Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze16.mp3
7.89M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_شانزدهم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#چھارشنبـــــہ
☀️ ۱ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۱۶ رمضـان ۱۴۴۰
🌲22 مِــــــــہ 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاحَـــــےّیـاقَیـّــــوُمـ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام ڪاظم (ع)
▫️امام رضــــا (ع)
▫️امام جــواد (ع)
▫️امام هــادی (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔶🔸🔸
#سݪام_بر_شھـــــدا
°•|در نگاهــــــت چیزیست ...
ڪہ نمیدانم چیســــت؟|•°
●مثل آرامـــش بعد از یڪ غـم
●مثل پیدا شدن یڪ لبــخـنــد
●مثل بـــوی نــم بعد از بـــاران
/در نگاهــــت چیزیــسـت/
/ڪه نمـیدانـم چیســـت/
/مــن بہ آن محـــتـاجــــم/
#ســــــلامــ
#صبحتــــــون_شھــــدایــــے🌷
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
💌 ای عاشقان اهل بیت رسولالله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
▫️مدافــــع حــــرم▫️
#شهید_حـــــامد_جوانـــــی🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
May 11
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄 دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
▫️ســـــردار والامقام▫️
●فرمانده لشکر ویژه شهدا
●فرزند کردستان
#شهیــد_محمـــــود_کـــــاوه🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوچهار 👈این داستان⇦《 جامانده 》 ــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوپنج
👈این داستان⇦《 ساعت ۱۰ دقیقه به... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خستهتر از تمام زندگیم ... مادر و بچهها لباس پوشیده، آماده رفتن ...
مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفتهای که هرگز احدی به من ندیده بود ...😳
- اتفاقی افتاده❓
حالت خوب نیست❓ ...
🔹چشم های پف کردهام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و میسوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک میزدم ... و سرم ...
نفسم بالا نمیاومد ...😞
- چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ...🍃✨
🔸سعید با تعجب بهم خیره شد ...
- روز عاشورا ... خونه میمونی❓ ...
🔻نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ...
دوباره اشک توی چشمهام دوید ... آقا ... من رو میخواد چه کار❓ ...
💢بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرفها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمیکرد ...
بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم میخندید ...😳😳
🔹بالاخره رفتن ...
حس و حال جا انداختن نداشتم ... خستهتر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز ۹ نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفهام میکرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشمهام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ...😭😴
🔻ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ...
گوشیم زنگ زد📱 ... بیحس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ...
🔸شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمیدونم چی شد؟ که جواب دادم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😔😭
💢چند لحظه مکث کردم ...
- شرمنده به جا نمیارم ... شما❓ ...
▫️و سکوت همه جا رو پر کرد ...
- من ... حسین فاطمهام ...
تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ...😭😭😭
ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔷🔹🔹
#برگے_از_خاطرات
🔴 #مهربانےوفداکارےشهید
🔸واسه سرکشی به پایگاه شهید رفتم، شهید باقری را ندیدم ولی صدای من را شنیده بود و مثل همیشه من را صدا کرد، دنبال صدا رفتم کنار ساختمان پایگاه که در حال ساخت بود، با لباس نظامی سلاح به دوش داشت گچ به داخل ساختمان انتقال میداد، گفتم حجت جان مگر کارگران بنا نیامدهاند؟؟
🔸گفت بله همشون هستند من هم دارم کمکشون میکنم.
گفتم خدا قوتت بده خب اینا پول میگیرن کار میکنن شما چی؟؟ گفت منم کمکشون میکنم تا هم روحیه بگیرن، بالاخره اینا دارن برا ما ساختمان میسازن گناه دارن خسته هستند...
🔸با استاد بنا که صحبت کردم
میگفت شهید روزها سهمیه غذاش رو به ما میده میگه من با نون خالی هم سیر میشم شما کار میکنید و خسته میشید.
🔸بنا میگفت ما از اینکه دیگر بچهها برای انجام کارها زیاد میان پیشش و خط میگیرن و میرن من تازه فهمیدیم فرمانده پایگاه هست وگرنه از خودش که سوال گرفتیم گفت من سربازم و جهت شستن ظرفها اومدم تو این پایگاه..
راوی 👈 همرزم شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیــد_حجـــــت_باقـــــری🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم که عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند که بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری که جریانهای انحرافی دارند، بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب حیاتی است.
▫️سردار رشید اسلام▫️
#شهیــد_محمـــــد_بروجـــــردی🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⬛️◼️◾️▪️
#مناجاٺــــ_شھـــــدا
✨خدايا
دلـــــم تنگ است
هم جاهلـــــم هم غافـــــل
نہ در جبهۂ سخـــــت، مےجنگـــــم
نہ در جبهۂ نـــــرم!!!
