eitaa logo
طلبه شهید علی خلیلی
63 دنبال‌کننده
753 عکس
132 ویدیو
6 فایل
مجاهد شهید راه امر به معروف و نهی از منکر مدیر کانال: @HadiSemati
مشاهده در ایتا
دانلود
بهمون گفته بود رضایت نامه والدین ببریم برای سفر عتبات،سوریه و دمشق ولی مادرم اصلا راضی نمیشد... خیلی ناراحت و گرفته بودم... رفته بودم حوزه پیش ... داشتم دردودل میکردم که بین حرفام به یه حرف ناجور زدم(چون خیلی ناراحت بودم) زد تو گوشم...! هیچ وقت یادم نمیره گفت مامانت هرچی هم باشه،هیچ وقت بهش بی احترامی و بی ادبی نکن... یکمی که گذشت علی اومد پیشم،کلی معذرت خواهی میکرد که توروخدا ببخشید و سعی میکرد منو بخندونه تا یه جوری از دلم در بیاره... کاش الانم بودی یه میزدی تو گوشم و میگفتی بیدار شو همش دروغه هم خواب بود کاش... نقل از:محسن عابدی @shahidalikhalili_ir
تربت سیدالشهدا دستم بود.آماده بودیم برای نماز.تربت رو انداختم بالا دوباره گرفتم دستم. علی با ناراحتی برگشت و با تشر بهم گفت.تربت امام حسین(ع) حرمت داره،شیخ جعفر(مجتهدی)تو اتاقی که تربت سیدالشهدا بود پاهاشو دراز نمیکرد،ماها همین کارا رو میکنیم که از قافله عقبیم. به نقل از آقا وحید جلالوند @shahidalikhalili_ir
هو الشهید اهل لباس یقه آخوندی نبودم،یه روز بهم گفت دوست داری ازاین لباسا بپوشی؟گفتم آره. برد خونشون.در کمدش رو باز کرد.گفت:هرکدوم رو دوست داری بردار.گفتم هرکدوم؟(میدونستم بعضیاشون رو خیلی دوست داره) گفت هرکدوم..گفتم حتی این یاسیه..گفت هرکدوم.. یاسیه رو برداشتم لبخند زد.اما فکر میکنم این لبخند به من نبود.به نفسش بود که تونسته بود اینجا هم زمینش بزنه... به نقل از دوست شهید @shahidalikhalili_ir
زیبا و جالب نحوه آشنایی با علی: پایه یک بودم،حوزه امام خمینی،دیدم یکی اومده تو واحدمون خیلی خودشو میگیره..‌. استیل بسیجی ده شصتی هم داره،شلوار شیش جیب و لباس خاکی رنگ با چفیه،پایه دو بود... منکه دیدمش تو دلم گفتم حداقل پایه هفت ایناس که اینقدر ابهت داره... بعد از دوروز گذشت...شب بود...تو واحدمون هیئت گرفتن و تو حجره علی اینا بود.من حال نداشتم و خوابیدم..‌. بعد دیدم یکی اومده داره داد و بیداد میکنه آقا بدو روضه بدوووو.یه دفعه اومد تو حجره ی ما با چک و لقت منو بلند کرد گفت یالا روضه،چه معنا داره طلبه پایه یک بخوابه...باید شب زنده دار باشی...خخخخ بعد کلی خندیدیم و از اونجا بود آشنایی ما.تااونجا که چهار ماه اینا هم حجره اش شدم.ولی قدرشو ندونستیم والا... اگه میدونستم شهید میشه کلی باهاش رفیق میشدم... به نقل از علی آقا موسی وند @shahidalikhalili_ir
طلبه شهید علی خلیلی
تو هیئت یه عده از بچه ها به عنوان شورای مرکزی بودن که کارهای هیئت رو انجام میدادن. یه بار مسئول شورا تصمیم گرفت که بچه های شورا رو ببره ،تا هم بیشتر باهم رفیق شن،هم زیارت رفته باشن... بعضی از بچه ها خیلی دلشون شکست و دوست داشتن اونا هم میرفتن مشهد! آقا که داستانو فهمید تصمیم گرفت خودش با یکی دیگه از بزرگترا اون چن تا بچه رو ببرن مشهد... یه پول اندکی از بچه ها گرفتن و خودشون چن تا از بچه ها رو یه مشهد یهویی و خاطره انگیز بردن... تا قبل اون اردو زیاد رفته بودیم،ولی این مدلی و اولین بار بود... خاطره:امید احمدی @shahidalikhalili_ir
