eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍..هنگام دیدن آموزش در بندرعباس، در یكی از ساختمانهای نیروی هوایی ارتش به سر می‌بردیم. حدود 170 نفر آنجا استقرار داشتند. برای همین به سرعت سرویسهای بهداشتی كثیف می‌شد؛ 💦 اما صبح كه از خواب برمی‌خاستیم، سرویسها تمیز بود؛ از تمیزی برق می‌زد. هیچ كس نمی‌دانست آنها را چه كسی نظافت می‌كند. اواسط دوره، «قباد شمس‌الدینی» ـ پیرمردی 67 ساله ـ كه در آن سن و سال همراه ما شنا یاد گرفته بود، نزد من آمد و با چشمانی گریان گفت: حاج احمد دارد من را می‌كشد. با تعجب پرسیدم: چرا؟ اشك ‌ریزان گفت: همیشه می‌خواستم بدانم چه كسی دستشوییها را می‌شوید. یك شب بیدار ماندم و كشیك دادم. وقتی صدای آب از دستشویی شنیدم، آهسته به طرف صدا رفتم. چشمم به حاج احمد افتاد. جارو و شیلنگ به دست داشت و در حال نظافت بود. سعی كردم جارو و شیلنگ را از او بگیرم؛ ولی به من گفت كه چرا بیدار مانده‌ام و بعد قول گرفت كه آن موضوع را به كسی بازگو نكنم. گفتم: پس چرا به من گفتی؟ گفت: این راز داشت مرا می‌كشت. 📚منبع : راوي: محمود حاجي زاده، ر.ك: شميم عشق ص 28 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۹ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 #حرم ✍...دسته جمعی داشتیم کنار وسط می خواندیم. صدای بلند《لا اله الا الله》به گوشمان خورد. از بیرون آوردند. وقتی از کنارمان رد شدند،مادر شوهرم از یکی پرسید؛کی بوده؟ 💦طرف گفت: بوده و از خودش یک بچه به جا گذاشته. دوید توی چشمان مادرش.سریع از آب گل آلود ماهی اش را گرفت: می بینی مامان، دنیا همینه! اگه نشیم می میریم! اگه جونت بشه دیگه خیالت راحته که شده؛ اگه تصادف کرد و مرد می خوای چه کار کنی؟ شب قبل از نماز مغرب می رفتیم . را بردیم داخل صحن. توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای دعا کن. 💦توی زد به پهلویم؛به مادرم بگو دعا کنه. خودش را با گل های فرش (ع) سرگرم نشان داد. به مادر شوهرم گفتم؛ مامان این محسن من رو دیوونه کرد! می شه الان کنی؟ وسط مغرب بود که دل مادرش . با چشم برایش کرد. ذوق کرد. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
(نوادر) ایده های ناب از (۲) ✍قدیمیا خوب یادشونه یک خارجی درباره جنگ دوم جهانی پخش می شد به نام "ارتش سرّی" که اتفاقا خود من و بیننده پروپا قرصش بودم.  💦هنگامی کشور بلژیک را اشغال کرده بود، تعدادی از مردم برای این که با دشمن اشغالگر مقابله کنند، گروه مقاومتی تشکیل داده بودند که مرکز آنها در یک بود.  💦وظیفه آنها که به معروف شده بودند، نه جنگ با ارتش آلمان، که نجات خلبانانی بود که برای بمباران مواضع ارتش هیتلر می آمدند و هواپیمایشان سقوط می کرد و آنها با می پریدند بیرون.  آلمانها شدیدا دنبال اسیر کردن آن خلبانها بودند ولی وطن پرستها، خلبانها را نجات می دادند 💦و پس از چند روز، باوجود سختی بسیار از سرزمین های اشغالی خارج می کردند و نجات می دادند.  که از قدرت خلبانان شجاع ایرانی در هراس بود و ضربات سنگینی خورده بود، برای زنده یا مرده خلبانان، جایزه های بزرگی تعیین کرده و همواره بدنبال آنها بود.  💦سال 1359 تا تقریبا سال 1368 آخر جنگ، تعدادی از نیروهای در منطقه کردستان به صورت پراکنده مستقر بودند. آنها که با ظاهر گروه های مسلح ضدانقلاب در منطقه دشمن پخش بودند، وظیفه داشتند اگر هواپیمایی مورداصابت قرار گرفت، آن را نجات دهند تا دست ارتش صدام یا مزدورانش نیفتد.  💦آنها که هیچکس نه می شناسدشان نه برایشان مراسم یادواره و تجلیل گرفتند، با همکاری اهالی غیرتمند منطقه، موفق شدند تعدادی را قبل از اینکه به دست دشمن بیفتند، نجات بدهند.  آنها خلبانان را در روستاهایی حتی در داخل خاک عراق، در لباس مردم روستایی چند روز نگه داری می کردند و سپس با امکانات محدود اولیه، به داخل ایران منتقل می کردند. "ارتش سری" که شبکه "بی.بی.سی" انگلیس آن را ساخت، برای ما زیبا و جذاب بود، ولی دریغ از ارائه نقش این عزیزان!  باتشکر بسیار از "حسین ثالثی" (سایت ساجد) و بخصوص "محمد معما" که در نشر نقش ویژه ای داشته و دارد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 توصیه #شهید_حججی به خواهرانِ وطنمان #ایران 😊🌹 ✅ از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله می خواهم روز به روز #حجاب خود را #تقویت کنید مبادا تار مویی از شما نظر #نامحرمی را به خود جلب کند، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا #چادر را کنار بگذارید. 