eitaa logo
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
201 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
214 ویدیو
8 فایل
𑨧اولین کانال رسمی شهید مدافع حرم آقاسجاد طاهرنیا مسافر تاسوعای94 (۹۴/۰۸/۰۱) باحضور مادر ،همسر،برادر و همرزمان شهید مدیر کانال @mohajjer
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی به دنیا آمد پدرش جبهه بود. با اجازه‌ی او اسم را خودم برایش انتخاب کردم. پدر آقا سجاد قبل از تولد چندین بار امتحان رانندگی داده بود اما موفق نشده بود که قبول شود. ولی در اولین امتحان رانندگی بعد از تولد توانست گواهینامه‌اش را بگیرد. شیرینی گرفت و آمد خانه. می‌گفت: بابا جان! همین اول کار، برایم داشت! پدر ۱۵ روز بیشتر پیش ما نماند و برای عملیات والفجر ۹ به برگشت. سجاد را همیشه با خودم به و مراسمات می‌بردم..من هم خواهر شهیدم و هم مادر شهید. هم داغ برادر دیدم و هم داغ فرزند. همیشه به مادرم می‌گفتم: مادر! برای هدیه‌ای که در راه داده‌ای کن! ولی وقتی پسر خودم هم به برادر شهیدم پیوست فهمیدم فرزند جوان، مادر را خیلی تحت فشار می‌گذارد. وقتی را آوردند و شنیدم مادر ندارد، با خودم گفتم خدا را شکر. اگر مادرش زنده بود، چه می‌کشید! @shahid_tahernia
#جوانمردِکوچولو یک روز داخل کلاس یکی از دانش آموزان کار اشتباهی انجام داد. معلم هم متوجه شد و تصمیم به تنبیه او گرفت. اما نمی‌دانست چه کسی این کار را انجام داده! لذا از بچه‌های کلاس سوال کرد که چه کسی این کار را کرده است؟؟ #سجادطاهرنیا از جا بلند شد و گفت کار من است! هم دانش آموزان و هم معلم تعجب کردند. معلم بخاطر شناختی که از #سجاد داشت و همکلاسی‌ها بخاطر اینکه می‌دانستند کار #سجاد نبود! بعد از زنگ، همکلاسی‌ها سوال کردند: " #سجاد! چرا گفتی کار تو بوده؟! " #سجاد جواب داد: " اون دانش آموزی که این کار را انجام داده، چند روز پیش باباش‌‌رو از دست داده و یتیم شده و اگر تنبیه می‌شد خیلی بد بود و خجالت می‌کشید!! " #به_نقل_از_دوست‌ِشهید #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
#نگران_‌تک‌تک_‌بچه‌ها در برنامه‌های فرهنگی، برای آوردن بچه‌ها پای کار خیلی #اصرار داشت. اما #هدفش از جمع کردن بچه‌ها، فقط برای انجام دادن کار نبود بلکه می‌خواست بچه‌ها را هم #رشد بدهد. یک روز برای رفتن به دعای #کمیل مهدیه سه ساعت تمام وقت گذاشت! همه‌ی بچه‌های محله‌رو جمع کرد. من اعتراض کردم و گفتم: چرا اینقدر پیگیری بریم؟؟ هر کس بخواد بیاد خودش میاد! چرا تک تک می‌ریم در خونه‌ی بچه‌ها؟ مگه ما بیکاریم؟؟ می‌گفت: این کار ما خیلی #موثره! ممکنه ما باعث بشیم مسیر #زندگی این بچه‌ها در دعای کمیل #عوض بشه! سال #۹۴ بود صبح روز شهادت #حضرت_زهرا(س) آمد خانه‌ی ما و گفت بریم جلوی محله، سر خیابان، #ایستگاه‌صلواتی بر پا کنیم! گفتم: آخه کسی نیست. هماهنگی می‌کردی خودمون‌رو آماده کنیم. گفت: ان‌شاءالله درست میشه. برو #وضو بگیر. نیت کن‌. بقیه‌رو بسپار #بخدا. این #ایستگاه_صلواتی، یکی از بهترین‌ ایستگاه‌های صلواتی شد که تا آن سال راه‌اندازی کرده بودیم. #به_نقل_از_دوست‌_شهید #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