كربلاے حسيـــــن(ع)
تماشاچے نمیخواهد
يا حقـــــے يا باطــــل
راستے من ڪجا هستـــــم؟؟
#شهیـد_عبـــــاس_دانشگـــــر🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
#مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💞
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
📝نویسنــــــــده....↓↓
#طاهـــــره_ترابـــــی
🌷اینجا کانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_اول
🔹ــ ببخشید مهدیه خانوم!
"بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!"
رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم. سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت:
ــ سلام عرض شد
ــ سلام از ماست✋
🔸ــ ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید❓
ــ چشم الان بهش میگم بیاد
هنوز از صالح دور نشده بودم که...
🔹ــ مهدیه خانوم❓
میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبتش شدم. کمی پا به پا کرد و گفت:
ــ ببخشید سر پا نگهتون داشتم. سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت🍃✨ بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا... منظورم اینه که... بهر حال ببخشید حلال کنید.😔
🔸هنوز هم از او دل چرکین بودم بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و به داخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم.😲
🔹روز عرفه بود و همهی اهل محل در حسینیه جمع شده بودیم برای خواندن دعا و نیایش.🍃✨
ــ سلما... سلما...
ــ جانم مهدیه❓
ــ بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره❓
🔸سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچیاش انداخت و گفت:
ــ خدا مرگم بده دیر شد...😱
🔹چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانمها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند
ــ سلما... سلماااا
ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت.📗 خواهر برادر خل شدنها...😳😂😂
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
🔻 #پوستـــــرشهـــــدایی
#شماره⇦۱
اصحاب رنگ و نقش برآنند
#رنگسرخ بر سیاه جلوههای خاصی دارد
خــــــون زینت اهل شب است
⚫️ #سیــــــاه
🔴 #ســــــرخ
⚪️ #سفیــــــد
ترکیب رویایے ماست....
#شهید_حاجعبدالله_رودکی🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄اگر شهید شدم یک کلام حاج آقا مجتبی به نقل از علی (ص) که میگفتند "منتهی فضل الهی، تقوی است".
🔻شهادت خوب است اما تقوی بهتر است. تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند، فکر نکنم مال یک روز باشد.
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیــد_روحالله_قربـــــانی🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان..
#دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩
🔻ســرداررشیــــــداســلام🔻
#شهیـد_غلامحسین_عارف_دارابی🌷
《سالـــــروز ولادت》
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَــرَج🍃✨
#عاقبتتان_شهدایی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze17.mp3
7.59M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_هفدهم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#پنجشنبـــــہ
☀️ ۲ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۱۷ رمضـان ۱۴۴۰
🌲 23 مِــــــــہ 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #لااِلهَاِلااللّهُالْمَلِكُالْحَـــقّالْمُبیـــنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن عسڪری (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
May 11
🔷🔹🔹
#بر_باݪ_سخـــــن
💢 از روزی که از اهواز زدم بیرون، سعی کردم حب خانواده رو از دلم بیرون کنم. سخت بود اما همه از دلم رفتند الا پسرم بنیامین. اما حالا حالتی عجیب دارم. آرامش خاصی تو دلمه. بنیامین را به خدا سپردم و از دلم کندمش. دیگه میخوام خدا شهادت رو نصیبم کنه
🔻آخرین حرفم این است که بگم ناصر عاشق خدا بود و خدا هم عاشق این کارگر ساده شد و بردش پیش خودش.
راوی 👈 همسر شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_ناصر_مسلمی_سواری🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⬛️◼️◾️▪️
#مناجاٺــــ_شھـــــدا
✨خدایـــــا!
احساس میکنم که اعضای تنم، میلههای زندانی هستند، که مرا به اسارت خویش در آوردهاند و تلاش مقرون من برای فرار از این زندان، بیفایده است مگر به لطف و رحمتت.
✨بارالهـــــا، معبـــــودا...
دست از مس وجود شستهام از آن بُعد حیوانی انسان، خود را بالا کشیدهام، قدم بر روح الهی خود گذاشتهام؛ میخواهم در پناه تو در کنار رزمندگان جهاد فیسبیلاللّه، همزمان با جهاد اکبر علیه نفس سرکش و خودخواه طغیان کنم، و بر تمامی پلیدیهای دنیا که به ظاهر خوش رنگ و دلپذیرند، چشم پوشم، و زندگی جاوید را بر این زندگی دون و پست ترجیح دهم.