👈 همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا (س) و زنان اهل بیت پیامبر قرار دهید، همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه (س) خطاب به پدرش گفت👇 غصه حجاب من را نخوری بابا جان چادرم #سوخته اما به سرم هست هنوز😔 از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای (مدظله عالی ) نائب برحق امام زمان (عج) است.👌 @Afsaran_ir
✍ دو آرزوی زیبایِ یک شهید ، که مستجاب شد... #متن_خاطره: همه‌ی زندگی‌اش با حضـرت زهرا(س) پیوند خورده بود. وقتی ازدواج کرد، مهریه‌ی همسرش شد مهریه ی حضرت زهرا(س)... حمزه‌علی دو تا آرزو توی زندگی داشت: اول اینکه خدا بهش یک دختر بده ، تا اسمش رو بذاره فاطمه ؛ دوم اینکه وقتی شهید شد، گمنام بمونه مثلِ حضرت زهرا(س)... هر دو تا آرزوهاش مستجاب شد و بابایِ فاطمه گمنام موند... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید حمزه‌علی احسانی 📚منبع: کتاب خط عاشقی 2 ، صفحه 15 #شهیداحسانی #انس_با_اهل‌بیت #حضرت_زهرا #آرزو #تربیت_فرزند #ازدواج_آسان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم، حرفی نمی زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید. روز دوم فروردین، قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. 💦نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر، کفشات کو؟ گفت: « بچه سرا یدار مدرسه مون کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش. » اون موقع، علی دوازده سال بیشتر نداشت. نوجوانی 📚منبع : کتاب دوران طلایی به نقل از کتاب دلیل 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍مطلبی هم به برادرانِ بسیج و سپاه بگویم :...اگر صرفاً به یکی از ابعادِ ارزش‌های اسلامی تکیه کنید، نه خودتان و نه این جامعه که پیشرو مبارزاتِ مستضعفانِ جهان است نمی‌تواند به تناسب، رشد کُنَد و خدا هم این نعمتِ بزرگی را که هم‌اکنون به ما داده است، می‌گیرد . 📚منبع:اسك دين 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍با احمد آقا و چند نفر از بچه های راهی زهرا سلام الله علیها شدیم. همیشه برنامه ما به این صورت بود که سریع از زهرا سلام الله علیها برمی گشتیم تا به جماعت مسجد امین الدوله برسیم. اما آن روز دیر راه افتادیم. گفتیم: نماز را در بهشت زهرا سلام الله علیها می خوانیم. به ابتدای جاده رسیدیم. 💦ترافیک شدیدی ایجاد شده بود. ماشین در راه بندان متوقف شد. احمد نگاهی به ساعتش کرد. بعد درباره صحبت کرد اما کسی تحویل نگرفت! احمد آقا از ماشین پیاده شد! بعد هم از همه معذرت خواهی کرد! گفتیم: احمد آقا کجا می ری؟! جواب داد: این راه بندان حالا حالا ها باز نمی شه، ما هم به نماز اول وقت نمی رسیم. من با اجازه می رم اون سمت جاده، یک مسجد هست که نمازم رو می خونم و بر می گردم. احمد آقا باز هم معذرت خواهی کرد و رفت. او هر جا که بود نمازش را اول وقت و با اقامه می کرد. در جاده و خیابان و ... فرقی برایش نمی کرد. همه جا ملک خدا بود و او هم بنده ی خدا. 📚منبع : کتاب عارفانه 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى شویم و اگر کشته هم بشویم هستیم و این نیز خود پیروزى است. 📚منبع:سايت جامع سربازان اسلام 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📩 🌹شهــید سیـد مـرتضی آوینی: یاران شتاب ڪنید! گویند قافله ای در راه است ڪه #گنهڪاران را در آن راهــی نیست! ‌[ آری گنهڪاران را راهـــی نیست اما #پشــــیمانان را می پذیرند...] 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روزی در محوطه پایگاه مشغول کندن علف های هرز بودم ، و با بیل اطراف درخت ها را تمیز می کردم ، فرمانده پایگاه که آن موقع درجه سرهنگی داشت در حین عبور مرا دید ، بدنم خیس عرق بود ، آمد جلو و سلام کرد و گفت ، بابا جان چه کار می کنی !؟ گفتم ، جناب سرهنگ دارم اطراف درخت ها را بیل می زنم ! ایشان دفتر یاداشتی که دستش بود به من داد و بیل را از من گرفت و بدون توجه به نگاه تعجب آمیز پرسنل که از آنجا عبور می کردند ، شروع به بیل زدن کرد.