خب بالاخره وظیفه خطیر تربیت نسبت به این دانش آموزا باعث شدش که حالا مسئولیت مربی بودن به علی داده شده بود و حالا امر تربیت این دانش آموزا با علی بود. بودن علی به صورت کارمندی نبود که بالفرض روزی دو ساعت بیاد کار کنه،بعد کارت بزنه بگه یاعلی کار ما تموم شد و بره خونشون... یه طرف داستان این بچه ها بودن بود و یک قسمتی از داستان این مربی مجاهدانه باید برنامه ریزی میکرد... من خودم وقتی که با علی بودم خوردنای علی رو میدیدم،خب بچه ها میومدن پیش علی و کلی عشق میکردن و میرفتن خونه هاشون... بچه ها نمیدونستن اینا چقد برنامه پشتشه...حالا علی میموند و غصه خوردناش واسه دانش آموزا... به نقل از:امیر شهبازی @shahidalikhalili_ir
خیلی وقتها باهم به نماز جمعه میرفتیم،یه بار بعد از نماز یکی از بچه ها پیشنهاد داد بریم فلان حسینیه جلسه ای تشکیل شده... نشستیم،پذیرایی آوردن_میوه غذا و شیرینی_ما همه خوردیم... بااینکه گرسنه بود نخورد،گفت:نمیدونم از کجا اومده و چه پولی خرجش شده،لقمه اثر میزاره... به نقل از:علی مختاری @shahidalikhalili_ir
آخر سال شمسی بود،عده ای درگیر هیاهوی عید و سال نو،عده ای درگیر مراسم عزا و برپایی روضه... خلاصه سر همه گرم کارها بود،که سال تحویل شد و وارد سالی شدیم که در روز اول سال امر به جهاد اقتصادی و جهاد فرهنگی شد... علی هم خودش رو برای همه چیز آماده کرده بود،همون پول اندک هاش رو پیش دوستش جمع کرده بود و مقداری کرد تا تونست یه انگشتر طلا برای مادرش بگیره... لحظه ی سال تحویل رو نشوند و گفت:مامان ببخشید،خیلی این مدت زحمت دادم بهت،این چیزا که نمیتونه رو جبران کنه...ولی این کوچیک رو قبول کن... دوستاش میدونستن با چه زحمتی تو مریضی اون پول رو جور کرده بود،مادرش هم مانند تمامی مادران(که قطعا فرشته های زمینی هستند)با وجود تمامی زحماتی که کشیده بود،بازهم اعلام شرمندگی میکنهو از نداشتن توقع در قبال زحمتاش میگه... البته که همه میدونن هیچ مادری در قبال زحمتاش نداره.ولی وظیفه خودش دونست که کاری کرده باشه... @shahidalikhalili_ir
خب بالاخره وظیفه خطیر تربیت نسبت به این دانش آموزا باعث شدش که حالا مسئولیت مربی بودن به علی داده شده بود و حالا امر تربیت این دانش آموزا با علی بود. بودن علی به صورت کارمندی نبود که بالفرض روزی دو ساعت بیاد کار کنه،بعد کارت بزنه بگه یاعلی کار ما تموم شد و بره خونشون... یه طرف داستان این بچه ها بودن بود و یک قسمتی از داستان این مربی مجاهدانه باید برنامه ریزی میکرد... من خودم وقتی که با علی بودم خوردنای علی رو میدیدم،خب بچه ها میومدن پیش علی و کلی عشق میکردن و میرفتن خونه هاشون... بچه ها نمیدونستن اینا چقد برنامه پشتشه...حالا علی میموند و غصه خوردناش واسه دانش آموزا... به نقل از:امیر شهبازی @shahidalikhalili_ir
ایشون فوق العاده مهربون و پر از عشق و انرژی بودن...حالا عشقشون رو من فقط برای آقا امام حسین(ع)میگم که ایشون یعنی اول که میشد،به من میگفت لباس مشکیمو خودت باید تنم کنی...لباس مشکی شو‌.‌.. حالا من بهش میگفتم یه موقع من کار دارم شما میتونی خودت هم...میگفت نه... من به سمت قبله می ایستم شما هم تنم کن...یعنی تو این چند ساله یه بار هم نمیشد که اول محرم نیومده باشه و من لباس مشکیشو تنش نکرده باشم... به نقل از: @shahidalikhalili_ir
🏴 #اربعین❤️ آنهاڪہ #اربعین مسافرڪربلا‌نیستند لااقل‌سراغِ #خاطره‌هایشان میروند بیچاره‌منم ... ڪہ‌از‌داشتن #خاطره هم‌محرومم😭 @shahidalikhalili_ir