▫️بسیجی و طلبـــــه▫️
#شهید_علیعباس_حسینپور🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
May 11
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوپنج 👈این داستان⇦《 ساعت ۱۰ دقیقه به... 》 ــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوشش
👈این داستان⇦《 بی تو میمیرم 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎ضربان قلبم به شدت تند شد ... تمام بدنم میلرزید ... به حدی که حتی نمیتونستم ... علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران❓ ...
🔸بغضم ترکید ... صدای سید عبدالکریم بود ... از بین همهمه عزاداران ...
- چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😭
🔹سرم گیج رفت ... قلبم یکی در میون میزد ... گوشی از دستم افتاد ...📞
دویدم سمت در ... در رو باز کردم ... پلهها رو یکی دو تا میپریدم ... آخریها را سُر خوردم و با سر رفتم پایین ...🤕
🔻از در زدم بیرون ... بدون کفش ... روی اون زمین سرد و بارون زده ... مثل دیوانهها دویدم سمت خیابون اصلی ...
حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا میموندم ... و این صدا توی سرم میپیچید ...
- کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😭
🔹خیابون سوت و کور بود ... نه ماشینی، نه اتوبوسی ... انگار آخر دنیا شده بود ... دیگه نمیتونستم بایستم ... دویدم ... تمام مسیر رو ... تا حرم ...🍃✨
🔸رسیدم به شلوغیها ... و هنوز مردمی که بین راه ... و برای پیوستن به جمعیت، میرفتن ...
بین جمعیت بودم ... که صدای اذان بلند شد ... و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم ... چه برسه به شهدا ...😳😭🌷
🔻دیگه پاهام نگهم نداشت ... محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت ... اشکهام، دیگه اشک نبود ... ضجه و ناله بود ...
بدتر از عزیز از دست دادهها موقع تدفین ... گریه میکردم...😭 چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن ... و از بین جمعیت کشیدن بیرون ...
🔹سوز سردی میاومد ... ساق هر دو شلوارم خیس شده بود... من با یه پیراهن ... و اصلا سرمایی رو حس نمیکردم ...💨
🔻کز کردم یه گوشه خلوت ... تا عصر عاشورا ... توی وجود من، قیامت به پا بود ...⚡️⚡️
🔸- یه عمر میخواستی به کربلا برسی ... کی رسیدی؟ ... وقتی سر امامت رو بریدن؟ ... این بود داد کربلایی بودنت؟ ... این بود اون همه ادعا؟ ... تو به توحید هم نرسیدی ...😳😭
💢اون لحظات ... دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود ... میدان توحید، شهدا، حرم ... برای رسیدن باید به توحید رسید ... و در خیل شهدا به امام ملحق شد ...
🔻تمام دنیای من ... روی سرم خراب شده بود ... حتی حر نبودم که بعد از توبه ... از راه شهدا به امامم برسم ...
🔹عصر عاشورا تمام شد ... و روانم بدتر از کوهها ... که در قیامت ... چون پنبه زده شده از هم متلاشی میشن ...
🔸پام سمت حرم نمیرفت ... رویی برای رفتن نداشتم ... حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن... من تا صبح توی خیمه امام بودم ... اما بعد ...
🔻رفتم سمت حسینیه ... چند تا از بچهها اونجا بودن ... داشتن برای شام غریبان حاضر میشدن ...
قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم ... آشفتهتر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه ... یه گوشه خودم را قایم کردم ...😔😔
💢تا آروم میشدم ... دوباره وجودم آتش🔥 میگرفت ... من ... امامم رو تنها گذاشته بودم ...😭😭
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ عبـــــاس شعـــــف ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۳۸/۲/۲ ●تاریخ شهادت⇦ ۱۳۶۱/۳/۲ ●م
🔻🔻🔻
#خاطراٺ_ماندگـــــار
🔴 #فرماندهی_که_دوبار_شهید_شد!
🍃دشمن از همه سمت ما را زیر آتش گرفته بود، ناغافل ضربهای محکم به سینهام خورد، دود و بوی باروت همه جا را پر کرده بود. من خودم را میان زمین آسمان دیدم و بعد به زمین کوبیده شدم. از همه جای بدنم خون جاری بود. چشمهایم جایی را نمیدید و دست و پایم به فرمان من نبودند. فقط صداهایی را میشنیدم که میگفتند:
- بچهها! برادر شعف شهید شده.
- بعثیها دارن میان.
- عقبنشینی کنید.
- مجروحا را به عقب ببرین.
🍃دیگر هیچ چیز نفهمیدم. بعثیها بالای سرم آمدند. یکی از آنها میخواست تیر خلاصی به من بزند؛ اما دیگری لگدی به پهلویم زد و با پوتین دست شکستهام را فشار داد. درد تمام وجودم را گرفت، ولی صدایی از دهانم بیرون نیامد. همین کار باعث شد تا به من تیر خلاص نزنند اما من چقدر مشتاق آن تیر خلاصی بودم.
