#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سه
🍁فتح المبين ص ۱۵۲
✔جمعي از دوستان شهيد
💚تیپ المهدی (عج)❤️
🍁در خوزستان ابتدا به#شهر_شوش رفتيم. زيارت حضرت#دانيال_نبي(ع).
🍁آنجا خبردار شــديم،كليه نيروهاي داوطلب)كه حالا به نام#بسيجي معروف شده اند( در قالب گردانها و تيپ هاي رزمي تقسيم بندي شده و جهت عمليات بزرگي آماده مي شوند.
❖ @shahidabad313 ❖
🍁در حين زيارت، حاج#علي_فضلي را ديديم. ايشــان هم با خوشــحالي از ما اســتقبال كرد. حاج علي ضمن شــرح تقســيم نيروها، ما را به همراه خودش بــه تيپ المهدي)عج( برد. در اين تيپ چندين گردان نيروي بســيجي و چند گردان سرباز حضور داشت.
🍁حاج حسين هم بچه هاي گروه شهید اندرزگو را بين گردانها تقسيم كرد. بيشتر بچه هاي شهید اندرزگو مسئوليت شناسايي و اطلاعات گردانها را به عهده گرفتند.
❖ @pmsh313 ❖
🍁رضــا گودينــي با يكي از گردانها بود. جواد افراســيابي بــا يكي ديگر از گردانها و ابراهيم در گرداني ديگر.
🍁كار آمادگي نيروها خيلي سريع انجام شد. بچه هاي#اطلاعات_سپاه ماه ها بود كه در اين منطقه كار مي كردند.
❖ @shahidabad313 ❖
🍁تمامي مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسايي شد. حتي محل استقرار گردانها و تيپ هاي زرهي عراق مشــخص شده بود. روز اول فروردين سال
1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا(س)آغاز شد.
🍁عصر همان روز از طرف ســپاه، مســئولين و معاونين گردانها را به منطقه عملياتي بردنــد. از فاصله اي دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. يكي از سخت ترين قسمت هاي عمليات به گردانهاي تيپ المهدي)عج( واگذار شد...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_چهار
🦋فتح المبين ص ۱۵۳
✔جمعي از دوستان شهيد
💚عبور از میدان مین❤️
🦋...با نزديك شــدن غروب روز اول فروردين، جنب و جوش نيروها بيشتر شد. بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد.
🦋من لحظه اي از ابراهيم جدا نمي شــدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلي من و او عقب مانديم! ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم.
🍁@shahidabad313
🦋در تاريكي شب به جايي رسيديم كه بچه هاي گردان در ميان دشت نشسته بودند. ابراهيم پرسيد: اينجا چه مي كنيد!؟ شما بايد به خط دشمن بزنيد!
🦋گفتند: دســتور فرمانده اســت. با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشــت نگه داشــتيد؟ الان هوا روشــن ميشــه، اينها جان پناه و خاكريز ندارند، كاملا ً هم در تيررس دشمن هستند.
🍁@pmsh313
🦋فرمانده گفت: جلو ما#ميدان_مين است، اما تخريب چي نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريب چي در راه است.
🦋ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر#داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم!چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شــد.
🍁@shahidabad313
🦋پايش را روي زمين مي كشيد و جلو مي رفت! بقيه هم همين طور! هاج و واج ابراهيم را نگاه مي كردم. نََفس در سينه ام حبس شده بود. من در كنار بچه هاي گردان ايستاده بودم و او در#ميدان_مين.
🦋رنگ از چهره ام پريده بود. هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به ســختي مي گذشــت. اما آنها به انتهاي مسير رسيدند! شكر
خدا در اين مسير مين كار نشده بود.
🦋آن شب پس از عبور از#ميدان_مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_پنج
💢فتح المبين ص ۱۵۴
✔جمعي از دوستان شهيد
💚گم شدن در میان مواضع دشمن❤️
💢...نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شــد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند.
🍁@shahidabad313
💢صبح مي خواســتند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره
به خط و به جمع بچه ها برگشت.
💢در حملــه شــب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شــدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد.
