرود متين و سنگين و باوقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچگونه عمدى كه باعث تحريك و تهييج شود به كار نبرد، عملًا مرد را به سوى خود دعوت نكند، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنىدار به سخن خود آهنگ ندهد، چه آنكه گاهى اوقات ژستها سخن مىگويند، راه رفتن انسان سخن مىگويد، طرز حرف زدنش يك حرف ديگرى مىزند.»
(مجموعه آثار استاد شهيد مطهری، ج۱۹، ص۴۴۷)
#عفت
#حجاب
#غدیر
@shahid_ketabi
🌹 ایشون حاجیه خانم صفیه گلزاری(معروف به مادر ایران) هستند
مادر خانوادهای با ۹ شهید...
👈خواهر شهید
👈همسر شهید
👈#مادر_شهید
👌 ما به ایشون میگیم #مادر_ایران؛ نه زنی که با خون بچهش کاسبی راه انداخته.
#حجاب
#غدیر
#شهادت_امام_جواد
#ماه_ذی_القعده
#امام_زمان
@shahid_ketabi
گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟
سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست گفتم: شما فرماندهی نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلیاش اشاره کرد گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم
که این جا خبری نیست!
آن وقتها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.
سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیاد!
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@shahid_ketabi
✳️ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت.
به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.»
🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد.
بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر.
بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛
اما مطلب دیگری گفت:
«بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.»
🔹 برای ما می گفت؛
وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود.
📚 «با دست های خالی»
بقلم مهدی بختیاری
نشر یا زهرا (س)
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#غدیر
#ذی_الحجه
#ازدواج
@shahid_ketabi
رضا سگ باز!!!
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش میکرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچهها که اینجور میگن.....!!!
- چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با توام.....! “
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
«بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟»
- رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم، ولی با دژبان دعوام شد!!!!
شهید چمران گفت: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
- رضا بهش برخورد و به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
- شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: «اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!»
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریههاش میگفت: «یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟»
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز،
موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز،
صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
#شهید_مصطفی_چمران
#سالگرد_شهادت
@shahid_ketabi
🔅 قبل از عملیات فــاو؛ بچههای گردان راهی مشهد الرضا (ع) شدند. در باغی که محل اسکان نیروها بود؛ بچهها توسلی به ساحت مقدس حضرت پیداکردند و سینهزنی مفصلی انجام شد.
🔸 ابراهیم خیلی تو عالم خودش بود.
بچهها که بیرون آمدند، ایشان هم با آن حالت معنوی خودش به برادر عزیزمان حاج عباس آهسته گفت :
«آقـا، گـــرفـتی؟!»
حاجی گفت: «چی؟»
بعد میگوید: «من گــرفتـم؛ ولی مدیونی تا من زنده هستم به کسی بگویی.»
🌹 نمیدانم چه تماس و توسلی با حضرت برقرار کرد که همان جا امضای #شهادت را از خود آقـــا گرفت.
✓ وصیت شــهید:
.. و دشمنان مکتبم ببینند که گرچه چشمها و دستها و پاها و قلب و سینه و سرم را از من گرفتهاند؛ اما یک چیز را نتوانستهاند از من بگیرند و آن ایمان و هدفم میباشد؛ که عشق به الله است و معشوقم به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است.
خدایا جندالله را که با سوگند به ثارالله، در لشگر روح الله، برای شکست عدوالله، استقرار حزب الله، زمینه ساز حکومت بقیه الله است؛ حمایت کن. آمین یا رب العـالمین.
🌷 #شهـید_ابـراهیــم_اصفــهانی
فرمانده گردان عمار لشکر حضرت رسول (ص)
شهـادت بهــمن ۶۴ / فتـح فــــاو
گلــزار شهدای بهشت زهــرا (س)
قطعه ۲۷ / ردیف ۸
#امام_زمان
#غدیر
#ازدواج
#حجاب
@shahid_ketabi
در گرگ و میش هوا جلوی چادر فرمانده گردان نشسته بودیم و داشتیم خستگی در میکردیم و باهاش حرف میزدیم که یکهو صدای خمپاره آمد. توپ بود. من به حساب آشنایی با مهمات، پریدم و گفتم: «حاجی این گلوله تلفات گرفت!» و به سرعت دویدیم به طرف صدا. توی راه از دور یکی از بچهها رسید به من و گفت: «مصطفی! سوییچ توییتا رو بده که بچهها داغون شدن!»
قبل از رسیدن به محل اصابت هنوز نفهمیده بودیم چه شده. رسیدن همان و دیدن بچههایی که با ترکش، پخش و پلا و هر کدام یک گوشه افتاده بودند همان.
گلوله توپ به سینهکش کوه خورده بود و ترکش آمده بود پایین و در آنِ واحد هشت نه نفر را لَت و پار کرده بود! هر کدام رفتیم طرف یکی. توی هاگیر واگیر جمع کردن بچهها و رسیدگی بهشان یکهو باران هم شروع به باریدن کرد. دست دست نکردیم. تا قبل از اینکه شدید شود زخمیها را ریختیم پشت توییتا و با اینکه لاستیکش پنجر شده بود فرستادیم عقب.
تنها شهید معرکه، آن روز #کاظم بود. او هم با ترکش همان خمپاره #شهید شد. البته او بیرون نبود و داخل چادر نشسته یا خوابیده بود. کاظم هیکل تنومندی داشت. دو سه نفری چسبیدیمش و با زخمیها در توییتا گذاشتیم. فکر میکنم هنوز جان داشت و مقداری تکان میخورد. چون تا گذاشتیمش داخل ماشین بدنش وِل شد و حس کردم همانجا تمام کرد.
شدت باران انقدر زیاد شد که تا چهلوهشت ساعت بعد، راهها را بست.
کاظم اینطوری از بین ما رفت.
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
#امام_زمان
#حجاب
#شب_جمعه
#غدیر
#خاطرات
@shahid_ketabi
..صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم. آلبوم را از دستم کشید و گفت:
«گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و
جنگیدن منه.»
گفتم: «خودت رو اذیت میکنی.»
اشکهایش دانهدانه میچکید روی گونههایش.
🔸 گفت: «فرشته؛! اینا همه عاشق آقا اباعبدالله(ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنهایم؛ خوابمان میآد.
🔸 به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره #شهید_قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و هایهای گریه میکرد.
🔸 به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: 'زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.'
👈 یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.»
🔹 میدانستم خسته و غصهدار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و با هم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک میریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم.
راوی: همسر شهید
📚 برگرفته از کتاب « گلستان یازدهم»
بقلم بهناز ضرابیزاده / نشر سوره مهر
#شهید_علی_چیت_سازیان
#عید_غدیر
#حجاب
#امام_زمان
@shahid_ketabi