🍃آنها که رفتند، سرما و درد به سراغم آمد. یکی از پاهایم خرد شده بود، دست راستم شکسته بود، ترکشی پهلویم را سوراخ کرده بود و چند تا ترکش ریز و درشت هم سر و صورتم را غرق خون کرده بودند.
🍃در آن ظلمت شبانه، خودم بودم و خدا. غرق مناجات بودم که از دور شبحی دیدم. اول فکر کردم دوباره بعثیها هستند. نزدیک که شد، دیدم تو ( محسن وزوایی) هستی! فکر کرده بودی من شهید شدم و آمده بودی تا جسدم را به عقب ببری. اول کلی گریه کردی و بعد یک سجده طولانی انجام دادی. جنازه مرا روی دوش خودت انداختی و از میان خطوط پدافندی بعثیها عقب بردی و به دست نیروهای معراج شهدا سپردی. غافل از اینکه من هنوز زنده بودم و توفیق شهادت نصیبم نشده بود.
🍃در معراج شهدا علایم حیاتی را در من دیدند و سریع مرا به بیمارستان منتقل کردند.
نقل از 👈 زبان خود شهید
■ فرمانده گردان میثم
■ از لشکر حضرت رسول(ص)
#شهیــد_عبـــــاس_شعـــــف🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_اول 🔹ــ ببخشید مهدیه خانوم! "بس
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_دوم
🔹مراسم تمام شده بود و به همراه پدر و مادرم راهی منزل شدیم. مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم.📗
🔸داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم. صالح با لباس نظامی و کولهی بزرگی🎒 که به دست داشت بیشباهت به رزمندههای فیلمهای زمان جنگ نبود.
🔹"این هنوز سربازی نرفته؟ پس چیکار کرده تا حالا❓"
🔸هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد و با پدرم روبوسی کرد و پدر، گرم او را به آغوشش فشرد. متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت:
ــ مهدیه خانوم خدانگهدار. انشاءالله که حلال کنید.😔
🔹کوله را برداشت و با بغض شکستهی سلما بدرقه شد و رفت... جمعیت اندک، صلواتی فرستادند و متفرق شدند.
🔸سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد. قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت.😭
🔹این بیتابی برایم غیر منطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد.
🔸او را با خودم به داخل منزلشان بردم. پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود. مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا میفهمیدم با این بغض و خانهی خالی و سکوت سنگین، تحمل تنهایی برایش سخت بود.😔😔
🔹ــ الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟ آروم باش...
هق هقاش😭😭 بیشتر شد و با من همراه شد.
ــ چقدر لوسی خب بر میگرده...
در سکوت فقط هق میزد.
سعی کردم سکوت کنم که آرام شود.
ــ خب... حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه❓
🔸ــ اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی
و با گوشهی روسریاش اشکش را پاک کرد و آهی کشید.
ــ ای بابا... انگار فقط داداش تو رفته سربازی😳
🔹ــ کاش سربازی میرفت...
ــ کجا رفته خب⁉️
ــ سوریه...
و دوباره هق زد و گریهی بلندش😭 تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم
"پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید⁉️"
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#معـــــرفے_شهیـــــد↯↯
●نام⇦ محمود شهبازی دستجردی
●تاریخ تولد⇦ ۱۳۳۷
●تاریخ شهادت⇦ ۱۳۶۱/۳/۲
●محل تولد⇦ اصفهان
●مزار شهید⇦ گلزار اصفهان
■جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله
🔻محل شهادت: الی بیتالمقدس، جاده اهواز به خرمشهر، جبهه نهر خین
🔘➼┅═🕊═┅┅───┄
#فرازےازوصیتنـــــامہ
📄من استمرار حرکت انبیاء را در ولایت فقیه میبینم و باز به شما برادران و خواهرانم! گوشزد میکنم که روحانیت را کنار نگذارید؛ بدانید که تمام تلاش ابر قدرت دراز بین بردن اسلام، روحی روحاینت قرار دارد...
◽️سفارش دوم من درباره سپاه پاسداران است، بازوی مسلح ولایت فقیه و روحانیت، باید سپاه آنچنان باشد که پاسدارانش به عنوان فرضیه واجب خدمت نمایند، نه به عنوان شغل، تلاش شما این باشد که ریشه منافقین را برکنید،
◽️برادران! فقط باید به فکر اسلام بود و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه یاری جست و امام را یاری کرد...»
🔹 سردار رشید اسلام 🔹
#شهید_عباس_شهبازیدستجردی🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