💢همان روز جلســه اي با حضور چندتن از فرماندهان از جمله#محسن_وزوايي برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد.
🍁@pmsh313
💢كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. بچه هاي اطلاعات سپاه مدتها بود كه روي اين طرح كار مي كردند. پيروزي
در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود.
💢شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت مي كرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند.
🍁@pmsh313
💢هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم.
علــي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طــرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن#گم شده بوديم!
💢با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج مي زد. به طوري كه تقريبًا همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند. ابراهيــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پيــام انقلاب شــماره فروردين 1361مي گويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف مي رفتيم چيزي جز دشت نمي ديديم.
🍁@shahidabad313
💢لذا در همان جا به#سجده رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا(س)وائمه معصومين(ع)قسم مي داديم.
💢او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان)عج( فقط آقا را صدا مي زديم و از او كمك مي خواســتيم. اصلا ً نمي دانستيم چه كاركنيم. تنها چيزي كه به ذهن ما مي رسيد#توسل به ايشان بود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_شش
🍂فتح المبين ص ۱۵۵
✔جمعي از دوستان شهيد
💚کشتی با افسر عراقی❤️
🍂...هيچ كس نفهميد آن شب چه اتفاقي افتاد! در آن#سجده_عجيب، چه چيزي بين آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقايقي بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه
در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت!
🍂پس از طي حدود يك كيلومتر به يك خاكريز بزرگ مي رسد. زماني هم كه به پشــت خاكريز نگاه مي کند. تعداد زيادي از انواع توپ و سلاحهاي سنگين را مشاهده مي کند.
🍁@shahidabad313
🍂نيروهــاي عراقي در آرامش كامل اســتراحت مي كردنــد. فقط تعداد كمي ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده مي شــد. ابراهيم سريع به سمت گردان
بازگشت.
🍂ماجرا را با علي موحد در ميان گذاشــت. آنها بچه ها را به پشــت خاكريز آوردند. در طي مســير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليك نكنيد.
🍁@pmsh313
🍂در حين درگيري هم تا مي توانيد#اسير بگيريد. از سوي ديگر نيز#گردان_حبيب به فرماندهي#محسن_وزوايي به مقر توپخانه عراق حمله كردند.
🍂آن شــب بچه ها توانســتند با كمتريــن درگيري و با فريــاد الله اکبر و ندای يازهرا(س) توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادي از عراقيها را اســير بگيرند.
🍂تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدي روبرو كرد. بچه ها بلافاصله لوله هاي توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت
نبود نيروي توپخانه از آنها استفاده نشد.
🍁@shahidabad313
🍂توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاك سازي اطراف آن شديم. دقايقي بعد ابراهيم را ديدم که يك#افسر_عراقي را همراه خودش آورد!افسر عراقی را به بچه هاي گردان تحويل داد. پرسيدم: آقا ابرام اين كي بود؟!
🍂جواب داد: اطراف مقر گشــت مي زدم. يك دفعه اين افسر به سمت من آمد. بيچاره نمي دانست تمام اين منطقه آزاد شده. من به او گفتم اسير بشه. اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت، من هم با او#كشتي گرفتم و زدمش زمين. بعد دستش را بستم و آوردم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفت
🔰فتح المبين ص ۱۵۶
✔جمعي از دوستان شهيد
💚حمله به توپخانه دشمن❤️
🔰...#نماز_صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود.
🍁@shahidabad313
🔰يك دفعه دو تانك عراقي به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند. ابراهيم با ســرعت به ســمت يكي از آن َ ها دويد.
🔰بعد پريد بالاي تانك و در برجــك تانك را بــاز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايســتاد و چند نفر
خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند.
🔰هوا هنوز روشــن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو حركت كرديم. بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردي كه ما از پشت به توپخانه
دشمن حمله كرديم!
🍁@pmsh313
🔰با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟! ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نيروي زيادي منتظر ما بود. ولي خدا خواست كه ما از راه ديگري آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم.
🔰به همين خاطر توانســتيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. از طرفي دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم!