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص19 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#آیا_میدانید_که..... ✨آیا می دانید که شهید مغفوری حافظ ٢٠ جز قرآن بودند. 💠زمانی از ایشان می پرسیدند:شما چطور قرآن حفظ می کنید؟ گفت: اگر ارادت پیدا کنی خودش می‌آید و در قلبت حفظ می شود. #مردان_بی_ادعا #فرمانده_مخلص 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📖 #کتاب_بخونیم عاشقانه‌های شهید زین‌الدین و همسرشان برای رسیدن به خدا ... آقا مهدی گاهی ڪه یڪ حدیث یا یڪ جمله‌ی‌ زیبا پیدا می‌ڪرد ، با ماژیڪ می‌نوشت روی ڪاغذ و می‌زد به دیوار . بعد در موردش با همدیگه حرف می‌زدیم ، هر ڪدام هر چه فهمیده بودیم ، می‌گفتیم . اینجوری آن جمله هم روی دیوار جلویِ چشممان می‌ماند و هم توی ذهنمان ماندگار می‌شد ... #شهید_مهدی_زین_الدین 📚 ڪتاب آقا مهدی ، ص۶۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره شهدا یاد کنیم از شهید نوجوانی که به #حق_الناس خیلی اهمیت میداد!!! #شهید_غلامرضا_ساعدی_کرمانی 🔻من در بچگی دو تا از لامپهای #بیت_ المال را شکسته ام؛ #خسارت آن چند میشود؟ به حق الناس خیلی اهمیت میداد. زمانی که برای اولین بار میخواست به #جبهه برود، به شهرداری رفت و گفت: من در بچگی دو تا از لامپهای بیت المال را شکسته ام. خسارت آن چند میشود؟ غلامرضا خسارت لامپ ها را #پرداخت و با خیال راحت به جبهه رفت.... ‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ننه عباس وقتی شنید ، پسرش برای امور تشکیل تیپ تا یزد آمده ولی راه برگشت را راهی انتخاب کرده که اردکان در مسیرش نباشد ! ، استکان های دستش را طوری روی لبه حوض رها کرد که صدای شکستن شان در بغض ترکیده اش پیچید ، و با چشمان اشکبار و صدایی گریان گفت ، بچه بزرگ می کنی به این قد و قامت می رسانی ، تا یزد می آید ، ده قدم این طرف تر نمی آید که ما چشم به راهش نباشیم.... 📕سردار ، ص 151 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۲۰ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...نمی دانم چرا و چگونه ولی از وقتی به باز شد، روز به روز تیپش تغییر کرد. دیگر این محسن،آن محسنی نبود که روزهای اول دیده بودمش.از حرکات و سکناتش هم می فهمیدم که زلفش به گره خورده. 💦چند باری من را با خودش برد سر . اوایل برای من خیلی جذاب نبود. نمی دانم پیش خودش چه فکری می کرد؛ ولی می رفت،هر هفته هم می رفت. دوتا موتور، دو ترکه می رفتیم تخت فولاد.دو،سه متر قبل تر می ایستاد وسلام می داد. بعد می رفت می نشست کنار قبر، آخر سر عقب عقب می آمد وبه نشانه خدا حافظی، می گذاشت. خودم تا قبل از آن فقط یک می شناختم که در تشییع جنازه اش هم بودم. 💦اما نمی شناختمش. محسن به واسطه . را شناخت. حاضر بود از برود ، یک سلامی و درد دلی و گریه ای بکند و برگردد.حتی شکایت هم می کرد. ولی ما اداواطوار و جنگولک بازی در می آوردیم.تاب می خوردیم لای قبرها و دوری می زدیم. 🍀راوی:حسین نجفیان،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۰۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خاطرات_شهید هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش... روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند. در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند با معبرهای شما!! نوع ِ #سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ... #فرمـــانده! تخریبچی هایت را بفرست ... اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ... #گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. #فرمانده_ی_گردان_تخریب #شهید_محسن_دین_شعاری 🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰 کلام شهید ❤عشق زیبایی را به انسان می نمایاند. ❤عشق اسرار نهانی آسمان ها را در گوش دل زمزمه میکند. ❤عشق تاریخ گذشته را از زبان کوه ها و درخت ها و سنگ ریزه ها و ستاره ها بازگو میکند. ❤عشق سرنوشت آدمی را در آسمان ها میخواند. ❤عشق حیات میبخشد، عشق حیات میگیرد و ابدیت تقدیم میکند. ❤عشق لغت نیاز وجود برای خداست. ❤عشق کلمه ی فلسفه ی خداست. #شهید_دکتر_مصطفی_چمران 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