#محبت_به_پدرومادر_وفرزند #آقاسجاد هر موقع نزد ما می‌آمد #دست من و مادرش را می‌بوسید. به او می‌گفتم #آقاسجاد! این کارو نکن، ما را #خجالت می‌دهی. می‌گفت: "نه در مقابل زحماتی که شما برای من کشیدید این کاری نیست." #آقاسجاد در #قم ساکن بود و ما در رشت. خیلی از اینکه از ما دور است #ناراحت بود و می‌گفت: چون از شما دور هستم #خدمت به شما برایم کمتر مهیاست! #فاطمه‌رقیه‌ی آقا سجاد شش فروردین ۹۰ به دنیا آمد. #همسرش تعریف می‌کند که وقتی #فاطمه رقیه بدنیا آمد #برکت زندگیمان خیلی زیاد شد. #فاطمه رقیه را خیلی #دوست داشت و او را هدیه‌ی #حضرت‌رقیه(س) به خود می‌دانست. همیشه #دستانش را می‌بوسید و #خدا را بخاطر داشتن فرزند #دختر شکر می‌کرد. هر وقت هم از سرکار به خانه می‌آمد واقعا #خستگی‌اش را می‌گذاشت بیرون. با اینکه خیلی #خسته بود از در که می‌آمد داخل، با #فاطمه رقیه بازی می‌کرد خیلی با هم قاطی می‌شدند. بطوری که صدای #خنده‌شان کل فضای خانه را پُر می‌کرد. #به_نقل_از_پدربزرگوارشهید #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
#ساده_مانند_آب خودش را در مسیر #تزکیه‌ی نفس قرار داده بود و بخودش #ریاضت می‌داد. در لباس پوشیدن، در غذا خوردن، در نحوه‌ی برخورد، در ساعت خوابش، در احساس مسئولیتش! #کم_می‌پوشید و کم می‌خورد. برای #خانواده بهترین لباس‌ها را تهیه می‌کرد اما به ندرت برای خودش #لباس_نو می‌خرید. از لباس‌های با رنگ و لعاب #دوری می‌کرد‌. فقط وقتی من اصرار می‌کردم برای مهمانی لباسی #شیک بپوشید، لباسهای دلخواه مرا می‌پوشید تا من ناراحت نشوم. همیشه ساده ولی #آراسته بود. یک دست لباس داشت که خیلی با او #زیباتر می‌شد اما همیشه آن را تا کرده و در کمد می‌گذاشت و #نمی‌پوشید! من اول علت این کار او را نمی‌فهمیدم. بعدا به من گفت که نگرانم اگر این لباس را بپوشم و به خیابان بروم دل #نامحرمی را بلرزانم... فردای قیامت نمیتوانم #جواب او را بدهم. #آقاسجاد در این ده سال اخیر واقعا روی خودش #کار کرده بود. یعنی اینطور نبوده که عاشق #شهادت باشد و یک شبه بخواهد به درجه‌ی رفیع #شهادت برسد... که شهید بشود و تمام. نه اصلا اینطور نبود. از #نماز_شب‌هایش، ازکلاس‌های_اخلاق رفتتش، از برخورد‌ها و رفتار‌هایش و... می‌شد فهمید که #آقاسجاد دارد خودش را برای امری بزرگ آماده می‌کند... #شادی_روحش_صلوات #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
#عاشق_فوتبال از کودکی #عاشق‌فوتبال بود. هرجایی که فرصت می‌شد با بچه‌ها مسابقه فوتبال راه می‌انداخت. نوعش مهم نبود. از گل کوچیک گرفته تا چمن مصنوعی یا داخل سالن و ... می‌گفت لذت می‌برم از فوتبال. روزهای آخر #سوریه، دو روز قبل از #عملیات با چند تا از بچه‌های سوری و دوستانش مسابقه فوتبال گل کوچیک راه انداختند. ما هم شده بودیم تماشاچی! تعامل بین بچه‌ها با دو تا #جوان‌سوری خیلی جالب بود. در بازی آنقدر به آنها احترام می‌گذاشتند که قابل تامل بود. این دو جوان هم با لبخند و سر تکان دادن جواب #محبت بچه‌ها را می‌دادند. جالب‌ترین قسمت آنجایی بود که بچه‌ها به #زبان‌عربیِ من‌درآورده می‌خواستند حرفی را به اینها برسانند! ما که از خنده می‌مردیم... #یادش‌بخیر! #آقاسجاد من را صدا کرد و گفت بیا بازی. گفتم: "بابا بشین یه گوشه استراحت کن انرژی رو مصرف نکن نیازه" صورتش کامل پر از عرق و قرمز شده بود. #خنده‌ای کرد و گفت: اتفاقا دارم #انرژی می‌گیرم! دوباره دوید دنبال توپ... #به_نقل_از_همرزم‌شهید #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