🍁@shahidabad313
🔰دوباره اســراي عراقي را جمع كرديم. به همــراه گروهي از بچه ها به عقب فرســتاديم. بعد به همــراه بقيه نيروها براي آخرين مرحله كار به ســمت جلو
حركت كرديم.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هشت
♦️مجروحيت ص ۱۵۷
✔مرتضي پارسائيان، علي مقدم
💚انهدام سنگر بتونی تیر بار دشمن❤️
♦️همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كردند. ما بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهاي اطرافش عبور مي كرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد!
♦️در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقي از داخل يك سنگر شليك مي كرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها نمي داد.
♦️ما هر کاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار را بزنيم.ابراهيم را صدا كردم و ســنگر تيربار را از دور نشان دادم.
🍁@shahidabad313
♦️خوب نگاه كرد و گفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي سنگره! بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت.
من هم به دنبال او راه افتادم.
♦️در يكي از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه مي كردم. او موقعيت مناســبي را در يكي از ســنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد.
♦️اما اتفاق عجيبي افتاد! در آن ســنگر يك بسيجي كم سن و سال، حالت موج گرفتگي پيدا كرده بود. اســلحه كلاش خودش را روي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد مي زد: ميُ كشمت عراقي!
♦️ابراهيم همين طور كه نشســته بود دســتهايش را بالاگرفــت. هيچ حرفي نمي زد. نفس در ســينه همه حبس شــده بود. واقعًا نمي دانستيم چه كار كنيم!
🍁@pmsh313
♦️چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نمي شد.آهســته و سينه خيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا مي كردم و مي گفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حاال اين وضع بوجود آمده.
♦️يك دفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسيجي را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود
گريه كرد.
🍁@shahidabad313
♦️ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كســي نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت.چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت.
♦️بعد بلند شد و به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد. لحظه اي بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه مي كردم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_نه
💚مجروحيت❤️ص ۱۵۸
✔مرتضي پارسائيان، علي مقدم
🔶️...يك دفعه با اشاره يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد!
🔶️ابراهيم غرق خون روي زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت )داخل دهان( و يك
گلوله به پشــت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او مي رفت. او تقريبًا بي هوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
🍁@shahidabad313
🔶️با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهاي پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
🔶️بين راه دائمًا گريه مي كردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادي از بدنش
رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
🔶️پزشــك بهــداري دزفول گفت: گلولــه اي كه به صورت خــورده به طرز معجزه آسائي از گردن خارج شده، اما به جايي آسيب نرسانده. اما گلوله اي كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده.
🔶️از طرفي زخم پهلوي او باز شده و خونريزي دارد. لذا براي معالجه بايد به تهران منتقل شود.ابراهيم به تهران منتقل شد. يك ماه در بيمارستان نجميه بستري بود. چندين عمل جراحي روي ابراهيم انجام شــد و چند تركش ريز و درشــت را هم از بدنش خارج كردند.
🍁@pmsh313
🔶️ابراهيــم در مصاحبه با خبرنگاري كه در بيمارســتان به ســراغ او آمده بود گفت: با اينكه بچه ها براي اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتي كردنــد. اما با عنايــت خداوند، مــا در فتح المبين عمليــات نكرديم! ما فقط راهپيمائي كرديم و شعارمان يا زهرا(س) بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره (س) بود.
🔶️ابراهيم ادامه داد: وقتي در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف مي برديم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم وتوسل پيدا كردم به امام زمان)عج( از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتي سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثرًا خوابيده بودند. نسيم خنكي هم مي وزيد.
🍁@shahidabad313
🔶️من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادي نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رســيدم. در پايان هم وقتي خبرنگار پرسيد: آيا پيامي براي مردم
داريد؟ گفت: »ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود مي زنند و براي رزمندگان مي فرســتند.
🔶️خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين ِ مردم اداي دين كنم!«ابراهيم به خاطر شكستگي استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتي بستري
شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود. اما در اين مدت از فعاليتهاي اجتماعي و مذهبي در بين بچه هاي محل و مسجد غافل نبود.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_ده
🔸️مداحي ص ۱۶۰
✔اميرمنجر، جواد شيرازي
💚تشکیل هیئت❤️
🔸️ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش#هيئت جوانان وحدت اسلامي را برپا کرد.
