🏴 بهگزارش پایگاه فرهنگی و اطلاعرسانی تفحص شهدا، صبح امروز برادر سید نبی موسوی از اعضای گروههای تفحص شهدا با عروجی شهادتگونه در مقتل شهیدان فکه بهسوی محضر دوست شتافت. در پی این ضایعه سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح پیام تسلیتی صادر نمودند.
#روحش شاد با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
ضدانقلاب شایعه کرده بودند، فرمانده لشکر از ترس ، یک تونل زیر خانه اش ساخته که بتواند فرار کند .
خاک های جلوی خانه را دیده بودند .
گفته بود ، زیرزمین را طوری بسازیم که بشود داخلش روضه خوانی برگزار کرد .
خودش هم هروقت می آمد آنجا ، دست بنّا را می بوسید که دارد حسینیه می سازد .
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که یقه بدحجاب ها را خواهد گرفت.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
4_5915605748389251705.mp3
12.55M
#مادری_از_عرش ۳
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
✦ مقصود خداوند، از آفرینش نور حضرت زهرا سلاماللهعلیها در عرش ، و نزول ایشان به زمین چه بوده است؟
✦ برای ما چه فرقی میکند، حضرت زهرا سلاماللهعلیها، در مرکز تدبیر ماسویالله خلق و مستقر شده باشد یا نشده باشد؟
✦ جایگاهِ عرشیِ ایشان، بر نوع ارتباطات ما در زمین، چه تأثیری میتواند داشته باشد؟
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روز دیگه بیشتر باقی نمانده به شهادتت
حاج قاسم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰🇮🇷〰🌷
#یابنالحســـــن💚
🍁چشم هامان
سبد نور خدا میخواهنــد...
🍁بهر دیدار خدا
مهر و صفا میخواهند...
🍁یڪ ڪلام یابنالحســـن
در دو جهـــان...
🍁دیدن روی تــو را
رویتــورامیخواهنـــد...✋
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#اسم_تو_مصطفاست|
#قسمت: ۹۹
خبر رسید همه آنهایی که همراه تو به سوریه رفته بودند برگشتند. همه برگشتند غیر از تو پس کجا بودی آقامصطفی؟ گفته بودم حامله ام و حالم اصلا خوب نیست، حتی امکان بستری شدنم هست، اما بی خیال اینها رفته بودی. نزدیک چهل روز از رفتنت می گذشت، فاطمه را برده بودم آموزشگاه قرآن. سر کلاس بود که من زنگ زدم به تو و درحالی که با من
حرف میزدی، به عربی جواب یکی دیگر را هم می دادی. ذوق زده شده بودم بعد مدتی صدایت را می شنیدم. - مصطفی با کی حرف میزنی؟ - یکی از بچه های عراقی. - مگه پیش ایرانیا نیستی؟ - عراقيا هم هستن. - مگه توی آشپزخونه نیستی؟ . چقدر سین جیم می کنی سمیه؟ خدا را شکر کردم که صدای تیر و تفنگ نمی آمد، گرچه صدای ظرف و ظروف هم نمی آمد. گفتی: «مژده گونی چی میدی؟» - برای چی؟ - اخر همین هفته میام.
به گریه افتادم. - ولی چون پول همراهم نیست یه عروسک بخرو کادو کن تا وقتی اومدم بدم فاطمه. فردای آن روز رفتم عروسک را خریدم. از این عروسک ها که آب می خورند و می شود مویشان را کوتاه کرد. یک چرخ خیاطی اسباب بازی هم خریدم. دو روز بعد زنگ زدی که داخل هواپیمایی. با عجله رفتم خرید. برای خودم کفش خریدم، یک کفش اسپرت. آن قدر با عجله خرید کردم که وقتی کفش را پا کردم تا به استقبالت بیایم پایم را می زد. با پدرم و فاطمه و برادر کوچکم آمدیم. وقتی دیدمت نمیدانستم باید بخندم یا گریه کنم. فاطمه را که بغل کردی گفت: «بابا برام چی خریدی؟» به من نگاه کردی و گفتی: «ته ساکم گذاشتم.
⬅️#ادامه دارد... 👇👇👇👇
گذاشتم، رسیدیم خونه بهت میدم بابایی.» رسیدیم خانه. گفته بودم آن را کجا گذاشتم. رفتی برداشتی و فاطمه را صدا زدی. وقتی کادویش را دادی خیلی ذوق کرد. مامان کمکم کرد و شام را کشیدیم. هنوز لقمه اول را نخورده بودیم که دوستانت آمدند جلوی در و صدایت زدند و رفتی. هرچه منتظر شدم نیامدی. صدایت زدم، نیامدی و وقتی برگشتی که غذا از دهان افتاده بود، ولی چشمانت برق میزد:
سمیه نمیدونی چه شوقی توی وجود این بچه هاست! مطمئنم ما هم نباشیم اونا هستن و حرم بیدفاع نمیمونه!»
حالا که کنارم بودی راحت تر می شد از زیر
زبانت کشید که آنجا چه می کردی؟ در زیرزمین حرم حضرت رقیه (س) پخت و پز می کردیم. آمریکا که تهدید به حمله کرد مسئولان تصمیم گرفتن آشپزخانه رو تعطیل کنن تا اگه حمله شد کسی آسیب نبینه. از گروه خواستن همگی برگردن که من و دوستم پاسپورتامون رو برداشتیم و مخفی شدیم. بعد شنیدیم به گیت های بازرسی سوریه سپردن اگه کسانی رو با این مشخصات دیدن دستگیر کنن و به اونا تحویل بدن. ما هم خودمون رو به رزمنده های عراقی رسوندیم. رزمنده هایی که ۲۴ ساعت توی خط بودن و ۴۸ ساعت استراحت می کردن. اونا عملیات شبانه نداشتن و فقط روزا عملیات می کردن. هوا که تاریک می شد تغییر قیافه
میدادن، لباسا را عوض می کردن و دور هم مینشستن و قلیان و سیگار می کشیدن. گل می گفتن و گل میشنیدن! مدتی پیش اونا موندیم، اما از ساعت ها المدادن و ول گشتن اونا کفری شدیم و رفتیم بین بچه هایی که توی خط بودن. آموزش نظامی دیدیم و یه شب که عراقيا خواب بودن بهشون خشم شب زدیم و حسابی گوشمالی شون دادیم. طوری که بعد از این زهر چشم، عملیات شبونه رو هم گذاشتن تو برنامه ها و ماها رو هم به عنوان رزمنده های شجاع معرفی کردن. حتی یه بار که در حرم حضرت زینب (س) دستگیرمون کردن، ضمانتمون رو کردن و گفتن اینا خیلی دلیرن و میشه روشون حساب کرد. بعد ما رو هم شبیه نیروهای
خودی تحویل گرفتن تا به ایران برگردونده نشیم. بعد از چند روز دوستم در عملیاتی مجروح شد و برای اینکه اخراج نشیم، رفتیم دفتر حضرت آقا توی سوریه. اونجا مقداری از هزینه برگشت ما رو دادند و اومدیم ایران، حالا هم تصمیم دارم به راهم ادامه بدم. میدانستم اگر تصمیم به کاری بگیری، از آن برنمیگردی، حتی اگر من بخواهم.
⬅️#ادامه دارد...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