#نماز‌با_صدایِ‌بلند_وقنوت‌هایِ‌یواشکی #نماز خواندنش همیشه با #طمانینه همراه بود، #آرامش عجیبی در #نماز خواندنش دیده می‌شد. هیچ وقت #عجله نمی‌کرد حتی اگر باید به کاری می‌رسید و انجام آن دیر شده بود! با #تواضع و #خشوع کامل به نماز می‌ایستاد. مانند #گدایی که مقابل #شاهی ایستاده باشد... #قنوت که می‌گرفت #دستانش را بیشتر از حد معمول #بالا می‌آورد و گردنش را بسمت راست کج می‌کرد و آنچه می‌خواست را به #‌خدا می‌گفت. مطمئنم " اللهم الرزقنا توفیق #الشهاده فی #سبیلک... " یکی از خواسته‌هایش بود. #نمازش را با صدای بلند می‌خواند اما وقتی به #قنوت می‌رسید آرام و بی‌صدا چیزهایی می‌گفت... طوری که دیگر نمی‌توانستی حرف‌های #خصوصی‌اش را با #خدا بشنوی. #سجده‌هایش را طولانی به جا می‌آورد و بعد از اتمام نماز بلافاصله و بدون اینکه حالتش عوض شود تسبیحات #حضرت‌زهرا(س) را می‌گفت. خیلی از اوقات به اتاقش می‌رفت و با #عبایی که برایش #هدیه خریده بودم در #خلوت نماز می‌خواند. همیشه مهر نمازش #تربت‌امام‌حسین(ع) بود و روی این قضیه خیلی مراقبت داشت. بعد از نماز بلافاصله روی #تربت را می‌پوشاند و با اشاره به #روایتی می‌گفت: شیطان منتظر است جایی #تربت‌امام‌حسین(ع) را بدون پوشش پیدا کند و از آن استفاده ببرد. #به_نقل_از_همسرشهید #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
#شوخی‌بانامحرم #آقاسجاد اصلا اهل شوخی کردن و خندیدن با #نامحرم نبود و بشدت از این کار #بیزار بود. یکبار به من گفت: شاید وقتی در جمعی قرار می‌گیریم و من #ساکتم خیلی‌ها فکر کنند #خجالتی هستم که حرف نمی‌زنم اما #خدا شاهد هست که اینطور نیست. من هم می‌توانم مثل خیلی‌ها که می‌بینی، با نامحرم #شوخی کنم، بگم، بخندم، حرف‌ بزنم.... اما دوست دارم #حریمی بین من و نامحرم باشد و حفظ بشود. می‌ترسم #خنده و شوخی این حریم را از بین ببرد و #شیطان وارد شود. بخاطر همین است که #سکوت می‌کنم تا زمینه‌ی شوخی و حرف زدن با نامحرم برایم فراهم نشود. حتی خانه‌ی پدر من هم که می‌آمدم آنقدر #باحیا بود که بعد از زدن زنگ درب خانه و باز شدن درب، باز هم داخل نمی‌آمد! آنقدر #منتظر می‌ماند تا از داخل صدایش کنیم! وقتی هم داخل می آمد در راهرو آنقدر #یاالله_یاالله می‌گفت تا #مادروپدرم به او اجازه نمی‌دادند #وارد نمی‌شد. #به_نقل_از_همسرشهید #برگرفته_از_کتاب #ساقیان_حرم #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم #سجادطاهرنیا @shahid_tahernia
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
#شهیدِتاسوعا #مدافع_حرم🕊 #آقاسجاد_طاهرنیا🌹 @shahid_tahernia
از برگشته بودیم. نزدیک صبح بود. رسیدیم محل کار و لباسمان را عوض کردیم و را گذاشتیم سر جایش. ماشینش را از پارکینگ بیرون آورد تا برویم منزل. متوجه شدم بخاطر بیست روزی که نبودیم شیشه‌های ماشین کاملا گرفته است. به گفتم: "عقب‌تر بیا آب بگیرم شیشه بشه" ولی عکس‌العملی از او ندیدم! ... بیا‌عقب... باز هم ! رفتم کنار پنجره‌ی راننده و با انگشت زدم روی شیشه و گفتم: " چرا نمیای؟ شیشه خیلی کثیفه..." گفت: ! نشستم و راه افتادیم. گفتم: " بابا! تا که نمیشه اینجوری بریم..." همیشگی... همیشگی... گفت:" من راننده‌ام. تو بخواب تا موقعِ نماز" رسیدیم عوارضیِ تهران_قم. ایستاد برای نماز. را که خواندیم زودتر از من برگشت. وقتی آمدم دیدم یک آب معدنی خریده و در حال شستنِ شیشه‌ی ماشین است... تازه متوجه شدم چه بود!!! @shahid_tahernia