🔸️او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه مي كرد كه براي#حفظ_روحيه_ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد. آن هم هيئتي كه سخنراني#محور_اصلي آن باشد.
🍁@shahidabad313
🔸️يكي از دوستانش نقل مي كرد كه: سالها پس از#شهادت ابراهيم در يكي از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه وسيله اي ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليت هاي فرهنگي حفظ كنيم؟
🔸️همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچه هاي مسجد را جمع كرده و مي گفت: از طريق تشكيل#هيئت_هفتگی، بچه ها را حفظ كنيد!بعد در مورد نحوه كار توضيح داد و...
🔸️مــا هم ايــن كار را انجام داديم. ابتــدا فكر نمي كرديم موفق شــويم. ولي با گذشت سالها، هنوز از طريق#هيئت_هفتگي با بچه ها ارتباط داريم.
🔸️#مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه هاي محل نيز به همين صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوي هيئت و مسجد سوق
مي داد و مي گفت:
🔸️وقتي دست بچه ها توي دست امام حسين(ع) قرار بگيره مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
🍁@pmsh313
🔸️ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به#مداحي كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب مي كرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامي به همراه#شهيد_عبدالله_مسگر حضور داشت و مداحي مي كرد.
🔸️اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادي و حتي سياسي بچه ها بسيار تأثيرگذار بود.دعوت از علمائي نظير علامه محمدتقي جعفري(ره)و حاج آقا نجفي(ره)و استفاده از شخصيتهاي سياسي، مذهبي جهت صحبت، از فعاليت هاي اين هيئت بود.
🍁@shahidabad313
🔸️لذا مأموران#ساواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشــتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند.ابراهيم،#مداحي را از همين هيئت و هم چنين هنگامي كه#ورزش_باستاني انجام مي داد آغاز كرد.
🔸️در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. اما نكته مهمي كه رعايت مي كرد اين بود كه مي گفت: براي دل خودم مي خوانم. سعي مي كنم
بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي را در مداحي وارد نكنم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_یازده
🔷️مداحي ص ۱۶۱
✔اميرمنجر،جواد شيرازي
💚عادات جالب مداحی ابراهیم❤️
🔷️...روي موتور نشســته بود. به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت زهرا (س) نمود. خيلي جالب و سوزناك بود.
🔷️از ابراهيم خواستم كه در#هيئت همان اشعار را به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! مي گفت: اينجا#مداح دارند، من هم كه اصلا ً صداي خوبي ندارم، بي خيال شو...
🍁@shahidabad313
🔷️اما مي دانستم هر وقت كاري بوي غيرخدا بدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترك مي كند. در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود.
بارها مي شد كه بدون بلندگو مي خواند.
🔷️در سينه زني خيلي محكم سينه مي زد مي گفت: اهل بيت(ع)همه وجودشان را براي اسلام دادند. ما همين#سينه_زني را بايد خوب انجام دهيم.
🔷️در عروسي ها و در عزاها هر جا مي ديد وظيفه اش خواندن است مي خواند. اما اگر مي فهميد به غير از او#مداح ديگري هست، نمي خواند و بيشتر به دنبال استفاده بود.
🍁@pmsh313
🔷️ابراهيم مصداق حديث نورانــي امام رضا(ع)بود كه مي فرمايد: »هر كس براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند، هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود.هر كه در مصيبت ما چشمانش اشك آلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهد كرد.(مستدرك الوسائل ج1 ص386)
🔷️در عزاداري ها حال خوشــي داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا مي كردند. ابراهيم هر جايي که بــود آنجا را كربلا مي كرد!
🔷️گريه ها و ناله هاي ابراهيم شــور عجيبي ايجاد مي كرد. نمونه آن در اربعين سال 1361 در#هيئت#عاشقان_حسين(ع)بود.
🍁@pmsh313
🔷️بچه هاي هيئتي هرگــز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حضرت زينب(س) را مي گفت. او شور عجيبي به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتي در بچه ها پيدا شدكه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز دروني و نََفس گرم ابراهيم، مجلس اين گونه متحول شده بود.
🔷️ابراهيــم در مورد مداحــي حرفهاي جالبي مي زد. مي گفــت: مداح بايد آبروي اهل بيت(ع)را درخواندنش حفظ كند، هر حرفي نزند. اگر در مجلســي شرايط مهيا نبود روضه نخواند و...
🍁@shahidabad313
🔷️ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حساب نمي كرد. ولي هر جا كه مي خواند شور و حال عجيبي را ايجاد مي كرد.
🔷️#ذكر_شهدا را هيچ وقت فراموش نمي كرد. چند بيت شعر آماده كرده بود كه اســم شهدا علي الخصوص اصغر وصالي و علي قرباني را مي آورد و در بيشتر مجالس مي خواند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_دوازده
🔹️مداحي ص ۱۶۳
✔اميرمنجر،جواد شيرازي
💚مجلس اهل بیت (ع)❤️
🔹️...#شب_تاسوعا بود. در مسجد، عزاداري باشكوهي برگزار شد. ابراهيم در ابتدا خيلي خوب ســينه مي زد.
🍁@shahidabad313
🔹️اما بعد، ديگــر او را نديدم! در تاريكي مجلس، در
گوشه اي ايستاده و آرام سينه مي زد. سينه زني بچه ها خيلي طولاني شــد. ساعت دوازده شب بود كه#مجلس به پايان رسيد.
🔹️موقع شــام همه دور ابراهيم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداري باحالي بود، بچه ها خيلي خوب سينه زدند.
🍁@pmsh313
🔹️ابراهيم نگاه معني داري به من و بچه ها كرد و گفت: عشقتان را براي خودتان نگه داريد!
🔹️وقتي چهره هاي متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمده اند تا در مجلس قمربني هاشم(ع) خودشان را براي يك سال#بيمه كنند.
🍁@shahidabad313
🔹️وقتي عزاداري شــما طولاني مي شــود، اينها خسته مي شــوند. شما بعد از مقداري عزاداري شام مردم را بدهيد.
🔹️بعد هرچقدر مي خواهيد ســينه بزنيد و عشــق بازي كنيد، نگذاريد مردم در#مجلس_اهل بيت(ع)احساس خستگي كنند.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سیزده
💚مجلس حضرت زهرا(س)❤️ص ۱۶۴
✔جمعي از دوستان شهيد
🔵به جلســه#مجمع_الذاكرين رفته بوديم، در#مســجد حاج ابوالفتح.
🍁@shahidabad313
🔵در جلســه اشــعاري در فضايــل حضــرت زهرا(س)خوانده شــد كه ابراهيــم آنها را مي نوشت. آخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه خواني كرد.
🔵ابراهيم از خود بي خود شــده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدايي بلند#گريه مي كرد.
🔵من از اين رفتار ابراهيم بسيارتعجب كردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت:
🍁@pmsh313
🔵»آدم وقتي به#جلسه حضرت زهرا (س) وارد ميشه بايد حضور ايشان را حس كنه. چون جلسه متعلق به حضرت است...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_چهارده
💠مجلس حضرت زهرا(س) ص ۱۶۴
✔جمعي از دوستان شهيد
💚ترک جلسه عید الزهرا(س)❤️
💠...يك شب به اصرار من به جلسه عيد الزهرا(س) رفتيم. فكر مي كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه(س) است خيلي خوشحال مي شود.
🍁@shahidabad313
💠مداح جلســه، مثلا ً براي شــادي حضرت زهرا(س)حرفهاي زشتي را به زبان آورد! اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم.
💠در راه گفتم: فكر مي كنم ناراحت شديد درسته!؟
ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي را نداشت رو به من كرد و در حالي كه دستش را با عصبانيت تكان مي داد
🍁@pmsh313
💠گفت: توي اين مجالس خدا پيدا نميشه، هميشــه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت(ع) باشه. چند بار هم اين جمله را تكــرار كرد.
💠بعدها وقتي نظر علمــا را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