#توکل_بخدا_خدا_بزرگه 🌼در همه‌ی کارها به #خدا توکل می‌کرد. #توکلی که همراه با یقین و #اعتقاد قلبیِ کامل بود. معنای توکل از نظر #آقاسجاد، سپردنِ تمامِ ماجرا به دست #خدا بود. 🌼وقتی مشکلی یا کاری برایش پیش می‌آمد همه را می‌سپرد #دستِ‌خدا. دیگر نه دغدغه‌ی آن را داشت و نه #اضطراب و نگرانی در موردش! مطمئن بود که #خداوند همه جوره هوایش را دارد. هروقت دلهره و #اضطرابم را در بعضی موارد می‌دید می‌گفت: " #توکل_به‌خدا، #خدا‌_بزرگه " 🌼این جمله، تِکه کلامِ همیشگی‌اش در انجامِ کارها بود. با #ایمانِ کامل این جمله را می‌گفت و از تهِ دل #توکل می‌کرد و جواب هم می‌گرفت. 🌼همیشه به #توکل کردن‌هایش #غبطه می‌خوردم و جالب‌تر اینکه #خداوند هم همیشه هوایِ دلش را داشت و توکل قلبی‌اش را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. چون با تمام وجود #توکل می‌کرد، همیشه #بهترین‌ها را می‌گرفت. #به_نقل_از_همسرشهید🌹 #برگرفته_از_کتاب📘 #ساقیان_حرم🇮🇷 #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم🕊 #سجادطاهرنیا🌷 @shahid_tahernia
#روضه‌ی_اختصاصی_بی‌بی‌‌رقیه.س. همیشه خودش را به مراسمات هیئت #فاطمیون قم می‌رساند و #محرم هم اگر #ماموریت نبود برای عزاداری همه‌ی کارهایش را تعطیل می‌کرد. شب حضرت #رقیه.س. با هم به هئیت #فاطمیون رفته بودیم‌. #آقاسجاد شیفته‌ی حضرت #رقیه.س. و مشتاق شنیدن #روضه‌های آن حضرت و #گریه برای ایشان بود. تمام سال را برای شب سوم و روضه‌های خرابه‌ی #شام انتظار می‌کشید! همان اول برنامه، تلفنش زنگ خورد، یکی از دوستان #صمیمی‌اش بود مشکلی برایش پیش آمده بود لذا مجبور شد مراسم را #ترک کند. خیلی #مهربان بود و همیشه برای #مشکلات دیگران از بهترین لحظه‌هایی که #دوست داشت هم گذشت می‌کرد. می‌دانستم که #عاشق حضرت #رقیه.س. است. دلم مانده بود پیشش و می‌دانستم که دلش توی #هیئت مانده. وقتی برگشت مراسم تمام شده بود. خیلی دلم برایش #سوخت. به اتفاق هم برگشتیم. فردا شب دوباره رفتیم #هیئت... با این که شب حضرت #رقیه.س. نبود اما مداح برخلاف رسم همیشگی دوباره روضه‌ی #بی‌بی سه ساله را خواند و بعد روضه‌ی دیگری را شروع کرد. انگار روضه‌ی بی‌بی سه ساله #رزقش بود. وقتی بر‌می‌گشتیم به #آقاسجاد گفتم: "چقدر بی‌بی بهت #توجه داره. دیشب بخاطر اون #بنده‌خدا رفتی، امشب ویژه دوباره برات #روضه‌ خوندن!" 🌸هدیه به روحِ پرفتوحش #صلوات🌸 #برگرفته_از_کتاب📘 #ساقیان_حرم🇮🇷 #خاطرات_شهیدمدافع‌حرم🕊 #سجادطاهرنیا🌷 @shahid_tahernia
... تهران... قطعه‌ی شهدای ... همان جایی است که برای اولین بار نزدیک غروب یکی از روزهای سال ۸۵ چنان مست شده بود که او را از خود بیخود کرده بود. مدتی طولانی در میان قبور قدم می‌زد، گاهی می‌ایستاد و به قبر خیره می‌شد و دوباره آرام مثل همیشه قدم زنان پیش می‌رفت، گاهی می‌نشست... من هم کنج این قطعه به درختی تکیه داده بودم و حال و هوای داشتم. اما حواسم به هم بود که چگونه محو شده است... حس داشت... انگار آنها را می‌بیند و با آنها صحبت می‌کند! یکسره می‌ریخت. چند بار اشاره کردم جان برویم دیر شده! ولی انگار حاضر نبود بکند. آنقدر ماند تا به اذان مغرب نزدیک شدیم. اگر بحث اول وقت نبود شاید ساعت‌ها آنجا می‌ماندیم... وقتی می‌خواست از قطعه بیرون بیاید، گفت: " عجب جایی بود! قطعه‌ای از ... من تازه اینجا را پیدا کرده‌ام... " 🌹 📘 🇮🇷 🕊 🌷 @shahid_tahernia